آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Wednesday, July 30, 2008

 

پهلوی يا ستون هستی ايران و ايرانی؟



زاد گـــاه
امير سپهر



پهلوی يا ستون هستی ايران و ايرانی؟


در بيست و هشتمين سالگرد از دست رفتن پادشاه بزرگ خودمان هستيم. همچنين در سالگشت فقدان پدر بزرگوار او و همه ما ايرانيان ناسيوناليست. از آنجا که نگارنده به سهم خود تا کنون در چند نوشته از خدمات آن دو پادشاه ايرانساز تقدير کرده ام، مراد دارم اين بار به اين بهانه، اهميٌت آن پدر گران ارج و دلسوز ايرانيان و سلسله ی پهلوی برای تاريخ ايران را از زاويه ی متفاوتی به زير ذره بين برم. 1

ضمن اينکه اين مايه خرسندی را هم فراچشم دارم که ما هر چه جلو تر می رويم، آن غبار های کينه از کيستی پادشاهان پهلوی پاک تر می شود و روز به روز و سال به سال نام و خدمات بی نظير آن دو پادشاه درخشندگی بيشتری می يابد. از اينروی کسان بيشتری از ايرانيان هم از خدمات آن دوپادشاه تقدير می کنند. پس حق است که من بجای نوشتن مطلبی کليشه ای و تکراری، به سهم خود به ابعادی از کيستی و اهميت تاريخی پهلوی ها اشاره کنم که شايد در نوشته ی ديگر هم ميهنان بزرگوارم نيامده باشد. 1

باری، اسباب بسی شادمانی است که نرم هايی در حال شکستن است. نرم هايی ضداخلاقی و ضدملی و ويرانگر که اين جمهوری اسلامی، اين فلاکت و بی آبرويی، اين ناموس فروشی، اين بند و تازيانه و اين شکنجه ها و اعدام ها و آوارگی ها و سيه روزی ها، همه و همه از دستاورد های شوم آن نرم ها است. 1

دير شده است آری، خيلی هم دير شده. چون اين نرم های اهريمنی ديگر کار خود را کرده و خانمان ما را برباده داده. اما برای بازگشت از گمراهی هيچ زمان دير نيست. نرم های خانمانسوزی که من از آن سخن می گويم بايد خيلی پيش از اينها شکسته می شد. اما افسوس که بيشترين ما ايرانيان تا سلامت کبد خود را از دست ندهيم، نمی پذيريم که خوردن نمک زيادی کبد را از کار انداخته و آدمی را در دام يک بيماری کشنده گرفتار می سازد. و در مورد آن نرمها هم، شوربختانه بسان هميشه، ما اينک زمانی به ويرانگری و کشنده بودن آنها پی برده ايم که ميکربی کشنده تر از ميکرب طاعون و ايدز و سل، ديگر جان و روان و سلامت ميهن و فرهنگ و هست و نيست ما را در دام يک ناخوشی جگرسوز و نابود کننده گرفتار کرده است. 1

من خوب می دانم که پذيرش آنچه خواهم آورد هنوز هم برای کسانی از نسل من که خود را روشنفکر می پندارند بسيار دشوار است. پذيرفتن اين راستی ها و به دوش کشيدن بار مسئوليت سنگين لغزيدن در دام آن خطای ضد ميهنی. ندانستن ـ و يا دانستن اما نپذيرفتن ـ اين حقيقت تاريخی و عينی و ملموس که در فرهنگ ژرف و پر رمز و راز ايرانی، رشته های الفتی ژرف و تاريخی آنچنان شيرازه ی گليم بخت ملت و پادشاه را در هم تنيده و به هم پيوند زده که بی سرانجامی و پريشانحالی هر يک، سرنوشت سياه آن ديگری را هم رقم می زند. يعنی اين رابطه در ملک ما و فرهنگ دير پای آن، آنچنان تنگ و درهم پيچيده است که اگر آتش در سرای پادشاه افتد، دودمان ملت نيز با آن می سوزد و خاکستر می شود. 1

ولو که آن پادشاه حتا عنصری بزدل و کم مقدار چون محمد خوارزمشاه باشد که در تاريخ می بينيم که حتا پس از سقوط امپراتوری پهناور آن مرد سفله نيز، ميهن بزرگ ما شامل ايران کنونی و بخش بزرگی از آسيای ميانه و ماوراءالنهر (روم شرقی در بر گيرنده ی ترکيه کنونی) و افغانستان ... اسير آنچنان بلا و آتش جگرسوزی شد که بگفته ی پطروشفسکی، تنها در شهر نيشابور بيش از يک ميليون و سيصد هزار ايرانی به دست مهاجمان خونخوار گربه چشم گردن زده شدند. 1

در اثر سوزانده شدن سيلو های غله هم، در شهر های بزرگ و آبادی چون سمرقند و بخارا و گرگنج و بلخ و سمنگان و مرو و نيشابور و باميان وهرات و غزنی ...، آدميان از شدت گرسنگی به خوردن گوشت سگ و گربه روی آورند. سپس در زمانی بسيار اندک هم، در سراسر ايرانزمين ديگر حتا سگ و گربه ای هم برای خوردن و زنده ماندن باقی نماند. چه که لشگريان تاتار و مغول حتا بيشتر آن جانداران را نيز چون آدميان از دم تيغ گذرانده بودند. 1

با رخداد های پس از سقوط پادشاه اسلام پناه و زنباره و دريوزه ای چون سلطانحسين صفوی تا برآمدن نادر افشاری هم آشنا هستيم که چه فتنه ای سراسر ملک جم را فرا گرفت. حال چه رسد به سقوط سلسله ای چون پهلوی و پادشاهی چون انوشه روان محمد رضا شاه پهلوی که بيگمان خود و پدر بزرگوارش بزرگترين و ايران دوست ترين و خدمتگزار ترين پادشاهان پس از استيلای عرب بر ايران و غروب آفتاب تمدن و فرهنگ و شوکت ايران در روزگار ساسانيان بودند. 1

نوشتم که پذيرش اين راستی هنوز هم برای کسانی سخت است. چون اين دروغ کثيف و ضد ايرانی «جدايی حساب پادشاه از ملت» ـ و حتا ضد مردم بودن پادشاهان پهلوی ـ آن اندازه بوسيله دشمنان ما و بويژه عوامل خودفروخته ی حزب توده در جامعه ما تکرار و تکرار گشته، که شکل نرم و حقيقتی مسلم به خود گرفته است، از اينروی پر پيدا است که کسانی از ايرانيان هنوز هم تحت تأثير آن دروغهای به راستی تبديل گشته باشند و از پذيرش اين فريب خوردگی خود تن زنند. به ويژه با اين ويژه گی خود شيفتگی و توهم « همه چيز دانی» که در روشنفکر ايرانی وجود دارد. 1

من که خود پرورش يافته ی دروان پهلوی دوم هستم، شاهد بوده ام که چگونه در ميان ما دشمنی با پادشاه را به اولين نشان آگاهی مبدل ساخته بودند، ضمن آنکه اساسآ جوهر روشنفکری آن دوران همين شاه ستيزی بود. جز آن، روشنفکر وطنی، نه هويّتی داشت و دارد، نه مشروعيتی و نه اصلآ حتا سخنی برای گفتن. 1

اينکه کسانی در دوران آن نظام روشنفکر بحساب می آمدند ـ بسيار نامور بودند و مورد احترام مردم ـ اما پس از سقوط آن رژيم بکلی از ياد ها رفتند، ناشی از همين امر است. چه که، نه ديگر آن عامل دروغين مشروعيّت « دشمنی کردن با پادشاه» وجود داشت و نه اصلآ ديگر حرفی برای گفتن. ضمن اينکه تنها دستاورد ايشان، يعنی استقرار رژيم جمهوری اسلامی هم حال بسان کهنه ی کثيف و چشم آزار شده است آويخته بر گردن ايشان که عمری نان شاه ستيزی خورده و بدروغ خود را بعنوان پيشگامان فکری جامعه جا زده اند. 1

فضای دوران پهلوی دوم بگونه ای بود که دشمنی خونين با آن آيين (رژيم) و به ويژه شخص پادشاه، اصلی ترين نرم روشنفکری محسوب می شد. اين فضا را هم چپ ها و مصدقيون و همانگونه که آوردم، بويژه توده ای ها در درازای ده ها سال دروغ پراکنی و فعاليت تخريبی بوجود آورده بودند. جو جنون آميز، مسموم و حتی کاملآ احمقانه ای که در آن شاه سمبل تمامی خيانت ها محسوب می شد و حکومت مظهر همه ی پليدی ها. 1

احمقانه از اينروی که حتی اجرای طرح هايی بسيار مدرن و انسانی و ملی بسان ايجاد سپاه دانش و بهداشت و آبادانی، ساختن شيرخوارگاه ها، يتيم خانه ها، بيمارستان های مدرن رايگان، و حتی تأسيس کودکستانها و مدارس و دانشکده های رايگان با امکاناتی فوق العاده خوب هم به خيانت پادشاه و آن رژيم تعبير می شد. بنابر اين ميزان روشنفکری هر کسی با ميزان دشمنی وی با اقدامات اين هر دو رابطه ای مستقيم داشت. 1

به ديگر سخن، در آن روزگار هر آنکس که بيش از ديگران دشمن اصلاحات و خدمات آن نظام و پادشاه فقيد بود، از ديگران آگاه تر بحساب می آمد. و اينچنين بود که کسانی تصور کردند که اگر آتش به نهاد پادشاهی زنند، خود به نيکبختی خواهند رسيد، غافل از آنکه خود و هست و نيست ميهن و هم ميهنانشان را می سوزانند نه پادشاهی را. 1

به هر روی، با آن سر رشته، آنچه در پی خواهم آورد تنها برای دوستداران پادشاهی يا مثلآ سلطنت طلب نيست (اين واژه انحرافی سلطنت طلب هم از ابداعات همان توده ای های ضد ايرانی برای انتقال اين انديشه ی اهريمنی است که دوستداران نهاد پادشاهی و ناسيوناليست های راستين ايران، مشتی نادان گوسفند خوی هستند که در پی يک فرد سلطه گر و ستم پيشه هستند که بر آنها سلطنت کند!). اين که خواهم نوشت برای اين شاه پرست و آن شاهدوست و آن دگر مريد شاهزاده نبوده، سهل است که اين حتی برای خوش آمد خود شاهزاد هم نيست. 1

من از يک فرهنگ سخن می گويم، از يک سنت ديرين و ديرآشنای هم سن و سال و همپای خود ايران، از يک حس جاری در روان و انديشه ی ايرانی پاکيزه روان. از حس شاه دوستی در ژرفای وجود ملتی. اينکه چرا اين حس در نهاد ما خانه دارد، اينکه آيا اين حس عشق مانند خوب است يا بد، اصلآ موضوع سخن من نيست. چون اين مباحث گسترده و ژرف در نوشتاری بدين کوتاهی نخواهد گنجيد. 1

آنچه می خواهم به کوتاهی بياورم اين است که اين مهر و کشش درونی به پادشاهی، اصيل ترين و بومی ترين ميهن دوستی نوع ايرانی است که ريشه در ژرف ترين زوايای روح و روان هر ايرانی دارد. اين حس باطنی هم در واقع به معنای عشق به ايران و تاريخ و تمدن و فرهنگ و سنت های مردم اين مرز و بوم است نه عشق به خود پادشاه. 1

حال اگر پادشاهانی چون پهلوی ها خود عشق به ايران و مردم آن داشتند و خدماتی ارزنده کردند، آنان هستند که تجلی و سمبل اين عشق می شوند. در چنين حالتی است که ايرانی تمامی عشق به ميهن و فرهنگ و شکوه و مجد و عظمت سرزمين خود را در شخص پادشاه می بيند و عاشقانه او را دوست می دارد. از اينروی عشق و بی مهری به فرد پادشاه، بستگی به خدمت و لغزش های او دارد. پس اين مهر به آيين پادشاهی و پادشاه يک عادت ديرين و نياکانی است و عين ميهن پرستی. اين مهر هم چون زبان مادری از مادر به فرزند انتقال می يابد. بی اينکه مادر اصلآ قصد اينکار را داشته باشد و يا حتی اصلآ خود متوجه انتقال اين عادت و مهر باشد. 1

در فرهنگ اصيل بومی ما پادشاه هميشه سمبل مردم دوستی (مردم، نه رعيّت و نوکر و موالی و امت) و دهش و دادگستری و شکوه و شوکت و عظمت و اقتدار است و شاهزاده در همه جا مظهر زيبايی، دلاوری، دادگری، جوانمردی، نزاکت و حتا به لطافت عاشق شدن و عشق ورزيدن. اين سنت و حس درون هم ويژه ی ما نيست. چه که تايلندی ها و ژاپنی ها و اسپانيول ها و حتی مردمانی آگاه و پيشرفته چون انگليسی ها و هلندی ها و سوئدی ها و دانمارکی ها هم عين همين حس و کشش ناخود آگاه به پادشاه خود را دارند، البته هر يک با ويژگيهای بومی و تاريخی خود. 1

از اين روی، در اين سی ساله ما هر خفتی که کشيديم از لجن آلود ساختن نهاد پادشاهی بوده است که برای ما تبلور عينی همه ی پاکی ها و زيبايی ها و داد و دهش ها است. از همان شعار مرگ بر شاه. شما اگر سراسر تاريخ ايران را که جستجو کنيد، نخواهيد توانست يکجا را نشانی دهيد که در مقطعی از تاريخ دراز ايران و در بخشی از اين سرزمين پهناور فردی، قومی، طايفه ای، قبيله و فرقه ای يک بار مرگ بر شاه گفته باشد. 1

در همين تاريخ يکصد سال آخری محمد علی ميرزای قجری را می بينيد که مجلس را با کمک کلنل لياخوف روسی به توپ می بندد، آزادی خواهان را در اردوی باعشاه خفه می کند و می کشد، رسمآ و علنآ برای بيگانگان نوکری می کند و سرانجام هم با بی شرمی به سفارت روس پناهنده می شود. با همه ی اينها شما در تمامی ادبيات دوران مشروطه، اعم از رساله و کتاب و شبنامه و هزار ها تلگراف، چه به صورت نثر و چه نظم، يک جا به شعار مرگ بر شاه بر نخواهيد خورد

ستار خان و آذريان گوشت سگ و گربه و يونجه خوردند و با مزدوران شاه جنگيدند، اما هرگز و هرگز حتی يکبار هم شعار مرگ بر شاه سر ندادند. آن والا دلاور جوانمرد آنزمان که روس ها به آذربايجان آمدند، نامه ای پر عتاب و توهين آميز از شاه نابکار دريافت کرد، وقتی نامه را برايش خواندند به شدت گريست و گفت که در جوابش از قول او يعنی ستار خان به شاه بنويسند که : اعليحضرت پدر اين ملت هستند، اين پدر آخر چرا جايگاه خود را نمی شناسند. اين پدر با چه انصاف پدرانه ای قشون برای کشتن فرزندان خويش به آذربايجان روانه می سازند. اعليحضر تا! پدر که آخر فرزند کشی نمی کند قربانت گردم! 1

سردار اسعد و محمد ولی خان سپهدار اعظم برای نجات مشروطه با محمد علی ميرزا جنگيدند، کشته دادند، آسيب ديدند، از هستی مايه گذاردند و حتا تا پای نثار جان پيش رفتند، سر انجام هم او را از ايران فراری دادند، با همه ی اينها بزرگی و فراست و غيرت ايرانی را ببينيد که وقتی آن پادشاه وطن فروش در خارج مرد، جسد ناپاک آن نابکار را خود به ايران انتقال داده و با عزت و احترام در خاک ايران بخاک سپردند. سپس هم از سوی دولت برای آن نابخرد پادشاه ناکس قجری مراسم ختم با شکوهی برپا کردند. اين چيزی نيست جز نشاندهنده ی پايبندی آن ايرانياران پاک به آيين نياکانی خود. 1

سردار اسعد و سپهدار هيچ يک دانشگاه ديده و دکتر و جامعه شناس نبودند، اما آن کم سواد ها روح اين فرهنگ را به نيکی دريافته بودند. اين بدين معنا نيست که هر قلدر بی معرفتی که نام پادشاه بر روی خود گذارد و از گرده ی مردمان ريسمان رد کرد هم به اعتبار شاه بودنش بايد قابل احترام باشد، بلکه مقصود پاسداشت آن نهاد است که در ضمير ناخود آگاه هر ايرانی، ايرانی مانده نهادينه است. نهادی که سمبل همه ی خوبيها و زيبايی ها و قدرت ها و استعداد ها و شوکت و عظمت و بخت خوش و روزبهی و فرخندگی و خجستگی ايران و ايرانی است. 1

حاصل اينکه ما در سر تاسر تاريخ ايران هيچگاه مرگ بر شاه نگفته بوديم. اين شعار را عناصر ايران فروش اتحاد جماهير شوروی، يعنی توده ای ها رسم کردند و سپس هم در دهان عوامل اوباش خمينی گذاردند و ساحت پاک سياست ميهن ما را اينگونه به لجن آلوده کردند. شايد کسانی از کنار اين شعار « مرگ بر شاه» بی توجه گذر کنند و ندانند که معنای راستين و ژرف آن چيست. مپنداريد که اين شعار فقط به معنای ابراز نفرت از پادشاه و مرگ او را خواستن است، خير! اين «مرگ بر شاه» به معنای مرگ ايران و هر چه ايران نشان است را خواستار بودن است. 1

مرگ بر شاه يعنی مرگ بر جمشيد شاه. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر نوروز ايرانی. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر شاهنامه. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر کوروش بزرگ و منشور او. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر حقوق بشر. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر تخت جمشيد و مرگ بر پاسارگاد و تيسفون و شير سنگی. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر داريوش شاه بزرگ. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر سده و مهرگان و سپندار مذگان ... مرگ بر شاه يعنی مرگ بر سعدی و حکمت او. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر خاقانی شروانی. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر کاخ کسرا و ايوان مدائن. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر غزليات حافظ. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر شهاب الدين سهره وردی. 1

مرگ بر شاه يعنی مرگ بر مرغزاران شاهو و شاهگلی تبريز و کرمانشاهان و شاهرود و دشت ارژن و ايل شاهسون و برگ زيتون و گل شاه پسند و ياسمن و شاهپرک و اسب شاهوار و شاهين تيز پرواز... و خلاصه در يک جمله، مرگ بر شاه يعنی مرگ بر ايران و تمامی شوکت و شکوه و زيبايی ها و سمبل های آن. و از همه و همه هم زشت تر و ايرانسوز تر، مرگ بر شاه يعنی مرگ بر زرتشت اسپندمان و حکيم بی همتای توس، فردوسی بزرگ که ايرانيت اصلآ بی وجود اين دو ابر انسان بی معنا و برباد است. 1

هم ميهن، ای يار! فرهنگ هر ملتی ستونهايی دارد که پيکره همه ی فرهنگ و تاريخ و مدنيت و نيکبختی و امنيت و شوکت آن ملت بر روی آن ستونها ايستاده است. آنچه به انحطاط فرهنگها و ويرانی تمدنها می انجامد، فقط و دقيقآ به سبب خرد کردن همين ستونهای اصلی است، و اين درست کاری بود که شوربختانه عده ای ايرانی ناآگاه به کيستی و تاريخ خود بدان مبادرت ورزيدند که زمينه های آنرا هم مشتی ايرانی پست و خاين به مردم و زادگاه خود با دهها سال تخريب فرهنگی و دروغ و دغا آماده ساخته بودند. 1

اين نوشته را با اين مطلب مهم و حياتی به پايان می برم که آنچه امروز بر سر ميهن و مردم ما آمده همه و همه از پی آمد های طبيعی آن خود ويرانگری و بيداد ملی است که شوربختانه بخش بزرگی از مردم ما هم در آن نقش داشتند، از تبعات طبيعی آن شعار ضد ملی و ايرانکش « مرگ بر شاه». شعاری که معنای راستين و عملی آن « مرگ بر ايران» يا « مرگ بر خودم» بود نه مرگ بر شاه. 1

اگر آن دسته از هم ميهنان کم آگاه ما ندانستند که وقتی می گويند« مرگ بر شاه» در واقع شعار « مرگ بر ما» سر می دهند، ليکن دشمنان خونين ايران دقيقآ می دانستند که مفهوم راستين اين شعار چيست. با آگاهی کامل و عمدآ هم با دهها سال دروغ و شايعه پراکنی و دگرگون جلوه دادن راستی ها و ويرانگری فرهنگی زمينه های اين نفرت و شعار را فراهم آورده بودند. زيرا به نيکی می دانستند که تا اين ستون اصلی در ايران ويران نشود، نمی شود اين کشور تاريخی و ريشه دار را نابود کرد. 1

هر چه بوده آن خطا و انحراف دهشتناک تاريخی در ميهن ما رخد داده است و ما ديگر قادر به تغيير آن گذشته نيستيم. ليکن بايد خوب دقت کرد که پهلوی امروز برای ما اسم شب است. رمزی برای گذر از اين ظلمات و تباهی و رسيدن به نور و روشنايی. برای همين هم هست که دشمنان ايران هنوز هم به پهلوی ها فحاشی می کنند. هدف از اينکار، حذف دوران پرشکوه پهلوی از تاريخ ايران و پيوند عهد نکبت بار قاجار به عصر نکبت بار تر جمهوری اسلامی است. در نهايت هم راضی ساختن مردم ما به نظامی کمی باز تر از اين دو نظام پسمانده و بی ادعا و توسری خور. 1

اينکه با يک سره ناديده گرفتن آن فرزانگی ها و برابری ها و پيشرفت های شگرف زن ايرانی در روزگار پهلوی، اينک ميزان آزادی زنان ما را با زنان نگونبخت سعودی و زنگبار و يمن و جيبوتی و بيافرا... مقايسه می کنند، هرگز امری اتفاقی نيست. کما اينکه پذيرش نسبی خدمات رضا شاه بزرگ و يک سره بد و سياه جلوه دادن روزگاری پهلوی دوم هم برای ايجاد اين شبهه ی پليد است که گويا حتا تا پيش از پا گرفتن جمهوری انيرانی روضه خوان ها هم مسير سياست ايران از راه ايرانيت منحرف شده بوده. 1

با آنچه آوردم، امروز بر هر ايرانی ميهن دوست و با شرفی دين است که با پدافند از آن دو پادشاه، در واقع از شرف ملی و کيستی تاريخی و حقانيّت خود در جهان پدافند کند. ولو که روزگاری تحت تأثير آن نرم های ضد ايرانی، خود را دشمن پادشاه بزرگ ايران می پنداشته و در آن آشيان سوزی و خود ويرانگری سهم داشته است. 1

زيرا علی رغم وجود همه ی آن ماندمان های کهن تاريخی که نشاندهنده ی گذشته پر شکوه و عظمت ميهن ما است، ليکن با باليدن صرف به کتيبه و سنگ نبشته های سه هزار سال پيش گذارده شده در ويترين موزه ها و برپايی سالانه ی چند آيين ملی، هرگز نمی توان به رهايی و نيکبختی رسيد. ولو که تعداد اين ماندمانهای تاريخی از شمار بيرون باشد. مصر و بين النهرين (عراق) و حتا يمن امروزهمگی منحط هم، بسيار از اين ماندمان های تاريخی دارند، و يونانی که انباشته از اين ماندمان ها است و روزگاری بزرگترين امپراتوری جهان بوده هم که امروز حتا در برابر ترکيه نمی تواند از تماميت ارضی خود پدافند کند. 1

پس برای اثبات حقانيّت ما مردم اين روزگار، برای نشاندان اين راستی که موجوداتی پست و سفله و بی مقداری چون علی خامنه ای روضه خوان و احمدی نژاد شاگرد حلبی ساز و رفسنجانی گوسفند چران و خاتمی و جنتی بی سر و پا ... هرگز و هرگز نمی توانند نمايندگان راستين ما ملت ايران باشند، برای اعاده ی شرف و حيثيتی که در اين سی ساله به هزار ننگ و پلشتی آغشته گشته، برای نشان دادن بزرگی و فرزانگی ها ايرانی، و سر انجام از همه مهم تر، برای مبارزه با اين رژيم ضد ايرانی و بربر خوی و انسان کش و فرهنگ ستيز و انديشه سوز، امروز هيچ تکيه گاهی محکم تر از عصر پهلوی برای ما وجود ندارد. يعنی استناد به فرزانگی ها و نيکنامی و اعتبار و احترام مثال زدنی که هنوز هم نشانه های آن از ايران و جهان محو نشده. 1

بازگشت به روزگار کوروش بزرگ و داريوش و خشايار شاه و مجد و عظمت روزگار هخامنشيان و اشکانيان و ساسانيان گر چه ممکن، اما خيلی خيلی دست نايافتنی می نمايد، ليکن بازگشت به روزگار پهلوی دوم، نه دور از دسترس، که اساسآ حداقل خواست منطقی و طبيعی ما برای خودمان و جهانيان است. 1

برای خودمان، زيرا بخشی از اين نسل خود در آن روزگار پرشکوه زيسته و برای جهانيان، بدين سبب که بخش بزرگی از آنان هم خود آن اقتدار و شوکت و نيکنامی ايران و ايرانی روزگار پهلوی را با چشمان خود مشاهده کرده اند. از اينروی « درود بر پهلوی و سرنگون باد جمهوری اسلامی» امروز می تواند بهترين و برنده ترين اسلحه برای ما باشد، همين/ امير سپهر

روزگار خوش آن پدر خوب و مهربان و يک فرزند نازنين، خلف و هنرمند او



www.zadgah.com

posted by آينــه  # 7:58 AM
|

Friday, July 25, 2008

 

Chris De Burgh



زاد گـــاه
امير سپهر


ننگ بر شجريان و فرامرز اصلانی و کيارستمی ... نه
Chris De Burgh

از آنجا که ديدم هم ميهنی در مورد مسافرت
Chris De Burgh
به ايران، ايميلی را برای دوست نازنين و گرانمايه من بانو پری صفاری فرستادند. بانو صفاری هم به سبب گرفتاری بيش از اندازه در تلويزيون نتوانسته اند در اين مورد پژوهشی را به عمل آورند، بيجا نديدم که من اين مسئله را کمی روشن سازم. 1

ترديد نبايد داشت که رژيمی انيرانی که زنان را با بی رحمی تمام در خيابان ها مورد زشت ترين توهين ها قرار می دهد، رژيمی که تبعيض جنسيتی در مراکز علمی براه انداخته و رژيمی پسمانده و بی تمدن که حتا اتوبوس و پارک ها را هم زنانه مردانه ساخته، هدفش از آزاد گذاردن گروه در هم آريان، همسان سازی و بهره برداری فرهنگی سياسی از کار اين گروه جوان و هنرمند است. 1

در موافقت مقامات رده بالای رژيم ملايان با مسافرت
Chris De Burgh
اين هنرمند بزرگ به ايران هم جای ترديد وجود ندارد، که آنهم البته به قصد بهره برداری سياسی است و نشان دادن چهره ای ساختگی و زيبا از اين نظام فرهنگ ستيز و هنر کش. 1

ليکن اين که هنرمندی بزرگ و نازنين چون

Chris De Burgh
که يکی از با سواد ترين و محبوب ترين و با پرنسيپ ترين و ثروتمند ترين هنرمندان جهان است، خود را به اين رژيم عهد غارنشينی فروخته باشد، پنداری کاملآ نادرست است. 1

Christopher John Davison
يا همان
Chris De Burgh
اشرافزاده ـ ديپلمات زاده ـ ايرلندی، زاده شده در لاس ماگنولیاس آرژانتين، فارغ التحصيل رشته ی تاريخ، بی ترديد نه از اين رژيم بربر ها دلخوش است، نه آنچنان لات و بی سر و پا و بنگی چون ديگو مارادونا که حاضر باشد برای به دست آوردن پول افيون خود حتا بر پای احمدی نژاد نيز بوسه زند و نه آنچنان نامحبوب در جهان که نيازمند اينگونه تبليغات برای محبوب شدن باشد، آنهم محبوب شدن از راه نشستن در آغوش مشتی عنصر پست و سربر که خود منفور همه ی جهانيان هستند. 1

او اگر به ايران سفر کرده، به گفته ی خودش، تنها برای احترام به هواداران صدای جادوئيش در اين کشور طاعون زده بود. آنهم برای بررسی اين امر که آيا می شود در چنين اوضاعی در آن کشور بلازده کنسرت برگزار کند يا خير. آهنگی انگليسی فارسی هم که به همراه گروه آريان در آنجا ضبط کرده، تنها برای سپاسگزاری از هوادارانش در ايران بوده. کاری که تمام هنرمندان بزرگ ديگر هم انجام می دهد. 1

وی در سال دوهزار و سه ميلادی هم که دخترش

Rosanna Davison
در کشور چين ملکه زيبايی جهان شد (نازنين افشين جم در همان مسابقه بود که پس از دختر او دوم شد)، آهنگی را هم به زبانی نيمه چينی برای طرفدارانش در آن کشور ضبط کرد. 1
Chris De Burgh
آنچنان انسان با پرنسيپ و نازنينی است که پيش از سفر در چند مصاحبه اعلام کرد که من اوضاع حقوق بشر را در ايران می دانم و از اينروی هم به خاطر خوشامد رژيم آن کشور بدانجا مسافرت نمی کنم. چنانچه پس از سفر به ايران و در برابر دهها خبرگزار خارجی، حتا در تهران و از پشت ميکروفونهای خود خبرگزاری های دولتی رژيم ملايان هم به روشنی گفت که من انسان بيکاره و نادانی نيستم و می دانم که در اينجا چه خبر است. برای خوش آمد هيچ سياستمدار و مقام سياسی هم به اين کشور نيامده ام. بلکه آمده ام که تنها امکان کنسرت برای مردم عادی را در اينجا بررسی کنم، همين! 1

پس، درد و بلای

Chris De Burgh
اين هنرمند بزرگ ايرلندی هزاران بار بخورد بر فرق سر افراد سفله و دريوزگانی چون عباس کيارستمی و محمد رضا شجريان و داود رشيدی و انتظامی ... که برای مطرح شدن دو روزه، پشت به مردم و ميهن و غرور انسانی خود کرده، به هر خفت و خواری تن در می دهند و از دست فروشندگان نواميس دختران ميهنشان، که در واقع دختران خودشان هستند، لوح سپاس دريافت می دارند. 1

همينطور بر فرق سر افراد پوفيوز و بی وجودی چون هوشنگ توزيع خودفروش و فرامرز اصلانی لاابالی و بزدل که در صدای آمريکا می گويد : «من با مسائل سياسی کاری ندارم و اگر به من اجازه ی فعاليّت داده شود، حتمآ به ايران باز خواهم گشت»! بنا بر اين می بينيم که پوفيوزی و وطن فروشی تنها در نزد ايرانيان است و بس، نه در نزد ديگر ملت ها و هنرمندانی چون

Chris De Burgh.
همين/ امير سپهر



به آهنگ زيبا و سحر انگيز
I love you
و(دوستت دارم) گروه آريان و
Chris De Burgh
گوش سپاريد



مصاحبه ی
Chris De Burgh
با تلويزيون الجزيره در مورد کنسرت تهران

----------------------------------
مصاحبه ی
Chris De Burgh
با رسانه های بين المللی در تهران


www.zadgah.com

|

Tuesday, July 15, 2008

 

... VOA ما را به



زاد گـــاه
امير سپهر


ما را به
VOA
و ديگر رسانه های بزرگ راهی نيست ! 1

دوستان زيادی مرتبآ می پرسند که چرا نگارنده در برنامه های صدای آمريکا شرکت نمی کنم که بردی زياد در درون و برون دارد؟ در پاسخ به اين گراميان بايد بنويسم، جدای از اينکه من اخلاقآ براستی هيچ در پی مصاحبه و مطرح شدن و کسب نام نيستم، اگر هم می خواستم مرا به آن رسانه راه نمی دادند. افرادی مانند مرا به خيلی جا ها راه نمی دهند. چون، ما هم گذشته ای پاک و بی خيانت و اشتباه داريم، هم بی تربيت هستيم و از سرنگونی سخن می گوييم و هم اينکه از خاتمی و خاتمی چی ها و آخوند کديور و ابراهيم يزدی و سروش ها... خوشمان نمی آيد. 1

از همه ی اينهاهم بد تر اينکه، ممکن است خدای ناکرده ما نام احمدی نژاد شاگرد حلبی ساز را بی پيشوند "آقای دکتر" برزبان آوريم، علی خامنه ای روضه خوان را بی پيشوند آيت الله مورد خطاب قرار دهيم و يا به هنگام نام بردن از محسن رضايی، زبانم لال، يادمان برود که پيشوند های "آقای تيمسار سرلشگر دکتر" را بکار ببريم و اين مصيبتی سخت و سهمگين برای صدای آمريکا باشد. از همان بچه چوپان تروريست دکتر شده که در حال حاضر تحت تعقيب اينترپول، پليس بين المللی است. 1

صدای آمريکا در تيول حجت الاسلام سيد علی رضا نوری زاده و رفقای او است گراميان من. تريبون در آنجا در اختيار کسانی است که هزار خطا و خيانت در پرونده سياسی خود دارند، نه افرادی چون من که پيش از اين قادسيه دوم هم می دانستم که ايران به سوی کدام جهنم دره ای می رود و بدان دليل هم، حتا پيش از انقلاب آخوندی هم ضد انقلاب بودم. 1

در آن رسانه «صدای آمريکا» از همه ی مفاخر علم و ادب و هنر و بزرگان سياست جهان می توان تنها با نام خودشان ياد کرد؛ همچون لينکلن و پاستور و ولتر و گاندی و اشتراووس و بتهون و رامبراند و مارتين لوترگينگ و ماندلا و رزولت و آيزنهاور و بوش ...، اما در جلو نام احمدی نژاد و الله کرم و انبارلويی اگر واژه ی "دکتر" را نگذاريد، بی احترامی است. ضمنآ ممکن هم هست که ما بی تربيت ها نقدی کوچک از قطع دست و پا و تازيانه و چشم در آوردن به عمل آوريم و اين به تريج قبای بعضی از اين قمه زن ها و سربران بر خورد و دين ستيزی محسوب شود.

آنجا دکتر نوری زاده می تواند فضل فروشی کند که بيست و نه سال است همچنان شبانه روز از کرامات و بزرگی های شيوخ سربر سخن می گويد و از عشق عميق سربران دزد و متجاوز اين رژيم به ايران. سيد اولاد پيغمبری که باور داشته باشد که بقول خودش از "مرحوم مطهری" متفکری بزرگتر و ايران دوست تر و آزادی خواه تر در ايران وجود نداشته، يعنی از همان شيخ ضد ايرانی و فحاشی که به دليل برگزاری سنت های نياکانی چون چهارشنبه سوری و نوروز، ما و نياکانمان را به روشنی "خر های بيشعور" می خواند و فايل صوتی اين اهانت های مستهجن و چهارپاداری آن آخوند مرتجع، در صد ها سايت اينترنتی قابل شنود است. 1

همينجا اينرا بار ديگر هم بياورم که مرادم ابدآ شخص خودم نيست. زيرا بی اينکه تعارف کرده يا خودم را لوس کنم، چند سالی است که بطور کلی عطای هر چه مصاحبه است را به لقايش بخشيده ام و تنها ارتباطم با هم ميهنانم از راه همين نوشتن است. اين راه ارتباطی را هم، هم دوست می دارم، هم پرفايده تر و ماندگار تر می دانم و هم تأثير گذار تر. پس، اگر آنان حتا از من دعوتی هم بعمل آورند، نخواهم پذيرفت. 1

اصولآ با آن سياست محافظه کارانه و اکتفا کردن صرف به گفتن اخبار بدبختی ها و تفسير نگونبختی مردم ايران از ديد من، اصلآ همان حجت الاسلام سيد علی رضا نوری زاده هم به درد آن دستگاه می خورد که با معرکه گيری های بدون محتوا و بی بخار خود همچنان مردم غافل و گرفتار را با داستانسرايی های تکراری و ملال آور سرگرم سازد نه من. يا محسن سازگارا و شيخ علی افشاری ... بی داشتن هيچ برايندی از اينهمه دانستانسرايی های ملال آور حوزوی، بی ارايه ی انديشه ای نو، نشان دادن راهی و هدفی حتا در لفافه و غير مستقيم. 1

صلوات خود محمد و آل محمد بر زنده و مرده ی اين شيخ نوری زمان ما باد که در طول اين چند ساله با دفاع مداوم از سربران رژيم در کيهان لندن و صدای امريکا و معرکه گيری های شخصی خود، سرانجام کاری کرده بجای اينکه ما از اين سربران طلبکار باشيم که هستی و کشور ما را با امام و انقلاب شوم و ضد ايرانی خود برباد دادند، ما احساس گناه و بدهی کنيم. 1

حال ما بايد خجالت بکشيم که مثلآ چرا آقای دکتر سازگارا (پايه گذار سپاه پاسدارن و فدايی خمينی) به زندان رفته، چرا آقای حجاريان (پايه گذار شکنجه گاههای رژيم) بوسيله رقبای سربرش ترور شده، چرا گنجی مريد و پاسدار خمينی اعتصاب غذا کرده و يا برای چه آقای موسوی خوئينی های حزب الهی بوسيله همپالکی های ديروز خود دستگير شده ... و يا مثلآ چرا فلان روزی نامه هاشمی رفسنجانی دزد و جنايتکار بسته شده و سردبير آن بيکار گشته است. 1

يعنی حال ما قربانيان و هستی باختگان شرمنده ی قاتلان هم ميهنان و عمر و جوانی و هست و نيست خود گشته ايم نه آن قاتلان و مريدان جان برکف ديروز و حتا حال روح الله خمينی. حجت الاسلام نوری زاده آن اندازه برای اين سربر ها و لمپن های ديروز تبليغ کرده که بسياری از آدمهايی چون من که از روز نخست هم از خمينی و آن فتنه ی کثيف او نفرت داشتيم و جزای آنرا هم داده و همه ی جوانی و زندگی و کشورمان برباد رفته، اصلآ ديگر يادشان نمی افتد که از خود بپرسند آخر ما چه بدهی به اين بچه پاسدار های ديروز و هنوز حزب الهی داريم؟! 1

اينها که آقای نوری زاده برايشان يقه می دراند از ديد من گر چه هنوز هم چندان تغييری نکرده اند، اگر هم کمی متحول شده باشند و راستی در کارشان باشد، باز قربانی جهل خود شده اند نه ما. يعنی اگر زندان رفتند از نابخری خودشان بوده. چشمشان کور، می خواستند ايرانسوزی نکنند تا کشور و مردم و خود را به نيستی کشند. 1

آخر مثلآ من و ما چه بدهی به آقای امير انتظام داريم که خود از ايران سوزان درجه يک و ياران خمينی و سخنگوی دولت قادسيه دوم بوده. او پس از اينکه دانسته چه غلطی کرده، کمی نادم گشته و بوسيله رفقای ديروزش زندانی گشته. زندانی که او کشيده، پس دادن کمی از کفاره گناه ضد ميهنی خود وی بوده نه جرم و خطای من و مای قربانی افرادی چون او. پس، ايشان هستند که بايد همچنان از ما خجالت بکشند نه ما قربانيان از ايشان. 1

اين جناب هر روز هم برای ما يک متفکر و آزادی خواه و سوپراستار از اين بچه پاسدار ها می سازد. روزی از سعيد حجاريان لات و لمپن، روزی از روضه خوانی چون خاتمی شياد و ضد ايرانی و نزديکترين سرسپرده و نوچه خمينی، روزی از موسوی خوئينی های مورد تأييد شورای نگهبان و روزی هم حتا از منوچهر متکی سربر و بی آبرو و پسمانده که با جوراب عنابی و کفش کتانی در نشست های بين المللی شرکت می کند. 1

امروز هم که نوبت به احمد زيد آبادی رسيده که آدمی وقتی مصاحبه او را گوش می کند، براستی و وجدانآ اين احساس را پيدا می کند که گويی در بهترين حالت هم يک فراش مدرسه و يا لبنيات فروش دارد در زمينه فرهنگ و سياست سخن می گويد. 1

من يکبار ديگر هم اين را در يکی از نوشته هايم آورده ام که نود در صد اينها که امروز در داخل کشور رجال سياسی و روزنامه نگار و روشنفکر و نويسنده و تحليلگر... به حساب می آيند، آدم های بی مقدار و کم مايه ای بيش نيستند. همگی اينها شخصيّت های برجسته ی جمهوری اسلامی هستند نه مردم ايران. 1

زيرا جمهوری اسلامی با سياه کردن روزگارانديشمندان و روشنفکران و سياسی های خوشفکر و آگاه ايران، باعث فرار آنان شده و از اين رو است که حال دور به دست افراد بی مقداری چون عيسی سحر خيز ها و رجبعلی مزروعی ها و ابطحی ها و زيد آبادی ها و قوچانی ها ... افتاده، ورنه اينها اصلآ شکل اين حرف ها نيستند

در يک ايران آزاد که برای تمامی ايرانيان امکان کار و زندگی وجود داشته باشد، اين چهره های به اصطلاح برجسته ی فرهنگی و سياسی و حقوق بشری جمهوری روضه خوان ها، در بهترين حالت هم حتی شغلی بهتر از بايگان در يک شرکت تخليه چاه نمی يابند. مدارک تحصيلی سطح و روشنفکری و افکار اينان در برابری با خرد و انديشه و شخصيّت بسيار نازل و مبتذل همان دکتر احمدی نژاد ها و دکتر شمقدری ها و دکتر الهه کولايی ها و دکتر انبارلويی ها ارزشمند است نه اينکه براستی کسی باشند. 1

در اين ميان تنها تأسفم از آقای دکتر کامبيز محمودی است! فردی با آن پيشينه ی دراز و درخشان که توجه ندارد امروز اولويّت کار مردم هستی باخته ی ايران، شنيدن و تفسير اخبار تجاوز به جان و مال و ناموس خودشان نيست. تفسير کردن اخبار نگونبختی و اسارت هم ميهنان و دزدی و تجاوز و شکنجه و کشتار آنان وسيله اين رژيم، چه گره ای را می تواند از مشکلات ايشان باز کند آخر! 1

اگر مراد آگاه کردن مردم است، از ديد من که هيچ کس و نهاد و گروهی چون خود مردم ماهيّت اين نظام را نمی شناسند، به و يژه مردم درون کشور که خود هر روزه دهها بار با چشم و گوش خود شاهد اين فجايع هستند. در درون آن جهنم هم خود بيش از هر کسی اين ظلم ها و توهين ها و جنايات را با پوست و گوشت و استخوان خود لمس و حس می کنند. 1

صدای آمريکا البته تنها يکی از رسانه های مهم است که در های خود را بر روی مبارزان راستين قفل کرده. چه که ديگر رسانه های مهم هم آن بخش اندک را که براستی خواهان آزادی و سرفرازی ميهن خود هستند کاملآ تحريم کرده اند. برای همين هم شوربختانه کاری از دست ميهن پرستان راستين بر نمی آيد. عدم وابستگی، تهيدستی، فقدان امکانات و همين راه نداشتن به رسانه های بزرگ است که مبارزان راستين را افليج و زمينگير کرده، ور نه اين نظام خيلی پيش از اينها بايد به درک واصل می شد. 1

در اين فضای شلوغ و مسموم و در ميان اينهمه شياد و شعبده باز سياسی و ميهن فروش و باند های مافيايی رسانه ای، اصولآ آن دسته که صدای شان از همه کمتر به گوش مردم می رسد، اتفاقآ همانا مبارزان راستين هستند. مردم ما هم از اين روی تقريبآ تنها شيادان را مرتبآ در رسانه ها ديداری و شنيداری ديده و شنيده و ايشان را مبارزان راستين می پندارند، نه آن انسانهای راستگو و درستکردار را که اصولآ به وسيله باند های مافيايی رسانه ای بايکوت کامل گشته اند. به همين سبب هم مبارزه ای درست و هدفمند و همه گير در ايران وجود ندارد. 1

دور، دور ارباب سالوس و شعبده بازان سياسی است. حال همه ی امکانات در دست هم آنانی است که بالاخره در درازای چند سال موفق شده اند که شنيدن اخبار برباد رفتن شرف و ناموس اين مردم را به عنوان مبارزه ی سياسی جای اندازی کنند. بگونه ای که اين ملت اينک، شنيدن اخبار چگونگی برباد رفتن شرف و ناموس خودشان را مبارزه ی سياسی می انگارند، و روايتگران اين ننگ ها و بی آبرويی ها را هم مبارزان بزرگ سياسی. 1

اين دسته، حال مردم ما را به شنيدن اخبار هر چه زياد تر از هستی ساقط شدن و هر چه بيشتر برباد رفتن شرف و ناموس شان کاملآ معتاد کرده اند. نام اين پروسه ی پفيوز سازی و گسترش لااباليگری و بی غيرت را هم گذارده اند « افشاگری» و مبارزه ی متمدنانه مدنی و به دور از خشونت !!! 1

مردم ما اينک به همين دلخوش اند که مثلآ بدانند چگونه کسانی به نواميس شان تجاوز می کنند، چطور اوباش نقاب پوش در کوی و برزن زنان و دختران نازنين شان را مورد زشت ترين توهين قرار می دهند و ايشان را فاحشه خطاب می کنند، چطور جوانان شان اعدام می شوند، پروسه معتاد سازی جگر گوشگان شان چگونه اجرا می شود، احمدی نژاد با چه بی حيثيتی آبرو و نام نيک آنها را به لجن می آلايد، اين چپاولگران ضد ايرانی از چه راههايی هست و نيست شان را به تاراج و يغما می برند و چگونه ميهن شان در حال نابودی است. 1

اين مفسران خبر و افشاگران و تحليلگران ... فضا را آنگونه آلوده ساخته اند که حال هر نقد کوچکی از اين ايدئولژی جنايت گستر حاکم بر کشور ما، هر سخنی از ايستادگی و مبارزه و کوچکترين حرفی از گوشمالی دادن اين اوباش جنايتکار اشغالگر ايران، دين ستيزی و بی تربيتی و فحاشی و خشونت طلبی به حساب آيد. 1

مرتبآ هم به مردم گفته می شود که ما به دنبال انقلاب نيستيم، ما حتا شکستن شيشه ی يک پنجره را هم نمی خواهيم، نبايد هيچ کاری با باور های مردم داشت و در نتيجه هر گونه کاری جز وراجی بی پايان و نتيجه را هم که به عنوان عملی غير متمدنانه در ميان مردم جای انداخته اند. 1

سر آخر هم که برای کسی روشن نيست که بی مبارزه ای مستمر و با برنامه، بی دادن کمی هزينه، بی مقابله ای جدی با نظامی بدين وحشيگری و حتا بی هيچ نقدی از اين مانفيست جنايت که رژيم تمامی اين جنايات را در چهارچوب احکام آن انجام می دهد، چگونه می توان کشور از دست اين چاقوکشان و قاتلان و قوادان بی رحم پس گرفت آخر.لابد با شعر های صد من يک قاز اين سيد و جوکهای ملاحسنی آن دگر سيد؟!/ امير سپهر


www.zadgah.com

posted by آينــه  # 5:03 AM
|

Sunday, July 13, 2008

 

! دستبوسی که دست بوساننده شده



زاد گـــاه
امير سپهر



مشکل بزرگ خامنه ای: دستبوسی که دست بوساننده شده ! 1

به نظر می رسد که رژيم ملا ها کاملآ از نفس افتاده باشد، آنهم بوسيله خود و جنگ قدرتی که بی امان در درون آن در جريان است، نه در سايه درايّت و کاردانی اپوزيسيونی که اصلآ در جهان راستين وجود خارجی ندارد. 1

از ديد من آنکس هم که بيش از همه به آتش اين جنگ درونی دامن می زند، محمود احمدی نژاد است. کسی هم که برای اين رژيم می تواند دردسرساز باشد و سرنگونی آنرا سرعت بخشد، اتفاقآ هم همين احمدی نژاد مسخره و ماجراجو می تواند باشد، نه به گفته ی پاره ای، رفسنجانی و قاليباف و حتا منتظری و ديگران. 1

گر چه خود علی خامنه ای هم روضه خوانی بی هويّت و کم مقدار بيش نيست، با اينهمه، بر کشيدن عنصری تا اين اندازه بی ارزش و هرزه درا و عقده ای و بی مسئوليت بنام احمدی نژاد، بوسيله اين ملا، شايد يکی از بزرگترين اشتباهاتی باشد که خامنه ای مرتکب آن شده. 1

زيرا تکيه بر زور و بی شرمی و بد زبانی و تيغه ی تيز چاقوی افراد بی مقداری که چيزی برای باخت ندارند، تکيه دادن بر نوک نيزه ای بسيار تيز و زهرآگين است. بر کشيدن لمپن ها و قمه کش ها برای از ميان برداشتن مخالفان و دشمنان، درست بسان شمشير دو دمی است که پس از قلع و قمع مخالفان، دير يا زود گردن خود ارباب را نيز خواهد زد. 1

در اين مورد حتا در سراسر تاريخ هم يک استثنآء نمی توان نشانی داد. تجربه ی تاريخی نشان می دهد که هر گروه و شخصی که با لمپنيسم آمده، خود نيز سرانجام با لمپنيسم برکنار شده. حال چه به شکل مستقيم و چه در اثر پيدا شدن اربابی دست و دلباز تر برای لمپن ها و پشت کردن آنان به ولی نعمت پيشين خود. 1

چنانچه اين روز ها به سخنان و موضع گيری های احمدی نژاد و مقالات روزنامه ی اطلاعات و جمهوری اسلامی توجه کنيد که بازتاب دهنده ی ديدگاههای علی خامنه ای هستند، خواهيد ديد که چه تضاد ژرفی ميان اين دو ديدگاه وجود دارد. 1

احمدی نژاد فردی بود گمنام و کاملآ بی مقدار که تا برکشيد شدن به مقام رياست جمهوری از سوی خامنه ای، حتا در رديف شخصيّت های درجه سوم جمهوری اسلامی هم به حساب نمی آمد. خامنه ای تصور کرد که اگر عنصر غلامباره و دستبوس و بی اراده ای مانند او را برکشد، همه چيز در زير کنترل خودش خواهد بود. و چون او خود احمد نژاد را از هيچ يک رئيس جمهور می سازد، پس هر زمان هم که دلش خواست خواهد توانست که وی را به راحتی و بی دردسر کنار گذارد. 1

ليکن تجربه به نيکی و بار ها نشان داده افراد کم ظرفيّت و گمنام و بی مقداری که به ناگاه و بدون طی مدارج ترقی به مقامی بالا تر از قد و قواره خود می رسند، برای نگهداری آن مقام، از دست يازيدن به هيچ عمل زشت و جنايت و خيانتی دريغ نمی ورزند. 1

درست است که در درازای سه سال گذشته احمدی نژاد هر آنچه گفته و انجام داده، اجرای بی کم و کاست و بی چون و چرای منويات خامنه ای بوده، ليکن با هر چه نزديک تر شدن نمايش انتخابات رئيس جمهوری، به خوبی حس می شود که ديگر احمدی نژاد آن احمدی نژاد پيشين نيست. يعنی او ديگر نمی خواهد که تنها مجری چشم و گوش بسته ی اوامر ارباب باشد. اين دگرديسی احمدی نژاد البته نه يک رخداد غير قابل پيش بينی، بلکه از تبعات کاملآ طبيعی قدرت است. 1

اين قدرت لعنتی بگونه ای است که درجه ی شيرينی و مزه آن بستگی تام به گذشته، نوع تربيّت، پايگاه اجتماعی و جايگاه اخلاقی اشخاص دارد. بدينسان که به هر اندازه که افراد حقير تر و کوچکتر باشند، به همان نسبت هم طعم قدرت به کامشان شيرين تر و گوارا تر می نشيند. احمدی نژاد اينک کنش و واکنش هايی از خود بروز می دهد که رگه ی رقابت و به چالش کشيدن علی خامنه ای در آن کردار ها، به روشنی آشکار است. حتا در زمينه های مذهبی و به و يژه در نزديکی به امام ته چاه. 1

راستی اين است که اگر احمدی نژاد خود را همان آدم سه سال پيش نمی پندارند، کاملآ هم حق دارد. سه سال پيش از اين، او نه در جهان، بلکه حتا در خود ايران هم اصلآ عنصری ناشناخته و گمنام بود. اينک اما پس از سه سال تکيه بر جای بزرگان زدن (البته جايگاه رياست جمهوری در ايران روضه خوان ها، مايه ننگ است)، از او شخصيتی نامدار در ايران و جهان ساخته که هواپيما و خلبان شخصی دارد، به ديدار مقامات و رهبران ديگر کشور ها می رود، در مجامع بين المللی سخنرانی می کند، به افتخارش سرود نکبتی ای خمينی می نوازند و سان می بيند ... 1

گذشته از اينها، او در داخل هم اين سه ساله بيکار ننشسته. وی حتا تبليغ برای خود را بر تر از خدمت رياست جمهوری نشانده. تمام اين سفر های استانی احمدی نژاد برای مطرح ساختن خود بوده، نه انجام وظايف محوله به او به عنوان رياست جمهوری رژيم اسلامی. وی مرتبآ هم در حال دسته و گروه ساختن برای خود بوده. او در اين راستا حتا تا نوه های خاله های ناتنی خويش را هم بکار گرفته و وارد پست های دولتی کرده است. 1

بنابر اين کاملآ طبيعی است که احمدی نژاد حال ديگر آن خانه شاگر پيشين علی خامنه ای نباشد که می پنداشت هميشه همانگونه بله قربان گو و دستبوس وی خواهد ماند. او سه سال پيش که آمد، يک دستبوس بود. ليکن در اين زمان دراز، اينک خود مبدل به فردی شده که هزاران هزار دستبوس سفله و دريوزه دارد. حتا در ميان مثلآ افسران ارشد سپاه پاسداران که سه سال پيش حتا او را به پشيزی هم نمی خريدند. 1

احمدی نژاد حال کارش به جايی رسيده که مدال لياقت و تشويق به سينه ی سپاهيان می زند. اين کار ها را نبايد شوخی پنداشت، به ويژه برای عنصر توسری خور و کوچک و بی مقداری چون احمدی نژاد. بيخود نيست که وی روز به روز بيشتر افسار گسيخته تر و پر رو تر و ديوانه تر می شود . 1

حاصل اينکه، وارسی کيستی و اخلاقی و کردار سه ساله احمدی نژاد به نيکی به ما نشان می دهد که وی نه از دروغگويی شرم دارد، نه ننگ و عار سرش می شود و نه توهين و تحقير می شناسد. اينکه آيا اين ويژگيهای او بر ويژگيهای همسان اربابش خواهد چربيد و عاقبت چه فتنه ای زان ميان بر خواهد خاست، امری است که بايد منتظر بود و ديد. 1

ليکن با شاختی سه ساله از منش و کردار و گفتار و رفتار احمدی نژاد، يک چيز را از هم اکنون بخوبی می توان پيش بينی کرد، اين را که احمدی نژاد پر رو تر و بی شخصيت تر از خود خامنه ای، بدون شک لقمه ی راحتی برای بلعيدن ولی فقيه چاقوکشان و لمپن ها نخواهد بود./ امير سپهر


www.zadgah.com

posted by آينــه  # 4:55 AM
|

Thursday, July 10, 2008

 

! برگرد سر کارت رفيق جان



برگرد سر کارت رفيق جان ! 1

آقای محترمی که با برداشتن واژگانی چند از لغتنامه ها و سر هم کردن يک مشت اراجيف هيچکس نفهم با آن واژگان قلنبه سلنبه، چند کتاب بيست ـ سی صفحه ای به چاپ رسانده ـ آنهم هر يک در ده ـ پانزده نسخه (باور کنيد بيشتر شعرای روشنفکر! ما همينگونه هستند)، برايم ايميلی سراپا توهين آميز نوشته که من چرا به روشنفکران می پرم. توهين آميز تر ازهمه هم اينکه اين مرد، مرا نيز يک روشنفکر خوانده. 1

می خواستم متنی جدی در مورد عقبماندگی افرادی مانند او که مثلآ خود را نخبگان ايران هم می دانند بنويسم، اما حيفم آمد. با خود انديشيدم که حيف از حتا دو جمله ی جدی برای چنين ايميل بی ارزشی. من البته نه تنها اين توهين های چهارپاداری را به دل نمی گيرم، سهل است که بد و بيراه چنين آدمهای نازلی به خودم را اصلآ به درستی کار خود تعبير می کنم. 1

اما بطور کلی اصلآ چه فايده دارد که من باز هم چند شبانه روز چند ده تاری ديگر از اين دو ـ سه درصد زلف سياه به يادگار مانده از روزگار خوش برنايی و مستی خودم را هم بيخودی سفيد کنم. برای چه بايد باز هم کمی از سوی باقی مانده از چشمهای فراوان بلا ديده خودم را به پای نابخردی های کسانی بريزم، که نه خودشان ارزش دارند و نه اصلآ پسين روز داستان زندگی نکبت آفرين شان دل خرد و خاکشير شده ی يک دختر سرخورده از پسرک هوسباز همسايه را شاد خواهد کرد. 1

پس، پاسخ او و همگنانش را اينگونه می دهم که الهی جز جگر بزند آن ولدزنای بی پدر و مادری که اين کک روشنفکری را در تنبان عده ای انداخت و از راه بدرشان کرد تا با يک سری افکار ماليخوليايی و الکی و انتظار های الکی تر از آن، ما را اينطور خانه خراب و رسوای خاص و عام کنند، بيشتر هم آن نيما يوشيج وافوری گردن شکسته. 1

همان مرد کوچولوی هفت خط که قافيه شکست و وزن سوزاند و ترجيح بند به آب داد، تا هر کور کچل و دست کجی که استادش او را بخاطر کش رفتن از دخل دکان بقالی و سبزی فروشی و خبازی بيرون کرده، بتواند با نوشتن چند سطر اراجيف، خود را شاعر بخواند و به همان خاطر هم يک روشنفکر بزرگ. 1

خدا می داند که چقدر آرزو می کنم ای کاش قدرتی می داشتم که به اين آقای محترم و آدمهايی چون وی حالی کنم که بابا! به پير و به جوان، به سنگ سياه و به روباه سپيد، به برگ بيد و به جان يزيد سوگند که لازم نيست همه شاعر و روشنفکر و مفسر سياسی و تلويزيونچی بشوند. دور سرتان بگردم، آخر چرا شلغتان را رها کرديد!؟ مگر اين مملکت بی پير عطار و بقال و ميوه فروش و خمير گير و شاطر و جگرکی و دوغ عرب فروش و خانم خياط و دلاک حمام و زن اوستا لازم ندارد که همگی به شعر و شاعری و روشنفکری روی آورديد؟! 1

درست است که ما آن قديم نديم ها يک شاطر عباس هم داشتيم که خيلی هم در شاعری اسمی شد، اما آن خدا بيامرز نه هرگز شغل شاطری خود را رها کرد و نه هيچگاه خودش را روشنفکر خواند. تازه، آنهم در حاليکه آن مادر مرده زمانی شعر گفت و لوله هنگش آب برداشت که هنوز در ديوانه خانه ای بنام شعر نو باز نشده بود تا اين همه خل و چل بريزند بيرون. و شاعر شد در آن دوران کمی آگاهی و استعداد هم لازم داشت. 1

پس تنها اندرز من به اين آقا و افرادی چون او تنها اين است که شما را به پروردگار و به جان عزيزانتان، رها کنيد اين شاعری و روشنفکر بازی تهوع آور را و به کار اصلی خود باز گرديد. آيا بس تان نيست که ما را اينگونه به خاک سياه نشانيد؟!/ امير سپهر

www.zadgah.com

posted by آينــه  # 4:49 AM
|

Wednesday, July 09, 2008

 

! در لندن جغد و هزاردستان برابرند


زاد گـــاه
امير سپهر

در لندن جغد و هزاردستان برابرند ! 1

تضاد منافع و جنگ قدرت در درون جمهوری اسلامی آنچنان بالا گرفته که هر لحظه ممکن است که اين رژيم از درون متلاشی شود. در چنين حال و هوايی پاره ای مدتی است که در پی ايجاد اين توهم هستند که گويا تمامی افرادی هم که در خدمت رژيم اسلامی هستند، آدمهای بد و جنايتکاری نيستند. با اين ترفند هم، غير مستقيم در پی باز هم آلترناتيو سازی از درون اين نظام از نوک انگشتان پا تا فرق سر انيرانی هستند. 1

استدلالی هم که می آورند، مقايسه سران اين رژيم با رژيم پيشين است. که چرا در سال پنجاه و هفت، مشتی جن زده ی شيفته ی خمينی، به اشتباه تمامی ايرانيان پاک و ميهن پرستی که در خدمت نظام پادشاهی بودند را يک کاسه و فله ای، خائن و ضد ملی پنداشتند و حتا به پاسبانها و آبدارچی های سازمان امنيّت هم رحم نکردند. مراد از اين برابر سازی جغد با هزاردستان هم، القای اين انديشه ی اهريمنی است که مثلآ در درون اين نظام و پيرامون آن هم افرادی چون زنده يادان دکتر بختيار و دکتر غلامحسين صديقی و افسرانی ميهن پرست چون رحيمی و خسرو داد و ربيعی و جهانبانی... وجود دارند و ما نبايد کليّت اين نظام را ضد ايرانی بخوانيم. 1

کسی هم که بيش از همه در اين باره گريبان چاک می دهد و خاک بر چشم مردم می پاشد، آن مرد هفت خط ملا باز همه جا حاضر مقيم لندن است. همان که هنوز و همچنان دل در گرو عشق عناصر پست و ضد ايرانی چون آخوند مطهری فحاش به نياکان ما و سيد محمد خاتمی شياد و آخوند کديور ها دارد. همانی که هميشه هم همزمان، هم رفيق دزد است ـ هم مونس مال باخته ـ هم شريک مال خر و هم از نزديکان دزدگير. همان ناکس هفتاد و هفت چهره که، هم خالد ابن وليد را می ستايد ـ هم رستم فرخزاد را ـ هم عمر ابن خطاب ـ هم يزدگرد سوم و هم آسيابان را! 1

شک نيست آنانی که از سر نياز رخت پاسداری به تن کرده ـ آن دسته که به استخدام وزارتخانه ها در آمده ـ جوانانی که خدمت زير پرچم خود را در سپاه پاسدارن انجام می دهند و يا حتا کسانی که پست مدير کلی در يک نهاد دولتی دارند، براستی می توانند ايرانيانی ميهن پرست و پاکنهاد هم باشند، ليکن اين ديگر نهايت بی آزرمی، مردم فريبی و توهين به شعور ملت ايران است که گفته شود پاره ای از وزا و وکلا و اين چاقوکش های رژيم که حال ژنرال قلابی شده اند هم می توانند از جنس مقامات رژيم پيشين باشند و افرادی پاک و ميهن پرست. 1

زيرا آنچه به مقايسه رژيم اسلامی و پايوران آن با نظام پيشين مربوط می شود، اساسآ مقايسه ی جمهوری روضه خوان ها با رژيم پيشين اگر از روی حقه بازی نباشد، بدون شک از سر نادانی محض است. جدای از اينکه از ديد من جز عده ای انگشت شمار، تمامی پايوران نظام شاهنشاهی افرادی ميهن پرست و پاکدامن بودند، آخر چگونه می توان رژيمی را که رسمآ مزدور خارجی برای سرکوب و کشتار و تجاوز به نواميس ملت ايران را به خدمت گرفته با يک رژيم تمامآ ملی و تا مغز استخوان ايرانی مقايسه کرد، ولو که اصلآ آن رژيم ملی حتا صد عيب هم که داشت ؟! 1

چطور می شود رژيمی متجاوز و بکارت فروش و جوان کش را که کاملآ هم آگاهانه و از روی برنامه به اعتياد گستری مشغول است را در کنار رژيمی نهاد که علی رغم تمام کمبود ها و اشتباهاتش، شب و روز در فکر کسب آبرو و سرفرازی و رفاه برای اين ملت بود؟! بايد توجه داشت که حساب سرباز صفر و کارمند دولت و حتا افسر جزء کاملآ و پاک جدای از حساب کسانی است که به مناصب بالای لشگری و کشوری در جمهوری اسلامی رسيده اند. 1

رژيمی که حتا برای راه دادن يک جوان به دانشگاه هم، صد جور در مورد وی، پدر و مادر و خواهر و برادر و حتا خاله و عمه های آن دانشجو هم جاسوسی و تحقيق می کند که مبادا يکی از آنها هم مخالف ولايت فقيه باشد، حال بيانديشد که برای راه دادن فردی به دايره ی قدرت او را از چه صافی هايی رد می کند! يعنی به اين بيانديشيد که افراد تا چه اندازه بايد بی شخصيّت، سرسپرده، بی وطن، پست و بی وجدان باشند که بتوانند به دايره قدرت رژيمی نزديک شوند که اصولآ تارپود وجودش از دشمنی با ايران و آموزه های ملی ايرانی و تاريخ و فرهنگ اين ملت تنيده شده. 1

گر چه در همه چيز و در هر موردی هميشه يک استثناء های کوچکی هم وجود دارد، ليکن نگارنده بی شعار می نويسم که خرد و منطق و تجربه به ما حکم می کند که بپذيريم بطور کلی در درون اين نظام، حتی يک فرد باشرف و با وجدان و ميهن پرست هم نمی تواند وجود داشته باشد. چون اگر در کسی ذره ای شرف و حيثيّت و ميهن پرستی وجود داشته باشد که اصلآ خود نمی تواند در درون اين نظام سر تا پا خون و جنايت و دزدی و چپاول و خاين به مردم و ميهنش دوام آورد. 1

مايی که با اين رژيم ضد ايرانی مخالف کرده، گريخته و در اين سوی آبها اينهمه توهين و درد غربت و آوارگی را به جان خريديم، مايی که حتا در حسرت گريستن بر گور پدران و مادران دقمرگ شده خودمان هم مانده ايم، مگر نمی توانستيم داغ مهری بر پيشانی زنيم و شرف و حثيت را لگد مال کنيم و در داخل صاحب همه چيز باشيم؟ مگر ما از کدام يک از اين بی سر و پا های لمپن وزير و وکيل و ژنرال جمهوری اسلامی بی سواد تر و بی کفايت تر و کم هوش تر هستيم؟! 1

فرجام سخن اينکه ممکن است که تضاد و پيکار بی امان قدرت، در ماههای پيش رو به برآمدن چند چهره ی نو از درون اين حکومت منتهی شود که شايد هم در ابتدا شعار هايی ناسيوناليستی سر دهند، ليکن بايد توجه داشت که هر گونه اميد بستن به رهايی از دست اين ميکرب جزام به دست عناصری از درون اين سيستم يکسر ضد ايرانی و مبتلا به بيماری جزام، باز هم يک انحراف بزرگ از مسير اصلی رسيدن به ساحل نجات خواهد بود. جنگ پايوران اين رژيم تنها و تنها بر سر کسب امتياز برای چپاول ايران است که هيچ پيوندی با منافع ملی ما ندارد. همين/ امير سپهر


www.zadgah.com

posted by آينــه  # 4:42 AM
|

Monday, July 07, 2008

 

ايران ـ اسلام 9



ايران ـ اسلام 9

نادر اکبری

در فورمات
(PDF)

posted by آينــه  # 4:39 AM
|

Saturday, July 05, 2008

 

آرمانشهر اسلامی ملايان



زاد گـــاه
امير سپهر


آرمانشهر اسلامی ملايان، آلوده ترين و پر فاحشه ترين و بی معنويت ترين شهر جهان

کجايند آن نود و نه در صد ملا های خوب و با معنويت که برای محکوم کردن وجود اينهمه کثافت و فحشا و بی معنويتی در برابر درب خانه خودشان هم که شده، دستکم يک اعلاميه خشک و خالی بيرون دهند؟! همان اوباشی که در گذشته حتا برای يک قران افزوده شدن بر بهای بليت اتوبوس شهری هم، صد ها اعلاميه و حکم و فراخوان بيرون می دادند و پای آنها را هم با شجاعت و افتخار، الاحقر الاحقر می نوشتند! 1

زیر پوست شهر " مقدس" قم
در این شهر نسبت به شهرهای ديگر درصد بالایی از زنان شوهر دار دوست پسر دارند چیزی که حتی درشهری مثل تهران به ندرت دیده می شود

در قم هر روز شاهد نوع جدیدی از جداسازی های جنسیتی که یاد آورحکومت طالبان می باشد هستیم.نمونه ای از این جداسازی ها عبارتند از: جداسازی مراکز آموزشی دانشگاهها بانکها فروشگاهها رستوران ها واغذیه فروشیها مراکز درمانی وبیمارستانها پارکها اتوبوسها وتاکسی ها ادارات کافی نت ها و...حتی اخیرا باجه های تلفن عمومی! هم تحت لوای قانون جداسازی قرار گرفته اند.وبا متخلفین به شدت برخورد می شود... 1

اما نکته جالب توجه اینکه در تمامی این مراکز جداسازی شده ظاهرا اخوندها یک استثنا بوده که می توانندآزادانه در تمامی مراکز فوق حضور داشته باشند!! نمونه این مساله به حضور وتدریس اخوندها در مراکز آموزشی دخترانه است در حالی که در این شهر هیچ استاد مردی حق تدریس در این مراکز راندارد.همچنین در مراکز درمانی وحتی تفریحی که مختص خواهران ! می باشد شاهد حضور آزادانه اخوندها هستیم بدون انکه کوچکترین مشکلی برای انها پیش بیاید . 1

ظاهرا انها خود باور کرده اند: به همه زنان محرم هستند (حتی محرم تر از پزشکان مرد!)ولابد قداست روحانی دارند.با وجود همه این تعصبات وفوانین طالبانی و بدوی...امروز قم دارای بالاترین میزان فساد وفحشا در سطح کشور می باشد که البته همه انها بصورت مخفی ودر زیر پوششی از مذهب می باشد! در این شهر نسبت به شهرهای ديگر درصد بالایی از زنان شوهر دار دوست پسر دارند چیزی که حتی درشهری مثل تهران به ندرت دیده می شود. بالاترین میزان افسردگی دختران در شهر قم دیده شده است. بالاترین آمار خودکشی دختران وزنان (به روش خوراکی)مربوط به قم است.که این امر به علت جو شدیدا بسته وسرکوب جوانان وفقدان هر گونه تفریح سرگرمی ومنع ابتدایی ترین آزادی های فردی می باشد. 1

بگونه ای که هرگونه صحبت یا مشاهده یک دختر وپسر باهم یا موارد اینچنینی دستگیری توسط گشت های امر به معروف ونهی از منکر( که به وفور در قم ودر همه جا حتی تاکسی و رستوران و..وجود دارند و وابسته به بسیج ودادستانی قم وحوزه علمیه هستند)...را در پی خواهد داشت دارندکه البته مجازات سنگین شلاق را نیز در پی دارد. این امر از طرف دیگر موجب شده است عقده های سرکوب شده به شکل دیگری سر باز کند بگونه ای که در این شهر هر روز به طرق مختلف دختران زیادی مورد تجاوز وحشیانه قرار می گیرند وطبعا از ترس آبرو جرات هیچگونه واکنش ویا شکایتی را ندارند.که در نهایت چاره ای جز خودکشی نمی یابند. 1

در قم وضعیت دختران وفشارهای مختلفی که بر آنها وارد می شود به مراتب بدتر از پسران است.متلکهایی که پسران لا ابالی (در عین حال متعصب ومذهبی !) قمی به دختران می اندازند بیشتر شبیه فحشهای رکیک است تا متلک.البته به اعتقاد قمی های سنتی مذهبی: دختری که به کوچه وخیابان بیاید حق اوست که با او اینگونه رفتار شود!همچنین برخی از دختران قمی به شدت از متلکهایی که بطور گاه وبیگاه همراه با پیشنهاد صیغه در کوچه وخیابان ازسوی اخوندها وطلبه ها ! به انها می شود عصبی و شاکی هستند اما هیچ ملجاء وپناهی برای شکایت خود ندارند.ازدواج دختران در قم کاملا سنتی وبدون هیچگونه شناخت اولیه طرفین از همدیگر صورت می گیردکه البته بسیاری از انها منجر به طلاق می گردد. 1

مردان متاهل در این شهر اکثرا برای تامین عقده های قبل ازدواج به دوستی ویا صیغه کردن زنان دیگر(با الگو برداری ازروحانیون ) روی می اورند که البته واکنش مقابل روانی همسرانشان را که بصورت گرفتن دوست پسر است به دنبال دارد. دادگاههای خانواده تو سط قضاتی اداره می شودکه خود مشوق زنان جوان به جدایی از همسرانشان هستند! وبلافاصله با دریافت مشخصات انها را به مراکر خیریه ومذهبی هدایت میکنند که در پوشش فعالیتهای دینی مشغول پیدا کردن زنان صیغه ای برای روحانیون هستند!مانند مرکز خیریه حضرت زهرا در خیابان باجک و..د... 1
بالاترین میزان مراجعات ترومای ناشی از چاقو (چاقو کشی ) طبق امار وزارت بهداشت- متعلق به بیمارستان نکویی قم وضعیت و سطح فرهنگی و اجتماعی در قم در حد اسف باریست. است.بالاترین میزان نزاع های جمعی مربوط به چند محله قم است.(نیروگاه -آذر - و..)-طبق امارنیروی انتظامی-. دومین رده طلاق در کشور مربوط به قم است. 1

دومین جایگاه بیشترین مبتلایان به ایدز در کشورمتعلق به قم است !( یک پزشک بومی به علت انتشار این آمار باز خواست وتبعید شد!)بیشترین تعدادمعتادان به ماده خطرناک کراک مربوط به قم است.طبق یک تحقیق در قم از هر 3مرد یک نفرتریاک مصرف کرده است(که البته مصرف ان را بعنوان تفریح می دانند!) مصرف مشروبات الکلی دست ساز وخطرناک نیز از دیگر تفریحات جوانان قم است !( تنها در یک مورد توزیع ومصرف گسترده این مشروبات دست ساز که حاوی الکل صنعتی ضدیخ استن و..!!!بوده در سیزده بدر سال گذشته بیش از 40نفر فوت کردند وبیش از 400نفر به شدت اسیب دیدند که بسیاری از انها نابینا شده یا کلیه خود را از دست دادند) شاید باور کردنی نباشد که طبق آمارغیر رسمی این شهر دارای بالاترین میزان سقط جنین غیر قانونی هم می باشد بگونه ای که هر روز در گوشه وکنار این شهر ودر میان زباله ها وکنار جوی ها چند جنین سقط شده پیدا می شود! 1


بی فرهنگی و لات بازی در این شهر موج می زند بگونه ای که اکثر جوانان این شهر دارای چاقو بوده وهر روز شاهد صحنه های در گیری وچاقو کشی والبته همراه با فحشهای انچنانی...هستیم.دربسیاری موارد حتی شاهد درگیری های منجربه قتل در داخل بیمارستان ها هستیم!.این ها در شرایطی است که مسئولین این شهر با اجرای یک سیستم به شدت بسته وپلیسی و جو سرکوب وخفقان باشدت تمام اخبار وآمارهای اینگونه را پنهان کرده به شدت با انتشار آنها مقابله می کنند تا کوچکترین خبری از این فجایع از این مدینه فاضله والگوی جهان اسلام! به خارج ازآن درج نکند.بگونه ای که تاکنون چند نشریه محلی به خاطر درج گوشه ای از این فجایع بسته شده اند.فقر وگرسنگی به طرز وحشتناکی دراین شهر بویژه شهرکهای حاشیه آن ونقاطی مانند شهر قائم- نیروگاه - زند آباد- چهل اختران و...دیده می شود

خانواده های بسیاری هستند که مدتهاست در گرما وسرما در چادر زندگی می کنندوتنها غذای روزانه اینان غذاهایی مانند نان با آب سیرابی - نان با خمیر ماکارونی فله ای - نان با آب نخود - و...می باشد اینها بسیاری از مواقع بایدنظاره گرمرگ فرزندان رنجور ومریض خود باشندچراکه تحت پوشش هیچ بیمه ای نیستند وخود نیز پول 1000تومان داروی انها را ندارند! فرزندان انان اغلب در کوره های آجرپزی حاشیه قم از صبح تا شب مشغول جان کندن هستند... 1

همه اینها در حالیست که عده ای از روحانیون این شهرکه با استفاده از رانتهای ویژه اقتصادی واطلاعاتی ومشارکت درسهام کارخانجات بزرگ وخرید وفروش املاک ویا دریافت وجوهات شرعی مقلدانشان (که در سال بر بالغ میلیاردها تومان می گردد)...خود وفرزندانشان به ثروتهای افسانه ای رسیده اند و در بهترین نقاط این شهر مانند سالاریه و بلوار امین در ویلاهای میلیاردی با مدرنترین امکانات استخر سونا جکوزی و.. همراه با همسران متعددشان! زندگی اشرافی را می گذرانند. 1

البته بسیاری از آنان علاوه بر قم در نقاط شمالی تهران مانند نیاوران وتجریش و.. نیز دارای منازل مجلل بوده ومستغلات قم تنها برای زمان حضور وهنگام رفت وآمد به این شهر است . از سوی دیگرسالانه دهها میلیارد تومان ( از درآمد نفت کشور)صرف توسعه جمکران وحرم ویا ساخت دهها حوزه علمیه بسیار شیک ومدرن می گردد. بگونه ای که همینک( وبویژه بعد از روی کار امدن دولت احمدی نژاد )در هرنقطه از قم شاهد احداث انواع واقسام حوزه های علمیه هستیم که تنها مبلغ خرید زمین انها بالغ بر میلیاردها تومان بوده است که اکثر انها محلی برای جذب وتربیت طلاب اتباع کشورهای عمدتا آفریقایی وافغانی و لبنانی وعراقی و...خواهد بود و در نهایت اینکه به قول خود قمی ها: معلوم نیست چه رازی در کار است که علیرغم صرف سالانه دهها میلیارد تومان بودجه دولتی همچنان چهره شهر قم زشت وکثیف وعقب مانده است ؟

بسیاری از افرادی که به قم می ایند بی انکه وارد شهر شوند مستقیما به جمکران می روند. در مورد جمکران که بسیاری از خود روحانیون نیز به صحت جایگاه ومنزلت ان شدیدا تردید دارن فقط به همین نکته باید بسنده کرد که جمکران همینک به یک پاتوق وقرارگاه بین المللی دختران وپسران تبدیل شده است! که می توان سه شنبه شبها وضعیت ویژه آن را مشاهده کرد... 1
وبالاخره در شهری که تنها تفریح جوانانش بالا وپایین رفتن از خیابان صفاییه(تنها خیابانی در دنیا که طبق فتوای برخی مراجع قم قدم زدن در آن حرام اعلام شده است !!) ودید زدن بوتیکهای آن است که البته همراه ریسک گیر افتادن در تور بسیجیان و ناصحین است طبیعیست وقتی پای درد دل این جوانان می نشینی- که البته باپدرانشان فرسنگها متفاوتند- ولی اذعان دارند که هیچ کاری از دستشان در جهت تغییر واصلاح برنمی اید و بزرگترین آرزوی زندگی بسیاری از آنان رهایی از این شهر ورفتن به شهری مانند تهران است که به قول خودشان حداقل دیگر مانند قم :جهنم در جهنم - نیست... دکتر سینا

اینجانب پزشک جوانی هستم که چند سال در قم شاغل بوده ام واخیرا از این شهر خارج شده ام .تمام موارد بالا بر اساس مشاهدات شخصی خوداینجانب و یا اطلاعات حیطه کاری اینجانب بوده و آمارها وسایر موارد کاملا مستند ودقیق است وتاکید می کنم به هیچ عنوان جنبه شایعه یا اغراق یا شنیده ها ندارد.
1

www.zadgah.com

posted by آينــه  # 3:57 PM
|

Friday, July 04, 2008

 

! پروکاتور های بچه عرب و طفلکی مجريان تلويزيونی ما



زاد گـــاه
امير سپهر



پروکاتور های بچه عرب و طفلکی مجريان تلويزيونی ما ! 1


اعراب وارداتی هستند که بی رحمانه به نواميس زنان و دختران ما تجاوز می کنند و نقاب سياه بر چهره، مانند آب خوردن جوانان ما را به دار می کشند. چون در اين مزدوران مسلمان و انيرانی، اصلآ عرق ملی و وابستگی عاطفی به ايران و ايرانی وجود ندارد... 1

حال از رؤسای سه قوه ی حکومت اسلامی، دو تن عراقی هستند... در سپاه پاسداران هم که دستکم سه تن از عراقی ها به درجه ی سپهبدی رسيده اند... 1

رجوی و دار و دسته بی عرضه اش با فروش جان و مال و ناموس هم ميهنانشان به عراقی ها هم نتوانستند حتا به درجه ی گروهبان سومی در ارتش عراق و يا شغل آبدارچی باشی هم در يکی از وزارتخانه های آن کشور دست يابند...
1

...................................................................................


سر رشته
ما مردم شريف ايران خود را با معنويّت ترين، زيبا ترين، متمدن ترين، مغرور ترين، پيشرو ترين، زرنگ ترين، بافرهنگ ترين، با معنويت ترين و از همه هم بيشتر، پر روشنفکر ترين و باهوش ترين ملت جهان می انگاريم. حال بگذريم از اينکه اگر ما حتا ذره ای هم هوش و حواس می داشتيم، کجا يک ملای بی سواد و زبان نفهم می توانست چنين کلاه گشادی را اتفاقآ بر سر همان مثلآ روشنفکران ما بگذارد، گرفتم که اصلآ اين روشنفکران گرامی ما در سال پنجاه و هفت از سر بی تجربگی گول خوردند، اما اين سی سال پس از آن فريب خونين را ديگر چگونه و با چه دلايلی می توان توجيه کرد؟! 1

راستی اين است که ما طفلکی های خود شيفته درست يکصد و هشتاد درجه وارون آنکه خود می پنداريم، نه تنها مردمی فاقد غرور و فرهنگ و مدنيّت هستيم، بلکه حتا هوش درست و حسابی هم نداريم، چه رسد به اينکه هوشمند و هشيار باشيم. چنانچه از آن برج عاج دروغين خود ساخته به زير آييم و کمی با راستی به احوال خود بنگريم، خواهيم ديد که ما مردمی کاملآ درمانده اما خود بزرگ بين هستيم که اصلآ عقلمان بکارمان نمی رود. ور نه چگونه مشتی ملای شپشو و دسته ای چاقو کش که ما خود آنها را پسمانده ترين آدمها می بحساب می آوريم، قادر می شدند که ما را سی سال تمام سر انگشت بچرخانند و يک دست و پا روی زمين و هوا نگهدارند. 1

نگارنده در مورد اين کم هوش و حواس بودن ما ايرانيان، تا کنون خيلی نوشته و گفته ام. با اينکه هنوز هم خيلی می توان در اين باره مطلب نوشت، ليکن مراد من در اين کوته، هشدار دادن به دست اندر کاران رسانه ای خودمان است، نه باز هم پرداختن به اين ناهشياری ها که برشمردن فهرست واره آنها هم خود چند کتاب خواهد شد. هشداری دوستانه و از سر درد به کسانی که ناسلامتی بايد چشم و گوش مردم ما باشند، اما در عمل، پنداری که اين طفلکی ها خود حتا از مردم عادی هم چشم و گوش بسته تر و هواس پرت تر هستند. به گونه ای که حتا دو ـ سه تن بيگانه فارسی آموخته هم می توانند با جا زدن خود در صف ايرانيان، اين رسانه چی های گرامی ما را سالها سر کار گذارده و بازی دهند. 1

چهچه ها و لهله های زبانی
پيش از پرداختن به اصل موضوع اين شرح را بياورم که پاره ای از ملت های دنيا، به دليل چرخش ويژه دادن به زبان خود در کام خويش برای ادای حروفی که در زبان مادری آنها وجود دارد، چنانچه پس از دوران چهار ـ پنج سالگی به آموختن زبانهای ديگری همت گمارند، تمام عمر آن زبانهای بيگانه را با لهجه مادری خود حرف خواهند زد. حال به هر ميزان هم که به زبانی بيگانه چيرگی يابند و هر چه هم که در اين مورد تلاش و تمرين کنند. 1

بهترين مثال در اين مورد هم مردمان شرق دور چون ژاپنی ها و تايلندی ها و اندونزيايی ها و مالزيايی ها... هستند، ترک ها، ازبک ها و ترکمن ها در آسيای مرکزی، چينی ها و مغول ها در نواحی شمال آسيای ميانی که زبان آنها هم تيره هايی از زبان ترکی است، يونانی ها، روس ها و ديگر اسلاو ها مانند صرب ها و مولداو ها اسلونيايی ها و اوکراينی ها

از همه هم با مزه تر، هندو ها و ملت هايی که زبانشان تبار هندی و اردو و بنگالی دارد. مانند پاکستانی ها و بنگلادشی ها و نپالی ها و سريلانکايی ها(همچنين پشتون ها و بلوچ ها که اين دو بيشتر البته به فارسی دری ما شباهت دارند). مردمانی موسيقی و رقص دوست و فيلم شيدا که حرکات بدنی
(Body language )،
بويژه حرکات سر و دست ايشان به هنگام حرف زدن هم آنچنان ريتميک و رقص گونه است که حتا بدون شنيدن صدايشان و از فاصله ای بسيار دور هم به خوبی می توان فهميد که از تبار و تيره ی هندوان هستند. 1

اين گروه تمام زبانها را هم بسان زبان مادری خودشان بگونه ای حرف می زنند که گويی به تار و تنبور و عود و ويلن سل ضربه می زنند، آنهم ادواتی که دو سه ـ سيم آن گسسته باشد و باقی سيم ها هم شل و ول و کوک ناشده باشد. مانند دينگلو، بانگولو، لانگولو، جينگولو، شينگولو، بينگولو يا(دانگ يو) بجای

Thank you
و(بی ليت) بجای
Please ...
در کنار هندو زبانان اما مردمان عرب و معرب شده چون فينيقی ها و مصری ها و بابلی ها و کلده و آشوری ها... هم آنچنان زبان و حرکات بدنی و حتا طنين صدايی دارند، که به محض آغاز به سخن گفتن به هر زبانی بيگانه و با هر اندازه چيرگی به آن، عرب زبان بودنشان کاملآ آشکار می گردد. ضمن اينکه بسيار بلند و پرخاشگونه سخن گفتن و نزاع مانند سر و دست خود را تکان دادن هم از ويژگی های اين تيره ی بزرگ قومی يا زبانی است. 1

در اينجا خوب است که آورده شود وارون نبود پيشينه ی شهريگری و تاريخ و هنر چشم گير در نزد قوم عرب، زبان عربی اما از نظر غنای کلمه برای به تصوير کشيدن حس و همينطور بيان آلام و عواطف درونی، يکی از ثروتمند ترين و فصيح ترين زبانهای موجود دنيا است. از اينروی همين هم اعراب باديه نشين و بی شناسنامه ی تاريخی را بايد بی ترديد سخنور ترين و شاعر ترين قوم در جهان به حساب آورد، و همچنين پرچانه ترين و حراف ترين موجودات روی زمين. 1

با اينهمه ليکن از آنجا که همين زبان بسيار گسترده در زمينه ی حروفی بسيار فقير تر از ديگر زبانها است، تلفظ درست پاره ای از حروف غير عرب و به تبع آن هم بسياری از واژگان بيگانه برای عرب زبان ها بسيار بسيار مشکل، و چنانچه آن زبان بيگانه را دير تر از سنين خردی فرا گرفته باشند، اساسآ غير ممکن است. 1

من خود در آلمان و فرانسه اعرابی را می شناختم که بيش از سه دهه در آن دو کشور زيسته، در آنجا تحصيلات دانشگاهی خود را به پايان برده و به زبان های آلمانی و فرانسه تسلط کامل داشتند. ليکن همين افراد آکادميکر و حتا

استاد دانشگاه در آن دو کشور، برای مثال از تلفظ درست اسم های ساده ای چون
(Griechenland)
گريشن لند، نام آلمانی کشور يونان يا به ويژه
( Brigitte Bardot )
برژيت باردو، نام هنرپيشه نامدار فرانسوی عاجز بودند. يا حتا از ادای فعل بسيار ساده مانژه
manger
يعنی خوردن. چون در زبان عربی اصولآ حروف (گ) و (ژ) وجود ندارد. همچنين پ و چ. (1) 1

با فراچشم داشت آنچه که تا کنون آوردم، با وجود در هم آميختگی زبان فارسی با عربی، زبان ما يکی از آن زبانها است که عرب زبانانی که بزرگتر از سنين کودکی آنرا فرا گيرند، با هر اندازه چيرگی بدان هم هرگز توانا نمی شوند که واژگانش را بی لهجه عربی خود تلفظ کنند. آنهم نه تنها واژگان دارای حروف کاملآ فارسی، بلکه حتا همان واژگان غالبآ تغيير معنا يافته ی عربی خودشان را که ما آنها را در زبان فارسی داريم. بسان کرامت، رأفت، محبوبيّت و حتا واژگانی ساده و روزمره چون رعناو عزيز و حبيب ... را. (اين رعنا در زبان عربی به معنای کم عقل و مدهوش است که ما آنرا بجای بلند بالا و زيبا و خوش قد و بالا بکار می بريم !) 1

بچه سربرهای پروکاتور و ناهشياری مجريان ما
باری، اينهمه آوردم که بنويسم اينک چند سالی است که ديگر ايران ما سرزمين موعود پست ترين و عقبمانده ترين اعراب است. بويژه اعراب شيعه ی لبنانی و عراقی. بگونه ای که حال از رؤسای سه قوه ی حکومتی آن، دو تن عراقی هستند. محمود الهاشمی العراقی، متولد کربلا که با نام قلابی محل زاده شدن پدر زنش (شاهرود)، بر کرسی رياست قوه ی قضائيه تکيه زده، وعلی الاشتری العراقی، متولد نجف که با وام گرفتن نام محل زاده شدن پدر گور بگور شده ی ترک تابعيّت ايرانی کرده اش (لاريجان)، بر مسند رياست بر قوه ی مقننه روضه خوان ها نشسته است. 1

در سپاه پاسداران هم که جدای از صد ها افسر عراقی الاصل، دستکم سه تن از بچه شمع فروش های نجف و سامره و کربلا به درجه ی سپهبدی رسيده اند. استخوانبندی اصلی لشگر سرکوب و توهين و بگير و ببند و تجاوز (زير نام دروغين نيروی انتظامی) هم که از عرب های نقاب پوش تشکيل شده است. ( 2) 1

از اينروی هم اين اعراب اشغالگر ايران، بزرگترين حاميان رژيم اسلامی ملا ها هستند. زيرا بخش بزرگی هم از دارايی و درآمد اين ملت هستی باخته و خود به دريوزگی افتاده، به جيب همين سربران سرازير می شود. همين اعراب هم هستند که بی رحمانه به نواميس زنان و دختران ما تجاوز می کنند و نقاب سياه بر چهره، مانند آب خوردن هم جوانان ما را به دار می کشند. چون در اين مزدوران مسلمان و انيرانی، اصلآ عرق ملی و وابستگی عاطفی به ايران و ايرانی وجود ندارد. 1

آنچه به رابطه سرنوشته اين متن مربوط می شود، حال سالها است که چند تنی از همين اعراب سربر فارسی آموخته، بر روی تمامی شبکه های تلويزيونی می روند و موضوع بحث هر چه هم که باشد، از گوانتاناما و زندان ابوغريب و غزه و کودکان بی آب و نان مانده ی فلسطينی و ظلم اسرائيل و از اينکه مردم ايران تا پای جان در پشت دولت ايستاده اند ... سخن می رانند. 1

البته حال چون قضيه گوانتانا و ابوغريب و غزه ديگر تقش در آمده، بيشتر به مسائلی انحرافی چون آمار فقر و بيکاری در آمريکا، کشتار مردم عراق بقول خودشان، به دست اشغالگران آمريکايی، سياست غلط آمريکا در برابر رژيم ملايان، سينه چاک بودن مردم ايران برای اورانيوم غنی شده و مسائلی از اين دست می پردازند. 1

آنهم کسانی که تا دهان به سخن گفتن می گشايند، حتا در همان يک جمله ی نخست هم، نثر آخوندی، جمله بندی های با اسلوب صرف و نحو تازی و لهجه ی غليظ عربی شان فرياد می زند که غير ايرانی و عرب هستند، به ويژه با آن کاف های کشيده، گاف های ناقص و دم بريده و قاف های از بيخ گلو و خلط آور که ادا می کنند. 1

و ای شگفتا که اين رسانه چی های محترم ما همچنان از اين بچه عرب های کاملآ نابلد به چم زبان فارسی بازی می خورند. شگفت انگيز تر که گاهی يکی از اينها با کمی تغيير صدا، حتا تا سه بار هم در درازای يک برنامه نيم ساعته بر روی خط می آيد و مجری را سر کار می گذارد، ليکن تو گويی که اصلآ جناب مجری در اين دنيا نيست. به ويژه علی رضا ميبدی که بگونه ای پاک در چنگ اين چند تازی زاده است. 1

خطوط تلفنی برنامه آقای ميبدی به اندازه ای شلوغ است که گاهی تلفن کنندگان عادی خود می گويند که پس از سه ماه کوشش توانسته اند شماره را بگيرند. بار ها هم روشن شده که اين ويروس های جمهوری اسلامی با آن شلوغی خطوط، تنها با کمک دستگاههای شمارگير ويژه و مدرن دولتی است که هر زمان که خواستند می توانند بر روی خط بيايند، با اين وجود اين مرد خود شاعر و آشنا به چم زبان فارسی، همچنان از اين چند بچه عرب نابلد به زبان مادری ما حسابی بازی می خورد. 1

پاره ای از مجريان محترم که آن اندازه بی هوش و حواس هستند که اصلآ اين چند بچه عراقی و يا لبنانی برنامه های آنان را مديريت می کنند. يعنی تنها با گفتن يک جمله، مسير برنامه را بر هر سوی که مأموريتشان است می کشانند. زيرا همين بچه مسلمان های راستين و سربر، آن اندازه زرنگ هستند که بيشتر مجريان را روانشناسی کرده، ضعف ها و حساسيت هايشان را شناخته، با در نظر گرفتن همان آلرژی ها و خلق و خوی مجريان هم هست که قادر می شوند تنها با گفتن چند کلمه ی انحرافی و برانگيزاننده، به سادگی آشاميدن ليوان آبی، برای مجری مسير تعيين کنند. 1

درخواستی از

VOA


موضوع شايد از همه هم تر در اين ميان شرکت هر از چند گاه مقامات رسمی دولت آمريکا و همچنين افرادی ديگر از مجامع رسمی جهانی در برنامه های
VOA
و تلفن زدن های اين پارازيت های عرب و سخن گفتن از سوی مردم ايران و به اشتباه انداختن آن مقامات است. فردی خارجی مثلآ از کميسيون حقوق بشر سازمان ملل متحده که امکان چندانی برای شناخت مصيبت های ما ندارد، وقتی بشنود که از چهار تلفن کننده از ميان پنج تن، اظهار می دارند که مثلآ: ( ايران گلستان است و ما ملت ايران عاشق رژيم خود هستيم، هيچ هم دوست نمی داريم که شما در کار ما دخالت کنيد ...)، طبيعی است که به اشتباه می افتد. آن بيچاره از کجا بداند که ما با چه بی پدر و مادر های هفتاد و هفت خطی طرف هستيم. 1

بنابر اين چه خوب و مسئولانه است که مجريان محترم آن رسانه که بيشترين اين گونه مقامات را به مصاحبه دعوت می کنند، به اين امر بسيار مهم توجه داشته باشند. با انديشيدن تمهيداتی هم از چنين خرابکاری ها و انتقال اينگونه آگاهی های کاملآ وارون و بر ضد ملت اسير ايران پيش گيری کنند. اساسآ از ديد من اشکالی در اين کار نيست که مجری خود در برخورد با چنين مواردی آنرا با مصاحبه شونده در ميان گذارده و اصلآ اين حملات خرابکارانه رژيم را بر ضد خودش مبدل سازد. من ترديد ندارم که اگر چند باری اينگونه با لمپن های رژيم برخورد شود، ديگر آنها مزاحم برنامه ها نمی شوند و از شمار اين پارازيت ها هم کاسته خواهد شد. 1

اين نيز نانوشته نگذارم که از زمانی که

VOA
نام کوچک تلفن کنندگان را می پرسد، اين سربران برای رد گم کردن و خود را مخالف رژيم نشان دادن، به جای دادن نام راستين خودشان به اتاق فرمان، که معمولآ هم بايد ابوعبيده و جابر ابن قتال و ابومعلون و خالد ابن وليد ... باشد، خود را کوروش و بابک و آرش و داريوش و مازيار معرفی می کنند. 1
........................................................................

زير نويس
و(1) ـ اين بحث حروف و واژگان بحثی طولانی اما مهم است که از حوصله ی چنين نوشته ی کوتاهی بيرون است. کسانی که دوستدار اين بحث و در هم آميختگی عربی با فارسی هستند، حتمآ اين نوشته ارزشمند دوست نزديک و بسيار آگاه و فرزانه (اما گريزان از نام و شهرت) من، آقای مهندس منوچهر کارگر را در اينجا( درباره رسم خط فارسی) مطالعه بفرمايند.) 1

و( 2) ـ همانگونه که آوردم امروز دو قوه ی کشور و نيمی از سپاه پاسداران در دست عراقی ها است. آيا نبايد گفت ای خاک بر سر رجوی و دار و دسته بی عرضه اش که با فروش جان و مال و ناموس هم ميهنانشان به عراقی ها هم نتوانستند حتا به درجه ی گروهبان سومی در ارتش عراق و يا شغل آبدارچی باشی هم در يکی از وزارتخانه های آن کشور دست يابند. 1

ای کاش اعضای اين سازمان که با ايران فروشی برای هميشه ميهن و مردم خود را باختند، دستکم به اندازه ی يک هزارم اين بچه عراقی های اشغالگر ايران هم که شده جربزه داشتند و لااقل می توانستند در کشور عراق يک پـ ... بشوند. بيجا نيست که من می نويسم ايرانی طفلک فاقد هر گونه هوش و حواس است! 1

بنگريد ميزان سرسپردگی شگفت انگيز رجوی و پيروانش به صدام حسين و اعتماد او به جان نثار بودن اين فرقه به خودش را که وی حتا دو داماد و عمو زاده خونی خود را هم به جرم واهی مخالفت با خود سر میبرد و دختران جگرگوشه اش را بيوه و نوه هايش را يتيم می سازد، اما از مجاهدين تا دم آخر چون نی نی چشمانش مواظبت می کند. 1

آنهم صدامی تا آن اندازه منزجر از هر چه ايرانی که آخرين جمله اش در پای چوبه ی دار و به هنگام داشتن طناب مرگ بر گردنش، جمله ی « مرگ بر ايرانيان بود». امروز هم که بزرگترين حاميان مالی و سياسی مجاهدين همان سنی بعثی های باقی مانده ی فدائيان صدام حسين هستند. 1

لابد هم برای انتقام از ملت ايران اينهمه پول و امکانات در اختيار اين کپی برابر اصل جمهوری اسلامی قرار می دهند. آنهم البته به کمک لشگريان ظفرنمون شش دلاری لهستان و مجارستانی! براستی که اين مجاهدين مسلمان ترين مسلمان جهان هستند و موالی ترين موالی گشتگان ايرانی./ امير سپهر


|

Thursday, July 03, 2008

 

! براستی که درود به روان سرلشگر زاهدی



زاد گـــاه
امير سپهر


براستی که درود به روان سرلشگر زاهدی ! 1



امروز بار ديگر چند ايميل داشتم که باز هم خبر از همان نشست های تکراری و بی نتيجه و تهوع آور می داد. نشست اينجا، نشست آنجا. نشست ملت ها، نشست زبانها. نشست جمهوری خواهان، نشست جبهه ملی چی ها، نشست کوفت، نشست زهرمار ... 1

نگارنده که در شگفتم آخر حتا يک آدم نيمه فرزانه و زمينی و عقل و هوش نباخته هم در ميان اينها وجود ندارد که به برگزارکنندگان اين مجالس پزدادن و سخنرانی و عقده گشايی اندرز دهد که عزيزان! بس است ديگر. شما در اين سالها آن اندازه نشست برگزار کرديد که اين مردم حال حتا از شنيدن واژه ی نشست هم به دل پيچه و استفراغ می افتند. اساسآ هم زمانی که اصلآ ايرانی در دست شما نيست، اين نشست های مسخره آخر برای برنامه ريزی اداره ی کدام جزيره و شبيه جزيره و يا روستای کوچکی در اين جهان است! 1

جنگ عالمگير دوم که پنج سال به درازا کشيد و بيش از شصت ميليون هم کشته داد، در گرماگرم خود بود که رزولت و چرچيل و استالين در نشست تهران، با چند ساعت رايزنی و گپ ـ با توافق کامل ـ هم تکليف هيتلر و آن جنگ را روشن ساختند و هم حتا جهان پس از جنگ را در ميان خود قسمت کردند. 1

کنفرانس يالتا سه روز طول کشيد. نشست برای ايجاد پيمان ورشو چهار ساعت زمان برد. جنبش عدم تعهد که امروز بيش از يکصد کشور عضو آن هستند، در دو نشست پايه ريزی شد. سازمان ملل طی سه نشست پايه گذاری شد. جدايی پاکستان از هند در رايزنی نيمه شبی در نهصد و چهل و هفت انجام پذيرفت. تصميم جدايی چک از اسلواکی دو روزه اتخاذ شد. هسته اصلی اتحاديه اروپا تنها در يک نشست سه ساعته تشکيل شد ... 1

اين در حالی است که جمهوری اسلامی بر سر اينکه اورانيوم را چند درصد غنی سازد، هفت ـ هشت سال است که با هزاران ساعت نشست و پيغام و پسغام و شيادی و رمالی، تمام وقت اتحاديه اروپا، سازمان ملل؛ شورای حکام، دولتهای پنج به علاوه يک، شورای امنيّت سازمان ملل، کشور های غير متعهد، اعضای جی هشت ... و خلاصه تمام جهان و سياستمداران جهان را به هدر داده. همينطور ميليارد ها دلار دارايی ملت نگونبخت و گرسنه ی ايران را. طناب تحريم هم که روز به روز بر دور گردن اين مردم اسير و از هستی ساقط شده تنگ تر می گردد. 1

اين در حالی است که مقامات آن رژيم خود نيز مقابله به مثل کرده و يک بسته ی پيشنهادی به جهانيان عرضه کرده اند. و تازه حواهان نشست های خيلی بيشتری در مورد بسته پيشنهادی خود و اتحاديه اروپا هستند. به هيچ روی هم حاضر نيستند که صاف و روشن بگويند که بالاخره می خواهند توليد آن کيک زرد "ادرار گونه" لعنتی را متوقف سازند يا خير. 1

و حال اما اين طرف را بنگريد که نام خود را اپوزيسيون آن رژيم تروريستی و بی مسئوليت و حقه باز گذارده اند. همه هم که ادعای آزادی خواهی و سکولار پرستی و حقوق بشر شيدايی و دموکرات منشی و دموکراسی شيفتگی و منافع ملی پاسداری و صلح طلبی و مساوات خواهی و عدالت جويی دارند. اينان هم پس از بيست و نه سال بر سر و کله ی هم زدن و برگزاری هزاران هزار ساعت نشست های رنگارنگ و برپايی هزاران کنفرانس و ميتينگ و سمپوزيوم و جلسات اينترنتی و خانگی و سالنی و قهوه خانه ای و تئاتری و چلوکبابی ...، هنوز نتوانسته اند حتا بر سر اينکه چگونه بايد با هم بنشينند هم به توافق نظر دست يابند. 1

و اين در حالی است که جغد شوم جنگ بر فراز ايران به پرواز در آمده، مردم از شرف و آبرو و هستی ساقط گشته اند و اصولآ اساس يکپارچگی ايران هم می رود که در هم ريزد و شيرازه ی اين ملک پاره پاره شود. براستی که هر ملتی لايق همان حکومتی است که دارد، و حتا هم شکل و هم مرام آن حکومت، البته در زمينه ی سياسی مراد از مردم، بيشتر سياسيون آن مردم هستند، نه مردم فلکزده و اسير غيرسياسی که دستشان از همه جا کوتاه است. به شرافت سوگند که اگر کار اين اپوزيسيون در دست چوبداران و يونجه کاران و جوشکاران و حتا بيکاران بود، اوضاع ايران هرگز بدين پريشانی و حال ملت هرگز بدين بی سر و سامانی نبود. 1

انقلابيونی که ديروز پادشاه فقيد ايران را به ديکتاتوری محکوم می کردند، اگر ذره ای وجدان و اخلاق و شرافت انسانی دارند، بهتر نيست که در خلوت خود بنشينند و از خود بپرسند که آيا آن مرد حق نداشته که گاهی به ما نهيب زند که لطفآ برويد و سر جايتان بنشينيد و خفه خون بگيريد، زيرا نه برنامه ای داريد، نه مسئوليت می شناسد و نه غيرت و ميهن پرستی و مردم دوستی. 1

درود به روان پاک سرلشگر فضل الله زاهدی باد که اگر در بيست و هشتم امرداد گام پيش ننهاده بود، با آن سياسی ها که ما داشتيم و حال هم همچنان دنباليچه های آنان در ميدان هستند، ترديد نبايد کرد که ايران در همان سال سی و دو مانند جگر زليخا هفتاد و هفت پاره شده بود. 1

دشمنان رژيم پيشين در اين سی ساله به خوبی نشان دادند که آن نظام تا چه اندازه حق داشته که برای ماندگاری و عظمت ايران، رفاه و امنيّت و آبروی مردم ايران، حفظ شرف و ناموس حتا خود همين انقلابيون و ميليونها ايرانی ديگر، گاهی چند تنی از اين قهرمانان خرابکاری و مسئوليت ناشناسی و وطن فروشی را گوشمالی دهد.همين/ امير سپهر

www.zadgah.com

posted by آينــه  # 3:16 PM
|

Wednesday, July 02, 2008

 

... مصدق را در برابر پادشاه مگذاريد که


زاد گـــاه
امير سپهر



مصدق را در برابر پادشاه مگذاريد که از اين هم بی آبرو تر خواهيد شد ! 1




کاری نکنيد که عده ای جگر سوخته اما کم عقل، احمد آباد را به آبريزگاه مبدل کنند ... 1

بيشتر کسانی که دکان مصدقی باز کرده اند به اوباش و خرابکاران طرفدار تيم فوتبال انگليس می مانند که با زشت ترين شيوه حمايت از فوتبال آن کشور، تنها ننگ و نفرت برای آن کشور و تيم ببار می آورند نه محبوبيّت ...
1

...........................................................................

در فرودگاه

« Arlanda»
ی استکهلم بر روی کاناپه ای نشسته ام. منتظر رسيدن هواپيمای دوستی از فلوريدا هستم. برای اينکه حوصله ام از انتظاری دراز سر نرود، با خود روزنامه ای محلی و رايگانی دارم که بر روی صفحه ی نخست آن عکسی از زنده ياد دکتر مصدق چاپ شده. 1

خانمی کمی مسن تر از خودم که با ديدن روزنامه ی فارسی در دستم به ايرانی بودنم پی برده، به سوی من می آيد و به لهجه ی غليظ تهرانی خودمان از من می پرسد : آقا شما هم ايرانی هستيد؟ می گويم بله خانم. می پرسد شما هم منتظر مسافر هستيد؟ پاسخ می دهم بله. می گويد که او نيز منتظر ورود دختر و دامادش از کانادا است. 1

در کنارم می نشيند و پس از کمی پرس و جو که چند سال است اينجا هستيد و چند فرزند داريد و چرا با همسرتان متارکه کرديد و شغلتان چيست... ؟! وقتی سبب پريشانحالی های خودم را آن «انقلاب لجن» می خوانم، با آهی جگرسوز از ژرفای وجود، به عکس دکتر مصدق در روزنامه اشاره می کند و فريادگونه می گويد: « آقا! الهی که گور بگور بشود آن مصدق ... که ما هر چه می کشيم از آن مرد ... است و از طرفداران بی ... تر از خودش و از دست اين کمونيست های بی ...!» 1

می گويمش خانم، مصدق که در زمان آن انقلاب اصلآ زنده نبود ... و از وی می خواهم که زياد جوشی نشود. پاسخ می دهد: «جوشی نشويد يعنی چه آقا ؟! آخر آن شاه خدا بيامرز مگر چه چوب تری در آستين اين بی همه چيز ها فرو کرده بود که همگی دشمن او بودند. آقآ، آخر ما را چه به انقلاب! من خودم تهرانی هستم. قبلآهم پرستار بودم که بعد از انقلاب با خفت بيرونم کردند» 1

با دلی شکسته و اندوهگين و با مرواريد هايی از اشک در گوشه ی چشمانش ادامه می دهد : « به خدا قسم آقا من خودم شاهد بود که اون خدابيامرز در عرض چند سال ما را از کچلی و آبله و شپش و بی آبی و تراخم و نداری و نکبت، صاحب همه چيز کرد. آقا! آبرو داشتيم، خوشی داشتيم، دريا رفتنمان را داشتيم، کافه رستورانمان براه بود، بهترين برنامه های تلويزيونی را داشتيم، کنسرت داشتيم، امنيت داشتم و نعمت از زمين و آسمان ايران می باريد ...1

به خدا قسم آقا، وضع ما نسبت به خودمان حتا از اين سوئد هم خيلی بهتر بود. من که کارم از دستم رفت، خانه ام رفت، بچه ی جگر گوشه ام را بيخودی اعدام کردند، شوهرم دق مرگ شد، سه جگرگوشه ی باقی مانده ام هم که هر يک در گوشه ای از اين دنيا آواره هستند. خودم هم که غريب و بی کس افتاده ام گوشه ی اين سوئد لعنتی. در ايران هم که نه ديگر امنيتی هست و نه آبرويی و نه ذره ای انسانيت». 1

و در پايان هم چيزی را می گويد که مرا به شدت به فکر وامی دارد. او می گويد: « آقا من و سه نفر ديگر از دوستان و فاميل بالاخره دو سال پيش برای زيارت قبر خدابيامرز شاه به قاهره رفتيم تا حلاليت بطلبيم. چون ما يکی ـ دو باری از روی خريّت رفته بوديم تظاهرات و در آن ظلم به آن مرد شريک بوديم. می خواستيم وجدانمان آسوده شود. وقتی هم که آنجا بوديم خيلی ها را ديديم که از همه جای دنيا به زيارت قبر شاه آمده بودند. حتا از خود ايران. و ادامه داد : « بخدا هر کسی که از در مسجد وارد می شد، طوری گريه زاری می کرد که آدمی دلش از درد می ترکيد!» 1

باری، اين تجربه ی شخصی را آوردم که بگويم اين نظر اکثريت مردم کوچه و بازار ما است، و حال بنگريد سرنوشت و عاقبت دشمنان آن پادشاه را. در آخرين سالروز مرگ زنده ياد مصدق، تعداد حاضران در احمد آباد کنار تهران، حتا به صد نفر هم نرسيد، سالروز کشته شدن فروهر ها هم در خود تهران حتا با نفراتی کمتر از صد نفر برگزار شد و چند روز پيش هم که نهضت آزادی برای بزرگداشت مهندس بازرگان و شريعتی و چمران و خود نهضت آزادی... توامآ مراسمی را در حسينيه ارشاد تهران برگزار کرد، تعداد حاضران حتا از پانزده تن هم فرا تر نرفت که آن پانزده نفر هم که فقط خود برگزار کنندگان مراسم بودند. 1

در اينجا نکته ای بسيار ظريف وجود دارد که من شک ندارم که بسياری از آن غافلند، به ويژه آنان که شب و روز مصدق، مصدق سق می زنند. آن نکته هم اين است که اگر کسانی خيال کنند که نام مصدق سرمايه ای برای دستيابی به محبوبيّت و مشروعيّت است، سخت و به گونه ای ريشه ای در اشتباه هستند، به ويژه آنان که تلاش می کنند محبوبيّت مصدق را در برابرمحبوبيّت پهلوی ها، به ويژه پهلوی دوم برجسته سازند. 1

امروز هر گونه قرار دادن زنده ياد مصدق در برابر انوشه روان محمد رضا شاه پهلوی، تنها به نفرت و دوری بيشتر مردم از مصدق منجر خواهد شد. من شک ندارم اگر روزی جسد آن پادشاه مدفون در غربت به ايران بازگردانده شود، گور او قبله گاه و ميعادگاه راستين ميهن پرستان خواهد شد و زائران گورش حتا از زائران امام رضای ملايان در مشهد هم بسيار بيشتر. نه چون گور سوت و کور زنده ياد مصدق که هر ساله تنها پنجاه ـ شصت پير و پاتال تباهکار سياسی در آنجا حاظر شوند. روز به روز و نسل به نسل هم بر محبوبيّت آن پادشاه افزوده تر خواهد شد. 1

کما اينکه حتا حال هم بازديد کنندگان گور او حتا در قاره ای ديگر و ده هزار کيلومتر دور تر از ايران، سالانه دستکم ده برابر بازديد کنندگان گور زنده ياد دکتر مصدق مدفون در بيخ گوش ايرانيان در احمد آباد است. 1

زيرا اگر مصدق نفت را ملی کرد که تازه آنهم با کمک خود آن پادشاه بود، و پيش از او هم اصلآ ماندگاری بخش بزرگ از ثروتی بنام نفت با درايّت و ميهن دوستی پدرش رضا شاه بزرگ بود، خدمات پادشاهان پهلوی به ايران و ايرانی آن اندازه زياد و ريشه ای است که، هر ايرانی به هر سوی که بچرخد و با هر پديده اجتماعی که درگير شود، ناخواسته با آن کوشش های شگرف و جانفشانی های پنجاه و هفت ساله روبرو خواهد بود. 1

از جاده سازی و معماری و شهرسازی و ايجاد شيرخوارگاه و مهد کودک و کودکستان و مدرسه و دانشگاه و هنرکده و انستيتو و تالار های موسيقی و تئاتر و بيمارستان و يتيم خانه و بيمه درمانی و ثبت احوال گرفته تا برکشيدن دوباره ی فرهنگ و سياست و علم و هنر و فن داروسازی و حتا واژگان ايرانی، و مهم تر از همه هم، کارهای سترگ و جاودانه ای چون باز گرداندن کيستی و غرور به ايرانی و آزاد ساختن زنان ايران از زندانی هزار و سيصد ساله و ايجاد دادگستری عرفی و مدرن ... 1

بنابر اين، چه کسانی را خوش آيد و چه نه، مصدق اصلآ در کاليبر پهلوی ها نيست که بتوان آن سه شخصيّت را با هم مقايسه کرد. دکتر مصدق شخصيّتی صرفآ سياسی است که بيشتر هم کسانی که با مقوله ی سياست در ارتباطند به کارنامه او می پردازند، پهلوی ها ليکن چهره هايی چند بعدی و اجتماعی هستند که در هر گوشه از ايران نشانی از آنها وجود دارد. به همين سبب هم از روستايی کاملآ بيسواد و هرگز شهر نديده و فرش فروش و نانوا و سبزی فروش غير سياسی گرفته تا اساتيد دانشگاه و پژوهشگران تاريخ و پزشکان و پرستاران و تمامی ديگر گروههای اجتماعی آنها را می شناسند و در آينده هم بخوبی خواهند شناخت. 1

داستان دگرگون سازی ها و خدمات پهلوی ها در تمامی زمينه ها آن اندازه زياد است که سينه به سينه از مادر به فرزندان و از فرزندان به فرزندان بعدی انتقال خواهد يافت. همانگونه که قدردانی و مهر به پهلوی ها هم چون شير مادر در وجود هر ايرانی شهری و روستايی جاری خواهد شد، و من در اين مورد ترديد ندارم. 1

چنانکه روز به روز بر شمار دوستداران راستين و بسيار کم سن و سال آنان افزوده می گردد. حال جوانانی شيفته و ستايشگر پادشاهان پهلوی هستند که هرگز در روزگار آنها نزيسته و اصلآ پس از آن فتنه ی شوم به دنيا آمده اند. فراموش نکنيم که در ديار ما هنوز هم تاريخ و فرهنگ سينه به سينه است که گسترده و همه گير و جاری می شود نه فرهنگ کتبی و مغرضانه ی عده ای توده ای ميهن فروش و عده ی ديگر نابينا گشته از کينه شتری. 1

پس، کسانی که مصدق را دشمن پادشاهان پهلوی می خوانند، کسانی که بنام مصدق (تا گلو مشروطه خواه) جر زده و علم جمهوری خواهی برداشته اند و کسانی که تصور می کنند با فحاشی به پهلوی ها بنام طرفداری از مصدق ( که خود او هيچ گاه کوچکترين بی ادبی به پهلوی ها نکرد)، بر محبوبيّت مصدق و خود می افزايند، بدانند که هم خود را بی آبرو می کنند و هم بزرگترين ضربه را به مصدق وارد می سازند. هر گونه اهانت بنام مصدق به پهلوی ها، تنها به انزجار باز هم بيشتر از مصدق و مصدقيون منجر خواهد شد. 1

از ديد من کسانی را می توان ايران دوست راستين و دلسوز و فرزانه خواند که هرگز چهره های خدمتگذار ايران را در برابر هم قرار ندهند و بنام مردگان برای خود دکان شيادی نگشايند. زنده ياد دکتر مصدق پاره ای جدايی ناپذير از تاريخ ميهن ما است، همانگونه که پهلوی های انوشه روان بزرگترين و اصلی ترين پاره ی تاريخ نوين ايران هستند، همچنين احمد قوام و زاهدی و هويدا ... هر کدام از اينها هم اشتباهاتی داشتند و اختلافاتی با هم. اما اين اختلافات نبايد باعث شود که ما برای دفاع از يکی، ديگری را لجنمال کنيم. 1

نگارنده خود از عاشقان راستين زنده ياد بختيار بودم و همچنان هم او را روشن بين ترين و باشرف ترين و ميهن پرست ترين شخصيّت سياسی اين سی سال می دانم. برای ماندگاری و با اميد توفيق دولتش هم از همه چيز خود مايه گذاشتم، با اينهمه تا آنجا که به خاطر می آورم، در تمجيد از او و خيانت ننگينی که همين جبهه ملی و نهضت آزادی اسلامی ... در حقش کردند، تا کنون دو مقاله بيشتر ننوشته ام. زيرا نيک می دانم که اين افراط و تندروی و لمپن بازی ها در طرفداری از کسی، فقط به دلزدگی مردم از وی منجر می شود نه محبوبيت بيشتر او. 1

بيشتر کسانی که دکان مصدقی باز کرده اند به راستی دقيقآ به اوباش و خرابکاران طرفدار تيم فوتبال انگليس می مانند که با زشت ترين شيوه حمايت از فوتبال آن کشور، تنها ننگ و انزجار برای آن کشور و تيم ببار می آورند نه محبوبيّت. به و يژه مهندس بهرام مشيری که از ديد من اين شخص بيمار و کور شده از کينه، اصلآ مصدق را دوست نمی دارد. او از اين نام فقط برای عقده خالی کردن و فحاشی به پادشاه فقيد استفاده ابزاری می کند. آنهم به ارزان ترين و مهوع ترين شکل ممکن. 1

اخلاقآ نوشتن اين جمله برايم بسيار دشوار است، ليکن با اميد به خود آوردن عده ای دگم و لمپن سياسی می خواهم فاش بنويسم که کاری نکنيد که جوان از دست دادگان و مادران و پدرانی که از پی آن « انقلاب لجن» شما بر عليه پادشاه، بکارت دخترانشان به فروش و تجاوز رفت، از خشمی کور و از سر نادانی احمد آباد را به آبريزگاه مبدل کنند. 1

آخر شما بر اساس کدام سند و يا وصيتنامه مصدق، خود را وارثان راستين او قلمداد می کنيد. چند سال ديگر می خواهيد خود را از آنجای مصدق آويزان کنيد. شما اگر برنامه و ميهن پرستی و شهامت و جربزه داريد، از خود و اقدامات ميهن خواهانه خود بگوييد نه مصدقی که روزی با پادشاهش اختلاف نظر (توده ای ساز) داشته و سالها است که مرده و رفته. 1

اگر در کارنامه مصدق خدماتی هست، اصلآ به کارنامه شما چه ارتباطی دارد. کارنامه خود شما در دفاع از اين بدبختی و بيچارگی و بی آبرويی و ايرانسوزی آن اندازه سياه و ننگين است که کوچکترين پيوند زدن آن به مصدق، تمام کارنامه ی او را هم به لجن می کشد. يعنی از ديد شما ملت ايران تا بدين اندازه بی شعور و کم حافظه شده که به همين زودی فراموش کرده که بيست و نه سال پيش همين شما مثلآ مصدقيون بوديد که اين اوباش دزد و متجاوز و آدمکش را بر ما مسلط ساختيد؟! 1

باور کنيد مردم شما را خوب می شناسند. به همين خاطر هم حتا کوچکترين اعتباری برايتان قائل نيستند. تمام فراخوان هايتان هم که با بی تفاوتی کامل مردم روبرو می شود. پس، بس کنيد اين مصدق بازی تهوع آور را و خجالت بکشيد و بجای پنهان کردن خود در پشت نام آن مرده، با اقرار به خطا ها و خيانت های خود از ملت ايران پوزش بخواهيد و خود و مصدق را بيش از اين بی آبرو و سکه ی يک پول مکنيد! همين./ امير سپهر

www.zadgah.com

posted by آينــه  # 11:28 AM
|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker