حزب ميهن
امير سپهر
! لاابالی ها شال و کلاه کنيد که حمله به ايران در راه است
هر زمانی که پرزيدنت بوش قدم به خارج از آمريکا بويژه به مناطق لاابالی خيز جهان می گذارد، تازه آدمی متوجه می شود که خداوندا، در اين جهان چقدر انسانهای بی مصرف وجود دارد. انگلهايی که بجای کار و کوشش در جهت بالا بردن توان خود در اين جهان رقابت های سخت فقط برای توجيح عقبماندگی و ناتوانی خود به دنبال يک شيطان بزرگ می گردند که دليل تمامی لاابالی گری ها و سستی های خود را بگردن وی اندازند و با اين جار و جنجال ها خود را تسکين دهند. بوش يک سياستمدار است. فردی که با رای مردمش به رياست جمهوری بزرگترين قدرت نظامی و اقتصادی جهان رسيده. اين طبيعی است که وی مخالفينی داشته باشد. منظور اين نوشته مخالفان سياسی وی نيست که اعتراض به سياست های وی و تيمش طبيعی ترين و ابتدايی ترين حقوق دموکراتيک آنان است. 1
مراد گروههای ولگرد و بی بته ای هستند که با گذاردن دروغين نام صلح طلب بر روی خود اين واژه مرکب زيبا و انسانی را به لجن آلوده اند. کسانی که از يک چشم کاملآ کور هستند، و با ديگر چشم ضعيف و نيمه کور خود هم فقط بوش را می بينند اما برای ديدن اينهمه بی عدالتی و جنايت ديگران کاملآ نابينا هستند. استدلالشان در مخالفت با بوش اين است که از نظر ايشان او يک جنگ طلب و جنايتکار است. اولآ بايد پرسيد که جنايت پرزيدنت بوش چيست؟ برکنار کردن طالبان که افغان و افغانی را نابود کردند و دختران افغان را غنيمت جنگی می شمردند؟ نجات مسلمانان از دست ارتش نژاد پرست يوگسلاوی که بعد از کشتن مردان هر چهل پنجاه نفری به زنان نگونبخت بوسنی تجاوز می کردند؟ و يا اينکه بر روی صندلی اتهام نشاندن صدام حسين؟ فرد خونخواری که سه دهه عراقی ها را پست تر از حيوان می شمرد، زبان مخالفانش را می بريد، نيم ميليونی جوان ما را کشت، نيم ميليون ديگر را برای هميشه ناقص کرد، افرادش روز روشن زن و دختران را در خيابانهای عراق می گرفتند و در جلو چشمان همسران و پدران و برادرانشان بدانها تجاوز می کردند و هيچ کس را هم زهره نفس کشيدن نبود، آيا جرج بوش جز اينها گناهان ديگری هم دارد؟ آيا او مسئول اعمال تروريست های آدمخوار و برادرکشی عراقی های بی عقل و لمپن هم هست که بدست خود هيمه برای افروختن جنگ خانگی فراهم می سازند!؟
ثانيآ چطور بوش حق ندارد به کسی بگويد بالای چشمش ابرو است، اما صدام حسين ها، خامنه ای ها، اسامه بن لادن ها و زرقاوی ها، معمرالقذافی ها و اسد ها ... حق دارند دست به هر جنايتی بيالايند؟ اگر اينگونه نيست در چه سالی و چه تاريخی و در کدام شهر جهان اين صلح طلبان آبجو به دست و بيکاره يکباربر عليه سه دهه جنايت صدام و جنايات روزانه القاعده و دست و پا قطع کردن و چشم در آوردن های علی خامنه ای و کارگر کشی های زرقاوی و ترور ها و کشتار ها و زندانهای شرم آور اسد ... تظاهرات کردند که هيچکسی خبر دار نشد!؟
آخر آن کمونيست های لاابالی به اصطلاح طرفدار طبقه کارگر که امروز بر عليه بوش جامه به تن می درند و خود را پاره پاره می کند و بزرگترين مدافع جمهوری اسلامی هم هستند پس چرا حتی يکبار هم بر عليه جنايات طالبان و ميلوسويچ و سيد علی خامنه ای و صدام حسين تظاهرات جهانی راه نيانداختند؟ چرا در کشور های لاابالی و تروريست و کمونيست خيز هيچ جانبداری از کودکان معصوم حلبچه صورت نگرفت که در قنداق خود با بمب های شيمايی صدام حسين به هلاکت رسيدند؟ چرا حزب کمونيست هند که برای کارگران جهان حنجره پاره می کند حتی يک دفاع خشک و خالی هم از حق صنفی کارگران شرکت واحد نکرد که از طرف اوباش رژيم فقاهتی حتی به زن و فرزندانشان هم هيچ ترحمی نشد. و چرا فقط تا بحال حتی يک اعلاميه ناقابل هم بر عليه زرقاوی و القاعده صادر نکرده که روزانه بطور متوسط خون چهل پنجاه انسان بيگناه را به حلقوم تروريسم اسلامی می ريزند که اتفاقآ تمامی صاحبان خون و قربانی ها هم از فقير ترين طبقه کارگر عراق هستند.1
بيست و هفت سال است که مشتی دزد و جنايتکار مردم ايران را اسير کرده و ضمن دزديدن تمام اموال اين ملت بهترين و فرهيخته ترين فرزندان آنها را اعدام يا ترور کرده اند، اما چگونه است که در مقابل اينهمه جنايت ما حتی يک تظاهرات هم به نفع خود و در رد جنايات اين رژيم از جانب اين صلح طلب های انسان دوست نديده ايم؟ همانطور که اسيران عراقی صدام و افاغنه زندانی طالبان و بوسنی های قربانی ميلوسويچ و ... هم هيچ حمايتی را از اين انسان دوست های لاابالی مشاهده نکردند. بنده نيز چون هر ايرانی وطن دوست ديگری هيچ آرزوی مورد حمله قرار گرفتن ميهنم را ندارم، اما اوضاع ايران بر اساس آمال صاحب اين قلم برنامه ريزی نشده و پيش نخواهد رفت، چرا که نه حتی آمريکا بلکه خود ملا ها به عمد و از روی ميل تمام مقدمات حمله به ايران را فراهم آورده اند، پس اگر مسئله غير قابل پيش بينی ديگری پيش نيايد، اين حمله دير يا زود انجام خواهد پذيرفت. اجازه دهيد بوش يک ترقه در ايران در کند و آنگاه شاهد باشيد که چه کارزار جهانی از طرف اين گروههای اکثرآ لاابالی بر عليه وی براه خواهد افتاد.1
بعد از طرح اينهمه سئوال بی پاسخ مانده حال بهتر است که اصلآ ببينيم اين مخالفان بوش چه کسانی هستند. چرا که جواب همه ی اين پرسش ها هم در همين شناخت است. اين افراد از پايگاه و ديدگاههای متفاوتی هستند. اگر قصد گروهبندی داشته باشيم قادريم اين افراد را به پنج - شش گروه عمده تقسيم کنيم. اول کمونيستهای دموکرات شده آزاد و مترقی هستند، بايد اذعان نمود که در ميان اين گروه انسان های شريف و صلح طلب زيادی وجود دارند که براستی خواهان دنيايی عادلانه و صلح آميز هستند. اما متاسفانه تعداد آنها در خوشبينانه ترين حالت نيز حتی به پنج درصد هم نمی رسد. گروه دوم مسلمانان عرب هستند که مخالفت آنان به دليل حمايت های يکجانبه دولتهای گذشته آمريکا از اسرائيل است. بايد توجه داشت که پرزيدنت بوش بيش از آنکه مسئول باشد، وارث آن حمايت های کورکورانه گذشته آمريکا است، اما اينها بدليل عقبماندگی قادر به درک اين حقيقت ملموس و آشکار نيستند که سياست خارجی آمريکا از بنيان تغيير کرده و بعلت همين عدم درک همچنان کورکورانه بر طبل مخالفت با آمريکايی را می کوبند که امروز حامی اصلی آنان است.1
گروه بعدی را بايد عقبمانده ترين مسلمانان دانست که نان و آب غرب را می خورند اما دل در گرو عشق اسامه بن لادن و زرقاوی ها دارند. عده ای که می توان آنانرا سربازان بالقوه تروريسم جهانی اسلام دانست. مقداری هم از تنفر اينها از بوش در واقع نفرت از کل تمدن و پيشرفت سيستم غرب است که بوش را سمبل اقتدار غرب و مسئول عقبماندگی جهان اسلام می دانند. در حاليکه دليل منطقی اين نفرت نه سيستم غرب بلکه باور های مذهبی و مغز منجمد خودشان است که بدانها اجازه رشد نمی دهد. بجز يکی دو درصد کباب فروش و نانوا در ميان اين گروه که شبانه روز برای پول جان می کنند و هيچ استفاده ای هم از آن نمی کنند، اکثريت افراد اين دسته پست ترين مشاغل را در غرب دارند. دليل آنهم اين است که بجای زبان آموزی و اينتگره شدن در جوامع پيشرفته آرزو دارند که اين جوامع در آنها حل شود. اين دسته فقط به صورت فيزيکی در غرب زندگی می کنند. چرا که روح و مغز منجمد آنان در قهوه خانه هاشان است و کانالهای ماهواره ی شان. از آزادی مدنی در غرب هم برای دشمنی با خود آزادی در غرب و مدنيّت استفاده می کنند.1
اما دو گروه اصلی و غالب که بيش از هفتاد در صد کل مخالفان آمريکا را هم تشکيل می دهند يکی ولگرد های طفيلی هستند و ديگری کمونيستهای عقبمانده که دستکم پنجاه سال از تحولات جهان عقب هستند. متاسفانه به جز عوامل جيره خوار و تروريست رژيم درغرب اکثر مخالفان ايرانی بوش هم در ميان همين دو گروه جای می گيرند. طفيلی ها بچه هايی هستند که در پست ترين خانواده های غرب بلحاظ فرهنگی متولد شده و رشد يافته اند. کسانی که مدرسه را نصف نيمه رها کرده اند و هيچ حرفه ای هم نياموخته اند. اکثرا هم بيکار هستند. خيلی هاشان حتی يک روز هم در عمر خود کار نکرده اند، همگی هم از راه کمک دولتی زندگی می کنند. اين گروه بيکار و بيعار در ظاهر مخالف دولتهای خود هستند، اما اين فقط يک بهانه است.1
اين فلسفه بافی صرفآ دستاويزی است برای توجيح تن به کار ندادن و پنهان نمودن لااباليگری ها و ولگردی ها در زير همان مخالفت با سيستم های سياسی کشورشان. اين طفيلی ها اتفاقآ بزرگترين مدافع حق پناهندگی هم هستند، حال اين پناهنده هر بی سرو پای تروريستی هم که باشد. گروه مزبور را می توان از مسئولان اصلی نا امن شدن کشور های غربی بدليل پذيرش مهاجرت تروريست های اسلامی دانست. اين گروه که خودهيچ نقشی در توسعه و فعاليّت ندارند و انگل وار از ماليات ديگران تغذيه می کنند کار فشار بر دولتهای خود را بجايی رسانده اند که کشور های غربی می رودند تا همگی به جمهوری های اسلامی مبدل شوند. بطوريکه حتی خود صاحبان اصلی اين کشور ها و ماليات دهندگان در ميهن خود هم حق نفس کشيدن آزاد را نداشته باشند.1
و در نهايت آخرين طايفه مخالف بوش هم کمونيست های عقبمانده هستند، ورشکستگانی که بی توجه به تغييرات عظيم دنيا همچنان سر بر ديوار بتونی کوبيده و در اين اوضاع و احوال جهان هم همچنان شعار انترناسيوناليستی سر می دهند. بخواب رفتگانی که هنوز هم متوجه نشده اند پس از آنکه مارکسيسم لنينيسم در گهواره خود اتحاد شوروی ادرار کرد، ايدئولژی ديگر مرد، بويژه در شکل تشکيل حکومت کمونيستی. برای اين طيف طبق همان سنت کهنه دايی ژوزف نفی سرمايه داری هنور هم اصل اول است، بدون توجه به خواستگاه نفی کننده و اين اصل بديهی که صرف مخالفت با سرمايه داری دليل بر آزادی خواهی و مساوات طلبی نيست. خشم و نفرت از آمريکا چنان چشم اين عده را کور کرده که ديروز دانسته و نادانسته بجای حمايت از مردم اسير افغانستان و عراق در صف هواداران ملا عمر و القاعده و صدام قرار گرفتند، و امروز هم در کنار پسمانده ترين و آمخوار ترين حاميان القاعده و خامنه ای ها و زرقاوی ها و بشار الاسد ها.1
در حاليکه امروز تمامی دولتها و کارشناسان بزرگ سياسی جهان مجهز شدن رژيم ايران را به بمب اتم به مثابه خطری برای صلح جهانی می دانند، اما دريغ از يک نشست، يا تظاهرات و حتی يک اعلاميه از طرف اين صلح دوستان طفيلی. اگر می بينيم که همه ی دنيا اعتقاد دارند که رژيم ايران حال که اتم ندارد صلح را در سراسر دنيا به خطر انداخته، اما اين متخصصان و مدافعان صلح برای جلوگيری از اتمی شدن چنين رژيمی ديوانه و بی اعتبار کاری انجام نمی دهند بدين علت است که اين طايفه نه از صلح چيزی می دانند و نه اساسآ از سياست. مخالفت با آمريکا برای اينان نوعی عقده گشايی و بقول خودشان يک هوبی است. اگر اينها حتی از الفبای صلح و مسئوليت هم سر در می آوردند حتمآ برای جلوگيری از اين فاجعه عظيم تا بحال دست به هر کاری زده بودند. اما دريغ از حتی يک آکسيون اعتراضی بر عليه رژيم تروريست پرور ايران که با اقدامات غير مسئولانه و ماجرا جويانه خود تمام جهان را به آستانه يک جنگ عالمگير ديگر کشيده
نتيجه اينکه اگر ما مردم ايران بيست و هفت سال در مقابل ملا های آدمکش بی کس و تنها بوديم و هيچ حمايتی را از سوی صلح دوستان حس نکرديم نبايد ملالی به دل راه دهيم. چون بزودی همه ی اينها جبران خواهد شد. اجازه دهيد که دو پاسدار احمدی نژاد و خامنه ای با بمب های آمريکايی کشته شوند، سپس ببينيد که چگونه به ناگاه همه ی وجدانها از خواب برخواهند خاست و ما به يکباره ميليونها دايه مهربان تر از مادر پيدا خواهيم کرد. در همه ی دنيا هم طفيلی های بيکاره و ولگرد، قوطی آبجو بدست در کنار برادران مسلمان تروريست و کمونيست های جهانوطن اما بی وطن خود به حمايت از ما شکلک های بوش را به آتش خواهند کشيد.1
البته اين هم چون هميشه ظاهر قضيه خواهد بود، چه که اين حمايت ها هم چون مورد افغانستان و عراق از ما ملت نخواهد بود. نام ما ملت ايران فقط بهانه ای خواهد بود برای اين لاابالی ها تا بدين بهانه از برادران جانی ضد غرب خود در مقابل آمريکا دفاع کنند. تا رفقای محبوب و صلح طلبشان جناب دکتر احمدی نژاد يهود پناه، حضرت آيت الله العظمی خامنه ای صلح پرست و شيخ رفسنجانی انسان دوست ... در مقابل آمريکای جهانخوار احساس بی کسی نکنند!1