حزب ميهن
امير سپهر
اکبر گنجی = ديوانه ای از قفس پريد!1
آزمودم عقل دورانديش را »ـــــ« بعد از اين ديوانه خوانم خويش را
زين خرد جاهل همی بايد شدن »ـــــ« دست در ديوانه گی بايد زدن
می خواهم ساده بنويسم. راجع به يک ديوانه، راجع به اکبر، آخر شرح ديوانگی را که نميشود قلمبه نوشت. پيش از اين اما اجازه می خواهم ابتدا کمی از خودم تعريف کنيم. حال که بيماری نجاتبخش ديوانگی در حال شيوع است، بی خيالش! يکی کم و زياد چه تفاوت دارد. اينهمه تهمت ناروا و ناسزا شنيديم، اين هم روی همه ی آنها. بگذاريد بگويند طرف عقده ای است. عقيده افراد و راست و دروغ دوست و دشمن که حقيقت وجود آدمی را تغيير نميدهد. من وشما هر طور که هستيم هستيم. ولو اينکه ديگران از ظن خودشان يار ما باشند. می خواهم بنويسم که خيلی کم کسی پيدا می شود که بتواند با حقه های قلمی و زبانی مرا فريب دهد، از آنهايی هستم که پنداری داخل مخ نويسنده و يا سخنران هستم. ساده حدس میزنم که چه کسی چه مطلبی را برای چه منظوری می گويد و يا می نويسد. حتی اين را نيز زود تشخيص ميدهم که طرف چند مرده حلاج است، و يا اينکه حريف خود از مقوله و يا ارزشی که از آن دم می زند سر در می آورد و بدان پايبندی دارد يا نه .1
شرافتآ حتی يک لحظه هم فريب آن مرحوم دوزخ مکان را نخوردم. حتی قبل از آمدنش به ايران هم می دانستم که چه نخاله ای است. در سال پنجاه هفت حتی پيش از استقرار رژيم جديد به جرم مخالفت با خمينی و کشور سوزان همه طردم کردند، حتی نزديکترين کسانم، در حاليکه حق با من بود. علی پسر عموی عياش وعرقخورم پاک خاطرخواه حضرت امام شده بود. پسرک نادان برای دفاع کردنم از دولت دکتر بختيار با من گلاويز شده و رکيک ترين فحش ها را نثارم کرد. شش ـ هفت ماهی بعد از استقرار اين نظام آسمانی! آمد برای اظهار پشيمانی وعذر خواهی، گفتم می خواهم هفتصد سال سياه معذرت نخواهی، شتر را برده ايد بالای پشت بام حالا تو يکی آمدی عذر خواهی. معذرت بی معذرت، اگر مرد هستيد (طفلک زنهای ما!) اين زبان نفهم را بياوريد پائين! در مورد خاتمی و شيرين خانم عبادی هم کم و بيش همينطور. لطفآ اين را نپرسيد که چرا اينچنين است؟ چون پاسخ دادن به اين پرسش است که مرا بی شخصيت و خود ستا جلوه خواهد داد. شايد آوردن يک خاطره مرادم را بهتر رساند، ای، يادش بخير! که چه روزگار خوشی داشتيم. روزی همگی در منزل پدری جمع بوديم، همه ی خواهر ها و برادرانم. آنها با شوخی و خنده از زبل بازی هايم حرف می زدند، عاقبت همگی هم نتيجه گرفتند که گويا دانا ترين بچه فاميل باشم، من که جدآ خودم را اصلآ شکل اين حرفها نميديدم در آن روز فقط دو جمله بر زبان آوردم، گفتم ببينيد! بخدا من زبل و دانا نيستم، اين شما هستيد که خيلی پخمه و پپه هستيد! گفتم بدبخت شما ها که من هيچ چيز ندان زبلتان باشم !1
حال هم پس از سی سال مايلم بگويم بدبخت آن ملتی که در ميان ماشا الله چند ميليون روشنفکر و محقق و فيلسوف و ... زبل هايش فقط سه ـ چهار تا گمنام باشند که همان قبل از انفلاب اين امر بديهی و ساده را تشخيص دهند که هيچ ملتی با سوزاندن کشور خود و به دنبال ملا افتادن به آزادی و سعادت نمی رسد! باری، برسيم به اصل موضوع، صاف و ساده بنويسم که من اين مرد را هيچ دوست نميداشتم، منظورم اکبر گنجی است، حتی آنزمان که نوشته های روان و پر مغزش را در باره قتلهای زنجيره ای با علاقه مطالعه می کردم. اين اکبر يک رژيمی بود و رابط من با رژيم خربزه و عسل. نکات چندی هم در نوشته های اين آقا وجود داشت که برايم شک بر انگيز بود، اين مرد تخز هم می دانست که چه می نويسد و هم اينکه کاملآ هدفدار می نوشت. اينکه در اين سالها رژيم با پهلوان پنبه های الکی خود خيلی ملت را سر کار گذارده بجای خود، ولی آخر اين بابا ديگر شورش را در آورده بود. توی کتم نمی رفت که يک بقول خودمان "رژيمی" بتواند يکباره اينگونه دچار دگرديسی شود!؟ آنهم نه يک رژيمی ساده، کسی که برای دفاع از اين سيستم ضد ايرانی اسلحه به دست گرفته. گذشته از اين، اگر اين بابا آرتيست حوزه علميّه نيست و سناريوی خود رژيم را بازی نميکند، چطور می تواند با اين تهور يکه و تنها يقه گنده قاتل ها و باجخور های درشت را بگيرد! در نهايت هم نتيجه می گرفتم يا اين يارو عامل خود رژيم برای يک حقه بازی بزرگ و پيچيده است و يا اينکه يک کله خر ديوانه!1
آمد برلين و بقيه ماجرا را خود می دانيد، بعد هم افتاد زندان. هربار که آوردنش دادگاه آنجا را روی سرش گذاشت، طوريکه رژيم را از شکر خوردن خود پشيمان کرد، و بعد هم مانيفست جمهوری خواهی اولش. نه؛ من يکی ديگر پاک فکری شده بودم، اين اکبر آقا يک ديوانه است نه رژيمی. مانيفست دوم را که داد بيرون پيش خودم گفتم ای داد بيدا، ديگر پاک به سيم آخر زده! در حاليکه بيرونی ها حتی لوطی نيستند که حرفی از سلطان عمامه بسر به ميان آورند، اکبر در داخل زندان ولی الله خان را اخته کرد. می دانيد عظمت کار وی در چيست؟ دراينکه شيرينی مزه ديوانگی را به تلخکامان چشاند. مردم منبعد ديگر حوصله ياوه شنيدن و فلسفه بافی و توجيح را نخواهند داشت. از اين پس هر کسی کمتر از اکبر ديوانه باشد ول معطل خواهد بود. دو نکته می نويسم و بعد تمام. اول اينکه اين ديوانگی بی پير خيلی مسری است. طولی نخواهد کشيد که اين مرض نجاتبخش حتی به مجلس فرمايشی خود ملا ها هم سرايت خواهد کرد، و دوم اينکه اگر ديوانه ها نبودند جهان هرگز دستخوش اينهمه تغييرات نمی گرديد. کمی تحمل داشته باشيد و به درستی اين هر دو ادعای من يک کمی ديوانه برسيد!1
شنبه 7 خرداد 1384 // 2005.05.28