حزب ميهن
امير سپهر
جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر !1
او هم امروز هم اگر بلايی بر سرش آيد به جاودانگی خواهد پيوست
کار هر چه پر عظمت تر باشد در ابتدا به همان نسبت نا شدنی تر و مسخره تر به نظر می آيد
سياست خارجی ايالات متحد آمريکا پس از جنگ عالمگير دوم توانست دهه ها برای آنکشور سود سرشار و رشد اقتصادی چشمگيری ببار آورد، آن سياست اما بدليل درجا زدن و عدم انطباق خود با روند تحولات جهانی به سياستی شکست خورده و خطرناک مبدل گرديد. اساس و پايه آن سياست بر ايجاد مراوده و دوستی با نظام ها استوار بود، ولو نظام های غير منتخب و حتی بعضآ ضد ملی. در آن دکترين ميزان بسط و توسعه روابطه ايالات متحده به کشور های دوست به ميزان توانمندی آن نظام ها در ايجاد ثبات بستگی داشت، حتی اگر آن ثبات از راه سرکوب آزاديخواهان و زير پا گذاردن ابتدايی ترين حقوق شهروندان بوسيله حکومت ها بدست می آمد. همين اندازه که رژيمی قادر ميگرديد ثباتی قبرستانی بوجود آورد و دست به ماجراجويی نزند، نه تنها از دوستی و حمايت بلکه از کمک های بلاعوض آمريکا نيز برخوردار می گرديد
سياستگزاران آمريکا از اين نکته غافل بودند که حمايت از رژيم های سرکوبگر و جانبداری يکطرفه از دولت اسرائيل ميتواند موجبات نفرت مردمان ستم ديده از آن قدرت جهانی را فراهم آورد و آنکشور را به سمبل ستمگری و آماج حملات کورکورانه مردمان عقب نگاهداشته شده مبدل سازد. برآيند آن سياست فرصت خوبی را برای رشد عناصر بنياد گرايی فراهم نمود که فرهنگ آمريکا را منحط و دشمن افکار پسمانده مذهبی خود تلقی ميکردند، از صدقه سر همان مشی کاملآ اشتباه بود که جانيان تندرو و خطرناک توانستند با شعار های بسيار راديکال و عمليات خشونت آميز بر عليه آنکشور رشدی سريع کرده و به محبوب قلوب مردمان استثمار شده جهان بويژه مسلمانان مبدل گردند. آمريکا در يازدهم سپتامبر متوجه شد که آن سياست تا چه اندازه ميتواند برای امنيت شهروندان آنکشور خطرناک باشد. در نتيجه همان سياست بود که هزاران نفر انسان بيگناه فقط به جرم آمريکايی بودن جان خو را در نقاط مختلف جهان و حتی در داخل شهر های بزرگ آنکشور در عمليات تروريستی از دست دادند. اينک چشم و گوش آمريکا کاملآ باز شده و به همين دليل سياست خود را از پايه دگرگون ساخته است بويژه در ارتباط با دنيای اسلام که به چالش اصلی تبديل گرديده
در سياست نوين حمايت از مردمان تحت ستم جای پشتيبانی از رژيمها سرکوبگر را گرفته است. حمايت تام و مطلق از اسرائيل که دستمايه اصلی تروريستها برای بسيج مسلمانان بيزاراز اين عمل برای اعمال تروريستی بود جای خود را به کمک به فلسطينی ها برای تشکيل دولت مستقل سپرده است. آمريکا می خواهد نقشه جفرافيای سياسی جهان اسلام رابهم بزند وخواهد زد. اغلب متحدين سنتی امريکا را در عراق تنها گذاردند، اما آنکشور چون به درستی روش خود اعتقاد داشت، در عراق از همه چيز خود مايه گذارد. شرکت پرشور مردم عراق علی رغم خطر مرگ نشان داد که اين سياست تا چه اندازه درست و منطقی است. پيروزی در آزمون انتخابات عراق برای بوش و دولتش هزاران بار بيش از پيروزی تاريخی وی در انتخابات کشورش ارزش تاريخی و جهانی داشت. او تاهمين جای کار هم به ابراهام لينکلن دومی در تاريخ آمريکا و جهان مبدل شده است؛ شايد هم بزرگتر. نقط اوج اين سياست عدم دخالت در انتخاب نوع نظام برای عراقی ها بود
بگذاريد واخوردگان کمونيست و صلح دوستان صدام پسند و همگی بيکار که از آمريکا دراکولا و شمر و يزيد ساخته اند و مخالفت با هر عمل آنکشور رابه عبادت دينی جديد خود بدل ساخته اند، هرچه می خواهند شکلک او را بسازند و بر عليه وی تظاهرات کنند، اين صلح دوستان نادان در مدت بيش از سی سال حتی يکبار برای دفاع از مردم بدبخت عراق در برابر جنايات سبعانه صدام قوطی آبجو بدست به خيابانها نيامدند. هرگز بر ضد اسامه بن لادن و ملا عمر و ميلوسويچ و ملا های دزد و آدمکش تظاهراتی براه نينداختند و ابدآ اشاره ای به ابو مصعب الرزقاوی نمی کنند که حتی سر خبرنگاران و کارکران بيگناه و محتاج نپالی را هم جلوی دوربين ويدئو از تن جدا می سازد
جرج دبليو بوش هم امروز هم اگر بلايی بر سرش آيد به جاودانگی خواهد پيوست. وی بدعتی در سياست کشورش و جهان غرب گذارده که در بود و نبودش ادامه خواهد يافت، ترديد نبايد داشت که اروپا نيز دير يا زود به همان راه خواهد رفت، ور نه اين بار اروپا خواهد بود که مسلمانان در پی نابوديش خواهند بود، آنهم اروپايی که خيلی آسيب پذير تر از آمريکا است. اين قاره در مقايسه با آمريکا به علت نزديکی و در دست رس بودن و گونا گونی و يک دست نبودن سياست خارجی آنها و بی مرزی برای تروريست ها نسبت به آمريکا صد ها بار هدف هايی آسان تری خواهند بود. اروپا راهی به جز تعقيب سياست آمريکا ندارد. عظمت کار جرج دبليو بوش هم در همين است، تبديل نا خواسته دوستان ديکتاتور ها به دشمنان آنها اين نيز بسيار طبيعی است که پرزينت بوش تا اين اندازه مورد توهين و سوژه کاريکاتور وآماج تهمت و نفرين و مسخره است، وی بدعت گذار است، و اين از ويژگيهای بدعت است. هيچ قصد مقايسه و تبليغ و تحسينی نيست، اما توجه کنيم که حتی پيامبران نيز چين وضعی داشتند
اين يک قاعده نانوشته است که کار هر چه پر عظمت تر باشد، در ابتدا به همان نسبت نا شدنی تر و مسخره تر به نظر می آيد
بيست و ششم فوريه دوهزاروپنج ميلادی