حزب ميهن
امير سپهر
!هنر سياست
صحنه خالی است يا چشمان ما سو ندارد ؟
عمر انسان نا محدود نيست، هر آدمی مگر چند سال زندگی ميکند؟ شصت و پنج، هفتاد و پنج، يا در نهايت نود يا صد سال. تازه، تقريبآ نيمی از عمر را هم در کودکی و يا پيری و از کار افتادگی سپری ميکنم و سالهای تآثير گذاری و خلاقيت هر کدامی از ما بيش از چند دهه نيست، آنهم اگر در اثر حوادث ظبيعی و يا تصادف و تصادم و بيماری و هزاران حادثه جديد اسلامی ! و غير مترقبه ديگر از قبيل بمب گذاری و کوبيدن هواپيما به ساختمان و ترور و ... زود تر از موعد زندگی را بدرود نگوئيم. اين ايام کوتاه از عمر، يعنی اين روزها و هفته ها و ماه ها و سال های محدود هم به سرعت برق و باد می آيند و ميروند و با سپری شدن آنها هر کدامی از ما آدميان چند قدم بطرف مرگ و زوال نزديکتر ميشويم. آندره مالرو، نويسنده بزرگ و اخلاق گرای فرانسه معتقد بود کسانی بر مرگ چيره شده اند که توانسته اند با بجای گذاردن اثری از خود، پس از مرگ نيز در ذهن و قلب و روح نسلهای پس از خود همچنان به حيات معنوی خويش ادامه دهند. گر چه اين تعريف به ادبيات و هنر مربوط ميگردد، ليکن آنرا به سياست نيز ميشود تسری داد. مگر نه اين است که سياست نيز يک فن و هنر است و بقول حافظ که خود با خلق غزلهای بی بديلش به ابديّت پيوست، کار ملک (کشور داری) هم نيازمند تدبير و خرد است که ازهرکسی بر نمی آيد
رندعالم سوز را با مصلحت بينی چه کار * کار ملک است آنکه تدبيرو تامل بايدش
پس اين فقط نويسندگان و شعرا و مجسمه سازان و نقاشان و ... نيستند که با آفرينش های هنری خود به حياتی ابدی ميرسند، انسانهای بزرگ سياسی هم که قادر شده اند تحولاتی ژرف و تاريخی در موطن خود و يا جهان بوجود آورند نيز در زمره شخصيّت هايی هستند که به جاودانگی می پيوندند. همانند ابراهام لينکلن، گاندی، ماندلا، نهرو، دکتر سوکارنو و دهها شخصيّت ديگر. ما خود در تاريخ کشورمان از اين شخصيّت های سياسی فراوان داريم. اما به نظر ميرسد که متاسفانه ديگر نسل سياستمداران استخواندار و مسئول که قادر باشند به ابديت تاريخ سرزمين طاعون زده ايران بپيوندند از ميهن ما بر افتاده است. زيرا در حاليکه کشورمان صاحب صاحب ميکند و زمينه از هر حيث برای از جای کندن ريشه اين ميکرب مهلک که جمهوری اسلاميش نام داده اند مهيا است، ليکن صحنه از يک مدير و سازماندهنده و هنرمند سياسی خالی است، و يا اينکه سياستمداران مسئول داريم، ليکن مردم ما اين درايّت و هوش را ندارند که کس و يا کسانی را از ميان آنان برگزينند و ضمن مرافبت و جلوگيری از لغزيدن وی در لجنزار ديکتاتوری، کمک کنند که کشور از اين ويرانی و ملت از اين ننگ بزرگ و بيسابقه تاريخی خلاصی يابند. شايد عظيم ترين و نابخشودنی ترين جنايت تاريخی ملا ها اين باشد که تخم اعتماد را در جامعه ما از باروری انداخته اند. بگونه ايکه هيچکس را بر هيچکس اعتمادی نمانده. عده ای نابخرد و نادان هم چون خود لياقت و کاردانی ندارند، صرفآ از روی حسادت با تهمت زدن بيجا و بدون مدرک به اين و آن، ندانسته به جمع دشمنان اين ملت نگونبخت پيوسته، و به نوکران بی جيره و مواجب ملا ها بدل گرديده اند. هر دم هم با تخريب ديگران اين آتش بد گمانی و نفاق را شعله ور تر
(ميسازند. ( سپهر