حزب ميهن
امير سپهر
راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است
(بخش دوم )
عبور از شبه اپوزيسيون فرتوت، تقلبی و بد پيشينه
قصد سفر به گذشته پر افسوس را ندارم، ليکن به منظور پند آموزی و پرهيز از اشتباهاتی مشابه در آينده، نگاهی گذارا به آن گذشته سراسر اشتباه را لازم می دانم. چون بخش اعظم کسانی که مرتکب آن خطای هولناک تاريخی شدند متاسفانه هنوز هم صحنه گردان اپوزيسيون خارج از کشور هستند. اگر متاسفانه می گويم بدين علت است که در ميهن ما سنتی سياسی وجود دارد که يکصد و هشتاد درجه با ديگر کشور ها مغايرت دارد. در ايران برخلاف ساير کشور ها که سياستمداران با يک اشتباه کوچک و حتی شکست در يک انتخابات شهری شخصآ استعفا می دهند، افرادی که دهها بار اشتباهات فاجعه بار کرده و ملت را خانه خراب کرده اند نه تنها کنار نمی روند که هنوز هم خود را برگزيدگان و عقلای سياسی اين کشور می دانند و آن گذشته فاجعه بار را هم سابقه مبارزاتی می نامند. بی اينکه خود و ديگران به اين مهم دقت کنند که سابقه سياه و سفيد دارد و داشتن گذشته سراسر اشتباه نه تنها مايه مباهات نيست که روشن ترين مدرک بی لياقتی و غير قابل اعتماد بودن اينگونه افراد هم هست
دليل بيشترين اشتباهات مکرر و ناکامی های پشت سر ما اين است که ما نفس مبارزه را اصل قرار می دهيم نه کيفيّت و دست آورد آنرا. اگر به کارنامه بسياری از اينها که به پنجاه سال مبارزه خود می بالند نگاهی بيافکنيد ، متوجه خواهيد شد که آنان جز جاسوسی برای اتحاد شوروی، جز همکاری با دشمنان تاريخی ايران، جز يقه دراندن برای خمينی، جز انتقال قدرت به آخوند ها و سپس هم جز گول خاتمی را خوردن و جز هشت سال خود را منتر رژيم کردن هيچ چيز ديگری در اين کارنانه نيم قرنه خود ندارند. ما اگر مانند بعصی اين افراد را خائن هم نناميم حداقل بايد اين حقيقت مسلم را بپذيريم که به افرادی با پنجاه سال مداوم اشتباه اعتماد کردن خود خطايی بزرگتر از تمامی خطا های اين ورشکستگان سياسی است. کسانی که در انقلاب ويرانگر پنجاه و هفت شرکت داشتند، هرگز نبايد بخود ببالند، زيرا بدون اينکه خود متوجه باشند مرتکب يک جنايت هولناک تاريخی شدند. جنايتی عظيم که به بهای جان بيش از نيم مليون نفر از هم ميهنانمان، ويرانی کشورمان و نا امنی کل جهان تمام شد. حتی عاقل ترين انقلابی های ديروز هم نه ايران را می شناختند و نه مردم خود را. برای همين هم بود که نادانسته فقط حمال وار ملا ها را کول گرفته و آنان را از گورستانها به کاخها حمل کردند نه که حرکتی حساب شده و ملی انجام داده باشند
اما کار به همينجا ختم نشد، چه که آن نسل زيانکار حتی امروز و از پس اينهمه خانه خرابی هم همچنان از تلاش بيهوده برای فرو کردن ميخ آهنين در سنگ دست بر نداشته. آن بيخبران کينه توز هنوز هم درک نکرده اند که واقعييّت جامعه آن چيزی نبود که آنان ديروز در رويا های خود ساخته بودند، و حقيقت جامعه ما امروز هم اين اوهامی نيست که ايشان در مغز منجمد خود دارند. آنان نمی خواهند درک کنند که حقيقت جامعه يعنی همين عينيّت های موجود، که ما اخبار آنرا روزانه در رسانه ها می خوانيم و می شنويم. بسيار طبيعی هم هست که ايران را نشناسند، زيرا همه در خارج هستند و در جای گرم و نرم، هيچ مشکل اجتماعی و غم آب و نان هم ندارند. بنابر اين عجله ای هم ندارند. چکيده سخن اينان در يک جمله خلاصه می شود (يا آزادی مطلق و بهشت برين و يا همين وضع موجود!) و چون اولی رويايی و دست نا يافتنی است، پس جمهوری اسلامی بايد فعلآ بماند. از اينرو است که ايشان خواه و نا خواه به وفادار ترين پاسداران بی جيره و مواجب جمهوری روضه خوان ها مبدل گشته اند
نگارنده همينجا می توانم دوجين نام از اين به اصطلاح روشنفکران و مثلآ سران اپوزيسيون را بياورم که هريک بيش از دستکم چهل ـ پنجاه سال است که در خارج زندگی می کنند و شناختشان از ايران هم مربوط به دوران زنده ياد دکتر مصدق مربوط می شود. اينان قادر به درک اين واقعيّت نيستند که در اين نيم قرن ايران بلحاظ سياسی اجتماعی فرهنگی زير و رو شده است. اين طفيلی هايی که هنوز هم از بام تا شام به پادشاهان پهلوی فحاشی می کنند اصلآ متوجه نيستند که تمام افتخارات و دماغ سربالا گرفتنشان فقط مربوط به روزگار خوش همان پدر و پسر است نه فبل و بعد از آن. ايران پر از نکبت و عقبمانده دوران قاجار که چيزی نداشت که مايه مباهات باشد. جمهوری اسلامی هم که از روز استقرار تا کنون فقط ننگ و بدنامی روز افزون آورده و تنها به غارت منابع اقتصادی موجود و ويرانی فرهنگی دوران پيش از خود مشغول بوده است. ما بايد اين حقيقت تلخ را بپذيريم که ديگر آن زمان سپری شد که مردم ما در جامعه ای غير دينی، نسبتآ مرفه و کاملآ امن تولد يافته و رشد کرده بودند. حال زمانه ای نيست که قدرت اقتصادی و ثبات ايران مايه افتخار باشد و ايرانی در جهان از غرور و اعتباری برخوردار. زمان زمان جمهوری اسلامی است و علی خامنه ای و احمدی نژاد و همين بساط بی آبرويی و نکبت معلوم و ملموس. کسانی که معتقدند مردم ما نسبت به بيست و هفت سال قبل آگاهتر هستند پاک در اشتباهند
در تحت حکومت مشتی چاقو کش تمدن ستيز فرهنگ کش چه تحول مثبتی انجام گرفته که مردم امروز آگاهتر از مردم ديروز شده باشند؟ رواج جراحی پلاستيک بينی که ارتباطی به رشد فرهنگی ندارد. اگر منظور از آگاهتر شدن کثرت دانشجويان و پيشی گرفتن دختران در اشغال صندلی های دانشکده ها است، اين نيز استدلال درستی نيست. اين امر صرفنضر از انفجار رشد جمعيت که بطور طبيعی تعداد دانشجويان را بالا برده بنا به دلايل روشن ديگر هم به هيچ وجه نشانه آگاهتر شدن جامعه ما نيست. گرچه تلخ است و قصد آزردن دانش آموختگان و دانشجويان را ندارم، اما با جرآت حقيت را فاش می نويسم که اين دانشگاهها و مدارک اخذ شده از آنها ديناری ارزش ندارند. چرا که جز در جمهوری روضه خوان ها اين دانشنامه ها در هيچ کشوری برسميت شناخته نمی شوند. وقتی سازمان يونسکو سيستم آموزش عالی ايران را در درجه بندی جهانی چهارده بار تنزل دهد، اين ورق پاره ها چه ارزش علمی می توانند در جهان داشته باشند. اين دانشگاه بازی و دانشجو پروری هم فقط محل ديگری است برای سرکيسه کردن خانواد ها و سرکار گذاردن نسل جوان. بويژه دانشگاههای آزاد که مدارک آن حتی بی اعتبار تر از ورقه سابقه کار در يک عطاری و بقالی است. برای همين هم هست که بيشترين دکتر مهندس های فارق التحصيل در جمهوری اسلامی در خارج از ايران بهترين شغلی که دارند رانندگی تاکسی يا تحويل پيتزا به مشتريان در درب خانه آنان است
مردم ما فقط محتاط تر شده اند نه آگاهتر، دليل آنهم ديدن نتيجه کثافتکاری گذشته و در آتش افکندن ايران بوسيله همين کسان است. اگر نام اين احتياط ناشی از ندانمکاری و تجربه تلخ "آگاهی" است، پس بايد بدانيم که در اين زمينه روستائيان، چوپان ها، طبقه کارگر و قشر بيسواد ما هزاران بار آگاهتر از قشر باسواد ما شده اند. چه که اين ساده مردم مار گزيده ديگر از هر ريسمان سياه و سپيدی می ترسند و حال حاظر به تقبل هيچ هزينه ای نيستند. فرهنگ عمومی جامعه ما در اين بيست و هفت ساله سير نزولی داشته نه صعودی. دلايل آن نيز ترويج خرافات، بسته تر شدن فضای هنری، فقر اقتصادی، رواج اعتياد، همه گير شدن رشوه خواری، معنويت ستيزی و گسترش دروغزنی و هزاران معضل فرهنگی اجتماعی اقتصادی ديگر است که جمهوری اسلامی برای مردم به ارمغان آورده. ما در دوران گذشته کجا شنيده بوديم که کسی چلوکباب در چاه ريزد، بلواری برای عبور امام زمان ساخته شود، امام زمان ليست امضاء کند، مردی سفيه و مسخره اما خطرناک در تلويزيون ملی کشور ادعا کند که هاله ای از نور در اطراف خود دارد و يا سگ اصحاب کهف پا برهنه داخل حرم امام رضا شده باشد و مردم هم اصلآ به روی خود نياورند. هر کدام از اين بی فرهنگی ها در زمان پيش از انقلاب سوژه ششماه روزنامه توفيق و ساير نشريات فکاهی می شد
عجيب است که بعضی با تماشای چهار برنامه مغالطات آقای مهنس بهرام مشيری که بخشی از گفتار خود آن عاليجناب هم متاسفانه از سر کين و پر مغالطه است و يا به استناد گفتار شاعرانه و عارفانه آقای عليرضا ميبدی که ايران را بدليل داشتن چند صد جوان قربانی و زندانی جمهوری ملا ها سرزمين با فرهنگترين و بهترين فرزندان خداوند می نامند، گمان می برند که ديگر از ما با فرهنگتر در جهان ملتی نيست. اما اين ايران ادعايی ايرانی مجازی و مختص برنامه های تلويزيونی است که با ايران حقيقی از زمين تا آسمان تفاوت دارد. با فرهنگ که نمی شود گزينشی برخورد کرد. کسانی هم که در زندانها تير خلاصی می زنند، اين آخوند ها، مردم گريان و عقبماند، قمه زن ها، رمال ها، تروريست های کلامی و فيزيکی، حرفه ای ترين حقه بازان جهان، بسيجی ها، انصار حزب الله، دستمال بدست ها، آدم فروشان و شارلاتان های حرفه ای و و و هم همگی در درون همين فرهنگ ما جای دارند. اين کسانی که کشور و شرف ملی و مردم و انسانيت خود را به ملا ها فروخته اند که از کره مريخ به ايران نيامده اند. اينها هم همه ايرانی هستند. اگر پاره ای از هم ميهنان بنده و شما شرف فروشی نمی کردند و يا تا اين اندازه نادان نبودند ملا که نمی توانست بيست و هفت سال حاکم کشور و هستی و شرف و حيّثيت آنان گردد
کسانی که تاريک انديشی و ظلم و جنايات ملا ها را به پای فرهنگ عرب می نويسند و آن قوم را مسبب اصلی استقرار رژيم آخوندی می پندارند و مرتبآ به آنان فحاشی می کنند، بايد توجه داشته باشند که بجز معدودی از عراقی های ايرانی الاصل همگی اين ملا ها ايرانی هستند نه عرب، بدبختانه افکار متحجرشان هم جزيی از فرهنگ ما است. نگارنده يکبار ديگر هم اين نکته را آورده ام که ملای ايرانی نماينده فرهنگ هزار و چهارصد سال قبل اعراب است نه مروج فرهنگ کنونی آنان که از بيخ متحول شده. به همين خاطر هم هست که ايران ملا زده ما از تمامی کشور های امروزی عرب پسمانده تر و بی فرهنگتر است. پس اگر خواهان رهايی از دست طاعون جمهوری اسلامی هستيم اول جامعه خود و فرهنگ حقيقی آنرا بشناسيم و قبول کنيم و سپس متناسب با آن برای آزادی و رشد فرهنگی ايران ملا زده برنامه ريزی کنيم
خود فريبی و تعريف بيجای ازخود را بس کنيم، اين حقيقت را بپذيريم که ما با اين فرهنگ عقبمانده هرگز از اين وضعييت نکبت بار موجود قادر نخواهيم بود يکباره به آزادی مطلق دست يابيم. اگر هم به فرض اين آزادی بی حد و مرز آرمانی را بدست آريم قادر به نگهداری آن نخواهيم بود. چه که پاسداری از آزادی هزار بار از بدست آوردن آن مشکل تر است. سياسيونی که مثلآ خود را آگاه ترين قشر جامعه بحساب می آورند در اين بيست و هفت سال حتی نتوانسته اند در يکصد متری هم ديگر ايستاده و بر عليه دشمن مشترک خود تظاهرات کنند. اين افراد چگونه خواهند توانست در فردای آزادی فرضی ايران برای حراست از منافع ملی کشور خود و پاسداری از دموکراسی همکاری کنند. کسانی که از يک سو مردم ما را نا آگاه ميدانند و از سوی ديگر در زمينه دستيابی به دموکراسی يكشبه خواهان پشت سرگذاردن جوامعی هستند كه پرونده هشتصد سال مبارزات مدنييشان را در زير بغل خود دارند يا صداقت در کارشان نيست و يا اينکه اصلآ الفبای سياست و تاريخ و جامعه شناسی را نمی شناسند. ما قادر نيستيم بدون در نظر گرفتن ويژگيها و ظرفيتهای جامعه خودی با ملتهايي کوس برابری زنيم كه قرنها چهار اسبه در راه روشنگری و مدنيت به جلو تاخته اند . گنده گويی صرف که نشانه رشد فرهنگی نيست. فرهنگ هر جامعه انسانی همانی است که هر ملتی در عمل از خود بروز می دهد. دموکراسی متعلق به مردم رشد يافته و دموکرات است نه فحاشان و تهمت زنان و تروريست های کلامی و چاقوکشان سياسی
اين بمعنای عدم باور نگارنده به استحقاق مردم و شايستگی آنان برای برخورداری از نظامی مردم سالار و جامعه ای آزاد نيست. اتفاقآ اگر درميان تمامی ملتهای دربند جهان يک ملت بيش از ديگر ملتها استحقاق رهايی و دستيابی به آزادی داشته باشد ملت ايران است. ليکن هر کشور و ملتی نرم ها و ويژگيهايی تاريخی خاص خود را دارد که طرح و برنامه ای متناسب با عينيت ها و ظرفيتهای همان مردم و کشور را طـلب ميکند. مردم هيچ کشوری بطور ناگهانی و با تقليد صرف از ديگران به آزادی نرسيده است. دموکراسی هر ملتی در روند يک سلسله رخدادهای تاريخی و مبارزات مدنی آن ملت شکل گرفته
ما نيز می توانستيم و هنوز هم ميتوانيم دموکراسی خاص خودمانرا داشته باشيم. ما بيست و هفت سال پيش با دولت بختيار شانسی بی نظير و تاريخی داشتيم که به آزادی دست يابيم ، اما آنرا با افزون طلبی و نابخردی از دست داديم. ملت ما امروز، حتی هم امروز هم تمامی اسباب دستيابی به يک جامعه ای آزاد و دموکرات را در اختيار دارد ، ليکن کم آگاهی و عناد عده ای اجازه نميدهد که از آن سود برد. همان عده که در بيست و هفت سال قبل با ايستادن در مقابل دولت بختيار يک بخت و فرصت بی نظير تاريخی را از چنگ ملت ايران بدر بردند و اينهمه کشته و معلول و صدها ميليارد دلار خسارت مالی و در نتيجه فقر و نکبت و ننگ و بدنامی را به ملت ما تحميل کردند، متاسفانه امروز نيز ره رستگاری را برما سد کرده اند. بايد توجه داشت که در سياست صرف مبارزه و نيّت خير کسی را از مسئوليت و گناه مبرا نميسازد. فردی که تشخيص درد ميدهد و نسخه صادر ميکند، لاجرم مسئول عواقب و نيک و بد آن نيز هست. فقط شيخ و ملا مسئول فلاکت ما نيستند. نابکارانی که اين طايفه جانی و گدا پيشه دزد را بر ما حاکم کردند گناهشان هزاران برابر از خود اين قوم سفله پرور و بی آبرو بيشتر است. شيخ و ملای قرون وسطايی هرگز بدون کمک چپ و راست های بی سواد و از مرحله پرت ديروز ما قادر به شکست نظام قبلی نمی شدند
آخوند و جمهوری اسلامی معلول عدم آگاهی سياسيون نسل پيشين هستند. علت اصلی سيه روزی و پريشانحالی ما بی دانشی سياسيون ديروز ما است. ما هر بدبختی و دربدری که می کشيم از دست اين پير های لجوج و ورشکسته است و از به اصطلاح روشنفکران ديروزين که در واقع تاريک انديش ترين قشر نسل قبل بودند. روح الله خميني راكه كسي نميشناخت. هيچ ملا وشيخ ومفتي هم كه در آنزمان نه در خارج از ايران امكانات و ارتباطاتي داشت و نه حتا كسي از ايشان كوچكترين آشنايي به زباني غير از عربي دست و پا شکسته و فارسي معرب داشت ( خود روح الله خمينی نه تنها کوچکترين آشنايی به دستور زبان فارسی نداشت ، حتا با صرف و نحوعربی نيز کاملآ بيگانه بود، آنهم با اقامت پانزده ساله دريک کشور عربی. اشعاری را که به وی نسبت ميدهند تمامآ از همين غلامعلی حدادعادل (غلام پيشه) غلام ولی فقيه فعلی است که برسم جنباندن دم بنام صاحب و ارباب پيشينش سرود ) . ملا چه ميدانست آمريكا و اروپا كجاست. غير از دولت فخيمه بريتانياي كبيركه حكم ولايت بر صغار را برايشان داشت و بجز سامره و كاظمين و نجف و كربلای حسيني ، كه در آنجا به تکدی خمس و ذكات مي نشستند ملا ها اصلا نميدانستند كه ممالك ديگري هم وجود دارند. اين كنفدراسيون وتحصيلكردگان و سياسيون برونمرزی بودند كه او را به پاريس سراسر كفر! برده و وی را مردی آزاديخواه ومتفكر، همرديف مهاتماگاندی ، دكتر سوكارنو، قوام نكرومه و ... به جهانيان معرفي كردند
بنابر آنچه آوردم ما امروز برای آزادی ايران با دو نيروی پسمانده و ورشکسته طرف هستيم، خود رژيم جمهوری اسلامی و نسلی که رژيم جمهوری اسلامی محصول پنجاه سال مبارزه آنان است و حاظر هم به پذيرش مسئوليّت خطا های ايران برباد ده خود نيستند. گر چه عناصری از اين نسل خيلی کم جان و بی رمق از برکناری جمهوری اسلامی سخن می گويند ليکن راستی اين است که کليّت جمهوری اسلامی سازان به هيچ وجه خواهان برکندن اين نظام از ريشه نيستند. به همين علت هم در گفتار خود نه هرگز از واژه سرنگونی استفاده می کنند و نه خواهان بحث در اين باره هستند. زيرا خوب می دانند که با سرنگونی نظام خود نيز بلحاظ سياسی سرنگون خواهند شد. در ذهن اينان اگر بتوان جمهوری اسلامی را به يک جمهوری عرفی مبدل ساخت آنگاه است که حقانيّت مبارزاتشان به اثبات خواهد رسيد، که اينهم جز رويای دوغ ساحتن از آب يک دريا با يک تغار ماست چيزی بيش نيست، که گرچه ناشدنی است، اما اگر بشود چه دوغی خواهد شد! مشکل عمده ديگری که اينها دارند مسئله شکل نظام آتی است، و شايد بتوان همين امر را مهم ترين نقطه افتراق اينها از مردمان عادی آزادی خواه دانست
برای دانشجو و کارگر و کارمند و فرهنگی وکشاورز و دکاندار و زن و مرد که براستی خواهان آزادی و يک نظام دموکرات است شکل نظام چندان اهميّتی ندارد، اما برای اين نسل ورشکسته شکل نظام از هر چيزی مهم تر است حتی از محتوای آن. اينها به هر قيمتی که شده به نام يک جمهوری نيازمند هستند بی توجه به درونمايه آن. اينها جمهوری می خواهند، ولو يک جمهوری موروثی چون سوريه و آذربايجان و ليبی و ... چه که بازگشت به نظام پادشاهی حتی با انتخاب آزاد هم به معنای مهر تآييد مردم خواهد بود بر پنجاه سال ندانمکاری اين نسل که پايان خفتبار حيات سياسيشان را هم معنا خواهد داد. از اينرو است که اينان حتی با شکنجه گر شناخته شده رژيم هم برای استقرار جمهوری حاظر به همکاری هستند اما حتی يک دانشجوی بيست ساله طرفدار مشروطه را هم دشمن خونی خود به حساب می آورند. نسلی ندانمکار که جز چند دهه مبارزه با رژيم پادشاهی و کمک به استقرار جمهوری اسلامی اصلآ هويّت ديگری ندارد و حاظر هم به نقد خود و مسئوليت پذيری نيست، ظبيعی است که همين رژيم را به استقرار مجدد نظام پادشاهی ترجيح دهد. جابجايی دوباره اين دو سيستم برای اينها نه تنها مرگ سياسی که حتی جنون بهمراه خواهد آورد. اما برای يک مبارز راستين راه آزادی شکل نظام در درجه دوم اهميّت است. کما اينکه حتی خود شاهزاده رضا پهلوی هم که قاعدتآ در صورت انتخاب مردم پادشاه خواهد شد شکل نظام را فقط ده در صد مهم دانسته و نود درصد به محتوای آن اهميّت داده است
نتيجه اين بخش از نوشته اينکه قسمت بزرگی از اپوزيسيون نه تنها اپوزيسيون و يار ما نيستند بلکه در عمل بزرگترين سد راه تشکيل يک اپوزيسيون حقيقی و هدفمند سرنگونی طلب هم هستند. اين شبه اپوزيسيون را می توان دوم خرداد اپوزيسيون دانست که در اصل تقلبی بوده و خواسته و نا خواسته دل در گرو نظام آخوند ها دارد تا آزادی خواهان ايران. اين کوته آستينان در بهترين حالت هنوز هم اصلاحاتچی هستند نه دشمن حقيقی اين نظام. بدين ترتيب ما اگر براستی خواهان برکندن ريشه نظام ضد ملی روضه خوان ها هستيم يکی از بزرگترين گامهای نخستين ما بايد گذار از اين شبه اپوزيسيون باشد. گذار از سد اپوزيسيونی تقلبی که نه تنها در اين سالها ما را در ارزيابی نيروی خودمان دچار اشتباه محاسبه کرده است، که پيوسته هم با سنگ اندازی و ايجاد نفاق و خاتمی بازی و هزار بار چپ و راست زدن از شکل گرفتن يک اپوزيسيون حقيقی خواهان آزادی جلو گيری نموده است. آنچه امروز برای آزادی خواهان و ايران دوستان بايد اهميّت داشت باشد نه شکل نظام که اول ماندگاری ايران و سپس بر کندن رژيم جمهوری اسلامی از ريشه است، که در حد توان و بضاعت کم خويش از دانش سياسی به چگونگی آن در در بخش های بعدی اين نوشته خواهم پرداخت
ادامه دارد