و نقش چپ در ادامه حيات جمهوری اسلامی
امروزه که اسلام سياسی زندگی هر ايرانی راتيره و تار کرده ، چند رند فرصت طلب که خود قبلآ از مريدان علی شريعتی و بنی صدر اسلام شناس و روح الله خمينی بودند با سوء استفاده از موج دين زدگی و موقعيّت بدست آمده ، با آگاهی بدين نکته که نقد اصول انسانکش اسلام مرحمی بر زخم های مردم داغديده ميگذارد، در خارج از کشور و در ساحل امن نشسته و مصائب اسلام را به مردمی گوشزد ميکنند که خود آن مردم بينوا هر دم و ثانيه بدبختی آنرا با پوست و گوشت و استخوان خود احساس ميکنند. نقد مکتبی که هستی ما را به يغما برد و بزرگترين هزينه تاريخ را بر ما تحميل کرد ، قبل از پنجاه و هفت کاری روشنگرانه بود نه امروز.
اينک که حکومت دينی برای حتا ناآگاه ترين هم ميهنان ما هم کابوس هولناکی بيش نيست، اولويّت کارما کمک به سرنگونی اين نظام است. اگر هم قصد نقدی سازنده داريم بايد به نقد و بررسی انديشه های پنهان اما مخربی بپردازيم که آينده حيات اجتماعی ما راتهديد ميکنند. همان انديشه هايی که حکومت ملايان را بر سر کار آوردند و امروز هم پس از نابودی ايران و ايرانی نميگذارند که مردم از اين اسارت و درماندگی خلاصی يابند.
حکومت اسلامی معلول است نه علت. ملايان چهارده قرن بود که حکومت پادشاهان و حکام سياسی را غصبی دانسته و در کمين آن نشسته بودند. بايد به تحقيق و بررسی اين نکته همت گماشت که چگونه در يک ايران بيسواد وعقبمانده شيخ فضل الله نوری سلف اين ملايان در يکقدمی قدرت شکست خورده و با دستار خود در پايتخت کشور بدار آويخته ميشود، ليکن هفتاد و اندی سال پس از آن خلف وی سيد روح الله خمينی در يک جامعه ای ظاهرأ آگاه تر و مدرن تر که پراز متفکر و نظريه پرداز سياسی است برروی شانه های شاعران و روشنفکران چپ و مترقی ! به قدرت مطلقه ای دست مييابد که تا کنون هيچ پادشاه و حاکمی در تاريخ ايران از آن برخوردار نبوده است. چنانچه روشنگر هستيد و آگاهی داريد، چه سازنده و مفيد خواهد بود که بجای لگد پرانی به مردار يابوی چموش، اينچنين مجهولات جامعه شناختی را برای مردم خود روشن سازيد.
آنچه امروزه گلوی ما را ميفشارد و روزگامان را سياه کرده که برای همگان قابل لمس است. آخر چه چيز اين تفکر مخرب و ضد انسانی و خردکش برای مردم ما مستور مانده که نياز به روشنگری دارد ؟ صدها جلد کتاب و هزاران سخنرانی ملال آور بظاهر روشنگرانه نميتواند آن نفرت و تآثيری را در مردم ايجاد کند که يک عمل جنايتکارانه و شرم آور سنگسار بوجود می آورد! در حال حاظرهيچ منقدی مانند خود ملايان حاکم بر ايران اسلام را بروشنی نقد و تفسيرنميکنند. آنهم بصورت عملی. گر چه نقد مذهب برای عده ای بسيار جاذبه دارد ، ليکن بی پرده بايد گفت بسياری از کسانيکه امروز اسلام لت و پار شده و از نفس افتاده را نقد ميکنند، معرکه گير ونقال هستند.
ارج گزاری مردم بر اينها از کم آگاهی آنها ناشی شده و به زخم خوردنشان از حکومت جنايت پيشه اسلامی مرتبط ميگردد. در مسير موج شنای قورباغه کردن و فرصت طلبی ارتباطی بکار روشنگری ندارد. عده ای اين نظر را نخواهند پذيرفت و خشمگين خواهند شد ،اما اين يک حقيقت است، و حقيقت هميشه تلخ است. مردم دردمند عادی دوست ميدارند که حرفهايی بشنوند که آلام و دردهاشان را تسکين ميدهد. و درست خطرفريب خوردن هم اتفاقآ درهمين موقعييت ها است. در چنين مواقعی است که رندان وشيادان هفت خط با پرش بر روی موج احساسات مردم به تنگ آمده فرصت رشد و عوامفريبی پيدا ميکنند. به زير ذربين بردن پديده های ناسالمی که مردم عوام با درک متعارف قادر به تشخيص خطرناک بودن آنها نيستند ميتواند کاری سازنده و روشنگرانه باشد، نه موج سواری و هوشربايی از قربانيان آن پديده ها.
نقد تئوريک انديشه خرد ستيزی که بيست و پنج سال در پراتيک اجتماعی و قدرت سياسی هر روزه دست به قتل و غارت ميزند، فقط عوامفريبی وکسب وجاهت از راه دلجويی از ستمديدگان است. درست است که حافظه تاريخی ملت ما ضعيف است ، ليکن اين ملت آنقدر ها هم گيج و منگ نيستند که اين همه جنايت و بيدادگری را بزودی بدست فراموشی بسپرند. با بدبينانه ترين پيش بينی نيز نميتوان تصور کرد که ملت ما حداقل در سه قرن آتی هم بار ديگر به مکتبی روی خوش نشان دهند که يکبارهمه چيزاجدادشان را به نابودی کشيده.
مردم داخل کشورمان به نيکی از جنايات اين خيل اوباش دستاربند و افکار قرون وسطايی آنها آگاهی و نفرت دارند. شانس اسکندر و چنگيزخان مغول و تاتار و تيمورلنگ و محمود و اشرف افغان برای رسيدن مجدد به قدرت در ايران بمراتب از شيخ و ملا بيشتر است ! آيا سرنوشت سازمان مجاهدين ونفرت ملی که ازاين سازمان وجود دارد، بما نشان نميدهد که قسمت اعظم اين بيزاری همگانی به اعتقادات شيعی اين فرقه برادر خونی جمهوری اسلامی مربوط ميشود که دستمايه مبارزاتی آنهاست ؟
دل مردم زخم خورده را خنک کردن و لوندی کردن برای مردم کم آگاه نامش هرچه که باشد ، روشنگری نيست. دانشمند اسلام شناس امروز، اگر در گذشته بجای پريدن به شاه و وزير و مطالعه يکسويه آثار مارکسيستی،ابتدا خود کمی مطاله کرده و اسلام را ميشناخت و بجای پرکردن آفتابه هر بی سرو پای شاه ستيزی دست به اندکی روشنگری ميزد، هرگز اين بلای اهريمنی بر سرمردم نگونبخت ما نازل نميشد. کسانيکه ادعای هوش و ذکاوت داريد ، شما را به هرچه که دوست ميداريد دست از عوام فريبی و تکرار مکررات برداريد! چرا ما احساس مسئوليت نداريم و بجای کاری سازنده و مفيد فقط به کارهای پوپوليستی ودلبری دل خوش کرده ايم. آخر ناسلامتی خودمان هم جزئی از اين مردم هستيم، و لاجرم در سود و زيانشان نيز شريک.
اگر نادان هستيد مردم را نفريبيد و اگر هم ميدانيد و جرآت روشنگری نداريد، اصلآ وارد گود نشويد! حقايق را حتا اگر منجر به دشمنی عده ای متعصب هم که بشود، بايد که بی کم و کاست برای مردم روشن ساخت. به قول ابو الفضل بيهقی نبايد سخنی گفت که به نا راست ماند! کسانيکه که درعصر سبعيٌت جمهوری اسلامی نقد معرفت شناسی اسلامی ميکنند، ثمره کارشان يکهزارم ارزش عمل شجاعانه و هوشمندانه کسانی را ندارد که استبداد غالب دينی را خيلی پيش از استقرار جمهوری اسلامی درک کرده و آنرا با شهامت به نقد و بررسی کشيدند.
درود به روانهای انوشه علی دشتی ، احمد کسروی و صادق هدايت ! آن انسانهای والا و شريف، آگاه و روشنگر بودند نه مسعود انصاری ها واين خيل خمارآلود و خوابزده که پس از ويران شدن ايران بوسيله اسلام ناب محمدی به نقد و روشنگری آن پرداخته اند. اينها برای بدبختيهای قربانيان اسلام روضه خوانی ميکنند. کشورمان نابود شد ليکن ما بازهم هيچ چيز نياموختيم. آنقدراين جمله معروف ( ملتی که تاريخ خود را نداند ، دايم آنرا تکرار ميکند ! ) را سرسری گفته و شنيده ايم که پيام و محتوای آن برايمان لوث شده است. آيا درک ما ازاين جمله فقط همين است که ديگر نبايد فقط بدنبال شيخ وملا بيفتيم ، يا اينکه بايد به روح اين پيام و عبرت تاريخ توجه داشت، که ويرانگر هميشه در شکل و قواره شيخ و ملا ظاهر نميشود. ملا فقط نامی منفور و يکی از دهها و صدها خطراجتماعی است. بجای توجه به شکل صوری و يا نعلين و عبا بايد به جوهر افکار ملايی توجه داشت. افکار ويرانگر رابايد در هر شکل و شمايلی به موقع شناخت و خطر آنرا به جامعه گوشزد کرد. جامعه بيمار ما انباشته از انواع و اقسام ملاهای بالقوه ويرانگر و متحجر است.
چنانچه شانه از زير بار کمرشکن کار سياسی خالی کرديم و نام روشنگر را با خود به يدک ميکشيم حداقل با چهارچوب و الفبای آن آشنايی پيدا کنيم و از آن مهم تر، مسئوليت انسانی و ملی اين کار حساس را فرا چشم داشته باشيم ! بد بخت است آن ملتی که منتظر حوادث تاريخی ميماند و آنگاه به چاره جويی ميپردازد، واز آن بد بخت تر ملتی است که باصطلاح روشنفکرانش چنين ميکنند ! در اين کشور عجيب و غريب ما کسانی هم که خود بدنبال يک خمينی و مکتب و هم انگيز ديگری روانه هستند نيز در زمره آگاهان و روشنگران بحساب می آيند.
نويسنده يک کوشنده سياسی هستم اما نميتوانم چشم بر واقعييتهای اجتماعی خود بربندم ، حتا اگر کسانی تصور کنند که اينکار به پيشرفت سياسيم آسيب ميرساند باز هم حقيفت را بلاگردان مصلحت انديشی نميکنم. کار سياسی ما تحميق و کسب محبوبيت و رشد از راه دلجويی از مردم نيست. قصد ما جذب عناصر آگاه است. چرا هيچيک از اين روشنگران شجاعت و علاقه ندارد که به نقد افکاری بپردازد که خمينی را بر سر کار آورد و امروز هم با خيره سری مجددآ خود را بعنوان پيشرو و آگاه واپوزيسيون حکومت خود ساخته جای ميزند و به ريش همگان ميخندد.
صرف نظر از اينکه در حال حاظرهم از دست و زبان عشاق سينه چاک سابق ملايان در امان نيستيم، اگرهم بتوانيم اين فتنه ايرانکش اسلامی را پشت سر نهيم که محصول نا بخردی همين عده ای است که شيخ و ملا را بر ما سرور و سالار کردند ، حتا پس از اين فاجعه هم آنها به بازی دموکراسی گردن نخواهند نهاد و باز هم اين جهانوطنان بی وطن در کمين منافع ملی و استقلال کشور ما خواهند بود. اين خطرات را بايد به نقد و بررسی کشيد ! آرزو دارم که حدس اينجانب هرگز درست ازکار در نيايد، ليکن پيش بينی من اين است که ما هنوز هم يک فتنه بزرگ در پيش داريم. فتنه يک باند مخرب ديگر. خطر کمونيسم ! آنهم به سبک کور و اسلامی آن. خطری که اين روشنگران خمارسايه سياه و شوم آنرا بر سر استقلال و آزادی ايران احساس نميکنند وبدان توجه والتفاتی ندارند. زيراکه متاسفانه سواد و شم روشنفکری و روشنگری ندارند.
لابد بازمنتظر هستند که اين گروه دشمن با مليت و منافع ملی ما هم زهرشان را برکام ما بريزند وهزينه گزافی را بر ما تحميل کنند و آنگا جامعه ما از منتقد استالينيسم و متخصص خطرات مارکسيسم لبريز شود. چرا کسی توجه ندارد که كمونيسم امروز ديگر در جامعه ما خصوصا جامعه تبعيدی ما، يك تفكر و فلسفه عقلي و زميني نيست. اين مکتب بصورت يك سري احكام نقلي در آمده و بلحاظ مكانيسم فكري و طريقه تبليغ و عرضه به صورت يك مذهب خشك با يك سري احكام نقلي و جزمي ظهور كرده است. تفاوت صوری مارکسيسم وطنی با مذهب شيعه در اين است که در کمونيسم مرجعّيت از شيخ و ملا به نظريه پردازان بی دستار و نعلين منتقل گرديده ، آيات قرآنی هم جای خود را به اصول لايتغيّر مارکسيسم سپرده اند. از نظر اين گروه هم هرگونه شک در حقيقت آن آيات زمينی مستوجب عقوبتی سهمگين است.
تمامي آن تقدس گرايی ها، مطلق انديشی ها ، شهيد پروريها واتوريته آفريني هاي ذهني كه در مذهب اسلام وجود داشت پس ازسرخوردگی چپها از ملايان به اين دين جديد يعنی مارکسيسم وطنی منتقل گرديده. بطوريكه امروزه تفکيک ومميزی يك مومن حزب الهي از يك مومن كمونيست ميسر نيست مگر در اسامي متفاوتي كه آنها در نوشتار و گفتارخود بدانها اشاره ميكنند. بنده كمونيسم ايراني را به مثابه مذهبی جديد ارزيابي ميكنم كه حتا ميتواند خطري بيش از اين مذهب انسان كش و خرد ستيز شيعي براي ما داشته باشد.كمونيسم در كشور ما در حال دگرديسي به يك حزب الله ديگری است. اين خطر را از هم اکنون بايد مورد تحقيق و تحليل قرار داد.
اگربد قت پاي صحبت يك كمونيست دوآتشه خودمان بنشينيد و چكيده روياها، تعصبات ، مطلق انديشي وايمان عميق وي به يك بهشت خيال انگيز را بر روي كاغذ بياوريد ، و آنگاه همين كار را در مورد نظرات يك حزب الهي معتقد انجام داده و در انتها جوهرهر دو نظر را بيطرفانه به آزمايشگاه ببريد ، به روشني درخواهيد يافت كه ايندو تا چه اندازه باهم قرابت فكري داشته و از يك تبار وگروه خونی هستند. گر چه در ظاهر کمونيستها خود را آتائيست ميدانند و حزب اللهی ها هم آنها را کافر و نجس خطاب ميکنند.،ليکن اين دو طيف بدون اينکه خود متوجه باشند ، بلحاظ گوهری نزديکترين گروههای فکری در جامعه اسلام زده ما هستند.
بهمين دليل چپها در عين اينکه از ملايان متنفر هستند، ليکن همين کشش فاميلی فکری باعث ميشود که دانسته و نادانسته از آنها حمايت کنند. صاحب اين قلم ترديد ندارد كه هرچه رژيم ملايان در ايران بيشتر در سراشيبی سقوط قرار گيرد ، خط حمايت چپ هاي وطني از آنها پررنگ تر خواهد شد. هر نيرويي هم كه در مقابل ملايان قرار گيرد و بتواند رژيم حاكم بر ايران را به چالش طلبيده و با خطر سقوط مواجه سازد ، از جانب چپ ها به آمريكا منتسب خواهد شد و کمونيستهااز ملايان در مقابل آن گروه حمايت آشكار بعمل خواهند آورد.
ما که اين اصل و آزمون تاريخي را شخصآ تجربه کرديم كه خشن ترين و خونين ترين ديكتاتوری حكومت ايدئولژيک و مکتبی است ، نبايد منتظر فتنه ديگری بمانيم وبعد به چاره جويی بپردازيم. بايسته است که با نقد و آگاهی دادن جامعه را از خطر يک حکومت مکتبی ديگر مصون نگاهداريم. ازعمده ترين مسئوليت های نقاد و روشنگر توجه و به زير ذره بين بردن پديده هايی خطرناکی است که در کمين سلامت جامعه نشسته است. افشا و نقد پتانسيلهای منحرفی که ميتوانند بار ديگرجامعه را به نيستی سوق دهند.
چپ ايرانی اگر با عدم انطباق خود با نرمهای جهانشمول و ضديت کور با آمريکا و دموکراسی بخت دستيابی به قدرت سياسی را هم نداشته باشد ، باز هم به اندازه همين نظام به ملت ما آسيب رسانده و ميرساند و بايد که به نقد کشيده شود. چه در زمينه کمک به استقرار اين نظام و چه بويژه در مورد بيست و پنج سال حمايت بيدريغ از آن. بايد به مردم گفت از آنجائيکه چپ ايران حتا يکهزارم زمينه های تحقق اميال سياسی خود را برای دستيابی به مدينه فاضله در جامعه مشاهده نميکند، با عناد و سماجت به استقرارهيچ حکومت ديگری هم رضايت نميدهد. يا رسيدن به بهشت موعود که امری غير محتمل است، و يا رضايت به اين نظام نزديک به چپ ،تا فراهم آمدن مقدمات يک انقلاب واقعی دهقانی و کارگری. اين نسخه ای است که چپ برای ملت ما پيچيده است.
اينها در تحليل هايشان تبليغ کمونيسم را در زير يوغ نظام وحشی اسلامی آسان تر و رشد آنرا سريع تر ميدانند، و مردم را تا مرحله انقلاب کمونيستی در زندان جمهوری اسلامی بگروگان گرفته اند. چون گذار از جمهوری اسلامی به يک سيستم باز و دموکراتيک تمام روياهای چپ وطنی را نقش برآب خواهد کرد.
خواست و مرام چپ ايران ساده وکودکانه اما بسيار زيانباراست. کودکانه از اين نظر که گذشته از سياست جهانی نابخردانه است اگر تصور کنيم که مردم ما تا حداقل در چند دهه آينده هم به استقرار يک رژيم چپ رضايت دهند. حتا يک درصد مردم ما هم اين فرقه های چند نفره را نميشناسند، چه رسد به پيروی از ايدئولژی آنها! موسم چريک بازی و جنگ مسلحانه هم که مدتهاست بسر آمده. و بسيار زينبار است بدين دليل که چپ ايران در خرابکاری وآلترناتيو کشی يد طولايی دارد.اينچنين است که چپ ما نه تنهادرجبهه مخالفين اين نظام نيست، بلکه دانسته و نادانسته بزرگترين يار و انباز نظام اسلامی ايران بشمار ميرود.
رژيم هم با ذکاوت اهريمنی که دارد از آنها برای ضربه زدن و تضعيف آلترناتيو حقيقی خود بهره جسته و به حيات انگلی خودادامه ميدهد. رژيم حتا بطور غير مستقيم از بسياری از اين فرقه های سياسی حمايت مالی نيز بعمل می آورد. بويژه از آن فرقه های کوچکی که با يکصد و بيست عضو وهوادار کودکانه خود را آلترناتيو نظام اسلامی ميخوانند و از ايجاد هيچ سد و مانعی درمقابل بديل اصلی فروگذارنيستند.
جامعه در حال گذار ما اکنون بيش از هر زمان ديگری به روشنگران سياسی و آگاه نيازدارد. ليکن افسوس که ما هنوز هم مانند سالهای قبل از انقلاب سياه اسلامی از اين نظرخيلی فقيرهستيم. توگويی که پنج انقلاب مکتبی ديگرهم قادر نخواهد بود که ما را از اين خوابزدگی و روانپريشی فرهنگی وارهاند. نشان ميدهيم که از بابت هزينه تحمل اينهمه مصيبت و دربدری هم هيچ توشه ای برای خود و ملتمان برنداشتيم. ورنه عمر حکومت مشتی قبرکن و روضه خوان و شمع فروش با وجود اينهمه روشنفکر و روشنگر و متفکری که ما در اپوزيسيون داريم هرگز به بيش از ربع قرن نميرسيد !
درج و يا چاپ تمامی يا بخشی از اين نوشتار به شرطه ذکر نام نگارنده بلامانع ميباشد