حزب ميهن
امير سپهر
راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است
(بخش نخست)
سال دوهزار و پنج ميلادی هم به پايان رسيد. يک سال ديگربه عمر اين تيره ترين دوران سراسر تاريخ ملت و کشورمان افزوده گرديد، بی اينکه هنوز هم بتوان پايانی را برای اين دوران نکبت و تباهی متصور بود. رژيم دوران غار نشينی آخوند ها در کشورمان بيست و هفت ساله شد. در اين بيست و هفت ساله استقرار جمهوری اسلامی جهان از بيخ و بن دگرگون گشت. اما بجای اينکه ما با مبارزات خود به آزادی نزديک شده باشيم سال بسال دستيابی به نظامی دموکراتيک برايمان رويايی تر و دور از دسترس تر شد. چه که رژيم نه تنها تضعيف نشد که سال بسال هم پايه های خود را محکم تر کرد
در عوض اين ما بوديم که در جنگ در ميان خود روز بروز ضعيف تر و حيران تر شديم، قوايمان بيشتر به تحليل رفت، اپوزيسيون را به قهوه خانه و محل گپ زدن راجع به حقانيّت شاه يا مصدق مرده مبدل ساختيم، برای جمهوريّت يا مشروطيّت نظامی رويايی در آينده ای نا معلوم آبرو و حيّثيت برای خود باقی نگذارديم، تمام درهای اميد را با نخوت و نابخردی شخصآ بر روی خود بستيم، اميد ها را به يآس مبدل کرديم، و عاقبت کار را به جايی رسانديم که جهان ديگر مجبور شد که بپذيرد رژيم جمهوری اسلامی هيچ بديلی ندارد و در ميان ايرانيان هيچ دسته و گروه و شخص توانا و مسئول و مورد احترام مردم وجود ندارد که در نبود جمهوری ملا ها سکان اداره کشور را بدست گيرد
حال ديگر خود نيز قبول کرده ايم که از خودمان هيچ بخاری بر نمی خيزد. تنها روزنه اميدی که برايمان باز مانده و ما خود را با آن دلخوش می سازيم اين است که آيا شورای حکام پرونده اتمی رژيم را به شورای امنيّت احاله خواهد کرد يا نه، که در آن صورت هم وضعيّت تحريم اقتصادی راههای جديدی را برای ملاها برای چپاول بيشتر هستی ايران باز خواهد کرد و ملت نگونبخت و کليه فروش ايران از اين هم خانه خراب تر خواهندشد. تو گويی بيست و هفت سال تباهی که سهل است، بيست و هفت قرن ديگر بی آبرويی و بدنامی هم ما را بخود نخواهد آورد. طرفه اينکه به ملا ها ايراد می گيريم که فرصت ها را می سوزانند، توجه نداريم که در اين زمينه روضه خوان های حاکم بر ايران به گرد پای ما خود شيفتگان خوابزده نيز نمی رسند. اين در حاليست که ما خود را حداقل متمدن ترين و مترقی ترين ملت آسيا می دانيم. بگذريم از اينکه چپ اندر قيچی های چهار جلد کتاب خوانده ما (که اتفاقآ تمامآ هم بدليل کم سوادی مترجمين وطنی غلط ترجمه شده اند) سوئد و بلژيک و آلمان ... را عقبمانده می دانند و آسيمه سر در فکر هر چه زود تر نجات کل بشريت از دست امپرياليسم هستند
و باز هم اين در حاليست که امروز حتی پسمانده ترين و بی نام نشان ترين ملت ها نيز به نوعی از مردمسالاری و آزادی رسيده اند و به تحقيق ديگر در هيچ نقطه از جهان ملتی را عقبمانده تر از ملت ما نمی توان يافت. در منطقه عقبمانده خودمان حتی رژيمی چون طالبان افغانستان هم جای خود را به نظامی دموکراتيک سپرده و در طرف ديگرمان عراق فاشيستی ديروز هم اينک ديگر تنفس در فضای بدون اختناق و ظلم و تجاوز را تمرين می کند و مينی کشور های شيخ نشين هم انتخابات نسبتآ آزاد برگزار کرده و دارای پارلمان شده اند و ... اما ما همچنان در خواب و غوطه ور در افتخاراتی خود ساخته که از ما بزرگتر و هشيار تر ملتی هرگز مادر گيتی نزاده و هيچ ملتی هم از ما آگاه تر و پر روشنفکر تر در دنيا وجود ندارد
همه می گوئيم آزادی خواه و دموكراسي طلب هستيم. در عالم انتزاع همه از آتيه ای درخشان سخن می گوئيم و از اينکه ما جامعه جوان ما ديگر خيلی آگاه هستيم. معتقد هم هستيم که کار رژيم روضه خوان ها تمام است. اما در کشورمان همچنان اين متحجر ترين رژيم جهان بر سر کار است. رژيمی متشکل از طايفه ای دزد و آدمکش که نه تنها از ما مشتی از مرحله پرت هيچ ترسی ندارد، که حتی روی سبيل بزرگترين قدرتهای جهان هم نقاره می زند و کماکان هم قرص و محکم بر سر جای خود ايستاده است. هيچ شيرپاک خورده ای هم پيدا نمی شود که برايمان روشن سازد که ما از اين همه آگاهی خود چه بهره برده ايم و آخر ما از کجا به اين اعتقاد عميق رسيده ايم که نظام روضه خوان ها رفتنی است، به کدامين تدبير و سلاح مجهزيم که باور داريم بزودی اين رژيم ضد ملی را بزانو در خواهيم آورد، ما اين تصوير روشن از آينده ای سراسر رفاه و آزادی را از کجا آورده ايم. و بالاخره اينکه ما با چه وسيله ای و با عبور از کدامين مسير و جاده و مجرا به اين دنيای پر از سعادت و رفاه و نيکبختی خواهيم رسيد
اين را نيز ادعا می کنيم که از ما مبارز تر ملت در جهان وجود ندارد. هر چه بيجا باشد اين آخرين اتفاقآ در ظاهر پر بيراه هم نيست، چه که در و ديوار تاريخ بيست و هفت سال گذشته ما آغشته بخون مبارزان و پر از شعار های آزادی خواهانه است. اما سئوال اين است که آيا صرف مبارزه، آنهم مبارزه انفرادی عده ای پهلوان پنبه بی يال و کوپال و بدون ستاد مشترک که هر خدمت نطام نرفته ای در آن خود را يک ژنرال چهار ستاره بحساب می آورد خواهد توانست ما را به پيروزی رساند؟ مهم تر از آن آيا اساسآ اين مبارزات غير متمرکز، بدون هيچ برنامه و هماهنگی، با چشمانی بسته و برای آينده ای موهوم را می توان اصلآ مبارزه برای آزادی ناميد، و آيا ما قادر خواهيم شد با اين روش مضحک مبارزه در نهايت به سعادت و نيکبختی رسيم؟. بنده کم عقل که چنين تصور باطلی را ندارم
قبول که ما آزادی می خواهيم، اين نيز درست است که همه هم کم و بيش مبارزه کرده ايم، اما آيا خردمندانه نخواهد بود که از پس اينهمه سال از خود بپرسيم که دستاورد اين مبارزات مستمر ما چيست؟! آنگاه اين حقيقت روشن تر از روز و تلخ تر از زهر را بپذيريم که هيچ! قبول کنيم که ما مبارزه کرده ايم اما هيچ چيز بدست نياورده ايم، حتی دريغ از يک قدم درست که بسوی آزادی برداشته باشيم، و در انتها دلايل اين عدم توفيق را يافته و به اصلاح خود و تغيير روشهای مبارزاتی خويش بپردازيم!؟
ما هنوز اندر خم همين کوچه اول مانده ايم که درک کنيم مبارزه در خلاء و غير سازماندهی شده برای آينده ای موهوم را اصلآ نمی توان مبارزات آزادی خواهانه ناميد و اين اعمال تا هزار سال ديگر هم ما را بجايی نخواهد رساند. چه دليلی روشن تر از اينکه خودمان همه سفيل و سرگردان مانده ايم و سالهاست که بی حاصل سر بر ديوار می کوبيم. وقتی هم که ما به اصطلاح هوشمند ترين مردمان جهان خود هم ندانيم که برای چه مبارزه می کنيم و عاقبت کارمان چه خواهد شد، چگونه توقع داريم که جهانيان در کار ما حيران و سرگردان نمانند. ما از دنيای آزاد انتظار همياری و کمک داريم اما بيچاره خارجی ها همه مات و مبهوت مانده اند که به چه کس و گروهی بايد کمک کنند. اگر می بينيم که بسياری بطور کليشه ای و کلی گويی از مبارزات ما حمايت می کنند علت اين است که هنوز هيچکس نتوانسته بدين کشف بزرگ دستيابد که آزادی خواهی اين مردم از چه جنسی است، اين مبارزات در چهره کدام شخص و گروهی متبلور است، ملوان و يا کشتی بانهای آزادی اين مردم چه اشخاص و گروهايی هستند که بتوانند با آنها تماسی، از آنها حمايتی و يا با آنان تبادل نظری بعمل آورند. پذيرش اين واقعيات مشکل است، اما اين وضعيّت اسفبار عين حقيقت ما است، آنچه که ما در حال حاظر داريم يک اپوزيسيون فکسنی است، سرگردان در فضايی غبار آلود، تيره و کدر که در آن هيچ چشم انداز روشنی را حتی در دوردست ترين افقها نيز نمی توان ديد
مادام که ما احساسات را کنار نگذاريم، يک داوری شجاعانه از آنچه تا بحال انجام گرفته بعمل نياوريم، خود را نقد نکنيم، بی پرده اذعان نکنيم که ما در مقابل تحمل اين رنجها و محروميّت های انفرادی هيچ چيز بدست نياورديم و اين تعصبات مسخره را رها نکنيم به هيچ جايی نخواهيم رسيد و در همچنان بر همين پاشنه خواهد چرخيد. بايد با واقع بينی و شجاعت قبول کنيم که ما در تمامی اين سالها سرنا را از سر گشادش فوت کرده و به تبع آن حاصل کارمان هم صفر بوده است، يعنی ما برای هيچ مبارزه کرده ايم. جای شگفتی هم ندارد. زيرا خواست آزادی که به تنهايی برای نيل به آزادی کافی نيست. ولو در اين راه جان شيرين خود راهم فدا کنيم. ما بيست و هفت سال است که در وصف معشوق به هزار زبان مانده و در هزاران فرسنگی خانه او سرگردان هستيم. دائمآ بحث و بحث و بحث، و باز هم بحث در باره آزادی و ديگر
هيچهيچکس در اين بين متوجه نيست که همين بحث های برزخی است که اصلآ راه مبارزه را بسته و ما را از جاده اصلی منحرف ساخته. ما هر رنجی را هم که متحمل شده ايم فقط و فقط برای همين بحث های معلق در هوا بوده، برای همين ها هم هست که هزينه می دهيم. زندان رفته ها که سهل است، حتی بسياری از کشته شدگان ما هم اصلآ خود نيز ندانستند که برای چه به پای چوبه دار رفتند. هيچکس راه آزادی را هنوز هم نشناخته. همگی فقط عاشق يک واژه شده ايم، واژه آزادی! مرتبآ آنرا تکرار کرده ايم. برای اين واژه به زندان رفته ايم، شکنجه شده ايم، آوارگی کشيده ايم و حتی جان خود را فدای اين معشوق فريبا کرده ايم بی اينکه هيچکدام بخود کمی زحمت داده و ابتدا آدرس اين معشوق را يافته، راه رسيدن به خانه وی را شناخته و سپس قدم در راهی گذاريم که ما را به حجله او و وصال بی مثالش می رساند
هيچ عاقلی پيدا نشده که بما نهيب زند که ای مردم بيچاره! آزادی نيازمند توصيف و تمجيد نيست. آزادی مانند پول است، مانند ثروت و گنج که همگان هم آنرا می شناسند و هم حتی کم خرد ترين مردمان هم آنرا دوست می دارند، اگر طالب دستيابی به رفاه و ثروت هستيد بايد که کار کنيد. راه کسب آنرا بيابيد، ورنه هر چه هم که در مورد آن وراجی کنيد تا هزار سال ديگر گرسنه در باديه سرگردان مانده ديناری بدست نخواهيد آورد. هيچکس ننوشته که ای هموطنان، ايستادن در جا و يقه دريدن برای آزادی مبارزه نيست. قدم برداشتن به طرف آزادی و خود را بدان نزديک ساختن است که مبارزه ناميده می شود. نگفته اند که اين مباحث را در راه دستيابی به هدف نيز می توان دنبال کرد. حتی عقلای ما نيز هنوز درک نکرده اند که بايد حرکت کرد، با هر چه نزديک تر شدن به هدف اين نور حقيقت مباحث کدر نظری را روشن ساخته و بخودی خود واقعييّت ها و ملموسات را جايگزين تئوری بافی ها و محسوسات خواهد نمود
ما بيست و هفت سال است که مشغول بحث هستيم. بحث در مورد هدف بدون توجه به اينکه اين مشغوليّت های بی پايان بی پرداختن به کشف و تقويّت راههای دستيابی به هدف کاری بيهوده و عبث است. نمی دانيم سياست فقط در شعار و گنده گويی و مدينه فاضله آرزو کردن خلاصه نمی شود، اين را هر طفل دبستانی هم می داند که آزادی بهتر از استبداد است، هنر اين فن در چگونگی دستيابی به هدف و ميزان توفيق در اين راه تجلی می يابد. صرف باور به هدفی، ولو هرچه متعالی، بدون برنامه ريزی متناسب برای رسيدن بدان ديناری ارزش ندارد. اين سبک و سياق مبارزه ما را تا صد سال ديگر هم بجايی نخواهد رساند، چنانکه تا بحال هم همينطور بوده است
ما بايد بدانيم که نفس سياست چاره انديشی برای حل مشکلات است نه حرافی. موانع موجود بر سر راه آزادی هم فقط با اراده و مبارزه خود مردم از ميان برداشتنی است نه با مباحث خسته کنند چهل نفر سياستباز و مقاله نويس ورشکسته از کار افتاده لجوج که بيست و هفت سال است بحث می کنند. سياست بی مردم اصلآ سياست نيست. تا مردم وارد کارزار نشوند اين بيهوده گويی ها تا ابدآ گره از کار فروبسته ما نخواهد گشود. بايد مردم را به ميدان آورد. اما برای هدفی ملی، روشن و قابل درک و لمس برای خود مردم. سخنان فريبا گفتن در باره آتيه ای نا روشن و غير ملموس و به مردم هزاربار فريب خورده وعده های بيجا دادن آنها را به ميدان نخواهد آورد، اگر هم بياورد پوچ و بی نتيجه خواهد بود. بايد ضرورتهای ملت را شناخت، پتانسيل های موجود را کشف نمود، هدفی قابل درک و دست يافتنی را بدانان نشان داد و در نهايت راهکار های عملی را
اين وظيفه هم بعهده سياسيون و کسانی است که لقب روشنفکر را با خود به يدک می کشند. چه در اين ميان کار اين دسته است که بسيار پر مسئوليت تر از مردم کوچه و بازار است. آزاديخواهی برای کسی که نام مبارز سياسی و روشنفکر را با خود به يدک ميکشد ، فقط در آرمانگرايی صرف خلاصه نميشود. برای کمک به آزادی خود و ملتمان ابتدا بايد خود را از منّيت ها و جزم ها آزاد سازيم. بايد مسئوليت پذير باشيم. روشنفکری که خود را پيش آهنگ فکری جامعه می داند لاجرم در مقابل مردم و جامعه و تاريخ هم مسئول است. ما بايد بوم شناسی داشته باشيم و به تبع آن واقعگرايی و اعتدال پيشه کنيم. در غير اينصورت روشنفکر بودن و فعاليت سياسی ما کمکی به رستگاری ملتمان نخواهد کرد. مطلقگرايی بدون در نظر گرفتن موقعّيت فرهنگي اجتماعي كار را حتی خراب تر از اين هم خواهد كرد. چنانکه در گذشته نيز كرد. نسل ما قربانی و شاهد زنده آن تخريب ناشي از ندانمكاری و دستپاچگی عده ای نابخرد بد آگاه بود که صرف سرنگون ساختن نظام پادشاهی را با دستيابی به آزادی برابر ميدانستند
ادامه دارد