آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Wednesday, June 15, 2005

 

! معين يک ملا است، نه مصدق

حزب ميهن
امير سپهر


اخلاق داشته باشيد، معين يک ملا است، نه مصدق! 1

در مطلبی نوشتم که اين انتخابات يک نمايش روحوضی لوطی عنتری تمام عيار است. آن مطلب برای شوخی و خنده نبود، بعکس، اين حقيقت تلخ تر از زهر که تمامی مقدرات ميهن پر افتخار کوروش و داريوش و بابک و مازيار، و از اينها مهمتر و نزديکتر کشور محمد رضا شاه بزرگ و مصدق کبير در کف بی کفايت يک روضه خوان پانزده قرانی متحجر قرار گرفته باشد و مشتی عنتر پشمالو چون احمدی نژاد و لاريجانی بچه عراقی و آن بچه چوپان و چند ملای با عمامه و بی عمامه دزد و بوگندوی ديگر هم خود را کانديد رياست جمهوری کرده باشند، به حقيقت که خود زشت ترين توهين و رکيک ترين فحش به ما مردم ايران است. اصلآ نفس وجود اين رژيم يک آب دهان تاريخی بر رخسار فرهنگ و هويّت ملی ما است. اين کشور ناسلامتی پيشينه و افتخاراتی دارد. اين سرزمين آخر تا همين بيست و شش سال قبل يک ابر قدرت فرهنگی و تاريخی بود. نام و اعتباری داشت اين ايران بی پير! قدرت نظامی داشتيم، هيبت و اقتدار داشتيم، پول داشتيم، آبرو داشتيم، غرور داشتيم و يک دنيا احترام اختلافی سياسی هم اگر بود بين شاه و مصدقی بود که هر دو از برجسته ترين شخصيّت های سياسی قرن بيستم تلقی می شدند، نه اينکه عربده کشی ميان يک مشت لات بی پدر و مادر تير خلاص زن. چه بر سر ما آوردند، چه کسانی ما را بدين تيره روزی کشيدند که ما در جهان سکه يک پول شديم. کدام بی وجدان هايی بچه های پر غرور ما را بی گناه اينطور در آتش افکندند. چرا دختر ها و پسر های جوانمان در زيبا ترين سالهای عمرشان بايد اينگونه افسرده و نا اميد باشند. کدام طايفه از خدا بی خبری با دادن وافور و زرورق بدست اميد های آينده اين مملکت اين جوانها را اينچنين پا منقلی و معتاد و خاکستر نشين کرد. کدام بی مروت های نا پاکی کار ما را به اين جا رساندند که جگر گوشه های ما بايد بروند به پيشاور پاکستان و بانکوک و دبی يا عملگی کنند و يا تن فروشی. اگر توی جوان نديدی و يا بياد نمی آوری، من فلکزده و من های هم سن و سالم آخرخود به چشم ديده ايم که قبل از آن بلوای اهريمنی چند صد هزار مرد و زن از همين کشور ها به ميهن ما هجوم می آوردند و با التماس و خواهش از سازمان اتباع بيگانگان ما درخواست اجازه کار می کردند تا بتوانند در ايران نوکری و کلفتی و باغبانی کنند آلوده نويسی را هيچ دوست نميدارم. از به اين و آن پريدن هم خوشم نمی آيد، ولی آخر تحمل هم نميتوان کرد اينهمه تکرار در تکرار ها را. جگر آدمی آتش می گيرد از اينهمه توهين و تحقير، و بد تر از اينها، از اينهمه رسوايی ملی. قلب آدمی می ترکد از دست مشتی انسان پست فطرت تر از اين آخوند های حکومتی که خود را مثلآ سياسی و دموکراسی طلب هم می خوانند. از دست جهل و عناد اين ملا های بی نعلين و دستار که خود را ملّی مذهبی می خوانند و از هر ملای نعلين پوشی متحجر تر و حقه باز تر هستند، از دست آخوند صفت های مذبذبی که با در آميختن چند چيز نا همگون و دوغ و دوشاب با هم و پختن آشی بد مزه و مسموم هم ملی بودن را به مسخره گرفته اند و هم مذهبی بودن را، کسانی که با سوء استفاده از نام مصدق بيچاره جز سنگ اندازی بر سر راه آزادی مردم نگونبخت ايران هيچ شايستگی ديگری ندارند. گروهی پست تر از شيخ و ملا که هر کثافتکاری خود را به پای آن پيرمرد آزاده می نويسند. افرادی بی قابليت و فاقد وجاهت ملی که پنجاه سال است يونجه از آخور مصدقی می خورند که خود آن بيچاره قربانی همين ملا های بی عمامه و برادران عمامه دار و شکمباره و کثيف آنان چون سيد ابوالقاسم کاشانی و بهبهانی و شمس قنات آبادی شد مصدق و شاه اصلآ اختلافی با هم نداشتند، پدران همين ها بودند که با باز کردن پای مذهب و آخوند های طفيلی به سياست و به بازی گرفتن تروريست های فدائيان اسلام در نهضت ملّی باعث نفاق و دشمنی بين آن پير مرد خوب و شاه جوان وطن پرست شدند و از آن زمان تا کنون هم بيش از نيم قرن است با تفرقه افکنی نگذاشته اند آب خوش از گلوی اين ملت بدبخت پائين رود. مگر مصدق اعتقادی به دخالت دين در سياست داشت که اين ريشو های تسبيح چرخان متنفر از کراوات خود را پيرو وی می دانند. او از سن دهسالگی به بعد (از يک قرن پيش) تا سقوط دولتش حتی يک روز هم بدون فکل و کراوات وعطر و ادکلن از منزل خارج نشد. مگر اين مصدق نبود که وقتی مهدی بازرگان را برای وزارت فرهنگ پيشنهاد کردند گفت : (ای امان! اگر اين آدم به آنجا برود، اولين کارش چادر و چاقچور کردن بر سر زنان و دختران ايران خواهد بود!) آنهم در پنجاه و دو سال قبل؟ مگر اين مصدق همانی نيست که وقتی همين ملی مذهبی های کابينه اش و ملا ها از وی خواستند که دولتش چهار اصل اسلامی را انجام دهد، که اجباری کردن نماز در ادارات و اخراج زنان در صدر آن خواست ها بود و مصدق در جواب با طنزی گزنده اظهار داشت : بنده رئيس الوزرا هستم نه رئيس العلما، مثل اينکه آقايون مقام نخست وزيری را با پيشنماز بودن در مسجد باب الحوائج عوضی گرفته اند!؟ آن از سال پنجاه و هفت بود که ما چند جوان به اصطلاح خودشان، نادان و بی تجربه در جبهه ملی به اين کهنه انديشان بی شعور و عقبمانده پر ادعا گفتيم دکتر بختيار را تنها نگذاريد! گفتيم بابا جان عقلتان کجا رفته، مگر ملتی با سوزاندن کشورش و دنباله روی از شيخ و ملا به آزادی می رسد!؟ اما مگر بخرجشان رفت اين نابکاران! کشور را دو دستی تقديم خلخالی ها و رفسنجانی های دزد و پست فطرت و جنايتکار کردند و سپس هم بجای قدردانی يک اردنگی از آنها دريافت کردند همه چيز ايران نابود شد، مليون ها جوانمان کشته و معلول و مصدوم و معتاد و تن و کليه فروش و دربدر و پناهنده شدند و ... نوبت به خاتمی رسيد، باز همين نعش های گنديده سياسی هشت سال هم خود و ملت را مچل اين ملای هفت خط دغلباز کردند. بيست و شش سال رنج زندان و بند و شلاق و و آوارگی و دربدری و هزاران نوع توهين و تحقير ديگر را متحمل شديم، بيست و شش سال تمام فرياد زديم، نوشتيم، روشنگری کرديم تا کمی چشم و گوش اين مردم خوشخيال باز شد و بعد هم در آزمون و عمل بالاخره به اين نتيجه رسيدند که امام زاده ای بنام جمهوری اسلامی تنها معجزاتش زنجير و بند و زندان و آدمکشی و دزدی است. پس از تحمل اينهمه ستم و خون جگر در راه رسيدن به يک بايکوت ملی بوديم که سر بزنگاه، درست در زمانی که ديگر حتی از هر کوره دهات هم صدای تحريم و مشروعيّت زدايی از رژيم بگوش می رسد، بازهم اين پاسداران جهل و نفاق، باورمندان مادون ارتجاعی سياست تاريک و ظلمانی دينی برای انحراف مبارزات اين مردم وارد معرکه شدند، آنهم با پشت پا زدن ده باره به قول و قرارشان فقط در عرض يک ماه آقای عزت الله سحابی و ابراهيم يزدی (از اعضای شورای انقلاب اسلامی آقای خمينی) می فرمايند نيم قرن مبارزه کرده اند، چه مبارزه ای، نتيجه اين مبارزه چيست؟ غير از اين است که با برداشتن يک رژيم ملی و عرفی ولو با ايرادات زياد، نظامی ضد ايرانی و چپاولگر و خونخوار را بر سر کار آورديد. شما اگر مبارزه نمی کرديد ما به اين تيره روزی و بی آبرويی دچارنمی شديم. آقای سحابی در مصاحبه ای در توجيح پيوستن به صف طرفداران مصطفی معين (داماد آيت الله انقلابی دستغيب) و برادر آقای خاتمی (داماد آيت الله اشراقی و همسر نوه آيت الله خمينی) به راديو فردا می گويد "ما اين اعتبار و آبروی خود را گذارده ايم وسط" و دفاع از معين را به نوعی به نام زنده ياد مصدق سنجاق می کند! بنده کم آگاه که نميدانم ايشان اصلآ چرا پای مصدق مرده را به وسط می آورند و از کدام اعتبار سخن می گويند؟ از اعتباری که از تبديل زنده ياد مصدق از يک چهره ملی به يک ابليس مايه نقاق و تشتت بدست آمده؟ از ساختن يک ملا مذهبی از يک مسلمانی لائيک بنام مصدق، يا از ساختن يک جمهوری خواه از مرده يک مشروطه طلب تمام عيار و يا از پا منبر نشينی مفتح و يا اينکه از کشور به ملا ها دادن؟ چون جز اينها چيز ديگری در کارنامه سياه اينها نيست. اگر شرکت در انقلاب ايران بر بادده اعتبار آور باشد که الله کرم ها و مصباح ها از اينها خيلی معتبر تر هستند، و آقای سحابی از کدام آبرو حرف می زنند!؟ مگر انقلاب اسلامی شما که کار دخترانمان را به خود فروشی در دبی رسانده ديگر آبروئی برای ايران و ايرانی باقی گذارده آخر کمی شرف و انسانيّت و جوانمردی هم خوب چيزی است. اگر خود را به لجن آلوده می سازيد، اقلآ به مردگان احترام بگذاريد و شخصيّت آنها را تخريب نکنيد، مقايسه معين با مصدق بزرگترين توهين به مرده اين شخصيّت ملّی است. اين جبهه دموکراسی خواهی را هم که با نيّت تقليد و تقلب از جبهه ملی براه انداختيد هيچ شباهتی به جبهه ملی نيست. اينها همه بهانه است. تنها ترس شما از سقوط اين رژيم است که خود نيز با آن به پايان خواهيد رسيد. زيرا خوب می دانيد که جامعه ايران ديری است که مرز ورود به تجدد و عرفی گرايی را پشت سر نهاده و در يک حکومت سکولار جايی برای تسبح انداختن و حديث خواندن وجود نخواهد داشت. بگذاريد مذهبی و عربی بنويسم که بهتر متوجه شويد : يخشون الناس كخشية الله و يبتغون عندهم العزة! همين/1

www.hezbemihan.com

|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker