حزب ميهن
امير سپهر
پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ
از آنجا که با مطالعه و بررسی بدين نتيجه رسيده ام که بيشترين مردم ما اصلآ فرهنگ را به درستی نمی شناسند، بر اين باورم که شناساندن خود اين مقوله امری ضروری تر و مقدم بر پيش کشيدن هر بحث فرهنگی و نگارش هر نقدی در زمينه فرهنگ است. با چنين اعتقادی نگارنده در اين نوشته پيش از کنکاش در مورد فرهنگ ايرانی و پرداختن به چند و چون آن ابتدا به تعريف کوتاه خود فرهنگ خواهم پرداخت، آنگا به کج فهمی های ما از اين مقوله اشاره خواهم نمود و در نهايت هم مهم ترين مشکلات فرهنگی حال خودمان را به زير ذره بين خواهم برد. با اين اميد که با شناساندن مقوله فرهنگ که مادر تمامی مشکلات گذشته و حال ما بوده و هست، نيمچه کمکی به برونرفت از اين فلاکت تاريخی کرده باشم. البته بايد توجه کرد که هيچ تعريفی قانونمند در اين مورد وجود ندارد، هر عملی که از ما سر می زند ضمن اينکه يک واکنش سياسی محسوب می گردد يک کنش فرهنگی نيز هست. بنا بر اين فرهنگ مقوله ای هزار ضلع است که آنرا را می توان از زوايای گوناگونی تماشا کرده و به تبع آن تعاريف گوناگونی هم از آن بدست داد
اما از آنجا که اينجانب هميشه با قلمبه پردازی مخالف بوده و پيچيده نويسی و مغلق نگاری را بارز ترين نشانه بيسوادی می دانم، در اينجا ساده ترين تعريف از فرهنگ را بدست خواهم داد. اين را نيز بياورم که آن ضرب المثل قديمی انگليسی (حرف های گنده و مجهول هميشه از مغز های کوچک و ساده بيرون می آيد) متاسفانه امروزه ديگر نه در مورد خود انگليسی های خردمنده شده که در مورد بسياری از انديشمندان ما صادق است، چرا که در نزد ما هر کسی بهمان اندازه ای روشنفکر تر محسوب می شود که مجهول تر و نا مفهوم تر نوشته باشد. به تحقيق می توان گفت که عمده دليل عقبماندگی فرهنگی ما همين قلمبه نگاری و کلفت گويی است. اصلآ يکی از علل شکست تحصيلکردگان آکسفورد و سوربن از طلبه های فضيه و مدرسه حقانی همين قلمبه پردازی و پيچيده گويی و جدا افتادن آنها از مردم بود. اين ملا ها بودند که به زبان مردم حرف می زدند نه فلان عقده ای قلمبه پرداز که حتی فرزند و همسرش نيز نميدانستند که چه می نويسد و چه می گويد
اين کلفت پردازی مشکل تازه ای هم نيست. قرنها است که متفکران ما راهشان را از مردم جدا کرده و زبانشان هم شباهتی به زبان مردم ما ندارد. سعدی و حافظ دو متفکری هستند که زبانشان به مردم از همه نزديکتر است و به همين دليل هم آثارشان در طول تاريخ برای همگان سودمند، فردوسی اما در ميان تمامی متفکران ما يک اعجوبه و استثنا است که نوشتارش هم موضوع بحث محافل آکادميک است، هم قابل فهم و درک و سودمند در گود زورخانه ها، هم در دهان نقالان کوی و برزن، هم در حافظه مرشد قهوه خانه ها و هم ورد زبان بنا ها و نجار ها و آهنگران بيسواد ايرانی. از حکيم توس که بگذريم نود درصد از آثار نظم و نثر ما آنقدر پيچيده است که برای نود درصد از مردم ما اصلآ قابل فهم نيست. اين مردم نگونبخت اسير دست شيخ و مفتی برای فهم آنها دستکم به سی سال تحقيق ادبی نيازمند هستند، آنهم مردمی که به اندازه ای در طول حيات اجتماعی خود گرفتاری و بدبختی داشته و دارند که حتی فرصت نيم ساعت مطالعه در روز هم برايشان امکان پذير نيست. گذشته از اشعار عرفانی و متون قديمی که از ترس دکانداران شريعت بناچار با پيچيدگی هايی انشايی به رشته تحرير در آمده و ايرادی هم بر نحوه نگارش آثار آن انديشمندان نميتوان گرفت، که ساده ترين حکايات، مقالات غير دينی و مطالب سرگرم کننده جديد هم در ايران با استفاده از نثر ها و عباراتی نتراشيده و نخراشيده نگاشته شده، چه که اين گنده نويسی بی پير در نزد ما ايرانيان به غلط به انديشمند بودن و خردمندی تعبير شده است
تا جائيکه اين رسم نا فرخنده هنوز هم همچنان حتی در خارج از کشور که اصلآ شيخ و ملا و کميته و شلاقی هم وجود ندارد به شدت رعايت می شود. نازيبا ترين تجليات آنرا هم می توان در مثلآ شعر نو ديد. در خرعبلاتی که نه تنها خواننده آنها را نمی فهمد، که من مطئنم در پاره ای از موارد حتی خود شاعر هم اصلآ نمی داند که چه غلطی کرده است! اين گنده نويسان بلای جان فرهنگ ما هستند. اينها نه تنها اين تلقی غلط و بيمار گونه را جا انداخته اند که (مردم عادی قادر به درک نوشتار های ناب نيستند، چون سواد کافی ندارند!)، که ملت را هم به تو سری خوری ادبی محکوم و به گيجی و گنگی دچار کرده اند. آخر مطلبی اجتماعی که اکثر مردم آنرا درک نکنند به چه درد اين مردم می خورد؟ اگر مطب برای آگاهان است که آنها خود آگاه هستند و ديگر نيازی به قلمبه پردازی نيست، اما اگر برای مردم است بايد که به زبان مردم و در حد درک آنها نوشته شود. درد بزرگ اين است که نوشته های بی سرو ته اين بيسوادان آخر تخصصی هم نيست. اين کاغذ سياه کردن ها و به زير چاپ بردن مطالب آشفته و بی سر و ته که فقط هم از سر عقده گشايی و شهرت طلبی است نه تنها هيچ دری را به معرفتی نگشوده و نمی گشايد، بلکه باعث اين شده که مردم عادی ما دچار توهم شوند که جامعه ما انباشته از متفکر و انديشمند است. اينها همان انديشمندانی هستند که پريروز دنبال خمينی افتادند، ديروز در پی سيد محمد خاتمی و ژيگولهاشان هم مدتی دنبال حضرت هخا عليه الاسلام افتادند، نتيجه هم همين تيره روزی است که می بينيم
پنداری هيچ پايانی هم بر آن متصور نيست. گذشته های دور هيچ، که حتی بيشترين آثار اين دوسده آخرين هم که ما از آن بنام عصر بيداری ياد می کنيم پر است از اين لفاظی های زايد و به کوچه پسکوچه زدن های نگارشی و گيج کننده. بگونه ای که تمامی افراد فرهيخته ما که سرشان به تنشان می ارزيده را به ناله و فغان واداشته. دهخدا، علامه محمد قزوينی، بهار، هدايت، دکتر معين، زرياب خويی، استاد فروزانفر، زرين کوب، سعيد نفيسی، تقی زاده ... همگی در زمان خود از اين بلای فرهنگی نالان بوده اند. قبل از آنها هم آخوند زاده ميرزا طالبوف تبريزی و از همه بيشتر ميرزا آقا خان کرمانی از دست اين مغلق نويسان بيسواد شکوه و فغان کرده است. ميرزا ملکم خان که انسانی با فکر، ديپلماتی کار کشته و به تبع اينها شخصيّتی نسبتآ متعادل و صبوری هم بوده و بسيار هم متوجه گفتار و نوشتار خود بوده در يکصدو پنجاه سال پيش به اندازه ای از دست اين کلفت گويان بی هنر به تنگ آمده که ديگر اختيار قلم از کف داده و در نهايت عصبانيت در برخورد با اين غلط اندازان کارش به فحاشی کشيده است. وی در باره اين بی سواد ها چنين نوشته است: ای احمق ياوه گو، از اين سخنان لغو چه مي فهميد؟ ... شما مگر دشمن وقت خود هستيد؟ ... مردم چه قدر زجر بكشند تا بفهمند چه نوع جفنگ خواسته ايد بگوييد... ای قرمساق واصف و ای بی انصاف ناظم و ای الدنگ مزور، چرا اوقات خود را اين طور ضايع كرده ايد و چرا مردم را به سخنان لغو و بيهوده معطل ساخته ايد! ... ادامه دارد/1