حزب ميهن
امير سپهر
حماسه ای ديگر در راه است، اما مثل هميشه نه برای مردم!1
حافظا بازنما قصه ی خونابهی چشم
که بر اين چشمه همان آب روان است که بود
نمی خواهم کليشه ای بنويسم، که اينروز ها همه جا پر از تحليل های اينچنينی است و بعضآ هم بسيار آموزنده. مانند هميشه سرنا را از سر گشادش فوت کرده، ساده می نويسم و دردل گونه، مغرضانه هم نخواهم نوشت، اما معترضانه، که داد از اين تکرار و تکرار و باز هم تکرار! احساسات شخصی نيست اين، واقعيّت تلخی است که در راه است، يعنی رئيس جمهور شدن رفسنجانی. واقعه ای که رخ خواهد داد. حال چه همچو منی بخواهد يا نخواهد. می نويسم که وای بر ما! وای برما که اينقدر ساده انگار و خوشباور و نادان هستيم، و از همه نادان تر دانايانمان! همان کسانی که خود را به اصطلاح پيشقراولان علم و ادب و هنر و سياست اين مملکت نفرين شده فرض می کنند. تو گويی پايانی بر حماقت های ملی ما نيست. باز هم يک انحراف جديد، مثل هميشه. باز هم شور و غوغايی بپا شده، آنهم نه برای رهايی که به منظور فرو رفتن بيشتر در مردابی بنام جمهوری اسلامی. يکباره همه جا پر شده از اعلام حمايت و همبستگی، از چه کسی؟ از فردی که تا همين پريروز اهريمن و دزد و جنايتکارش می خواندند. اينکه اولی نيست، اطمينان دارم آخرين هم نخواهد بود. ما ديگر به اين حماقت ها معتاد شده ايم. بيش از هزار سال است که چرخ چرخ عباسی می کنيم.1
در اينجا زياد دور نرويم، به همين دو سده اخير توجه کنيم که عصر بيداريش می خوانند. از دوران عباس ميرزا بيش از دويست سال است که گيج و گنگ و مات مرتبآ دور خودمان می چرخيم و از هزار خطای مصيبت بار خويش يک عبرت هم نگرفته ايم. افتخار می کنيم تنها ملتی در جهان هستيم که در طول هقتاد و سه سال دو انقلاب داشتيم. نهضت ملی داشتيم. و شخصيّت هايی بزرگ، ميرزای بزرگ، قائم مقام فراهانی، ميرزا تقی خان امير کبير، ميرزا حسين خان سپهسالار، ستار خان و باقر خان، محمد ولی خان سپهدار، سردار اسعد بختياری، مشير الدوله پيرنيا، قوام السلطنه و فروغی و مصدق و بختيار و ... اما نتيجه تلاش اينهمه شخصيت بزرگ و خونبهای بسياری از آنها و ثمره کارشان چيست؟ هيچ چيز، از اينهمه مبارزه و آزمون و خطا چه آموخته ايم؟ باز هم هيچ چيز، هيچ، آری هيچ! بيش از دو قرن افتادن و برخاستن و تحمل بند و زندان و رنج و کوشش و دادن خون عزيزانمان برگشته ايم به چهار صد سال قبل.1
هم اينک کسی را در رأس قدرت کشورمان داريم که صد رحمت به شاه سلطان حسين صفوی. برای دفعش از که مدد می جوئيم؟ از فردی به مراتب کثيف تر و جانی تر از خود اين سلطان حسين زمانه. تحليل را ببينيد، می گويند اگر به هاشمی رأی ندهيم احمدی نژاد رئيس جمهور خواهد شد، و همان ها هم زمان هم می گويند "رئيس حمهور که کاره ای نيست!" خوب اگر کاره ای نيست و همه چيز دست سلطان عمامه بسر است که هست، چه تفاوت دارد که کدام يک از اين دو اوباش جنايتکار اين پست بقول خودتان بی ارزش و فاقد اختيارات را اشغال کند؟ آن نابخرد هايی که می گويند برای جلوگيری از استقرار فاشيسم می خواهيم به هاشمی رأی دهيم، بدون اينکه خود بدانند، در همين مرحله بر دو اصل از سه اصل مورد نياز رژيم برای مشروعيت مهر تآئيد می زنند، يعنی اين رژيم در حال حاظر فاشيستی نيست و بعد هم در ايران اين رأی مردم است که تعيين کننده است نه ولی فقيه و شورای نگهبانش.1
سومين چيزی که رژيم بدان نيازمند است و خود خامنه ای مرتبآ بدان اشاره می کند مشارکت حداکثری است، امتياز و مشروعيّتی که رژيم با آن می خواهد مشت محکمی بر دهان ياوه گويان و دشمنان بزند. و اما اين دشمنان چه کسانی هستند؟ خود همان کسانی که رآی خواهند داد! بنده که شک ندارم با اين زمينه چينی ها بيش از سی ميليون ايرانی در انتخابات شرکت خواهند کرد و آرای رفسنجانی بيش از خاتمی خواهد بود. قبول نداريد؟ لطفآ فقط 5 روز ديگر طاقت بياوريد. فردای انتخابات رژيم است با مشارکتی سی و پنح ميليونی و رئيس جمهوری دارد با بالای بيست و پنج ميليون رای و در نهايت اينکه مردم در يک سيستم دموکراتيک با مشارکت حداکثری خود در انتخابات از تسلط فاشيسم بر کشورشان جلوگيری کرده اند. حال شما بفرمائيد که کجای اين رژيم مشروعيت ندارد و معيوب است! اصلآ اگر بگوئيد، صرفنظر از اينکه رژيم شما را له خواهد کرد، خود نيز از تناقض خويشتن شرمنده نخواهيد شد که اگر اين رژيم مشروعيّت نداشته، پس چگونه بدان رای داده ام!؟
اما چه کسانی ملت بدبخت ما را به اين کوچه تنگ دو سر بن بست کشاندند؟ درست همان افرادی که خود را عقلا و فرزانگان اين مردم می پندارند. آقايی که خود را سياسی می داند، آنهم يک سياسی کهنه کار، در تمامی مصاحبه های خود اظهار می دارد که (تحريم کار درستی نيست، ما چه بخواهيم و چه نخواهيم عده ای از مردم در انتخابات شرکت خواهند کرد!) اين انسان نادان توجه ندارد که او است که ميکرفون در دست دارد امکانات تبليغات نه آن کشاورز و بقال و نانوای خراسانی و گيلانی و کرد بيچاره که صدايش به جايی نمی رسد. وی حتی اين را نيز نمی داند که جريان فکری و سياسی است که بايد مردم را آگاهی داده و بدنبال خود کشد، نه اينکه خود گوسفند وار دنبال توده بيافتد. آن ديگر که قلم بدست دارد و امکان نشر و تبليغ، مرتبآ می نويسد (حال که عده ای حتمآ رای خواهند داد، بهتر است به دکتر معين رای بدهند که طرفدار اصلاحات است)، و آن راديوچی که می تواند صدای خود را به داخل برساند، بجای روشنگری و دفاع از عدم شرکت از لزوم دفاع از جبهه دموکراسی خواهی برادر خاتمی دفاع می کند و برای مشارکتی ها تبليغ می کند، و آن ديگری هم که به نوعی ديگر و ... نتيجه همين می شود که هست.1
چه فايده از نوشتن معدودی مانند من، اين تک صدا ها در اين هياهو و شلوغی به کجا خواهد رسيد! مگر در سال پنجاه و هفت و دوم خرداد بجايی رسيد؟ اگر بگويم ای هم ميهنان غافل! از اين مدار بسته و جهنمی خارج شويد، اينقدر آزموده ها را باز هم نيازمائيد. بزرگواران من! رفسنجانی و احمدی نژاد و خاتمی و انتخابات و ... همه سراپا يک کرباسند و همه چيز و همه کس اين رژيم فريب و نيرنگ و ريا است، مگر گوش شنوايی هست؟ اگر فرياد و فغان کنم که ای عزيزان، رفسنجانی همان فرد مورد دلخواه رژيم است و خامنه ای در اين سراشيبی سقوط رژيمش اصلآ تمايلی به احمدی نژاد احمق و لات ندارد و اين بازی ها از قبل برنامه ريزی شده است، مگر بخرج کسی خواهد رفت؟ بگذريم. باری، پس از انقلاب شکوهمند و حماسه دوم خرداد باز هم در آستانه يک حماسه شکوهمند ديگر ايستاده ايم. يکی ديگر از آن شکوهمند ها که مثل هميشه شوکت و برکت و شکوهش فقط برای دشمنان ايران و آزادی خواهد بود. خداوند ما را بی فرهيخته کند که ما همه ی اين حماسه های با شکوه را از بزرگان! و متفکرين خود داريم !همين. 1
چهارشنبه 1 تیر 1384 [2005.06.22]1