حزب ميهن
امير سپهر
مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است
هنرمند جمهور فرهنگجوی ------------------ سر افراز و با دانش و آبروی
بحث، بحث فرهنگ است، اين مبحثی طولانی خواهد بود، نگارنده در اين گستره طی سلسه نوشته هايی به تمامی جنبه های عقبماندگی فرهنگی خواهم پرداخت. پيش از ادامه اين اما بد نيست که در اين ميان نگاهی گذرا به فرهنگ سياسی خودمان داشته باشيم که ضرورت امروزين و عينی کشور و ملت ما است. اين رژيم خواه و ناخواه و دير و زود خواهد رفت، اما آيا مشکلات سياسی کشور ما در ورای اين رژيم به يک آن حل خواهد شد و ما به آزادی خواهيم رسيد؟ بی تعارف، نگارنده که چنين خيال خامی را در سر نمی پرورانم. بار ها هم در حد بضاعت خود از دانش سياسی اجتماعی دلايل آنرا بر شمرده ام. بنده کم سواد اين اندازه میدانم که دموکراسی را انسانهای دموکرات بوجود می آورند نه بعکس. دو صد سال است که انديشمندان ما فقط بدنبال تدوين قوانين مترقی و حکومت های پيش از جمهوری اسلامی ما در فکر شيک کردن ما بودند. غافل از اينکه تجدد واقعی و ضمانت اجرايی برای جاری ساختن قوانينی مترقی داشتن مردمی مترقی است، ورنه مترقی ترين قانون ها هم در يک جامعه پسمانده پشيزی ارزش نخواهد داشت. زيرا که هرگز امکان اجرا نخواهد يافت
اگر هم با زور رضا شاه و محمد رضا شاهی ديگر برای مدتی ما را با توسری و دگنک شيک کنند و بعنوان ملتی با فرهنگ و متجدد به جهانيان قالب کنند، بار ديگر خمينی ديگری پيدا خواهد شد و دوباره ما را در آستانه دروازه تمدن بزرگ از پيکان و کاديلاک مونتاژ وطن پياده کرده و فورآ با يابو وقاطر به دهکده جمکران باز خواهد گردانيد. عرفی گری و قانون بايد برگرفته از روح جامعه و مطابق با شرايط عينی و سطح فرهنگ و نياز های جامعه تدوين گردد. مشکل اصلی ما نه قانون ولايت فقيه است نه خود فقيه و نه کت و شلوار و نعلين و دستار. ما مشکل فرهنگ فقاهتی و مشکل آئين دستاربندی بندی داريم. ما در اين دو سده همواره نو نوار شدن و کروات زدن و مصرف عطر و ادکلن فرانسوی را با رشد فرهنگی اشتباه گرفته ايم. نود در صد از چپ ها و راست ها و کراواتی های ما بلحاظ ساختار فکری همان شيخ و ملا های دوره ديده حوزه علميه و فضيه و حقانی هستند. چون همگی در اين مزرعه مسموم فرهنگی چميده و رشد کرده اند. بخاطر همين هم هست که اين رژيم همچنان پا برجاست
علی رغم تمامی توجيحاتی که برای درغلطيدن کشور و مردم ما در دامان اين حکومت بربريّت و بازگشتمان به دوران غارنشينی آورده می شود، چو نيک بنگريم متوجه اين حقيقت نازيبا خواهيم شد که آنچه ما را بدين وضعيّت فلاکتبار و بی اين بی آبرويی تاريخی گرفتار آورد چيزی نبود جز مشکل فرهنگی. خمينی ها و رفسنجانی ها و احمدی نژاد ها و خامنه ای ها انگل ها و زالو هايی لجن زی و خونخواری هستند که فقط در يک گندآب فرهنگی قادر به رشد و نمو و توليد مثل هستند. اين چنين موجوداتی در هيچ کشوری مجال رشد نمی يابند الی در يک جامعه قرون وسطايی و فاقد يک فرهنگ پيشرفته و پويا. پس حقيقت اين است که مشکل اصلی ما اصلآ شيخ و ملا و محتسب و پاسدار و گزمه و شلاق زن و شکنجه گر نيست. مشکل اصلی آن فرهنگ به انحطاط رفته ای است که اين انگلها در آن رشد کرده اند. اين موجودات بيشتر از آنکه علت واقعی بدبختی ما باشند، معلول عقبماندگی های تاريخی سياسی ما هستند. توجه صرف به وجود اين حکومت و اين دزدان و آدم کشان بر مسند قدرت فقط نگاه به يک روی سکه است، طرف ديگر سکه را نيز بايد ديد که چو نيک بنگری آن را نيز به همين ميزان زنگ زده و بد نقش و نگار خواهی يافت
گيريم که از همين فردا اصلآ شيخ و ملای دزد و جنايت پيشه ای در کار نباشد، عوام که هيچ، آيا حتی نخبگان ما اين اندازه بينش فرهنگی خواهند داشت که مصالح شخصی و گروهی خود را در درون مصالح ملی کشور باز شناسند و دولتی ملی و فراگيری را تشکيل دهند؟ به حقيقت که نه، آنهم به هزار و يک دليل! سياسی ما هنوز اين اصل پايه ای را درک نکرده که اگر مجال اظهار وجودی برای سلطنت طلب نباشد، هيچ فرصت رشدی هم برای مجاهد و چپ وراست و فلان گروه مذهبی وجود نخواهد داشت. ما اصلآ دموکراسی و قواعد آنرا نمی شناسيم. ما نمی دانيم که اصلی ترين شرط بقای خودمان بقا و ماندگاری رقبای فکری ما است. ما نمی دانيم که در يک جامعه دموکرات منافع تمامی ايدئولژی ها و گروههای سياسی با يکديگر پيوندی مستقيم و لاينفک دارند. ما نمی دانيم که اگر من مشروطه خواهی وجود نداشته باشم توی جمهوری خواه هم در کار نخواهی بود. به همين دلايل بظاهر ساده هم هست که ما در تمامی اين سالها بجای رزم مشترک با دشمن مشترک نود درصد از توان و امکانات خود را صرف کوبيدن يکديگر کرده و همگی به نوکران بی جيره و مواجب اما وفادار رژيم مبدل گشته ايم. روح جمعی و فرهنگ تعامل و تحمل ما حتی از اين نظام عصر غارنشينی هم بمراتب ضعيف تر و پسمانده تر است
تک تک عناصر جمهوری اسلامی در اين بيست و هفت ساله بار ها نشان داده اند هر گاه که اصل حيات رژيم به خطر افتد همگی اختلافات را به کناری می نهد و به خدمت حفظ آن در می آيند، روحيه ای که در نزد ما اپوزيسيون اصلآ نشانی از آن نمی توان يافت. افراد و گروههايی که ديروز خود گوسفند وار و بدون تعمق و مطالعه با شعار همه با هم بدنبال ملا ها افتادند و کشور را به نيستی سوق دادند امروز از طرف ديگر بام سقوط کرد و هر عمل مشترک را به همان شعار کذايی مرتبط می سازند و آنرا ارتجاعی می دانند. در حاليکه اگر خمينی در طول آن بلوا برای برکندن نظام پيشين يک شعار منطقی داده باشد همان شعار "همه با هم" بوده است
آن شعار نه در آن زمان ارتجاعی بود نه حال ارتجاعی است و نه در آينده چنين خواهد بود. ارتجاع آنجا بود که هيچ دشمن سرسخت اما کور محمد رضا شاه اصلآ از خود نپرسيد که آخر اين همه با هم به چه منظوری است؟ هدف غايی اين همه با هم برای دستيابی به چه هدف و آمالی است؟ چون اينها بدبختانه فقط يک بار همه با هم همکاری کردند اما برای نابودی ميهنمان، حال که ما جدآ بکاری ملی نيازمنديم هيچ فرد و گروهی حاظر نيست حتی در صد قدمی شخص و گروه ديگری بايستد. اگر بر سر يک سری اصول پايه ای توافق شود، مثلآ مانند تشکيل مجلس مؤسسان و تدوين قانون اساسی بر اساس منشور جهانی حقوق بشر و ساير پيمان های مدنی، آنگاه اين همه با هم مترقی ترين پيام وشعار خواهد بود. جنبش سوليدارنوش لخ والنسا در گدانسک، منشور گنگره ملی در آفريقای جنوبی، پروسترويکا در اتحاد جماهير شوروی و يا مانيفست واسلاو هاول در چکسلواکی همه و همه فقط با همين شعار همه باهم بود که سالم به سر منزل مقصود رسيدند. تفاوت پايه ای در اين بود که آنها برای نيل به آزادی و عدالت اجتماعی حول محور همه با هم گرد آمدند و خردمندان ما فقط برای ترد و نفی رژيم پيشين با شعار مرگ بر شاه. بدون اينکه حتی ذره ای بخود زحمت انديشيدن بدهند که آخر مرگ بر شاه که چه بشود!؟
جمعه 6 آبان 1384 [2005.10.28]1