حزب ميهن
امير سپهر
!فرهنگی که محشر می آفريند
محشر يا دی جی مريم افسونگر، پديده جديد رژيم ملا ها
آقايان، لطفآ بگذاريد مردم آزاد شوند و خودتان هم با ريش تراشيده و لباس تميز و شيک مشروبتان را نوش جان کنيد
شخصآ سالها است کوشش ميکنم از آنچه که موسيقی سنتی و يا به غلط اصيل می نامندش بطور کلی دل برکنم، که اين ( امان، امان) های حزن انگيز و (وای دلم، ای وای دلم) های سوزناک جز حسرت و اندوه و پريشانحالی، و در نتيجه خمودی و درماندگی و سيه روزی ( و لااباليگری و عدم احساس مسئوليٌت، که بدان اهل معنويت بودن نام داده اند!) چيز ديگری برايمان به ارمغان نياورد. آخر در اين ايران ويران و نفرين شده، چند صد سال ديگر بايد از خون جوانان وطن لاله دميدن را نظاره کنيم، با شعر دوستان شرح پريشانی من گوش کنيد، زانوی غم بغل گيريم و با موسيقی هجر يار اشک بريزيم. جوانان وطن بايد برقصند، دختر و پسر دست در دست هم از سالهای زيبا و تکرار ناپذيرعمر لذت برند، هيچکس از هجر يار دق مرگ نشود و اصلآ پريشانی نداشته باشد که با شرح آن از ما حال گيرد و اشکمان را در آورد باری، با چنين نگرش و هدفی است که چنانچه فرصت داشته باشم يا به موسيقی کلاسيک آلمانی گوش ميکنم، يا به آثار گروههايی چون بيتلز، رولينگز استونز، آببا، پينک فلويد و پت شاپ بويز که در تين ايجری و جوانی گوش ميکردم،(که خاطرات زيادی از آنها دارم، البته تمام اين خاطرات هم زيبا هستند، نه گريه دار!) يا به راک های جديد.در بين موسيقی خودمان هم يا تکنوازی گوش ميکنم، يا ترانه های شاد و ريتميک. چندی قبل در منزل آشنايی موزيک تکنويی شنيدم بسيار تحرک زا، از آن موزيکها که حتی قورباغه را نيز به رقص می آورد! طبيعی بود که تصور کنم اين هم بايد از آخرين محصولات لس آنجلسی باشد، ليکن ضمن صحبت در مورد موزيک آن دوست گفت که اين دختر خانم در ايران زندگی ميکند، و اضافه کرد که حتی پدر وی يک ملای شديدآ مذهبی اما بی عمامه است، فردی از وابستگان رژيم که مديريّت يکی از فرهنگسرا ها را بعهده دارد
اين دوست محترم وقتی کنجکاوی مرا ديد اظهار داشت که البته وی فقط برای خانمها کنسرت می گذارد و خودش ميگويد دوست ندارد که هيچ مردی صدای آوازش را بشنود، و سر انجام چون در همان اطاق پذيرايی کامپيوتری روشن بود عکسی هم از اين لعبت را در سايت بی بی سی نشانم داد که مربوط به مصاحبه اش با اين راديو ميشد. من خيلی کنجکاو تر از اينها هستم که اينگونه پا ها را مفت از دست بدهم !وقتی برگشتم منزل يکراست رفتم پای کامپيو تر و سراغ مصاحبه اين بمب سکس جمهوری ملا ها، حال چرا ميگويم بمب سکس؟ اين دختر با ادا و اطواری عکس انداخته که حتی با مقنعه نيز از تمام هنرپيشگان هاليودی سکسی تر است. در مصاحبه از آنچنان واژگان ظريف زنانه و مرد افکنی ! استفاده کرده که مادونا و جانت جکسن و جنيفر لوپز نيز هرگزعقلشان به سود بردن از آنها قد نميدهد. البته دلبری و ناز کرشمه ويژه دختران و زنان شرقی بويژه خاورميانه ای است که تکيه اصلی آنان در پيشبرد اهدافشان به جاذبه های زنانگی است، زيرا مرد شرقی نديد بديد عقده ای را فقط با اين هنر ميتوان مطيع ساخت و زنهای شرقی هم خود اينرا خوب ميدانند. هر زمان که کار وام گرفتنشان در بانک گره بخورد و يا گير اداری داشته باشند به اين سلاح متوسل ميشوند، طبيعی است که کارشان را نيز پيش می برند. زنهای غربی توجه به سلامتی و اندام خود از اين حيله زنانه چندان بهره ای ندارند، دليل آن هم رشد و تماس دائم با جنس مخالف است، امری که عقده زدايی می کند
بهر حال اين دختر آنچنان در فن دلبری مهارت دارد که قادر است هوش از کله هر مردی بربايد. وی که نام با مسمايی هم دارد و ميگويد که نام حقيقی اش محشر است، ويژگيهايی دارد واقعآ محشر، خصوصيّاتی که بسياری فاقد آن هستند. او دختر پر نشاط و شنگولی است که در پرشور ترين سالهای جوانی است، نميتوان گفت که از نظر ظاهری زيبا نيست، از استعداد هم کم ندارد، صدای خوشی هم دارد. او هيچ ايرادی ندارد، برعکس، اينها همه حسن است. اما او بيمار و يا در بهترين و مؤدبانه ترين حالت بايد گفت که يک زندانی است. البته يکی از ميليونها زندانی ايرانی، منظورم زندانی غير از زندان هفتاد و چند ميليونی ملا ها است، آن حکايت ديگری دارد. محشر حبسی زندانی است که زندانبانش نه شيخ و ملا و پاسدار و بسجی، بلکه يک فريب ملی است، در اين زندان نه تنها محشر های اسير دست ملا ها گير افتاده اند، که پاسداران و بسيجی ها و حتی بضی از خود شيخ و ملا ها نيز در آن محبوس هستند. نام اين زندان يا فريب ملی فرهنگ است، بله فرهنگ ! فرهنگی ظاهری و بی معنا، زندانی اصلی و بزرگتر که حتی زندان ملا ها نيز در درون اين زندان ساخته شده. چرا؟ زيرا:1
محشر خانم در حاليکه با يک گروه پر پشم کار ميکند، گروهی که از ترانه سرا گرفته تا سازنده آهنگ و نوازنده و تنظيم کننده و صدا بردار همه و همه آقايان سبيل کلفت و پر ريش و پشم هستند، با ناز و کرشمه ميگويد من دوست ندارم هيچ مردی صدايم را بشنود و فقط برای خانمها آواز ميخوانم چون اينکار غير شرعی است، آنهم در حاليکه لابلای هر چند جمله از مصاحبه مرتبآ آهنگهای تکنو با صدای وی از بی بی سی پخش ميشود، آنهم تمامآ هم آهنگهای عاشقانه و قر و قنبيل دار، و لابد هم ميليونها نفرصدای آواز کرم آور وی را در سراسر گيتی گوش ميکنند ! او اظهار ميدارد که گويا خود و پدر و گروهش اين آهنگها را بيرون نداده اند چون گناه است، ميگويد : کسی اين ترانه ها را از پشت صحنه کنسرت برای خانمها ضبط کرده يا دزديده و در سراسر جهان بين ايرانی ها پخش کرده است. او نه تنها به بی بی سی اعتراض نميکند که چرا آهنگهايش را برای شنوندگان نا محرم پخش ميکند، بلکه قبل از پخش هر تکه از آهنگهايش راجع به آن با عشوه توضيح ميدهد. در به تصوير کشيدن کنسرت هايی که برای خانمها در ايران برگزار ميکند با هزار عور و ادا ميگويد که چگونه مو های پر پشتش را بصورت خرگوش آرايش ميکند، و چطور با حرارت تکنو می رقصد ووو تمام اين حرفها راهم در پشت ميکوفون راديويی که چند ميليون شنونده هوسبازعقده ای دارد. حتی در همان جايی هم که مصاحبه ميشود تمام اعضای سبيل از بنا گوش در رفته ارکسترش حضور دارند. آيا اين فرهنگی که محشر را ساخته خود يک محشر نيست !؟ همه چيز نيرنگ و دروغ ! و اين همان زندان است، زندانی با حصار های بلندی از فريب و ريا !1
او دختری خوب و دوست داشتنی است. طفلک اگر ريا پيشه کرده به اين دليل است که آفريده اين فرهنگ قلابی است. او فقط يکی از ميليونها زندانيان و قربانيان اين بی فرهنگی است که ما آنرا به نادرست فرهنگ می ناميم. تا نتوانيم قفل و زنجير اين زندان را بشکنيم همچنان اسير هستيم، رژيم ددمنش رفتنی است، اما ايکاش فرهنگ ملايی نيز با اين رژيم از بين می رفت که متاسفانه چنين نخواهد بود. واقعيّت اين است که ازبين بردن فرهنگ آخوندی که تمام تار و پود وجودمان را گرفته کاری عظيم تر و مشکل تر از نابودی اين رژيم است. در جامعه ما تا دلتان بخواهد چريک بازی و سياسی بازی شده، اما دريغ از حتی يک کار درست و حسابی فرهنگی روشنگری. همين است که نود در صد از کراواتی های ما و مخالف ملا ها هم خود ملاهستند، اين برادران ثار اللهی فکلی هم به محض اينکه قصد لجبازی داشته باشند فورآ در زير لحاف مخالفين خود جا خوش ميکنند، تا برای پائين تنه خود و يا همسر و دختر مخالفان پرونده سازی کنند. حتی درميدان سياست. چون هيچ مردمی بسان ما اسير نيست، اسير در چنگال فرهنگی تصنعی که سراپايش دروغ و تظاهر و دورنگی است؛ فرهنگی که همگی به داشتنش تظاهر ميکنيم، اما در دنيای واقعی خود هيچ ارزش و اعتباری برايش قائل نيستيم
در حاليکه هيچ ملتی مانند ما سکس دوست ندارد، حتی نيم جمله ای راجع به آنرا نيز بی شرمی بحساب می آوريم، همه از موسيقی شش و هشت خوشمان می آيد و بی اختيار خود را با آن تکان ميدهيم، اما به دروغ اينگونه موزيک جاندار و نشاط آور را مبتذل می خوانيم، آنهم در حاليکه پرشنونده ترين نوع موزيک در نزد ما است. همه از رقص لذت می بريم، اما در صحبتهايمان رقصيدن را کاری سبک و جلف ميدانيم. در اين فرهنگ گوينده دروغ ميگويد، شنونده ميداند که گوينده دروغ ميگويد، گوينده هم ميداند که شنونده ميداند که او دروغ ميگويد، اما هيچ کدام به روی هم نمی آورند. هر دو هم دلشان خوش است که پا از دايره ی فرهنگ و ادب بيرون ننهاده اند! اين ريا کاری و خود فريبی هم چيز تازه ای نيست، بقول حافظ که نه تنها
واعظان کين جلوه در محراب و منبر ميکنند
چون به خلوت می روند آن کار ديگر ميکنند
بلکه همه ی مردم عادی ما نيز سده ها است که چون به خلوت می روند آن کار ديگر می کنند، و اتفاقآ هم همان (آن کار ديگر) است که فرهنگ اصلی و حقيقی ما است و (آن کار ديگر) هم عبارت است از شاد زيستن، خوب پوشيدن، لذت بردن از جاذبه های دلفريب طبيعت، بهره وری از مواهب زيبای زندگی که شمع و گل و بلبل و می و ساقی و خوبرويان و سرو قدان نيز در آن حضوری دائمی دارند. اينجانب شک ندارم که اکثريت پاسداران و بسيجی هايی که ديگران را به جرم شرابخواری دستگير ميکنند، قضاتی که آنها را جريمه ميکنند، کسانی که به اين شرابخواران شلاق ميزنند، حتی افرادی که تئاتر و سينما ها و محافل هنری را برای مبارزه با اعمال مغاير با شئونات اسلامی بهم ميزنند، خودشان هم عرق خور هستند، هم فيلم به اصطلاح مبتذل تماشا می کنند، هم موزيک لس آنجلسی گوش ميکنند و هم می رقصند. باور نمی کنيد اگر ادعا کنم که رژيم ملا ها بيشتر به اين دليل ظاهرآ ساده در ايران دوام آورده که عرقخور ها، رقاص ها و موزيک رپ گوش کن ها تظاهر دروغين به وفاداری به اسلام متحجر حوزوی نشان ميدهند. اين رژيم در بهترين حالت شايد ده درصد طرفدار داشته باشد، به جرأت ميتوان گفت که حتی نود درصد از ميان آن ده در صد هم خود عرقخور و رقصنده و خوشگذاران هستند. چون قسمتی از ادامه تمام اين بدبختی و ظلم و بيداد دليلی ساده دارد، در خاتمه ساده هم ميگويم آقای بسيجی، جناب پاسدار، آقايان و خانمهای نيروی انتظامی و تمام کسانی که اسير ريا هستيد، عزيزان من، لطفآ به اين خود فريبی خاتمه دهيد، بگذاريد مردم آزاد شوند و خودتان هم با ريش تراشيده و لباس تميز و شيک در يک ايران آزاد با گوش دادن به موزيکی شاد و فضايی باز و همگانی مشروبتان را نوش جان کنيد و برقصيد !1