حزب ميهن
امير سپهر
انتلکتوليسم يا منگليسم
هادی غفاری"ملای باج خور و چاقوکش" در نوفل لوشاتو ( فرانسه) اعضای آگاه و شاه ستيز! کنفدراسيون دانشجويان را بسان گوسفندان با عربده کشی و توهين به صف ميکند که به دستبوسی امام مفتخر شوند
جمهوری اسلامی و ولايت مطلقه فقيه، درخشان ترين برآيند جنبش روشنفکری ايران
بعضي ها را تصور اين است كه جمهوري اسلامي بطور اتفاقي در ايران بر سر كار آمد. عده ای ديگر ميگويند كه دولتهاي بزرگ باعث بروي كار آمدن ملايان شدند و گروه ديگري هم هستند كه اين نظام را فرزند خلف نظام سابق ميدانند. معدودی هم که خود سابقآ از معرکه گردانهای پنجاه و هفت بودند، صحبت از انحراف انقلاب بميان آورده، کاسه کوزه را بر سر مردم خرد کرده ، دليل اينهمه خانه خرابی را نا آگاهی عوام ذکر ميکنند. اما به تحقيق ميتوان گفت که هيچيک از اين استدلالها درست نيست. بلواي روح الله خميني و اوباش دستار بند را نميتوان يک رويداد تصادفي بحساب آورد، زيرا در يک رخداد تاريخی (آنهم بصورت يک انقلاب) روند اوضاع سياسی ميبايستی در مدتی طولانی مجموعه عواملی را در يکزمان در کنار يکديگر قرار دهد تا اسباب چنين تغييرات بزرگی را فراهم آورد
دولتهای بزرگ هم نميتوانند در کشوری انقلاب راه بيندازند، مگر آنکه آن جامعه از قبل مستعد انقلاب باشد. زيرا که پديده های اجتماعی قبل از هجوم عامل بيرونی خود در درون خود به زنگ زدگی و موريانه خوردگی دچار ميشوند و آنگاه است که عامل خارجی برای رخنه به وسوسه افتاده و با يک تلنگر از بيرون آنرا درهم ميشکند. بنابراين گناه انقلاب سياه بهمن را نميتوان بگردن بيگانگان هم انداخت. مردم عوام را نيز نميتوان محکوم کرد، زيرا درست است که پيروزی انقلابها در گرو مشارکت وسيع مردم است، ليکن مردمان عادی رأسآ به شورش و بلوا اقدام نميکنند الا آنکه عده ای احساسات آنان را تحريک و کاناليزه کرده باشند. هر تحولی رهبران فکری و پيش آهنگان خود را دارد. همين پيشقراولان هستند که با رخنه در اميال و افکار مردم کوچه وبازار آنها را بميدان ميکشند و در بيشتر موارد از آنها استفاده ابزاری ميکنند
بلواي پنجاه وهفت را هم مانند تمامي اين شورشها، مردم عوام نبودند كه بوجود آوردند، اين خانه خرابي هم ايدئولوگ هاي خاص خود را داشت. متفكريني سخيف و گنجشك مغز كه خود را مثلا روشنفكر ميدانستند. کساني كه ناخودآگاه پنجاه سال تمام در مكتب استالينست ها درس ويرانگري آموخته بودند و ملت ما را بخاك سياه نشاندند. طايفه اي نابخرد كه انقلاب را با چنانكه افتد و داني اشتباه گرفتند و كشور را حداقل دويست سال به عقب بردند. ملت ما بي تقصير بزرگترين قرباني ندانم كاري افرادي شدند كه تصور ميكردند كه چيزي بيش از خودشان درچنته دارند، كه اينچنين نبود. تاريخ به نيکی نشانداد كه مردم عوام كشورما با تكيه بر تجربيات گذشته خيلي بيشتر از كتابخوانهاي اتوپيست درايت و شعور و معال انديشي دارند. بنابراين اگر نادانی را علت اصلی اين فاجعه بدانيم، اين جهالت از جانب باصطلاح روشنفکران مسخ شده بود نه از مردم
آيا شرم آور نيست كه ميگويند اين نظام ادامه همان نظام قبلي است و هيچ تفاوتي در وضع مردم بوجود نيامده ؟ آخر وقاحت هم حدي دارد ! آنچه مسلم است نظام پيشين ايران معايبی داشت که نيازمند يك رفرم سياسي بود. بزرگترين خطاي نظام قبلي اين بود كه توسعه سياسي را تصدق و بلاگردان توسعه اقتصادي نموده بود. مشكل عمده، دخالت حکومت در اصل مشاركت مردم در انتخابات و تعيين سرنوشت سياسي كشور بود كه فضای بسته سياسي طبيعي ترين ميوه آن بشمار ميرفت. ليكن مقايسه اين نظام با رژيم شاهنشاهي پيشين اگر جهل مطلق نباشد، بي شرمی صرف است
مردم ايران اگر چه به رستگاري كامل نرسيده و در رفاه مطلق بسر نمي بردند ليكن كجا اينچنين بد نام و بيچيز و درمانده بودند. دختر نوجوان اين مردم از فرط استيصال دست به تن فروشي نميزد. پسر جوان اين مردم مسكين مجبور نبود پس از اتمام تحصيلات در ژاپن و مالزي و اندونزي به عملگي بپردازد و يا براي فرار از آن جهنم اتوپيستي ، آواره كوه و بيابان شود و برای اخذ پناهندگی لبهای خود را بدوزد و دست به خود سوزی بزند و يا براي گرفتن جيره نان جوين و كنسرو لوبيا در كمپ هاي پناهندگي سر در مقابل كساني خم كند كه سابقاً در كشور ايران نوكري و كلفتي ودرباني و شوفري ميكردند. اين مردم امنيت داشتند ، آزادي كامل فردي داشتند. ارتشي قدرتمند داشتند كه حافظ مرزهايشان بود و شب ها با آسودگي سر بر بالين مينهادند
اينها چه ميدانستند پاسدار يعني چه ، كميته به چه معناست ، برادر بسيجي كيلويي چند است و انصار حزب الله کجا ميچرند و نهی از منکر چه صيغه ای است. مردم ما آژير حمله هوايی و موشكباران را اصلاً نميدانستند که چيست. كسي از آنها براي اثبات زن وشوهريشان سند وشناسنامه طلب نميكرد. حتا نامي از كوپن و بسيج و مهر مسجد به گوش اين مردم بينوا نخورده بود. زنهاي خانه دار در قوطيهاي روغن نباتي و پودرلباسشويي بدنبال قوي هژده عيار، سنجاق سينه و سكه طلا ميگشتند. كسي را با آستين كوتاه وكفش ولباس رنگين و پودر و ريمل و رژلب كسي كاري نبود. اتوبوس زنانه مردانه اصلا بفكر كسي نميرسيد. از هيچ كس به صرف نوشيدن يك قوطي آبجو قلابی هتك حرمت و حيثيت نميشد و قيمت يك شيشه ودكاي دست ساز آدم كوركن قاچاق با قيمت يك گاو هفت من شيرده برابري نميكرد
مردم از هر قشر و طبقه ای که بودند زندگی پرنشاط و امکانات خاص اجتماعی خود را داشتند. هزاران بيمارستان و درمانگاه و کلينيک و شيرخوارگاه و مدرسه و آموزشگاه و پارک و کتابخانه مجانی در اختيارشان بود. آنها چهارشنبه ها قرعه کشی پول پارو کردن و هفت سين طلا و خانه يک ميليون تومانی داشتند. فردين داشتند، ناصر ملک مطيعی داشتند، بهروز وثوقی داشتند، زن عاشق قرمزپوش داشتند. آغاسی و مراد برقی و بالاتر از خطر داشتند. فيلم سلطان قلبها و صمد و سنگام و بروس لی داشتند. اين مردم ارحام صدر و وحدت و چيچو فرانکو و اميل ساين خود را داشتند. تآتر مولير و شکسپير و اوژن يونسکو و سينمای وودی آلن و اينگمار برگمن و آکينو کوروساوا داشتند. تالار رودکی و ارکستر فيلارمونيک و سنتی و کر و باله درياچه قو و فيدليو داشتند. خوانندگان مشهور به هزينه دولت هر هفته به مناطق دور افتاده سفر کرده و تحت نام هنر برای مردم در روستا ها و شهرهای کوچک کنسرت مجانی برای مردم دور از مرکز اجرا ميکردند. مردم همه وقت امکان تماشای سيرک مسکو و رفتن به گاردن پارتی و هزاران تفريح گوناگون رايگان و يا ارزان قيمت ديگر در اختيارشان بود.هر شب جمعه در ميادين بزرگ شهر مراسم شاد آتش بازی اجرا ميگرديد
برای اين مردم اسفبارترين خبرسال آنهم فقط در تابستانها و از طريق راديو دريا، خبرغرق شدن چند نفر در دريای مازندران بود که با اتومبيل پيکان يا آريا شاهين و يا شورولت و کاديلاک و ژيان و جيپ آهوی بيابان مونتاژ ايران و قسطی خود برای تفريح و خوشگذرانی به کنار دريا رفته بودند. اين مردم آبجو شمس شانزده ريالی و بطری يازده تومان عرق کشمش مخصوص ميکده و بهمان قيمت يازده تومان بليط تی . بی . تی برای زيارت مشهد را در دسترس داشتند. در ايران اسلامي ، هيچ زن اسلامي ، با بيكني اسلامي يعني با ( چادر و چاقچور و پيچه و روبنده و مقنعه اسلامي ) در درياي اسلامي ، مازندران اسلامي ، شناي اسلامي نميكرد. شيخ و ملا بجاي شلاق زدن ملت در كوي و برزن و تحقير و توهين به شخصيت آنها ، براي دريوزگي خمس و ذكات به در خانه هايشان ميامدند. كسي در و همسايه خود را لو نميداد. هيچكس فرزند خود را به جوخه اعدام نمي سپرد. سينه كارگر نانوايي و قصابي اين مردم به سيگار چهارخط وينستون خو گرفته بود و ديگر ماركها آنرا به سرفه ميانداخت. كسي براي شنيدن موسيقي دلخواه خود سروكارش با دايره مبارزه با منكرات و كميته و بسيج و شيخ و ملای بد ترکيب نمي افتاد و شلاق نميخورد
روزنامه فکاهی توفيق پيكان سواران را به سخره ميگرفت. هويداي نخست وزير مرتبا باپيكان جوانان خود برصفحه تلويزيون ظاهرميگرديد كه اين مردم را به خريد پيكان قسطي تشويق نمايد. خيليها كه اتومبيل ژيان داشتند آنرا از خجالت همسايگان كمي دورتر از درب خانه خود پارك ميكردند. كارگر اين مردم هرساله در شب عيد معادل سه ماه حقوق خود عيدي وپاداش را وجهي ناقابل بحساب مياورد. عمله و بنا براي كار در سايه وآفتاب دو نرخ طلب ميكردند. ماهي جنوب را سگ ماهي لقب داده بودند و گوشت يخي را معده آزارو اسهال آور ميدانستند. هيچ بيمار مسكيني در پشت درب بيمارستانهاي دولتي از بي پولي جان نميداد
دارو خانه ها پر از انواع داروهاي ساخت داخل و خارج بود. كودكان دبستاني موز و شير پاكتي تغذيه رايگان خود را پس از تعطيل مدارس به شوخي بر سر و روي هم ميكوفتند و يا به زير اتومبيلهاي در حال گذر پرتاب ميكردند تا مايه تفريحشان شود. يك ريال كه به نرخ بليط اتوبوس هاي شركت واحد افزوده شد موجب آنچنان آشوب و تظاهرات و اتوبوس سوزاني شد كه رئيس دولت رسما از اين مردم عذر خواهي كرد و بليط بنرخ همان دو قران سابق بازگشت. ملت ما اينهمه مزايا و خوشبختي اسلامي را مرهون روشنفكران مترقي خود هستند. افسوس كه حس قدر داني در اين ملت نيست
اين بلوا نه خواستگاه ملي داشت و نه به قول چپها يك انقلاب طبقاتي بود. انقلاب اسلامي چه در تفكر وچه در ميدان عمل جداي از مردم و در جهت عكس منافع مردم صورت پذيرفت. آن انقلاب را بيشتر قشر باسواد اما منگل با همکاری پسمانده ترين حاجی نزولخور های مرفه بازار و روضه خوانها بوجود آوردند نه مردم فقير وعادي ايران . حتا شاگردان علي شريعتي هم كه نقش بزرگي در آن انقلاب داشتند بيشتر از بچه مومن هاي ثروتمند بازاري بودند تا فرزند نانوا و قصاب وكارگر فلان كوره پزخانه
عوام بهيچ وجه نقش بزرگي درتكوين آن انقلاب ضد ملي نداشتند ، به همين علت هم هست كه مردم عادي براحتي اشتباه بودن آنرا مي پذيرند واز نقش كوچكي كه دراين خانه خرابي داشتند اظهارندامت ميكنند. آنها بخوبي دريافته اند كه با روياي واهي رسيدن به بهشت موعود اين خيل بي هويت منگل چه چيزهايي را از دست داده اند و چه برسرشان آمده. به همين علت هم هست كه امروز تشكل گريزي اختياركرده و حاظرنيستند هيچ هزينه اي بپردازند. آنها نميخواهند بار ديگر با طناب پوسيده ي به اصطلاح اين روشنفكران به چاه بروند. حساب آنها با اين انقلاب كاملا پاك است. آنها مدتهاست كه راه خطا پيمودن خود را پذيرفته اند و ابايي هم ندارند كه بگويند اشتباه كرديم. شايد لقب خدا بيامرز به شاه فقيد دادن بهترين گواه اين ادعا باشد. اين بدبختي و تيره روزي محصول كار جمعيت پريشانحالي است كه بخيال خود يكشبه ره صد ساله پيمودند و با خواندن چند جلد كتاب کيلويی بيكباره از زنجير زني و چاقو کشی خود را به رتبه روشنفكري ارتقاء دادند
انقلاب ايران برباد ده پنجاه وهفت درواقع با كمك شكم سيرهای نادان به پيروزي رسيد نه با شورش زحمتكشان و پابرهنگان. جرقه هاي آن بلوا در شاليزار هاي شمال و مزارع گندم خراسان و حتا در كارخانه هاي ايران ناسيونال و كفش ملي و ذوب آهن اصفهان زده نشد. سواي مشتي دانشجوي احساساتي كه ناخودآگاه تحت تاثير القائات بنگاه دروغ پراکنی بی بی سی و اتحاد شوروي و کارگزاران وطن فروش داخلي آنان قرار داشتند و عده ای منگل که دشمنی باشاه را تنها شرط روشنفکری ميدانستند و نقش نوکر و جاده صاف کن را برای خلخالی ها بعهده گرفتند ، پيش آهنگان وكمك كنندگان به ملايان حاج مانيان ها ، رفيقدوستها ، لاجوردی ها ، حاج مهدي عراقي ها، پسته چي ها و بادامچي های تجار بازار در داخل ، و بني صدرها ويزدي ها و قطب زاده ها و حبيبی ها و هزاران بچه پولداردرس خوانده عضوكنفدراسيون درخارج بودند ، نه آن بابا شملي كه آرامش و آسايش نسبی خود را داشت. آخربيچاره بقال وچقال شيرازی و مشهدی، كشاورز اردبيلي وابرقويي ، و چوبدار نورآباد ممسني و ساوجبلاغي كه اصلا دل خوشي از ملايان نداشتند
هرزماني كه باسالمندان صحبت ميكرديم با احترام از رضاشاه ياد كرده و به جوانان توصيه ميكردند كه ارزش آن امنيت موجود در كشور را بدانند كه رضا شاه بوجود آورد ودچارافزون طلبي واوهام نگردند. آنها محمد رضا شاه را هم دوست داشتند. كشاورزان ما هنوز ظلم و بيداد خوانين در قبل از رفرم چهل ودو را ازياد نبرده بودند كه چگونه جان ومال و حتا دختر و همسرشان از دست خانها درامان نبود وتمام دسترنج آنها بهنگام درو بوسيله مالكين غارت ميشد وخودنيز بدون جيره ومواجب به بيگاري ميرفتند
در تمام طول آن بلوا هرگز خبركشته شدن هيچ كشاورزي بهنگام تظاهرات و بانك سوزان از يك منطقه كشاورزي ويا شهرك كوچك گزارش نگرديد. هيچ كارگر آجرپزخانه اي بدست سربازان حكومت نظامي زخمي ويا كشته نشد وخون از بيني هيچ كارگر ساختماني جاري نگرديد. مشروب فروشيهاي شهربدست كارگران وزحمتكشاني به آتش كشيده نشد كه خود از مشتريان اصلي آن بودند. غير از مشتي كارگرعادي و كارمند و معلم و كاسب و صنعتگر و دانشجوكه بهنگام غروب بعد از اتمام كار روزانه به اين كافه ها و پياله فروشيها هجوم ميبردند هيچ وزير و وكيلي به اين اماكن رفت و آمد نداشت
من كه خود گهگاهی به پياله فروشيهای تهران سری ميزدم ، شخصا شاهد بودم كه بسياري از اين مكانها بدست جوجه كمونيستها به آتش كشيده شدند. که من در يكي از اين تهاجمات از ناحيه مچ دست در اثر اصابت به شيشه خرد شده زخمي گرديدم كه هنوز هم اثر كوچكي از آنرا با خود دارم. چون اعتقاد چپها اين بود كه آن اماکن از مظاهر سرمايه داري است و امپرياليسم براي سرگرم كردن پرولتاريا اين امكانات را بطور ارزان در اختيارشان ميگذارد تا آنها متوجه استثمار خود نگرديده و انقلاب نكنند ! د
آخر كارگر زحمتكش چرا ميبايد بانك صادراتي را به آتش ميكشيد كه خود، همسر وفرزندانش درآنجا حساب پس انداز داشتند ؟ آيا اين چيزي جز القائات بچه چپهايي بود كه با خواندن چند كتاب پلي كپي بخيا ل خود قصد براه انداختن انقلابي نظيركوبا را در سر ميپرورا ندند ؟ آنها درجايي خوانده بودند كه چگوارا در دهه پنجاه به بانكهاي سوئيسي اشاره كرده وگفته بود كه سراژدها دراينجاست وقلب سرمايه داري دراينجا ميطپد ! مگر ايران شباهتي به سوئيس داشت ؟ و اگر داشت چگونه ميتوانست همزمان شبيه كوبا نيز باشد ؟ گذ شته از اينها، مگر انقلاب ارنستو چگوارا و فيدل كاسترو ارمغاني جزفقرو فحشا وبد بختي براي ملت مسكين كوبا بهمراه داشت كه مانيز بايد راه آنها را دنبا ل ميكرديم ؟
جالبست اشاره شود كه در دوران نوجواني ما، كمونيستهاي وطني ، انور خوجه ديكتاتور كمونيست و ماليخوليايي آلباني را از جان و دل ميپرستيدند و او را بزرگترين رهبر كمونيست جهان ميدانستند. انور خوجه كه سه دهه رهبري آلباني كمونيستي را بدست داشت در اين مدت آلباني را به عقب مانده ترين كشور جهان بدل كرد. او پس از بدست گيري قدرت دستور داد كه تمامي مساجد آلباني در شهر ها به توالت عمومي و در روستا ها به طويله مبدل شوند. اما پس از فرو پاشي كمونيسم مشخص شد كه اين سياست وی اثری يكصد و هشتاد درجه معکوس داشته است. زيرا امروز متعصب ترين مذهبيون اروپا در آنكشور زندگي ميكنند. بويژه اقليت مسلمان انكشور كه حدود سي در صد جمعيت آنکشور را تشكيل ميدهند ، از عقب مانده ترين مسلمانان جهان هستند. هنوز هم در آن كشور نظام عشيره ای و مقررات خريد و فروش همسر (زن) و اتقام كشي قبيله ای رايج است و بلحاظ فرهنگي و اقتصادي عقب مانده ترين كشور در كل اروپا است. در پايتخت آنكشور هنوز هم از اسب و گاری و الاغ و قاطر بجاي تاكسي استفاده ميشود
در حاليكه مردم آلباني به نان شب خود محتاج بودند و بيش از پنجاه در صد جمعيت آنكشور فاقد راديو بودند ، راديو تيرانا روزي چند ساعت برنامه بزبان فارسي بطرف ايران ميفرستاد و ضمن فحاشي به پادشاه فقيد ايران او را عامل امپرياليسم و نظام شاهنشاهي را ضد پرولتاريا ميخواند. پر واضح است كه آن گوينده شيرين سخن ( مانند خانبابا خان تهرانی که چهارسال از راديو پکن بطرف ميهنش ناسزا و لجن ميپاشيد ) يك توده ای بظاهر ايراني خيلی روشنفکر ! بود كه به اتفاق همسر نازنينش آن برنامه پر بار را تهيه و اجرا ميكرد
کارنامه مبارزات روشنفکری در ايران آنچنان درخشان است که ميتوان چند جلد کتاب قطور در ارتباط با آن نوشت. آنچه اما ميتواند فرجام اين نوشتار کوچک باشد سخن و استدلا لی ساده است از يک انسان بيسواد شاهدوست که برای به اصطلاح روشنفکران بسيار آگاه و آزاديخواه ما! تاجبخش و تبلورعينی جهالت و عقب ماندگی بشمار ميرود . اين شخص کسی نيست جز شعبان جعفری يا بقول اين روشنفکران شعبان بی مخ
وقتی از وی سئوال کردند که آيا شما جدآ مختان عيب و ايرادی دارد ؟ وی جواب داد که من مخ نداشتم و شاهنشاه آريا مهر را آوردم که سپاه دانش و بهداشت و آنهمه سر افرازی را برای ملت ايران به ارمغان آورد ، اما آنهايی که مخ داشتند شيخ و ملا را بر مردم حاکم کردند که همه ايرانی ها را يا کشتند يا دربدر کردند و يا بی عصمت و آبرو
اگر سخن اين روشنفکران را بپذيريم که شعبان جعفری انسانی فاقد شعور و يک لمپن تمام عيار است ، سپس لختی هم در گفتار اين شعبان خان بدون مخ دقيق شويم ، و آنگاه شخصيت و متانت و بويژه استدلا لها و کنش ها را با هم مقايسه کنيم ، شرم خواهيم کرد که صفت برازنده اين افراد را بر زبان خود جاری سازيم. بنابراين در بهترين و مؤدبانه ترين حالت نيز نميتوان نامی لطيف تر و انسانی تر از عمامه بخش يا منگل ( يعنی بيمار عقب مانده ذهنی ) برای کسانی پيدا کرد که شاه فقيد را از ايران رانده و سرنوشت ملت نگونبخت ايران را بدست اوباشی همانند خلخالی ها و جنتی ها و شمع فروشان کاظمين و نجف و سامره سپردند
باز هم بگوئيم که کشور ما انباشته از متفکر و روشنفکر نيست !1