حزب ميهن
امير سپهر
فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت
پنجمين بخش
چرا انقلاب آرام (رنگين) در ايران ناشدنی است؟
در اصل نقش تعيين کننده زور در ايجاد تحول و تحقق بخشيدن به آمال فردی و اجتماعی جای هيچ ترديدی نيست. آنچه جای بحث دارد و گره کار هم در همين است، روشن کردن اين موضوع است که کدام زور و قدرتی مشروع و در خدمت آحاد جامعه می تواند باشد، و کدام قدرتی نا مشروع و مخرب است. پيش از پرداختن به اين امر اما برای مخالفت با اين تبليغات مسموم که گويا زور در سياست کاری را از پيش نمی برد، می خواهم مخصوصآ تآکيد کنم که اين استدلال از بيخ و بن باطل است. چنين ترهاتی فقط از دهان کسانی خارج می گردد که صرفنظر از ندامت از شرکت در وحشيگری خود در انقلاب پنجاه و هفت قوی ترين انگيزه شان پوشاندن عدم وجاهتشان در ميان ملت ايران است. چون خود می دانند قادر به ايجاد هيچ جنبشی در داخل نيستند، اينگونه سخنان را بر زبان می رانند تا مچشان باز نشود. اين بزرگواران اگر می دانستند که حتی فقط اندک اعتباری هم در نزد مرم دارند، برای دستيابی به قدرت آنانرا حتی به جنگ مسلحانه با رژيم هم تشويق می کردند
در سياست با زور نمی شود کاری را انجام داد يعنی چه! اين اصل بديهی را هر طفل دبستانی هم می داند که تا ملتی با شجاعت مبارزه نکند و حاظر به پرداخت هزينه نباشد، با قدرت توفنده خود به مصاف رژيم نيامده بر سر غاصبان آزادی نکوبد حتی خواب آزادی را هم نخواهد ديد. اساسآ اگر بخواهيم به تحقيق دريابيم که زور در کدام عرصه از ساير امور مهم تر است، اتفاقآ بی هيچ ترديدی به مقوله سياست خواهيم رسيد. چون گوهر سياست يعنی زور، و جوهر زور يعنی سياست. همانطور که سياست بدون زور پيش بردنی نيست، زور نيز بدون سياست بدست آوردنی و حفظ کردنی نيست. نه تنها در نظامهای فاشيستی که حتی در دموکراتيک ترين سيستم های سياسی هم تا قدرتی در ميان نباشد، سيستم اصلآ قادر به اجرای هيچ طرح و برنامه ای نخواهد بود. حال اين طرح چه مردمی باشد و چه ضد مردمی. فلسفه ی انتخابات و حزب و تشکيلات در دموکراسی ها هم بر سر کسب زور است. اما زوری موقتی که مردم يعنی صاحبان اصلی آن به عده ای تفويض می کنند. 1
دليل تقبل هزينه بسيار سنگين و زحمت برگزاری انتخابات از سوی مردم اين است که چون تک تک در همه ی امور متخصص نبوده و تک تک هم قادر به اداره ی همه امور خود نيستند، نياز به استخدام عده ای مدير متخصص دارند. آنهم برای مدت معيّنی. مديرانی لايق و امين که ملت سرپرستی امورشان را بدست آنان سپارند. هدف انتخابات صرفآ اين است که مردم يک جامعه دموکرات روشن سازند اکثريّت ايشان چه گروه و سازمان و حزبی را برای اين امر از همه با صلاحيتدار تر می دانند. هدف انتخابات هم از سوی کانديدا ها تصاحب اعتماد مردم و گرفتن اختيار از آنان است. زيرا ايشان برای پيش برد امور مردم نياز به اختيار و قدرت دارند. هيچ حزب و دسته و گروهی بدون قدرت که کاری نمی تواند از پيش برد. جان کلام هم در همين است، در همين انتخابات، يعنی زور حاصل از آن که تنها زور قانونی است. پس، ميزان قانونی بودن و مشروعيّت هر زور سياسی در هر جامعه ای بستگی مستقيم و تام به ميزان دموکراتيک بودن انتخابات در آن جامعه دارد
همينجا اين نکته را هم بياورم که يکی از دلايل استمرار و باز توليد استبداد در جوامع عقبمانده اين است که در فرهنگ آنان دولتمردان افرادی خارق العاده و قدسی محسوب می گردند، نه کارمندان استخدامی. بگذريم از اينکه در جوامع پسمانده انتخابات آزاد وجود ندارد. اما چنانچه در اين جوامع نهال آزادی و انتخابات آزاد نيز کاشته شود، زمانی طولانی نياز خواهد بود که بر و ثمر دهد و مردم اين جوامع دولتمردان را راهبران و مستخدمين خود بدانند نه مولا و رهبر خويش. تفاوت اين نگرش هم در تفاوت برخورد شهروند يک کشور دموکرات با شهروند يک کشور عقبمانده با دولتمرد خود متجلی می گردد. در ايران خودمان با اين فرهنگ نکبت هر بی سروپايی که به شهرداری يک منطقه کوچک منصوب می گردد، چنانچه کسی چيزی از وی بخواهد مانند غلام و نوکر در برابرش ايستاده و با به خاک افکندن خويش و گريه و التماس از وی تقاضای رسيدگی به کارش را میکند. در حاليکه که در يک نظام سالم شهردار که سهل است، مردم حتی به هنگام درخواست از بالاترين مقام کشور خود نيز با درشتی و يا حتی فرياد از وی می خواهند که به وظيفه خود عمل کرده و به کارشان رسيدگی کند
حاصل اينکه، وقتی انتخاباتی در کار نيست و يا بصورت نمايشی است، زور حالت غير مشروع دارد. اين چنين زور غصبی چون غير قابل کنترل و غير باز پس گرفتنی است، بی هيچ شبهه ای صاحبش را به فساد و تباهی و دزدی می کشاند و به زوری مخرب و ضد مردمی بدل می گردد، استثنا هم وجود ندارد، چه که اين از سرشت طبيعی چنين قدرتی است و ارتباطی هم به بدی و خوبی صاحب قدرت ندارد. رابطه قدرت غير پاسخگو با فاشيسم درست رابطه روز با روشنايی است. اگر صاحب قدرتی بی پاسخگو ديکتاتور و دزد و جانی نباشد غير طبيعی است، نه بعکس. اين ذات زور است. فردی که به قدرتی به حد و حصر و غير قابل مهار می رسد در واقع به اسارت زور در می آيد. بگونه ای که پس از کوته زمانی بجای اينکه او زور را هدايت کند، ديگر زور هدايت کننده و ارباب وی می گردد
هر قدرت بی کنترلی هم يعنی قدرتی مادام العمر. چون هيچ انسانی نه داوطلبانه از قدرت کنار می رود و نه آنرا تقسيم می کند. چنانچه اينکار را کرد شخصی غير طبيعی و بی عقل است. پس بطور طبيعی هم هر قدرتمندی بايد در صدد حفظ دائمی قدرت خود باشد. و در راه همين حفظ قدرت است که در مقابل مردم قرار می گيرد. وی نه تنها نمی تواند در خدمت مرد باشد، بلکه برای حفظ خود مجبور به استفاده از قدرت برای سرکوب صاحبان اصليش، يعنی مردم نيز می گردد. برای ديکتاتور مردم زير دست و گوسفند هستند، نه شريک و يا رئيس. هر چه هم که مدت اين غصب طولانی تر شود صاحب زور بطور طبيعی بيشتر از مردم فاصله گرفته و سرکوب را افزايش می دهد. تا آنجا که ديگر سرکوب جواب نمی دهد و زورمدار مفلوک حتی نا خواسته مجبور به مردم کشی می شود
وقتی هم دست به خون اولين قربانی آغشته کرد، در راه بی بازگشتی قدم می گذارد که سراسر خون و جنايت است. همان جنايت اول ترس از انتقام صاحب خون را نيز بر دل او می اندازد. زان پس، ترس و کابوس هم به ديگر انگيزه ها برای جنايات بعدی تبديل می شود. تا جائيکه برای وی راه هيچ بازگشتی باقی نمی ماند جز جنايت پشت جنايت. اگر مشاهده می شود که سردمداران نظامهای فاشيستی پس از مدتی به آسانی نوشيدن ليوان آبی فرمان قتل صادر می کنند، علت اين است که پس از چند جنايت، کشتن مخالفان ديگر برايشان حالت جنايت را ندارد. آنان انگيزه ای قوی و منطقی برای جنايات خودشان می يابند. آنها خون ديگران را می ريزند که خون خودشان ريخته نشود. به ديگر سخن، جنايت از حالت جنايت در آمده و شکل دفاع از خود يا صيانت ذات بخود می گيرد
باری، اين وضعيّتی است که سردمداران جمهوری اسلامی مصداق عينی آن هستند. کسانی که تمامی پلها را پشت سر ويران ساخته و امروز چند ميليون ايرانی داغدار را به کين خواهی جگر گوشگان خود تشنه ی خون خود ساخته اند. اينکه گفته می شود رژيم جمهوری اسلامی را می توان با آرامی کنار زد گرچه يک آرزوی خوب است، ليکن تقريبآ ناشدنی است. انقلاب آرام و يا رنگين نه تطابقی با پيشينه سراسر خونين گذشته رژيم دارد، نه با شرايط روحی مردم داغدار ما و نه اينکه اصلآ خود پايوران رژيم امکانی برای آن باقی گذارده اند. نگاهی حتی گذرا به انتفال قدرت در ساير کشور ها موضوع را برايمان روشن تر خواهد ساخت
از آخرين انتقال فدرت بصورت آرام و بدون خونريزی آغاز می کنيم. همين چندی قبل بود که در اوکراين انقلابی نارنجی به رهبری يوشچنکو به پيروزی رسيد، اندکی بيش از يکسال بعد فردی که بر عليه وی انقلاب شده بود، يعنی ويکتور يانوکويچ از طرف مردم مجددآ پيروز انتخابات شد، چرا که تنها اتهام وی تقلب در انتخابات و رشوه خواری بود نه فرمان قتل و دست و زبان بريدن. ادوارد شوارنادزه در گرجستان که در نوامبر دوهزارو سه مردم با ريختن به پارلمان وی را برکنار کردند، بی اينکه هيچ آسيبی به وی رسد بازنشسته شد. زيرا او هم دست به خون نيالوده بود. حتی اولين انقلاب هم که بر عليه يک جانی بين المللی صورت گرفت هم قاتل مردم کشور خودش نبود. همانطور که می دانيم نخستين تجربه موفق انقلاب مخملين مربوط به صربستان است، يعنی بر عليه اسلوبودان ميلوسويچ، فردی که همين چندی پيش به اتهام نسل کشی در نيمه راه محاکمه جان به جان آفرين تسليم کرد. گر چه وی با اين اتهام سنگين تحويل دادگاه لاهه شد، اما اين نسل کشی مربوط به مردم خودش نبود. او در جنگ با کشور های جدا شده از يوگسلاوی سابق مرتکب اين جنايات هولناک شده بود
خيلی ها حتی معتقدند اگر حمايتهای بی دريغ و سرمايه گذاری غرب نبود هرگز رقيب وی آقای زوران جينجيچ نمی توانست وی را شکست دهد. ميلوسويچ در نظر حتی هم ميهنان مخالف خود نيز به هيچ روی قاتل محسوب نمی شد. جرا که کسی را در کشور خود اعدام نکرده و يا دستور تير اندازی به مخالفانش را در خيابانهای بلگراد نداده بود. چنانچه در مراسم پر شکوه تدفينش در بلگراد و حتی مراسم يادبودش در مسکو مشاهده کرديم که او برای مردم خودش فردی وطن پرست و محبوب هم محسوب می گرديد. او را اگر به لاهه تحويل نداده بودند برای زندگی در ميهن خودش هيچ مشکلی نداشت. توجه داشته باشيم که پس از قروپاشی کمونيسم هم از ميان نزديک به بيست جمهوری جدا شده به گورباچف، معمار پروسترويکا کوچکترين بی احترامی نشد. رهبران ديگر کشور های کمونيستی هم يا مانند اريش هونيکر به تبعيد رفتند و يا چون ژنرال ياروزلسکی خانه نشين شدند. چون هيچ يک مستقيمآ دستور قتل هم ميهنان خود را صادر نکرده بودند
تصور کنيد اگر فرضآ استالين بجای گورباچف بود. وی اولآ آيا با آلودن دست خود به خون قريب به سی ميليون انسان از ترس بازماندگان آنها اصلآ جرآت چنين کار عظيمی را داشت، و اگر هم مبادرت بدين کار می کرد آيا آن دهها ميليون دغدار وی را زنده می گذاشتند. خلاصه اينکه اگر در دو دهه گذشته بيش از هفتاد کشور دستخوش تحولات و آرام و بدون خونريزی شد، اگر رهبران اين کشور ها عاقبت در مقابل خواست مردم تسليم شدند، صرفآ به اين علت بود که هيچ کدام از آن ديکتاتور ها مستقيمآ و آشکارا دست به مردم کشی و تجاوز نزده بودند. تنها کسی که به طرز فجيعی به دست مردم به قتل رسيد، دقيقآ همان تنها رهبر کمونيست بود که مستقيم دستور قتل های چندی را صادر کرده بود، يعنی چائشسکو رهبر رومانی
نتيجه اينکه در کشور هايی امکان انقلابهای آرام و يا رنگين وجود دارد که سردمداران آن به رشوه خواری و پارتی بازی و تقلب در انتخابات اکتفا کرده و تا مرحله دست به خون آلودن پيش نرفته باشند. انقلاب نارنجی اگر هم ما بخواهيم به درستی همانی است که رژيم حتی در شرايط ضعف کامل نيز تن بدان نخواهد داد. برای نظامی چون جمهوری اسلامی که بدون شعار و غرض از دست زدن به هيچ جنايتی در حق مردم کوتاهی نکرده و حتی تا مرحله تجاوز به دختران معصوم مردم در زندانها و خون محکومين را کشيدن پيش رفته، آنهم نه يکی و دهها بلکه هزار ها، ديگر هيچ راه بازگشتی نمانده. اين سقلگان جانی اگر هم از چنگ مردم جان به سلامت در برند و به چنگ قانون هم نيافتند، صرفنظر از ترس کين خواهان در داخل که ماندن در ايران را برايشان غير ممکن ساخته، در هيچ جای ديگر هم قادر به زندگی نخواهند بود
زيرا نه تنها هيچ کشوری بدينها پناهندگی اعطاء نخواهد کرد، هزاران شاکی تشنه به خون هم در سراسر جهان دارند که عزيزانشان با دستور مستقيم و بودجه اينها در عمليات تروريستی کشته شده اند. سازمانهای تروريستی هم که اينان در اين بيست و هفت ساله شيره جان مردم را مکيده و به حلقوم آنها ريخته اند اينها را حتی يکهفته هم پذيرا نخواهند بود. زيرا آن گروهها گرچه همه چيز خود را از پول ايران دارند، اما ضمن اينکه ايرانی را مسلمان نمی دانند اصلآ از نژاد ايرانی و نام ايران هم حالشان بهم می خورد. به محض اينکه دست جمهوری اسلامی از پول ايران کوتاه شود، اولين کسانيکه ملا ها را به آمريکا و اسرائيل خواهند فروخت عناصر همين سازمانها خواهند بود که گروگانگيری و آدمربايی يکی از اصلی ترين شيوه های کسب درآمدشان است. آنان فقط و فقط برای دوشيدن پول خود را دوست جمهوری اسلامی جا می زنند، ورنه قلبآ از ملا های ايرانی به شدت نفرت دارند. 1
اين نيز نا گفته نماند که ملا های ايران حتی به اندازه عناصر القاعده و طالبان بخت مخفی شدن در غار ها را هم ندارند. کسانی که ملا عمر و ايمن الظواهری و بن لادن را مخفی کرده اند و در خدمتشان هستند، قلبآ به آنها ايمان دارند، تا حدی که تا نثار خون حاظر به دفاع از آنان هستند. طالبان که مانند ملا های ايران چپاولگر و متجاوز و زندانبان نبودند. شما يک طالب را نخواهيد يافت که باغ پسته و برج در کانادا و کمپانی در دبی داشته باشد. گذشته از جهان عرب که طالبان و بويژه عناصر القاعده در آن ميليونها پيرو و طرفدار پاکباخته دارند، حتی در نزد قبايل پاکستان هم چون پيامبران ستايش می شوند و دهها هزار فدايی و باورمند با خلوص دارند. مسلمانانی که آنان را چون خود حضرت محمد مقدس می دانند و بزرگترين آرزويشان مرگ در راه پيشبرد آرمانهای جنايتکارانه آنان است. اين بدين خاطر است که ملا عمر و اسامه بن لادن به آنچه می گويند و انجام می دهند صادقانه ايمان دارند و طبعآ اين خلوص در عقيده و صداقت از آنان پيامبرانی برای پسمانده ترين مسلمانا ساخته است. 1
صرفنظر از زشتی و جنايتکارانه بودن افکار و افعال ملا عمر و اسامه بن لادن، آنان را بايد عناصری خالص و صادق دانست که هر آنچه انجام می دهند از روی عقيده و ايمان است. ترديد نداشته باشيم که اگر روزی هر کدام از اين جانيان به چنگ عدالت گرفتار آيند کوچکترين ضعفی از خود نشان نخواهند داد و به راحتی هم به باور خودشان شهادت را پذيرا خواهند شد. اين صداقت و شجاعت ناشی از ثبات عقيده و ايمان محکم امتياز های بزرگ آن طالبان آواره در غار ها و کوه و کمر بر اين شبه طالبان کاخ نشين و ترياک کش و دزد و بی بخار ايران است. طالبان و عناصر القاعده همه جنگی و دلير هستند چون ايمان دارند، گر چه آن ايمان اهريمنی است. اما تنها چيزی که در طالبان شکم گنده و تن آسا و مفتخور ايران نيست همان عنصر ايمان و تهور است. 1
اگر طرف اصلی آن طالبانی ها و القاعده ای ها آمريکا است، به جز آمريکا اين طالبان مورد تنفر ميليونها انسان داغدار هم هستند که بچه هايشان را بی سيرت کرده و کشته اند. پدران و مادرانی جگر سوخته و سراپا نفرت و انتقام که حاظر هستند خون اينان را قطره قطره در جام ريخته و چون شراب سر کشند. رژيم فقط يک شانس برای انتقال آرام قدرت و در امان ماندن از اين خشم بنيان سوز داشت، دوم خرداد اگر چه از اول هم فريبی بيش نبود، اما بهترين و يگانه فرصت برای چيزی شبيه به انقلاب رنگی در ايران بود. رژيم دغلبازی می کرد اما مردم در مقطعی جدآ آماده شده بودند که علی رغم همه ی خونهای بناحق ريخته شده يک فرصت ديگر به جمهوری اسلامی بدهند. روحيه ی مردم طوری شده بود که اينها را قادر می ساخت با انتقال تدريجی قدرت به مردم از نعمت گذشت و بزرگواری ملت ايران سود برند. اما چون قصد اين زنگی های مست صرفآ فريب مردم بود، نه شعور تشخيص منافع دراز مدت خود را داشتند و نه اصلآ به اين مسائل می انديشيدند. اينها در راه جهنم هستند. دير و زود هم به همان درک واصل خواهند شد.جهنمی در اين دنيا که حتی تصورش هم لرزه بر اندان آدمی می اندازد. جهنمی سوزان که هيمه ی آنرا هم خود فراهم آورده و افروختند ... نا تمام