حزب ميهن
امير سپهر
نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست !1
هر چه به زمان برگزاری مسابقات فوتبال جام جهانی نزديکتر می شويم بحث امکان شرکت يا عدم شرکت فوتباليست های ايرانی در اين مسابقات هم داغتر می شود، چه در محافل داخلی، چه در سطح بين المللی و چه در ميان خود ما ايرانيان آواره. با تمامی اين بحث ها اما يک پرسش اساسی در اين ميان هنوز هم برای همگان بی پاسخ مانده، اين پرسش که آيا اين تيم مربوط به مردم ايران است و بايد از شرکت دادن آن جانبداری کرد، يا اينکه بدليل رفتار شرم آور و فتنه ساز رژيم حاکم بر ايران بجاست که از شرکت فوتباليست های ايرانی در اين مسابقات جلوگيری گردد؟ تا آنجا که به تصميم گيری جهانی در اين باره مربوط می شود، امری است خارج از اراده ما. من و شما چه بخواهيم و چه نخواهيم قادر نيستيم که چندان تآثيری بر تصميم مقامات بين المللی داشته باشيم، اما هر کدامی از ما بعنوان يک تن از آن هقتاد ميليون ايرانی اين حق را داريم که در اين باره به اظهار عقيده بپردازيم. نگارنده نيز کاری از دستم ساخته نيست جز اينکه از اين حق کوچک خود استفاده کرده و چند نکته ای را در اين زمينه ياد آور شوم.1
باشد که کمکی به روشن تر شدن ذهن خود و آن دسته از هم ميهنانم کرده باشم که برای شرکت تيم فوتبال منسوب به ملتمان در حد توان تلاش می کنند، تلاشی که البته صرفآ از روی احساست پاک ميهنی و شور ملی است. مراد نگارنده اما يافتن پاسخی عقلانی برای اين پرسش است. پاسخی در بيرون از قلمرو احساس. لازمه اين کار هم اين است که برای کوته زمانی هم که شده منطق و شعور را جايگزين احساس و شور ساخته و بجای قلب و احساس از مغز و خرد خود کمک گيريم. مسئله را از زوايای گوناگون بنگريم. موضوع را بشکافيم، تمامی جنبه های آنرا در نظر آورده و آنگاه به نتيجه گيری بپردازيم. ناگفته پيدا است که همه ی ما کشور خود را دوست می داريم. طبيعی است که ورزشکاران خود را هم دوست داشته خواهان پيروزی و سربلندی آنان هستيم. ولی آيا هيچ اين احتمال تلخ را هم در نظر آورده ايم که شايد اين تيم اصلآ تيم ما نباشد. نه تنها تيم ملی ما نباشد، بلکه از آن بصورت ابزاری ضد ملی هم استفاده شود. يعنی در جهتی يکصد و هشتاد درجه مخالف آنچه که ما می پنداريم و می خواهيم. مقصود اين قلم هم اگر بتوانم روشن ساختن همين ابهام است.1
باری، ما اينروز ها اين گفته را زياد می شنويم که حساب تيم ملی را بايد از حاکمان تهران جدا کرد و اين بچه ها اصلآ ارتباطی به سياست و کنش انسان ستيزانه رژيم ايران ندارند. اين سخن اما درست نيست و آنان که ورزش را بطور کلی از سياست جدا می دانند متاسفانه پاک در اشتباهند. مگر می شود رخدادی چون جام جهانی که همه ی کشور های جهان در آن شرکت می کنند، ميليار ها بيننده در سراسر جهان دارد و حتی رهبران سياسی کشور ها را هم به استاديومها می کشاند رخدادی جدای از سياست باشد. گر چه بظاهر المپيک عظيم ترين حادثه جهان در هر چهار سال بشمار می رود، اما اين جام جهانی فوتبال است که در عالم حقيقی بزرگترين رخداد جهانی است. اين ورزش به دليل جذابيت فوق العاده ای که برای همه ی سنين در تمامی کشور ها دارد، به مراتب در سراسر جهان هم پربيننده تر و مهم تر از کل بازيهای المپيک است، بسيار هم پولساز تر از آن. پس چنين رخداد بی نظيری اگر هم بخواهد نمی تواند خود را از سياست دور نگهدارد.1
هم اين که در مراسم افتتاح آن هر تيمی با پرچم و لباس و نشانهای ويژه کشور خود رژه می رود و هر مسابقه ای هم با نواختن سرود دو کشور حريف آغاز می شود خود بيانگر سياسی بودن اين رقابت ها است (ور نه برگزار کنندگان مسابقات هم مانند چپ های از مرحله پرت خودمان می گفتند هيچ کسی پرچم خود را نياورد و همه هم بجای سرود ملی خود فقط آواز نشدنی و رويايی انترناسيونال را بخوانند، چرا که پرچم و سرود ملی هر دو نشانه سرمايه داری و عقبماندگی است !). زمانی هم که مسابقات به پايان می آيد و قهرمان جهان مشخص می گردد ضمن اين که سرود آن ملت نواخته می شود پرچم کشور برنده هم همزمان برافراشته می گردد، همگان هم از جای برخاسته و احترام خود را به کشور برنده نشان می دهند. تمامی اينها اعمالی صد در صد سياسی هستند. بايد توجه داشت که امروزه هيچ پديده ای چون پيروزی در ميدان ورزش بويژه در فوتبال بر انگيزاننده غرور ملی نيست. نويسنده خود از نزديک شاهد بوده ام که هر زمانی که بين فرانسه و آلمان مسابقه ای انجام پذيرفته همگان آنرا به تاريخ جنگهای متعدد اين دو کشور پيوند زده و پيروزی چند بار فرانسه بر آلمان به ترميم غرور شکسته آنان تعبير شده است.1
اساسآ ورزش غير سياسی يک شعار توخالی و دروغ اخلاقی بيش نيست. سابقه امر نشان می دهد ورزش نه که امروز بلکه پيوسته به نوعی با سياست پيوندی نزديک داشته. اين پديده از قرن نوزدهم تا امروز هميشه وسيله به رخ کشيدن مجد و عظمت حکومت ها بوده. بويژه از پنج شش دهه پيش که ديگر ورزش بطور کامل بصورت ابزار قدرت نمايی دولت ها در آمد. تا آنجا که ورزشکاران هر کشوری امروزه جای لژيونرهای نظامی کشور خود را گرفته و با نتيجه برد و باخت خود اقتدار و يا ضعف دولت متبوع خويش را در صحنه بين المللی به تماشا می گذارند. چه آنزمان که در سال هزارو نهصد و سی و شش آلمان نازی از آن بصورت ابزاری کاملآ سياسی بهره برد، و چه پس از جنگ عالمگير دوم که بلوک شرق برای پوشاندن درماندگی خود در مقابل جهان سرمايه داری به چيز خور کردن ورزشکاران اسير و بيگناه خود دست يازيد (دوپينگ را اول بار رژيم کمونيستی آلمان شرقی بر روی ورزشکاران خود انجام داد، آنهم بدون آگاهی خود ورزشکار ها اين عمل غير انسانی بعد از آن به همه ی کشور های بلوک شرق سرايت کرد، دکتر تيمها از مقامات سياسی دستور داشتند که قبل از مسابقه مواد تحرک زا به غذای ورزشکار ها اضافه کرده و بدون اطلاع خودشان آن دارو را بدانها بخورانند)، دوپينگ خيلی بعد ها بود که به جهان آزاد هم سرايت کرد.1
ورزش در دوران جنگ سرد آنچنان سياسی شده بود که پيروزی هر يک از بلوک در ميدان رقابت ورزشی نشانه برتری سياسی اقتصادی اجتماعی آن بلوک بر ديگری محسوب می شد. کودکان مستعد از سنين بسيار کم از آغوش خانواده ها جدا گرديده و در کانونهای مخصوص تحت مراقبت های شبانه روزی قرار می گرفتند، مربيان ورزشی و دکتر های متخصص تغذيه در اين کانونها وظيفه داشتند که با کار کردن شبانه روزی بر روی اين کودکان معصوم از آنها قهرمان مدال آور ساخته و باعث سربلندی کمونيسم در جهان گردند. ناديا کومانچی رومانيايی که هم اينک در ايالات متحده زندگی می کند يکی از همين کودکان بود. او نخستين ژيمناستی بود که در ارزيابی داوران المپيک، بارها و بارها، کل ده امتياز را گرفت و آنگاه که فقط پانزده سال بيشتر نداشت پنج بار بر سکوی قهرمانی جهان در المپيک سال هفتاد وشش مونترال کانادا ايستاد. او از دوران اسارت خود در يکی از آن شبانه روزی ها خاطرات تلخی را در کتاب زندکی خود آورده که اشک بر چشم آدمی می آورد. اينکه چگونه دردوازده سالگی مورد تجاوز و سپس هم وسيله شهوترانی مربی شبانه روزيش بوده و اينکه در حسرت بودن با پدر ومادر خود می سوخته.1
در اهميت ورزش در سياست همين بس که در نظر گيريم که چين بعد از مائوتستونگ و دنيای غرب بويژه ايلات متحده آنگاه شروع به ارتباط با يکديگر کردند که پينگ پونگ بازان اين دو کشور بصورت سفرای سياسی هم عمل کرده و زمينه تماس را آماده ساختند. چنين بودند شطرنج بازان بزرگی چون بابی فيشر و يوری کاسپاروف روسی. اينکه تقريبآ تمامی دولتها برای پيروزی فوتباليست های خود ميليونها دلار هزينه می کنند و برای خود ورزشکاران هم جوايز ميليونی اختصصاص می دهند خود نشانگر سياسی بودن اين ورزش است. اهميّيت ورزش در سياست اتفاقآ در کشور های غير دموکراتيکی شبيه جمهوری اسلامی چندين برابر کشور های آزاد است. چرا که اينگونه نظامها پيروزی در ميادين ورزشی را به نشانه توفيق خود در حهان بدل ساخته و در صحنه داخلی هم از آن ابزاری تصنعی و دروغين برای نشاندادن حقانيّت خود به مردم گرفتار سود می برند. تمامی کشور های سابقآ کمونيست اروپا و آرژانتين و شيلی وکوبا در آمريکا را می توان در اين زمينه مثال آورد. و يا حتی کشور ها و شيخ شين های منطقه خودمان در خليج فارس را. مشهور است که اعضای تيم عراق وقتی در خارج می باختند جرآت بازگشت به و طن خود را نداشتند، زيرا فرزند صدام حسين عدی آنان را زير کتک و ناسزا میگرفت و راهی زندان می کرد.1
باری، اين رشته سر دراز دارد و باز می گرديم به مسائل کشور خودمان. در ايران امر ورزش آنچنان سياسی بوده و هست که چه در نظام پيشين و چه حتی در رژيم جمهوری اسلامی رئيس سازمان تربيت بدنی معاون نخست وزير و يا رياست جمهور هم بوده است. اين معاون مانند يک وزير در جلسات هئيت دولت هم شرکت می نمايد. در نظام گذشته تربيت بدنی از آنچنان اهميّتی برخوردار بود که در بيشترين مقاطع يکی از ژنرالهای بزرگ ارتش شاهنشاهی رياست آن را بر عهده داشت. مانند تيسمار حجت کاشانی، تيمسار نادر جهانبانی و تيمسار پرويز خسروانی. رژيم جمهوری اسلامی دو تن از اين امرا را به همين جرم تيرباران کرد، تنها تيمسار خسروانی بود که توانست از چنگشان بگريزد و هم اينک درانگلستان آخرين سالهای عمر خود را می گذاراند.1
جمهوری اسلامی البته نظامی ها را در اين پست بخدمت نگمارد. اما پيوسته رؤسای تربيت بدنی وسيله نخست وزير و رئيس جمهور منصوب شدند، و اين رئيس پست معاونت رئيس جمهور را هم همچنان به يدک میکشد، صد البته معلوم است که اين فرد بايد از نورچشمی ها باشد، در غير اينصورت نه از جانب رئيس جمهور انتصاب می شد و از آن مهم تر نه پست معاونت رئيس جمهور به وی سپرده می شد. نيم نگاهی به پيشينه رؤسای فدراسيونهای مختلف که از سوی همين معاون انتخاب می شوند به ما نشان می دهد که کل ارکان ورزش کشور در جمهوری اسلامی در دست عوامل کاملآ سرسپرده و مطيع رژيم است. پس می بينيم که ورزش در ساختار رژيم جمهوری اسلامی امری صد در صد سياسی است.1
ورزشکار ايرانی که بر اساس مشی سياسی رژيم مجبور است بخاطر مسابقه ندادن با ورزشکار اسرائيلی بازنده اعلام شود و احيانآ از دستتيابی به مدال محروم گردد، چه خود بخواهد و چه نخواهد کاری کاملآ سياسی انجام داده و به ابزار رژيم جمهوری اسلامی مبدل شده است. چنين است حسين رضا زاده که اين يکی ديگر آشکارا صحنه مسابقات جهانی را با نوشتن يا (ابوالفضل العباس) بر سينه خود به تکيه آميرز جعفر و صحنه تبليغ و خوش رقصی مبدل ساخته و آبروی نمانده ايرانی را باز هم بيشتر برباد داده است. ممکن است گفته شود اين از اعتقادات شخصی او است و ربطی به رژيم ندارد. اما طبق گفته خود آخوند ها جايگاه ايمان و اعتقاد در دل آدمی است نه بر پيراهن عرق کرده وچرکين ورزشی. وی چنانچه تا اين اندازه که می گويد وطن خود را دوست دارد، پس چرا نقشی از تخت جمشيد و آرامگاه کوروش را بر سينه خود حک نمی کند و ايمانش را برای خود در دل نگه نمی دارد!. از اينهمه رقبای وی کدام يک صليب بر دوش و يا با خالکوبی ستاره داود بر پيشانی وارد صحنه رفابت شده است که وی هم دين خود را به رخ ديگران می کشد.1
آن ديگری مهدی مهدوی کيا برای انتخاب ميان تيم انگليسی و تيم آلمانی استخاره می کند و سر کتاب باز می کند و اين را هم همه جا با بی شرمی در مصاحبه های خود اعلام می کند که به رژيم نشان دهد تا چه حد مذهبی است، و يا برای خوش رقصی خود را به آب و آتش می زند تا بالاخره موفق می شود با همسر آينده خود به دستبوس ولی فقيه رود و آقای خامه ای خطبه عقد وی را بخواند. يا علی دايی که در تمامی عکسهايی که با آقای خاتمی و ديگر سردمداران رژيم گرفته آنها را آنچنان در آغوش فشرده که گويی پس از هزار سال به وصال معشوقه رسيده است. اين قبول که بسياری از بچه های ما هم در تيم هستند که ميانه خوشی با رژيم ندارند، اما هر چه هست اين تيم در چهارچوبه سياست های رژيم عمل می کند. نام اين هم تيم جمهوری اسلامی است نه تيم ملی. ملت ما حتی قادر نيستند که فيلم مسابقات اين تيم را بصورت هم زمان و بدون ساسور تماشا کنند چه رسد به اينکه در نحوه و ترکيب آن هم نقشی داشت باشند. بگذريم از اينکه در داخل نيمی از جمعيت ما يعنی زنان و دختران حتی حق ورود به جايگاه تماشاگران و تشويق اين تيم را هم ندارند.1
فرض کنيم که به اعضای اين تيم دستور داده شد که با پيشانی بند های (جانم فدای رهبر) وارد ميدان شوند، و يا با عکسهای بی مثال رئيس جمهور خوب روی، خوش پوش، دانشمند و محبوبمان جناب دکتر احمدی نژاد، آيا تصور می کنيد کسی زان ميان جرآت خواهد داشت سرپيچی کند!؟ نگارنده موافق محروم کردن تيم ايران از بازی ها نيستم، ليکن هيچ شوق خاصی هم ندارم که شاهد بر افراشته شدن پرچم شپش نشان جمهوری اسلامی در اين صحنه جهانی باشم. عناصر بد قيافه و ريشو و آدمکش را هم درپشت دروازه ايران بعنوان همراهان تيم منسوب به ملت خود مشاهده کنم و خجالت بکشم. فرض محال هم خود فرضی است، گيريم که اصلآ اين تيم قهرمان جهان هم شد، در آنصورت چه چيزی عايد ما خواهد شد؟ جز اينکه رژيم از آن برای خود حقانيّتی خواهد ساخت تا بيشتر ملت را آزار دهد. همان اندازه که از جايزه خانم عبادی و جوايز هفتگی کيارستمی و مخملباف سود برديم از موفقيّت بی احتمال تيم فوتبال هم بهرمند خواهيم شد! کسانی می گويند برد و باخت اين تيم ممکن است به شورشی در داخل منجر شود. گيريم که اين هم شد، که چه بشود؟ وقتی اپوزيسيون آدرس مشخصی ندارد، هزار از اين شورش ها هم به پشيزی نخواهد ارزيد که هيچ باعث گرفتاری وشکنجه عده ديگری از فرزندان بيگناهمان هم خواهد شد. مگر ما از اين شورش ها در گذشته کم داشتيم! چه طرفی از آنهمه شورش بی نشان بستيم؟
فرجام سخن اينکه وقتی مجسم کنيم که در همان روز اول بچه ها با پرچم شپش نشان بر سينه و بر روی قلب خود وارد ميدان خواهند شد و بايد هم سرود جمهوری اسلامی را بخوانند که سراسر مدح امام است و جمهوری اسلامی، آنگاه متوجه خواهيم شد که اين تيم هرگز تيم می ما نتواند که بود، که آنچه آنان می خوانند و به تن دارند نه نشانه از ملت ما دارد و نه ردی از تاريخ ما. اين نشانها علائم بدبختی وگرفتاری ما هستند نه نشانه های ملی. مربی های تيم ملی ما را يا سر بريدند و سلاخی کردند و يا اسير. مربی ها ما برومند ها بودند و بختيار ها، قاسملو ها بودند و فرخ زاد ها و شفيق ها و مختاری ها و سعيدی سيرجانی ها و پوينده ها و مظلومان ها و فروهر ها و دهها و صد ها مبارز و فرهيخته که به دست اين رژيم به هلاکت رسيدند. مربی های ما اکبر گنجی ها و ناصر زر افشان ها و اصانلو ها ... هستند. قهرمانان ما محمدی ها هستند، کيانوش سنجری ها، دکتر فرزاد حميدی ها، باطبی ها، لهراسب ها و هزاران هزار جوان مبارز و از جان گذشته. قهرمانانی که يا در حال مبارزه هستند و يا درپشت ميله های زندان. در قتلگاههای رژيمی که قرار است تيم منسوب به ما با علائم و سرود آنها در آلمان به ميدان آيد. نه نه! اين تيم تيم ملی ما نيست، هرگز و هرگز! 1