حزب ميهن
امير سپهر
! حتی برای تسليم محض شدن نيز ديگر دير است
خوان هفتم برای امريکا
چون محرم است اجازه دهيد اينجا ما هم سری به صحرای کربلای نا روشنفکران زنيم و بنويسيم که اينروزها باز هم به اصطلاح روشنفکران ما به فوت کردن سرنا از سر گشادش مشغول شده اند، مکرر از زبان اين انديشمندان که از بالا بودن دانش سياسی خود ولايت فقيه رابر سرکار آوردند می شنويم که " آمريکا که برای ايجاد دموکراسی درعراق و افغانستان و ايران ... به منطقه نيامده است"1
اول اينکه بيان چنين سخنی بيانگرغير سياسی انديشيدن اين سياستمداران بزرگ است، زيرا کسی که با الفبای سياست آشنا باشد بطور کلی چنين امر واضح و بديهی را اصلآ مطرح نمی نمايد، پر واضح است که نه دولت آمريکا و نه هيچ دولت ديگری نه به آزادی و رفاه ديگر ملتها می انديشد و نه اصولآ چنين وظيفه ای را به عهده دارد. هفتاد مليون رای دهنده آمريکايی به آقای بوش رای نداده اند که آن عاليجناب برای من و شما دموکراسی بياورد. دولت منتخب هر کشوری رسالت و مأموريّت اصليش تأمين رفا و امنيّت شهروندان خودی است نه ديگر ملتها. پس اصلآ طرح چنين مسئله ای که " آمريکا عاشق چشم و ابروی ما نيست که برایمان آزادی آورد" ابدآ موضويّت ندارد. چنين در افشانی هايی فقط جهل گويندگان به امر سياست را می رساند که رهبر و دولت کشوری بيگانه را با فرشته نجات و يا پاپا نوئل عوضی گرفته اند که بايد در انبان خود نقل و شيرينی برای ديگران به ارمغان آورد.1
ايالات متحده آمريکا دست به هر اقدامی که زده و يا در آينده ممکن است بزند، صرفآ برای تأمين منافع ملی و تأمين امنيت مردم آنکشور است. تلاقی و يا همراهی منافع دو يا چند ملت امری است طبيعی. ما نيز نه عاشق چشم و ابروی آمريکائيان هستيم و نه کشور خود را بايد بديگران بفروشيم. اين اصل بديهی را نيز ياد آور می شوم که دوستی ها و مخالفت ها در عالم سياست جاودانه نيست. اين مهم بستگی تام به خير وصلاح مردم و کشور دارد. امروز منافع ملی مردم آمريکا کاملآ با منافع ملی ما گره خورده، بگونه ای که بدون آزادی و برخوردرای ما از حکومت و دولتی منتخب آمريکا هرگز از امنيت برخوردار نخواهد شد. 1
امنيت آمريکا در گرو دموکراسی ما است
از زمان سوء قصدهاي يازدهم سپتامبر که عاملان آن مسلمانان بنياد گرا بودند، سياست خارجی آمريکا از پايه دگرگون شده است. سياست پيشين آن کشور که صرفآ ايجاده رابطه و حمايت از نظام های غير دموکراتيک و سرکوبگر بدون توجه به خواست ملت ها بود، باعث بيزاری مردمان تحت ستم از آمريکا گرديد. مردمان سرکوب شده دليل تداوم رژيم های غير منتخب و زورگوی کشور های خود را فقط پشتيبانی آمريکا از اين سيستم ها می دانستند. اين امر باعث گرديد که عناصر پسمانده مذهبی که آزادی غربی را منحط و دشمن افکار قرون وسطايی خود می دانستند با سوء استفاده از اين احساسات با طرح شعار های شديدآ ضد آمريکايی اين توده های دلزده از آمريکا را جذب و بخدمت اهداف پليد و تروريستی خود در آورند. اسامه بن لادن و رشد القائده در واقع برآيند فاجعه بار آن سياست است. با اينحال تشکيلات آدمکشی اسامه بن لادن هم خود برآيند حوادث تاريخی ديگری است که به کشور ما مربوط ميشود. گذشه از اينها حتی پی بردن آمريکا به اشتباه خود و آگاهی از عواقب خطرناک چنان سياستی نيز به رخداد های کشور ما مربوط می گردد
آيت الله خمينی بدون اينکه خود بداند و يا قصد چنين کاری را داشته باشد، اولين فردی بود که نا کار آمدی و خطرناک بودن آن سياست را به آمريکا نشان داد. وی که بدليل حمايت آمريکا از اسرائيل و شاه فقيد دشمن خونين آن کشور بود، با فريب جيمی کارتر رئيس جمهور ساده لوح آمريکا و ديگر رهبران جهان غرب توانست در ايران به قدرت رسد. اما هم اينکه رژيمش مختصر جانی گرفت، دشمنی خود را آشکار و با تحريک احساسات مذهبی ايرانيان و ساير مسلمانان دلزده از آمريکا به آن کشور چنگ و دندان نشان داد. آمريکا تا آنزمان فقط کمونيسم را دشمن خود تصور می کرد. زيرا تا مقطع 57 هيچ انقلابی غير کمونيستی در جهان صورت نگرفته بود. تحرکات گوناگون آمريکای لاتين از جمله بوليوی، آرژانتين، پرو، استقرار کمونيسم در کوبا، کودتای بر ضد سالوادور آلتده در شيلی، انقلاب همزمان با ايران ساند نيست ها بر ضد سوموزا در نيکاراگوئه و حتی جنگ کره و مقاومت ويتنام و شکست سياست آنکشور در خاور دور همه و همه رنگ کمونيستی داشت. 1
اما انقلاب ايران و بلافاصله مسئله گروگانگيری کارکنان سفارت و حرکتهای متأثر از آن آمريکا را با معضل و چالش نوينی مواجه ساخت که تا آن زمان غافل از آن بود. اما دردهه اول انقلاب ايران آمريکا هنوز حرکتهای راديکال اسلامی را نه تنها يکپارچه در دشمنی با خود نمی ديد بلکه از بخشی از آن استفاده ابزاری نيز ميکرد، حتی در جهت جلوگيری از رشد خود راديکاليزم اسلامی يعنی خنثی سازی سياست سلطه جويانه جمهوری اسلامی تحت نام صدور انقلاب بوسيله صدام حسين و حمله او به ايران. در بخش ديگر هم با در اختيار گذاردن پول واسلحه برای جهادی های افغانستان از طريق پاکستان برای شکست کمونيسم. اما هم صدام و جهادی های افغان که بعد ها به طالبان والقاعده معروف شدند دقيقآ به همان راهی رفتند که آقای خمينی رفته بود. آنها هم پس از استفاده ازپول و آمکانات آمريکا به محض پيروز از ميدان در آمدن و قدرت گرفتن چون آقای خمينی دشمنی خونين خود را با دايه دوران طفوليت و ناتوانی خود آشکار ساختند. انقلاب در ايران (ابرقدردولتهای اسلامی) خونی تازه و گرم را در رگهای دنيای عقبمانده اسلامی جاری ساخته بود. در رگهای مسلمانان کم آگاه که به غلط آمريکا را مسبب تمامی ناکامی ها و عقبماندگيهای خودمی دانستد. در حاليکه تنها خطای آن کشور حمايت يکجانبه از دولت اسرائيل در محاصره اعراب مسلمان بود نه بيشتر. آقای خمينی پيروزی بر رژيم سابق را پيروزی بر آمريکا تبليغ میکرد و به آمريکا لقب شيطان بزرگ داده بود. حال ديگر آمريکا خود را مواجه با خطری بسيار عظيم تر از خطر کمونيسم می ديد. ليبی، عراق، سودان، افغانستان، ايران و سوريه بعثی وملی گرا و لبنان نيم مسلمان هم بدليل مشکلات ارضی آشکارا با آمريکا دشمنی ميکردند. 1
ايالات متحده هر آنچه در قدرت داشت برای تضعيف و انزوای اين نظام های ضد مردمی انجام داد و موفقيت های چشمگيری را هم در اين زمينه داشت. بعضی را چون ليبی با موشکهای کروز بر سر عقل آورد، بعضی را مانند طالبان و صدام با حمله نظامی بزيرکشيد و پاره ای را هم با کمکهای بلاعوض و واداشتن اسرائيل به عقب نشينی از مناطق اشغاليشان آرام ساخت. اما آن کشور بخوبی ميداند مادام که کار رژيم ملا ها را در ايران يکسره نسازد هيچيک از اين موفقيت ها ارزشی نخواهد داشت، ژيرا بنا به دلايل تاريخی و سوق الجيشی دروازه اصلی اين پيروزی در تهران است. اين کابوس و فتنه از ايران آغاز شد و در همنجا هم بايد به پايان برسد. جمهوری اسلامی بطور گوهری رژيمی است بحران زی و بحران زا، اين رژيم کاری جز فتنه آفرينی نميداند. کار آمريکا با اين نظام ديگر به نقطه بی بازگشتی رسيده است، سياستگذاران و مغز های پشت پرده به اين نتيجه قطعی رسيده اند که جمهوری اسلامی را بايد ساقط کنند، ورنه توازن جهانی (حال چه خوب و چه بد) به طور کلی بهم خواهد خورد. درزمان حيات جمهوری اسلامی نه صلحی بين اعراب و اسرائيل بوجود خواهد آمد نه ثباتی در عراق، نه دموکراسی در افغانستان و نه هم پرسی در ايران، ادعای مبارزه با تروريسم هم در حد سخنی بيهوده و مسخره خواهد بود. 1
آمريکا با تمام لشکر و سپاه خود با اين عزم از خانه بيرون نيامده که با نثار خون چند هزار نظامی خود (تا به حال نزديک به دو هزار کشته) و صرف چند صد ميليارد دلار پول ماليات دهندگان آمريکايی فقط صدام را به حبس اندازد، بن لادن را به ايران کوچ دهد و ملا عمر را هم مجبور به فرار به پاکستان نمايد و سپس هم هلهله کنان به خانه باز گردد، اگر اينگونه بيانديشم که خيلی ساده انگار هستيم. آن کشور آمده است تا جمهوری اسلامی را بردارد، چرا که سخت نيازمند مردم ما است، آنهم مردمی آزاد. امروز در حاليکه ملت ما بيش از هر ملت ديگری در جهان از آمريکا خوشش میآيد نظام ضد مرديش بزرگترين دشمن آنکشور محسوب ميشود. اينجا بحث بر سر خوبی و يا بدی امريکا و حقانيت و غير حقانيت نيست، صحبت بر سر فاکت های موجود و آشکار است. واقعييت اين است که در حال حاظر اکثريت مطلق ملت جوان ايران دريک انتخابات دموکراتيک بدون ترديد به عناصر و جريانهايی رای خواهند داد که بيش از همه تصوير والگويی آمريکايی از خود نشان دهند. ايران با پرداخت گران ترين هزينه تاريخ خود کابوس و تجربه اسلام سياسی را ازسر گذرانده؛ ايران زخم خورده و نابود شده از دست ملا های جانی جايی چون عراق و سوريه نيست که مردم به آدمکشان اسلامی پناه دهند.1
در ايران آزاد ابو مصعب ها اگر به چنگ مردم افتند بی شک سالم بدست آمريکايی ها نخواهند رسيد، آزادی ايران يعنی پايان کار تروريسم اسلامی، کليد دری که به جهان عقلانيت در دنيای اسلام باز ميشود هم اکنون در دست ملت ما است. رنسانس اسلامی ديگر درکشور ماآغز شده است. اينها و صد ها دليل ديگر است که منافع ملی و آسودگی آمريکا از شر ترويسم اسلامی را با آزادی ملت ايران بهم پيوند زده است. ملت ايران عظيم ترين سرمايه ايالات متحده در منطقه حساس خاوميانه و جهان است. حتی خود ملا ها هم از ابتدا می دانستند که هدف آمريکا ايران است، هر آنچه می توانستند در عراق و افغانستان و در ساير نقاط جهان انجام دادند اما موفق به توقف و شکست آمريکا نشدند. با تمامی موانع آمريکا بالاخره با هر بدبختی و تهمت و مخالفت جهانی بود بالاخره به خوان هفتم رسيده، انتخابات عراق در حکم تير خلاص به مغز ملا های ايران بود. به همان ندازه که محبوبيت آمريکا د حال افزايش استملا های ايران روزبروز در ميان مسلمانان منفور تر می گردند.1
رژيم است و کره شمالی و سوريه که آندو رژيم منفور و ضد ملی و بد نام هم با باج و رشوه خود را دوست ملا ها معرفی می کنند. هفته گذشه مردم بغداد با جمع آوری طومار از شهردار بغداد درخواست کردند که مجسمه ای از پرزيدنت بوش را دربزرگترين ميدان شهر نصب کند، شهردار شيعه هم قول داد که بزودی اينکار را انجام دهد، جمهوری اسلامی در حال آخرين جان کندن ها است. برای جمهوری اسلامی حتی برای تسليم محض شد نيز ديگر خيلی دير شده است. فقط يک راه مانده؛ تنها يک راه، کناره گيری از حکومت و سپردن کشور به صاحبان اصلی آن يعنی نمايندگان حقيقی ملت. آيا اينها برای حفظ جان بی مقدار خود هم شده اين حداقل شعور را خواهند داشت ؟ شخصآ که چنين تصوری ندارم ! 1
دو شنبه، سوم اسفند ماه 1383
بيست و يکم فوريه دوهزاروپنج ميلادی