حزب ميهن
امير سپهر
امتيازی برای تسخيرايران
برخلاف تصور بعضی ها که نيمچه امتيازهای پيش پا افتاده آمريکا در مسئله اتمی را نشانه نرمش در سياست آن کشور در مواجه با رژيم ايران ارزيابی ميکنند، اين پز امتياز دهی بخشی از تاکتيکی حساب شده به منظور گرفتن بهانه از دست حاکمان ايران و در حکم خلع سلاح آنها در مقابل کشورهای اروپايی و افکار عمومی جهانيان است. آنچه که آمريکا به ايران وعده می دهد در واقع هيچ است، درست که ايران شانزده سال است به دليل مخالفت آمريکا قادر نگرديده به عضويّت سازمان تجارت جهانی در آيد، اما وعده آمريکا مبنی بر عدم مخالفت در آينده بدين معنا نيست که مسئله عضويّت ايران بفوريّت صورت تحقق به خود گيرد، اينکار مقدماتی دارد که همچنان نيازمند زمان است. ايران برای رسيدن به اين مقصود ناگزير از ارتقاء خود به استاندارد ها و رعايت قواعدی است که ميتواند شانزدهسال ديگرهم به طول انجامد. گذشته از اين ايالات متحده با حق وتو و اختيارات ويژه ای که در اين نهاد اقتصادی جهان دارد قادر خواهد بود با استفاده از مکانيزم هايی هر زمان که خواست ايران را از آن سازمان اخراج نمايد. بنابر اين نه حالا که حتی در آينده ای نزديک نيز چيزی از اين بابت عايد ايران نخواهد شد. 1
آنچه هم که به فروش قطعات بوئينگ باز ميگردد، دقيقآ همين وضع را دارد، آمريکا در بيانه خود وعده داده که نيازهای ايران را مورد بررسی قرار دهد نه بيشتر، آنهم مورد به مورد. نه مدت زمانی برای بررسی معيّن شده و نه اينکه اصولآ سخنی از فروش در بيانيه به ميان آمده است. هيچ قرارداد و عهد نامه ای هم بين طرفين منعقد نخواهد شد که آمريکا را مکلف بدين کارسازد. آن کشور بسته به ميل خود ميتواند بررسی فروش هر يک قلم نياز ايران را تا هر زمانی که دلش خواست کش دهد و در انتها هم اصلآ با درخواست خريد موافقت نکند. پس می بينيم که هيچ امتيازی در کار نيست. اما همين بازی زيرکانه ديپلماتيک کاندوليزا رايس است که ايران را تبديل به متهمی ياغی و خاطی نموده و به پز دفاعی برده و آمريکا را که در واقع هيچ نرمش و سازشی نکرده در جايگاه مظلوم و حاظر به گذشت و سازش قرار داده است. ايالات متحده باز هم ممکن است دست به اينچنين بازی هايی بزند، اين ترفند ها نيز اما چون گذشته نه با هدف رسيدن به توافق با رژيم ايران، بلکه در راستای منزوی کردن بيشتر و در نهايت ساقط کردن آن خواهد بود. اساسآ از زمان بر سر کار آمدن جمهوری خواهان در امريکا آن کشور ابدآ هيچ رفتاری از خود بروز نداده که بتوان آنرا به نشانه عزم آن دولت به سازش با رژيم ايران تعبير کرد. 1
اين دولت تا بحال نه تنها قصد نزديکی و کنار آمدن با جمهوری اسلامی را نداشته، بلکه پيوسته هم مواضع خود را سخت تر کرده است. دليل آن نيز روشن است، زيرا که اصل تعامل با رژيم ايران در طرح عظيم و بسيار پر هزينه خاورميانه بزرگ آمريکا هيچ محلی ندارد. در اين طرح مهندسان سياسی ايران را بعنوان گلوگاه ورود به خاورميانه بزرگ و چهارراه اصلی جهان يعنی افريقا شمالی، آسيای ميانه، جنوب شرق اين قاره و جهان صنعتی غرب در نظر گرفته اند. بدون گشوده شدن دروازه های تهران کار اين طرح دربعد استراتژيک و افتصادی آن بجايی نخواهد رسيد. در اين معاری ايران سرزمينی است که بايد بنای اين طرح درآن احداث گردد، آنهم با مصالح سره و موجود در آن. اين مصالح چيزی نيست جز مردم و فرهنگ ايران، مردمی که بقول آن نويسنده ترک در حال خروج از تونلی هستند که ديگر ملتهای مسلمان تازه قصد ورود بدان گذرگاه تنگ و تاريک و هولناک را دارند. ايران اما با تجربه ای که در اين مسير آموخته چنانچه به آزادی و قدرت تاريخی و سنتی خود دست يابد بخوبی قادر خواهد بود که ديگر ملتهای مسلمان را به سهولت و با کمترين هزينه از اين مرحله سرنوشت ساز و تاريخی عبور دهد. اين واقعيّتی است که تئوريسين ها و طراحان طرح خاورميانه بزرگ به نيکی از آن اطلاع دارند.1
اگر خود ايران قادر گردد که با پشت سرنهادن کلی اين فاز اقتدارکامل خود را باز يابد ای بسا که حتی سايرين اصلآ نيازی یه ورود به اين تونل مرگبار را نداشته باشند که سقف و ديوارش از خون بيگناهان رنگين است. در اين مورد شايد عراق بهترين نمونه باشد، اگر ملت عراق ثمرات شوم يک حکومت اسلامی را در کشور همسايه خود مشاهده نکرده بودند، ترديد نبايد داشت که آنان نيزنود و نه در صد به استقرار يک جمهوری اسلامی در آن کشور رای می دادند. عراق اما اولين بو، در حال حاظر چشم همه ی مسلمانان به کشورما و تحولات آن دوخته شده و ملت ما خواسته و يا نا خواسته رسالت تغيير چهره اسلام را درجهان دارد. ميدانيم که کشور ما چه بلحاظ فرهنگی و چه از نظر تاريخی هميشه کانون اصلی تحولات جهان اسلام بوده و به تبع آن اين کشور ثروتمند و باستانی پيوسته ويترين دنيای اسلام بحساب آمده و مدخل ورود به اين جهان بوده است. گرچه پاره ای از مسلمانان خشک مغز و بی مطالعه عرب حتی اصل مسلمان بودن ايران را نيز به زير سئوال می برند و ايرانيان را رافضی و مجوس ... می خوانند، اما هر چه که هست همين ايرانيان رافضی و غير مسلمان بودند که تمامی تغييرات مثبت را در اسلام متحجر آنان سبب ساز شدند. 1
همانگونه که علامه اقبال لاهوری نيز بدرستی بيان نموده، امپرياليسم فرهنگی عرب را بايد از دين اسلام تفکيک کرد و توجه داشت که اظهار نظر هايی از اين دست بيشتر ناشی از همان استيلای وجه فرهنگ بدوی عرب بجای فرهنگ دين اسلام از عربستان برخاسته است. ورنه همانطور که اشاره شد حتی با اندک مطالعه ای در تاريخ اسلام نيز ميتوان اين حقيقت را دريافت که ايران سرزمينی بوده است که پيوسته نطقه تحولات بزرگ اسلامی در آن منعقد گرديده و آنچه امروزه بعنوان فرهنگ اسلامی ناميده ميشود با حذف سهم ايران از آن هيچ رنگ و بو و حتی محتوای زيادی نخواهد داشت. بگذريم از اينکه در اين طرف هم پاره ای از محققين ما مانند زنده يادان کسروی تبريزی، صادق هدايت، مجتبی مينوی، دکتررضا مظلومان و همينطور دکتر شجاع الدين شفا و چند تن ديگر اصولآ چيزی بنام فرهنگ اسلامی را از پايه قبول ندارند. آنان معتقندند که تمام تحولات، بدايع و آفرينشهای هنری و معماری که اکثرآ هم محصول انديشه و خلاقيت ايرانيان است متعلق به خود ايران است که اعراب مسلمان آنها را بنام اسلام مصادره به مطلوب کرده اند. 1
البته پر بيراه هم نمی گويند، امروز در حاليکه حمام و مشتمال و کلا قرمز منگوله دارمغربی پاشا ها و مشتی اشياء ارزان قيمت تاريخی موجو در توپکاپی تنها ميراث های بجای مانده از بيش از پنج سده خليفه گری اسلامی (عثمانی) است؛ اثر انديشه و خلاقيتهای فرهنگی عنصر ايرانی استخوان بندی اصلی هويت اسلامی بيشترين مسلمانان غير ايرانی را شکل ميدهد. در هربنا و معماری اسلامی در سراسردنيای اسلام اثر فکر و دست هنرمندان و طراحان ايران را بوضوح ميتوان مشاهده نمود، آنهم ايرانی که هرگز سابقه خليفه گری و خليفه نشينی نداشته است. اين چيزی نيست جز چيرگی فرهنگی ايران در مقابل شکست نظاميش از مسلمانان مهاجم و خونريز. بنابرهمين سابقه و خصلت ايران حتی در حوزه انديشه معرفتی نيز با تزريق بخش قابل ملاحظه ای از ارزشهای اعتقادی کهن خود به اسلام پيش از آنکه از اين دين تأثير گرفته باشد بر آن تآثيرات عميقی گذاراده است. 1
اگر تا ديروز نظرگاههای مهر پرستانه شيخ اشراق شهاب الدين سهره وردی، رساله احياء غزالی و ديدگاههای تشرع ستيزانه بلخی نه تنها برای الاًزهريون بلکه برای همه ی دانشگاههای عربی و حتی عرب های عادی نيز کاملآ شناخته شده و جذاب بود و اعراب مدنيّت گرا به قول و گفته آنها استناد میکردند، امروزه سروش و کديور و احمد قابل و يوسفی اشکوری ... هم در نزد آنان از نوعی مرجعيّتت فکری اسلامی برخودار هستند. اين در حاليست که اکثر خود ايرانيان مدتها است که سروش ها و کديور ها ... راپشت سر نهاده و به حوزه ی تفکر آزاد از مذهب و شريعت وارد شده اند. مردمان عادی ايران که سهل است، حتی دانشجويان و باور پژوهان ما هم هيچ رغببتی به نقد ديدگاههای شيخ الشيوخ الاَزهر طنطاوی و شيخ عبدالعزيز آل شيخ نشان نميدهند. اصلآ بسياری از مردم ما اينان را نمی شناسند، حتی قشر کتابخوان ما. چون مطالعات فلسفی ما نيز ديری است که مرز نقل را پشت سر نهاده و به قلمرو عقل رسيده است، و حال آنکه اين دو شيخ مصری و سعودی به روشن انديشی در معرفت شناسی دينی در جهان عرب مسلمان شهره هستند.1
با مراجعه به تاريخ اسلام و متون اين مذهب می بينيم که غنا و ظرفيّت بالای فرهنگ ايران اين ميدان عمل وسيع و شايستگی را بوجود آورده که ايرانيان هميشه در نو آوری و بدعت در حوزه دين پيش آهنگ و منبع الهام باشند. چشم مسلمانان خواسته و ناخواسته در سراسر تاريخ اسلام متوجه اين سرزمين بوده است. چرا که هر تحولی در جهان اسلام پديدار گشته به تحقيق هميشه از ايران آغاز شده است. بنابر اين حوادث اخير جهان هم همگی نشئات گرفته از رخداد های داخلی ايران و دگرگونی هايی است که اين حوادث در منطقه و جهان بوجود آورد. اين ايران و انقلاب اسلامی پنجاه و هفت بود که موج اسلام گرايی را در دنيا براه انداخت. حتی اعراب الجزايری استقلال طلب با پيروزی بر استعمار فرانسه، مقاومت فلسطينی های مبارز عرب تر از آنها و چهار جنگ پياپی اعراب و اسرائيل هم يک هزارم تکان و جنبشی را که انقلاب اسلامی ايران بوجود آورد را در جهان اسلام موجب
نگرديد. (1) 1
ايدئولژی اسلامی با درونمايه آمريکا ستيزی و ترويج نفرت از قوم يهود، اسلام گرايی افراطی و خونريزی به نام الله در ايران متولد شده و بايد هم در ايران بخاک سپرده شود. اين بزرگترين بخش از سياست کنونی آمريکا موسوم به طرح خاورميانه بزرگ است. آنکشور خوب ميداند مادام که اين موجود هولناک حيات داشته باشد هيچگونه تحول مثبتی در جهان اسلام پا نخواهد گرفت. جمهوری اسلامی آقای خمينی مادری بود که تمامی گروههای تروريستی را بدنيا آورد و در همه ی اين بيست و شش سال گذشته هم اين بچه هيولا های خونخوار از پستان رژيم ايران تغذيه کرده اند.طبيعی است که با مرگ اين مادر تمام اطفال آن نيز يکی پس از ديگری خواهند مرد. 1
اين نکته بسيار حائز اهميّت نيز را نا نوشه نميگذارم که طرح خاورميانه بزرگ طرحی صرفآ استراتژيک و نظامی نيست. اين پروژه عظيم يک انستيتوی تحقيقات اسلامی و راهبرد فرهنگی دارد که در حال حاظر بزرگترين جامعه شناسان اسلامی، شرق شناسان و همينطور اسلام شناسان نامدار را در استخدام خود دارد. از آن جمله ميتوان به انستيتوی تحقيقات اسلامی و ايرانشناسی دانشگاه Basel بازل اشاره نمود که در نوع خود در جهان هان بزرگترين محسوب می گردد.1
هم (1) ـ اين هم از طنز های تلخ تاريخ است که پدران فکری انقلابی ايرانی که جهان اعراب مسلمان را به شدت تحت تآثير قرار داد خود از اعراب ثآثير گرفته بودند، يعنی ايرانی ها اينبار نيز چون هميشه چيزی را از اعراب اخذ کرده و با تغييراتی مجددآ آنرا به خودشان صادر کردند، مهدی بازرگان (نهضت آزادی) سخت تحت تآثير شخصيت جمال عبد الناصر (غير عرب پان عربيست) بود، علی شريعتی به شدت مجذوب فرانتس فانون و مبارزات استقلال طلبانه الجزايری ها، آيت الله روح الله خمينی ملهم از مبارزات ناسيوناليستی فلسطينی ها بر سر خاکشان که خمينی آن مبارزات ناسيوناليستی را مصادره به مطلوب کرده و بدان نام نهضت اسلامی مردم فلسطين داده بود، چپ های انقلابی ايران هم تآثير پذيرفته و بعضآ تعليم ديده ژرژ حبش کمونيست فلسطينی و ساف ناسيوناليست و بخش عمده ای از مذهبی های بعدآ مارکسيست! ما هم شديدآ تحت تآثير مبارزات الجزايریها بودند و راهبران فکری آنها، بويژه افکار تند و انقلابی یکی از تئوریسینهای معروف الجزایر به نام عمار اوزگان فردی مارکسیست ناسیونالیست که کتابی را نوشته بود به نام "افضل الجهاد" (برترين جهاد ) که این کتاب توسط سازمان مجاهدين در سالهای پايانی دهه چهل از عربی به فارسی ترجمه و بطور مخفی در دانشگاهها پخش شد، مخصوصآ دانشگاه صنعتی آريامهر(شريف). آثار فرانتس فانون هم که سیاهپوستی بود که به انقلاب الجزایر پیوسته بود و در واقع تئوریسین انقلاب بود برای چپ های ما منبع الهامی بزرگ بود. اول مجاهدين و چپ ها از فانون با نام "چه گوارا"ی شرق ياد می کردند. اين نکته مضحک اما خونبار را نيز بياورم که حتی شيخ صادق خلخالی جلاد معروف هم بسان علی شريعتی از جمله مريدان فرانتس فانون بود که کشتن هر اروپايی را زدن دو نشانه با يک تير می دانست. خلخالي در کتاب خود می نويسد که من حاكم شرع بودم در دادگاه انقلاب و 500 نفر جاني ؛ خيانتكار ؛ دزد و مملكت فروش را كشته ام . . . اما ديگر بهار اعدامها! تمام شده و الان خزان اعدامهاست؛ ... اگر كسي بخواهد حقوق بشر را بشناسد بايد به كتابهاي فرانتس فانون رجوع کند تا چهره های سياه و كريه اين صورتك های زشت برايش روشن بشود . شيخ صادق خلخالی كتاب خود را با اين نقل قول تمام ميکند ( به قول فرانتس فانون انقلاب فرزندان صادق خود را ميخورد ؛ چه رسد به من كه اسمم صادق است ! )1
چهارمين روز از فروردين ماه 1384خودمان
بيست و چهارم ماه مارس دوهزاروپنج ميلادی