حزب ميهن
امير سپهر
فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت
بخش سوم
پيامبران بی غيرتی
بدينجا رسيديم که مروجين يأس و پژمردگی که آنرا به "عدم توسل به خشونت" تعبير نام داده و تبليغ می کنند دو گروه هستند، که اولين دسته را عوامل مستقيم رژيم تشکيل می دهند و دومين گروه را انقلابيون ديروز. اين دومی ها هم همان عناصری هستند که از افراطی ويرانگر به تفريطی ويرانگر تر از آن رسيده اند. کسانی که از زياده روی در نفرت و شرکت خود در انقلابی سراسر خون و جنايت دچار ندامت گشته، امروز برای جبران آن ناآگاهی، دانسته و نادانسته نقش بره داشتن در برابر گرگی درنده بنام جمهوری اسلامی را توصيه می کنند، که گويا اين بی زبانی و رام بودن عين متمدن بودن باشد. اولی ها نياز حياتی تری به ترويج اين روحيه لاقيدی و نکبت زدگی دارند. اين گروه که با کشتار و چپاول و دروغ و خيانت به مردم به همه چيز دست يافته، بايد که مردم را خاموش و اخته بخواهد. چه که بقای خود را در گرو همين بی غيرت سازی ملت ايران می داند. اين گروه اگر حتی تجمع غير سازماندهی شده چند صد خانم در هشتم مارس و يا تشييع جنازه هنرمندان و... را هم بر نتابيده و به شدت سرکوب می کنند، بدين علت است که بوی مرگ از اين حرکات جمعی استشمام می کنند
دکانداران شريعت در ايران از ترس اعمال قدرت مردم برای برکندن بنيان اين بساط ظلم و غارت، از دست آلودن به هيچ عمل ضد انسانی برای بی بخار کردن ملت ابايی ندارند. اين خيل آدمکش و آلوده دامان کار بی وجدانی و بی دينی را تا بدانجا رسانده که حتی پروژه معتاد سازی جوانان را هم به اجرا گذارده. اين طايفه با اصل ايرانيّت ما دشمنی دارند. بويژه با فرهنگ ما. هدفی هم ندارند جز از ميان برداشتن اين هويّت و غرور و فرهنگ ايران، و تبديل اين کشور به کشوری همانند سودان و جيبوتی و سومالی و بورکينافاسو. اينها به تجربه دريافته اند که هر اندازه مردم را بدبخت تر و بی فرهنگ تر سازند، به همان نسبت آنانرا مطيع تر ساخته و در نتيجه به عمر حکومتشان افزوده اند. بنا بر اين حساب گروه اول با ملت ايران روشن است. نکبت ما عزت آنان است و عزب ما نکبت ايشان
اين وضعييّت نکبت باری است که ما داريم. اما ای دريغ و وا اسفا که در اين فضای پر از نکبت بسياری از مردم ما حتی پس از گذشت بيست و هفت سال و تحمل اينهمه خفت و خواری هنوز هم به عمق فاجعه ای که همچنان در حال وقوع است پی نبرده اند. خمار آلودگان، مال پرستان، خوشخيال ها، لاقيد ها و از همه بدتر گنده گويان که همان گروه دوم باشند هم اصلآ متوجه نيستند چنانچه هر چه زود تر ايران از لوث وجود اين رژيم اهريمنی و ضد ملی پاک نگردد، دير و دور نيست آنروزی که ديگر اصلآ نه از تاک نشانی بر جای ماند و نه از تاکنشان. زيرا آنچه تا امروز بوسيله رژيم روضه خوان ها اجرا شده، هنوز نيمی از پروژه اسلاميزه کردن ايران هم نيست. در اردوی گروه دوم که مثلآ بايد اپوزيسيون باشد، از هيچ کس نه تنها صدای غرش و نهيب به مردم بگوش نمی رسد که کجاست آن غيرت و شرف ملی ما! که هر بحثی هم هست موضوعش ملت را به لاقيدی بيشتر تشويق کردن است و جدل کلامی بر سر مشروطه و جمهوری. مباحث بی پايان و مهوع روشنفکری است و ، شهرت طلبی و، دعوا بر سر قدرت در آينده مجهول و زنجير زنی برای بيست وهشت مرداد
آنچه به نابخردی و شهرت طلبی گروه دوم برمی گردد، جای هيچ توضيحی نيست که پيشينه اينان خود گواهی بر اين مدعا است که از اين دسته بی عقل تر و بی لياقت تر و در عين حال شهرت طلب تر و پر مدعا تر در جهان وجود ندارد. وطن برای اينها يعنی ناندانی و وسيله ای برای دستيابی به مقام. باقی همه ياوه سرايی است و رد گم کردن. اگر امکان دسترسی به کلاهی از نمد نظام احتمالی آينده نبينند، همين رژيم را به هر چيز ديگری ترجيح می دهند. اما چرا اين گروه مردم را به بی غيرتی هم تشويق می کند؟ پرسشی است که پاسخ آن نيز روشن است. اين طايفه جدای از احساس ندامت از افراط در وحشيگری گذشته دليل عمده ديگری هم برای دامن زدن بدين موج بی غيرتی دارد. اين دسته چون در اثر اشتباهات فراوان و موضع گيری های هميشه غلط خود ديگر در نزد مردم از کوچکترين وزن و اعتباری برخوردار نيست، طبعآ قادر به ايجاد کوچکترين تحرکی هم در داخل نمی باشد. پس برای توجيح اين بی پايگاه بودن خود چاره ای ندارد جز اينکه بی تفاوتی مردم را مصادره به مطلوب کرده و با خواست آرامش از سوی خود منطبق تبليغ کند
به ديگر سخن، چون خوب می داند اگر هم از مردم بخواهد که به ميدان آيند، قادر نخواهد بود که از هفتاد و اندی ميليون ايرانی حتی دويست نفررا هم از خانه برون آرد. حتی اگر بخواهد که مردم به صورت کاملآ آرام و بی خطر برون آيند، چه رسد که از ملت بخواهد تا اختيار عقل و جان خود را هم بدينها سپارند و حاظر به دادن هزينه شوند. اين سرداران بی لشکر و سپاه اما توجه ندارند که با اينکار نه که قادر به فريب مردم شوند، که تنها مشت خود را بيشتر باز می کنند. اين جنابان جدای از اينکه با کتمان هزار و يک دليل منطقی در نزد طبقه اهل مطالعه و جوان بيش از پيش بی اعتبار می گردند، که با آويختن خود بدين رشته دروغ، حتی نفرت مردم ساده کوچه و بازار را نيز نسبت به خود بر می انگيزند
آخر مردمانی که همه ی مقدراتشان با زور رقم زده می شود، همه روزه هم از پگاه تا شامگاه شاهد هزار گونه زور و اجحاف در جامعه خود هستند، مگر کور و عاری از شعور هستند که درک نکنند اين استدلال ها محملاتی بيش نيست. آدمی بايد از سر کوچه شعور هم گذر نکرده باشد که باور کند با گل و شيرينی می توان حکومت از چاقو کشان و آدمکشان گرفت! رژيم جمهوری اسلامی بر روی ابر قدرت ها چاقو می کشد و بدانها هم زور می گويد چه رسد به مردم درون ايران
نقش زور در فراز و فرود يک ملت
ناپلئون بناپارت اعتقاد داشت که حرف حق از دهانه توپها بيرون می آيد. اين گفته گر چه به نظر نا زيبا است، ليکن مانند بسياری از تئوری های ماکياولی که آنها نيز بظاهر غير انسانی برشمرده می شود، اما حقيقتی را در خود نهان دارد. ماکياولی فيلسوفی است که با وجود اينکه همه نظراتش را رد می کنند، اما همه هم به نوعی بدانها عمل می کنند. چنانکه همين استدلال بظاهر زشت ناپلئون نيز پيرو همين قاعده است. اين استدلالها چون مربوط به عصر قبل از تمدن جديد و پيش از دموکراسی، يعنی دوران فرهنگ استبدادی و جهانگشايی است، به همان تناسب هم زورمدارانه و غير دموکراتيک بيان شده. با وجود اين در نفس اينکه حقيقت در درون همين گفته ها پنهان است ترديدی وجود ندارد. گر چه امروزه ديگر زور تا حدودی آن شکل سنتی و عريان خود را از دست داده، اما همچنان تعيين کننده ی همه ی معادلات در دنيا است. تفاوت عمده اين است که حال اقتصاد است که تا حد زيادی جای واژه زور را گرفته. حق هم بجای دهانه توپ ها از خطوط توليدات کارخانه های عظيم کشور های صنعتی بيرون می آيد. توپ های زمينی کم برد دوران ناپلئون هم حال جای خود را به موشکهای قاره پيما و بمب های بی خطای ليزری داده اند
نگاهی حتی سطحی به تاريخ هم اين حقيقت را بما نشان می دهد که تا دنيا دنيا بوده بشر برای در آغوش کشيدن همای بخت و سعادت چاره ای نداشته جز آنکه خود را از ديگران قدرتمند تر سازد، حال چه بصورت شخصی و چه در شکل اجتماعی که بدان توان ملی و بنيه ی اقتصادی نظامی گفته می شود. زور اما فقط برای حمله و زور گويی نيست، بلکه اين قدرت برای مورد تجاوز و زورگويی و حمله قرار نگرفتن و دفع دشمن زور گو هم هست. حتی اين نظر بظاهر زشت ماکياولی که برای نگهداری قدرت دست به هر عمل زشتی زد هم همچنان اجرا می گردد. چون جوهر آن استدلال عاری از حقيقت نبود. فقط بد بيان شده بود. اين قاعده هنوز هم جاری است. اما نه در شکل وحشی و عريان آن. اينکه برای حفظ قدرت می بايستی دست به تمهيداتی زد، سخنی پر بی محتوا نيست. هر فرد و ملتی بايد به چنين تمهيداتی بيانديشد، ور نه قادر به حفظ خود در اين دنيای رقابت ها نخواهد بود. اينها اصولی هستند که زير بنای حتی دموکراتيک ترين کشور های جهان امروز نيز بر آنها استوار است
پس اين استدلال که با زور هيچ ملتی را نمی توان از رشد باز داشت هم سخنی کاملآ بی پايه و اساس است. اگر مقصود از اين سخن صرفآ خود رشد باشد کاملآ صحيح است، چرا که هيچ موجود زنده و پديده اجتماعی از حرکت و رشد باز نمی ماند و پيوسته هم جاری و در حال شدن است. اما چنانچه مقصود سخن (رشد سازنده) باشد و ما سازندگی را غير قابل بازگشت و توقف بدانيم، که منظور اين گويندگان وطنی هم همين است، بايد گفت که اينان اصلآ معنای واژه رشد را نمی شناسند. چرا که رشد هميشه به معنای رشد مثبت نيست. اگر بزهکاری ديروز جيب بری می کرد و امروز مسلحانه به بانک زنی می رود، طبيعی است که او نيز به طرف کمال رفته و اين تحول هم نامش رشد است
يا اينکه وقتی کسی به يک بيماری مهلکی مانند سرطان مبتلا می شود و دير به معالجعه می پردازد، گفته می شود که بيماری رشد کرده و ديگر کار از کار گذشته است، يعنی ميکرب ها در اندام و جوارح آن انسان بيمار بقدری رشد کرده که ديگر نمی توان اميدی به بهبود آن شخص داشت. چنين است حتی در مورد يک انسان سالم، اگر روزی دندان در آوردن انسانی رشد او به حساب می آمد، وقتی هم که دندان های خود را يکی پس از ديگری از دست می دهد هم رشد او بحساب می آيد. رشدی که البته ناشی از کهولت سن آن انسان و امری بسيار طبيعی است. رشدی که اما رو به انحطاط و عاقبت هم مرگ دارد.1
جامعه و فرهنگ و تمدن هم همينطور هستند. اينها مقولاتی منجمد و ايستا نيستند، اين پديده ها نيز دائمآ در حرکت و در حال شدن هستند. اما صرف حرکت و رشد آنها لزومآ رفتن بسوی کمال مطلوب نيست. دو تمدن ريشه دار و کهن آفريقا و آسيا، يعنی ايران و مصر را در نظر آوريم، ببينيم که اين دو تمدن هزارو چهارصد سال قبل کجا بودند و امروز کجا هستند؟ آيا آنها ترقی کرده اند. طبيعی است که جواب منفی است. ليکن اين تنزل و دگرگونی به معنای باز ماندن از رشد نيست، آنها هم در حال رشد بوده اند، اما رشدی منفی در راه انحطاط و نابودی
در اينجا بايد پرسيد چه عاملی باعث اين رشد معکوس و انحطاط شده؟ جواب روشن است، زور! نقش زور در به انحطاط کشيدن تمدن نقش همان ميکرب در اندام انسان است. همانطور که ويروس بدنی آدمی را به طرف نابودی می برد، زور نيز می تواند يک جامعه انسانی را بسوی انحطاط و نابودی کشد. گذشته از مصر، اصلآ مگر خود همين مسلمانی ما محصول زور و ضرب شمشير خون چکان سرداران اسلام نيست!؟ اگر اعراب ما را با کشتار و غارت و کتک مسلمان نمی کردند که ما امروز مسلمان نبوديم. کما اينکه اگر اروپائيان راه را بر سپاه اسلام در پشت دروازه های فرانسه سد نمی کردند و ايشان را گوشمالی نمی دادند، آن قاره نيز چون قاره ما و آفريقا به سيه روزی ابدی دچار می شد. اگر زور بيشتری در طرف مقابل نبود اسپانيا هم که کشوری با زور مسلمان شده بود، نجات نمی يافت و مجددآ در راه ترقی نمی افتاد، و امروز در مادريد ليسبون و پاريس و رم و برلن و کپنهاگ و بروکسل و ... هم همچنان هزاران هزار مفتی و شيخ و تروريست وجود داشت و نشانی از پيشرفت و دموکراسی ديده نمی شد و همه به جای تلفن موبايل و واکمن لولهنگ و تسبيح به دست داشتند
نتيجه ای که می خواهم بگيرم اين است همانطور که جامعه را با زور می توان به جلو راند، به همان صورت هم می شود به عقب کشيد. آنچه ما امروز بدان نياز داريم استبداد نيست. اما برای روشن شدن بيشتر نقش زور در فراز و فرود جامعه، دو نمونه روشن و ملموس را می آورم که يکی ظهور رضا شاه است و آن ديگر پيدا شدن سر و کله آيت الله خمينی و ملا ها در صحنه اصلی سياست ايران. به هر اندازه که اولی جامعه را با فشار به جلو راند، دومی با توهين و تحقير و خونريزی و اهانت ايران را دو برابر آن بعقب کشيد. علی رغم عدم قبول معاندين، اين مقاومت کنونی مردم، بويژه زنان ايرانی در برابر ارتجاع از چيزی ناشی نمی شود جز اثر همان کار متهورانه رضا شاه، همانطور که ما پس از سقوط اين رژيم هم بی شک دهه ها از اثرات اين فشار ارتجاعی ملا ها و تخريب فرهنگی آنان در عذاب خواهيم بودم... نا تمام