حزب ميهن
!شصت و نه سال پس از کشف حجاب، اينک در آستانه کشف عمامه ايستاده ايم
درشروع هفتادمين سال کشف حجاب بوسيله رضا شاه بزرگ که دستاور های عظيمی برای جامعه ايران، بويژه زنان کشور داشت، بار ديگر در آستانه يک کشف ديگر ايستاده ايم. اگر رضا شاه پهلوی آنرا رايگان داد، ليکن برای اين ديگری گرانترين هزينه تاريخ ايران را پرداخته ايم. اما اين نيز تحولات شگرفی را در تاريخ ايران باعث خواهد شد.1
تمامی مخالفان جمهوری اسلامی، چه چپ وچه راست، از برانداز گرفته تا اصلاح طلب، مشکل رژيم را عدم مشروعيّت قلمداد ميکنند. دليل مشترکی هم که می آورند رويکرد آن نظام به کشتار مخالفان، سرکوب، زندان، شکنجه، بستن دهان منتقدان، تعطيل مطبوعات و مسائلی از اين دست است. در حاليکه مشکل اصلی اين نظام چيز ديگری است، مشکلی بسيار بزرگتر که تمامی اين بگير و ببند ها و کشت و کشتار ها را به آن نظام تحميل کرده و در نتيجه عدم مشروعّيت آنرا سبب ساز شده است. مشکل پايه ای اين رژيم مشکل هويّتی است.اين رژيم تمام سرمايه های ملی خود را برای فراملی شدن صرف نموده، حال که هيچ توفيقی در آن کار نيافته، قصد تبديل شدن به نظامی متعارف و ملی را دار، اما چون ديگر هيچ پشتوانه و سرمايه ملی و بختی برای خود باقی نگذارده، قادر بدينکار نيست، رژيم ملا ها در حالی ادعای سروری بر مسلمانان را دارد که ديگر کشور های مسلمان حتی اسلامی بودن آنرا هم قبول ندارند، ادعای ملی بودن دارد، اما بدليل قربانی کردن مداوم همه چيز ملت ايران برای توسعه طلبی اسلامی خود اين ادعايش نيز از سوی ملت ايران مورد پذيرش قرار نميگيرد.در نتيجه رژيم ملا ها نه ناسيوناليستی است نه انترناسيوناليستی، نه ملی است و نه فراملی. رژيمی فاقد شناسه، غير متعارف، گيج و سرگردان که در هيچ طبق بندی و کاتيگوری نميگنجد و همه ی مشکات گذشته و حال اين موجود بی شکل و قواره و جنسيّت نيز ناشی از همين بی هويتی است.1
آرزوی خمينی خيلی بزرگتر از ايجاد جمهوری اسلامی در ايران بود، او سودای بسيار بزرگتر اما به همان نسبت خام تری را در سر می پروراند. هدف غايی وی ايجاد يک امپراتوری اسلامی از آسيای جنوب شرقی تا دريای مديترانه، از شاخ آفريقا يعنی سومالی و اتيوپی و جيبوتی تا گينه بيسائو و گامبيا درمنتهی اليه غرب قاره سياه و از جنوبی ترين نقطه همان قاره تا حوزه دريای بالکان، جنوب قاره اروپا (آندلس) تا پشت دروازه های فرانسه بود. تـئـوری های شکست خورده و مرده ای از قبيل صدور انقلاب، نامگذاری ام القراء اسلامی برای ايران، دادن لقب رهبر مسلمانان جهان به فقيه جماران، دايه مهربان تر از مادر شدن برای فلسطينی ها، بذل و بخشش به ملا های مرتجع بنگلادشی و سودانی و نيجريايی و اوگاندايی ... همه و همه ارثيه شوم آقای خمينی است که امروز شاگردانش نشخوار کننده آن هستند و هنوز هم سرمايه های ايران را برای امری که ديگر به مسخره تبديل شده برای همان آرزوی های سفيهانه برباد رفته بباد ميدهند. اين رژيم بطور گوهری برای جايگزين کردن هويّت اسلامی بجای ايرانی، برای اسلام نوع خمينی و پيشبرد آن با سرمايه کردن همه چيز ايران بنانهاد شد نه برای خدمت به ايران و ايرانی
نويسنده خود به نيکی بياد دارم که آقای خمينی در يک گفتگوی تلويزيونی در اواخر سال 58 بروشنی اظهار داشت که ملی گرايی خلاف اسلام است. مادام که وی زنده بود، حتی صحبت از منافغ ملی و ايرانيّت نيز به مثابه سخنی ضد انقلابی و کفر آميز تلقی ميگرديد. اين قاعده و قانون نانوشته حتی در دوران جنگ هم که ناخواسته به جنگ نژادی (عرب و ايرانی) بدل گرديده بود بشدت رعايت ميگرديد. ملا ها خود به نيکی ميدانستند که حس ملّی در نزد ايرانی ها چه قدرت کوبنده ای دارد، به همين علٌت علی رغم ضديّت و دشمنی ريشه ای با تاريخ و آموزه های ملی ما، هر زمانيکه وضعيٌت جبهه ها کاملآ به ضرر ما بود و عراقيها در حال پيشرفت بودند، دست بدامان سرود های ملی برای برانگيختن اين احساسات ميگرديدند. ناگفته نماند که حتی در آن سرود ها نيز اسلام را گنجانده و از ايران با پسوند اسلامی (ايران اسلامی) نام می بردند
باور خمينی و اطرافيانش آن بود که قلب تمام مردم مسلمان با آنها است، اين فقط حکومتهای فاسد هستند که با انقلاب اسلامی ايران ميانه خوشی ندارند. آقای خمينی تصور ميکرد به محض پيروزيش در ايران (ابرقدرت کشور های اسلامی) ديگر ملتهای مسلمان زعامت وی را پذيرفته و با اشاره او در کشور های خود انقلاب براه انداخته و حکومتها را سرنگون خواهند ساخت. بيجا نبود که او کليد حرمين شرفيّن را طلب ميکرد. با چنين نگرش وهم آلودی بود که وی به آيت الله صدر، عموی همين مقتدی نامه نوشت که (شما آنجا باشيد و انقلاب اسلامی را هر چه زود تر به ثمر رسانيد !) به دنبال همين مکتوب آشکار و سفيهانه بود که صدام حسين، صدر و تنی چند از نزديکان و خواهرش بنت الهدی صدر را دستگير و به هلاکت رساند. تيم آقای خمينی در اين خيال باطل بودند که قادر خواهند شد با مدد سرمايه های ايران بسان صدر اسلام با سرعت سرزمين های ديگر را فتح کرده و يک امپراتوری و يا خليفه گری اسلامی را به رهبری امامشان در جهان بنا نهند. ملا ها زمانی که اعراب مسلمان يکپارچه در جنگ به نفع عراق در مقابل جمهوری اسلامی صف آرايی کردند، نسبت به اين افکار خود کمی دچار ترديد گرديدند، ليکن اين تلنگر باعث بيداری آنان نگرديد و آنرا به حساب مشی حکومتها گذاردند نه مسلمانان. آخوند ها تنها زمانی به عبث و واهی بودن اين خيالات خام خود پی بردند که نه تنها قادر به صدور انقلاب خود حتی به يک کشور مسلمان نشده بودند، بلکه با خفت تمام در جنگ با عراق نيز شکست خورده بودند. آنهم در جنگی که آقای خمينی آنرا نعمت ميدانست و هدف آنرا فتح قدس از طريق کربلا گذارده بود
سازمان تبليغات اسلامی در جبهه های جنگ حتی علائم راهنمايی و فاصله شمار نيز نصب کرده بود، که مثلآ فاصله تا قدس شريف 1100 کيلومتر، تا حلب فلان کيلومتر و تا عمان فلان کيلومتر. جام زهری که آقای خمينی سرکشيد فقط برای ناکامی در جنگ با عراق نبود، او عراق را دروازه فتح جهان تصور ميکرد و چون حتی توفيق نزديک شدن به آنرا نيز نيافت، تمام آرزو های خود را برباد رفته، ايدئولژی خود را ناکار آمد و شکست خورده و طرح جهانگشايی خويش را مرده يافت، امری که مرگی خود وی را نيز بزودی بدنبال آورد. پس از او رهروانش سعی در بوجود آوردن رژيمی با اختلاط ملی و اسلامی نمودند، اما از آنجا که در بيشتر موارد منافع ملی با منافع اسلامی همخوانی ندارد، در چنين کاری نيز شکست خوردند. اين پروسه با رياست جمهوری رفسنجانی آغاز و با بروی کار آمدن دولت خاتمی به اوج رسيد. دوّم خرداد در واقع نقطه شروع (اگر نگوئيم کل نظام) دولتی تغيير شکل داده از اسلامی به مخلوطی نا همگون از ملی و اسلامی بود. گر چه نا کار آمد بودن چنين مشی در قالب دولت موقت در ابتدای انقلاب به ثبوت رسيده بود، با اين وجود تجربه هشت سال ديگر اله کلنگ اسلامی ايرانی بکلی بر چنين انديشه باطلی در پروسه عمل مهر ابطال کوبيد. حد اقل بخشی از روحانيّت اين واقعيّت انکار ناپذير را به قيمت نابودی ايران و يک ميليون قربانی پذيرفت که نميشود با لباس ملايی و با ادعای دفاع از قوانين کهنه و لايتغيٌر مذهبی در جامعه ايران همزمان داعيه ملْی بودن و نشستن در مناصب را نيز داشت. آنچه آقای خمينی آورد صرفنظر از ايران و ايرانی، حتی به خود اسلام نيز بزرگترين صدمه را زد.1
شايد گرانبها ترين دستاورد کابوس خمينيسم را بتوان بيداری ملی و هويت جويی بحساب آورد. ايرانی ديگر ميداند که کيست، اينرا نيز آموخته که سعادت نه در نفی و ويرانگی ، بلکه در شناخت منافع ملی و حفظ آن است. پس از تحمل 26 سال ستم و پسماندگی، تب رويکرد به آموز های ملی و شناخت هويت اينک آنچنان جامعه را فرا گرفته که احساسات ملی حتی در ميان ملا ها نيز در حال رشد است. اين رويکرد اگر از باور سرچشمه نگيرد حداقل برای حفظ ظاهر و خود را با خواست جامعه هماهنگ کردن معنا ميدهد. اين امر را در هر حالت بايد به فال نيک گرفت. چه اين رژيم بماند که احتمال آن خيلی کم است و چه از بين رود، ملا ها دو راه بيشتر پيش روی ندارند، يا بايد با همين لباس به گورستان و مسجد بازگشته به همان نماز ميّت خواندن و روضه خوانی بسنده کنند، يا آنکه ضمن حفظ پايبندی به اسلام فقط در حوزه زندگی شخصی، عمامه از سر و عبا از تن بدر کنند و نعلين از پای درآورند و بسان سياستمداران عادی وارد فعاليّت سياسی اجتماعی گردند. چنانچه ادعا ميکنيم که ملا ها ناگزير از انتخاب يکی از اين دوراه هستند دلايل محکمی برای آن وجود دارد، زمانه زمانه مدرس ها و کاشانی ها نيست. آنزمان نهاد روحانيّت نه تنها در کنار مردم، که در روزگار سختی حتی پناهگاهی برای مظلومان و ستمديگان نيز محسوب ميشد. ملا اما در جامعه کنونی و همينطور تاريخ آينده کشور ما ديگر هيچ آبرو و اعتباری برای خود نگذارده که در يک جامعه آزاد با رآی مردم وارد مجلس شود. با نفرتی عمومی که وجود دارد در ايران آزاد هيچ رئيس دولتی بدليل حفظ رآی مردم حتی در صورت شايستگی يک ملا نيز قادر به سپردن پستی به وی نخواهد بود.1
همانگونه که اشاره شد، هزينه کمر شکن انقلاب برای مردم بويژه نسل جوان اين دستاورد را داشت که با ريشه و هويّت ملی خود آشنا گردند. امروزه بيشترين جوانان با تاريخ تمدن پيش از اسلام آشنا شده اند، آنها سقوط ايران بدست اعراب را نقطه شروع انحطاط فرهنگی خود دانسته و علت تمام بدبختی های پس از آنرا از استيلای فرهنگ عربی اسلامی ميدانند، که لباس ملايی تبلور و تجسم عينی آن است. بسياری با ديدن ملاها بياد هجوم اعراب و غارت کشورشان و به حراج گذارده شدن دختران ايران می افتند. پاره ای حتی پا را از اينها نيز فرا تر گذارده اند، آنان از بس در اين سالهای سخت و پريشانی از ملا جماعت ظلم و بيداد و دزدی ديده اند که راه افراط پيموده و روحانيٌت را بزرگترين دشمن ايران دانسته، به چيزی کمتر از نابودی تمامی آخوند ها راضی نيستند
در هر حال صاحب اين قلم ترديد ندارم که عمر ملا بازی هم با عمر اين جمهوری جور و فساد و جنايت بپايان خواهد رسيد. ما دير يا زود با اولين وزش نسيم آزادی در ايران شاهد کشف عمامه ملا ها خواهيم بود، که اميدواريم بدست خودشان باشد. شايد امروز تحقق اين پيش بينی برای عده ای دور از ذهن و برای بعضی از آخوند ها ثقيل باشد، ليکن به هزار و يک دليل نا نوشته ديگر وقوع اين امر حتمی و اجتناب ناپذير است. اينرا نيز اضافه ميکنم که تجربه رنسانس و پروتستانيسم بما نشان ميدهد، که ملا های ما نيز نه تنها خود شخصآ کشف عمامه خواهند کرد، بالا تر از آن، نقد معرفت شناسی و غير سياسی کردن دين نيز بدست خود آنها صورت خواهد پذيرفت. کشور ما سرزمين عجايب است. بعيد ندانيد که چندی بعد يک يا چند ملا کشف عمامه کنند و بدنبال آن اين امر همه گير گردد. ای بسا که اين بدعت بوسيله ملا هايی آغاز گردد که اسلام را از سياست جدا میدانند، همان ملا هايی که نميخواهند مردم آنها را در لباس دزدان بيت المال، متجاوزين، دروغگويان و وطنفروشان ديده و با آنان يکسان بدانند