زاد گـــاه
امير سپهر
مصدق را در برابر پادشاه مگذاريد که از اين هم بی آبرو تر خواهيد شد ! 1
کاری نکنيد که عده ای جگر سوخته اما کم عقل، احمد آباد را به آبريزگاه مبدل کنند ... 1
بيشتر کسانی که دکان مصدقی باز کرده اند به اوباش و خرابکاران طرفدار تيم فوتبال انگليس می مانند که با زشت ترين شيوه حمايت از فوتبال آن کشور، تنها ننگ و نفرت برای آن کشور و تيم ببار می آورند نه محبوبيّت ... 1
...........................................................................
در فرودگاه
« Arlanda»
ی استکهلم بر روی کاناپه ای نشسته ام. منتظر رسيدن هواپيمای دوستی از فلوريدا هستم. برای اينکه حوصله ام از انتظاری دراز سر نرود، با خود روزنامه ای محلی و رايگانی دارم که بر روی صفحه ی نخست آن عکسی از زنده ياد دکتر مصدق چاپ شده. 1
خانمی کمی مسن تر از خودم که با ديدن روزنامه ی فارسی در دستم به ايرانی بودنم پی برده، به سوی من می آيد و به لهجه ی غليظ تهرانی خودمان از من می پرسد : آقا شما هم ايرانی هستيد؟ می گويم بله خانم. می پرسد شما هم منتظر مسافر هستيد؟ پاسخ می دهم بله. می گويد که او نيز منتظر ورود دختر و دامادش از کانادا است. 1
در کنارم می نشيند و پس از کمی پرس و جو که چند سال است اينجا هستيد و چند فرزند داريد و چرا با همسرتان متارکه کرديد و شغلتان چيست... ؟! وقتی سبب پريشانحالی های خودم را آن «انقلاب لجن» می خوانم، با آهی جگرسوز از ژرفای وجود، به عکس دکتر مصدق در روزنامه اشاره می کند و فريادگونه می گويد: « آقا! الهی که گور بگور بشود آن مصدق ... که ما هر چه می کشيم از آن مرد ... است و از طرفداران بی ... تر از خودش و از دست اين کمونيست های بی ...!» 1
می گويمش خانم، مصدق که در زمان آن انقلاب اصلآ زنده نبود ... و از وی می خواهم که زياد جوشی نشود. پاسخ می دهد: «جوشی نشويد يعنی چه آقا ؟! آخر آن شاه خدا بيامرز مگر چه چوب تری در آستين اين بی همه چيز ها فرو کرده بود که همگی دشمن او بودند. آقآ، آخر ما را چه به انقلاب! من خودم تهرانی هستم. قبلآهم پرستار بودم که بعد از انقلاب با خفت بيرونم کردند» 1
با دلی شکسته و اندوهگين و با مرواريد هايی از اشک در گوشه ی چشمانش ادامه می دهد : « به خدا قسم آقا من خودم شاهد بود که اون خدابيامرز در عرض چند سال ما را از کچلی و آبله و شپش و بی آبی و تراخم و نداری و نکبت، صاحب همه چيز کرد. آقا! آبرو داشتيم، خوشی داشتيم، دريا رفتنمان را داشتيم، کافه رستورانمان براه بود، بهترين برنامه های تلويزيونی را داشتيم، کنسرت داشتيم، امنيت داشتم و نعمت از زمين و آسمان ايران می باريد ...1
به خدا قسم آقا، وضع ما نسبت به خودمان حتا از اين سوئد هم خيلی بهتر بود. من که کارم از دستم رفت، خانه ام رفت، بچه ی جگر گوشه ام را بيخودی اعدام کردند، شوهرم دق مرگ شد، سه جگرگوشه ی باقی مانده ام هم که هر يک در گوشه ای از اين دنيا آواره هستند. خودم هم که غريب و بی کس افتاده ام گوشه ی اين سوئد لعنتی. در ايران هم که نه ديگر امنيتی هست و نه آبرويی و نه ذره ای انسانيت». 1
و در پايان هم چيزی را می گويد که مرا به شدت به فکر وامی دارد. او می گويد: « آقا من و سه نفر ديگر از دوستان و فاميل بالاخره دو سال پيش برای زيارت قبر خدابيامرز شاه به قاهره رفتيم تا حلاليت بطلبيم. چون ما يکی ـ دو باری از روی خريّت رفته بوديم تظاهرات و در آن ظلم به آن مرد شريک بوديم. می خواستيم وجدانمان آسوده شود. وقتی هم که آنجا بوديم خيلی ها را ديديم که از همه جای دنيا به زيارت قبر شاه آمده بودند. حتا از خود ايران. و ادامه داد : « بخدا هر کسی که از در مسجد وارد می شد، طوری گريه زاری می کرد که آدمی دلش از درد می ترکيد!» 1
باری، اين تجربه ی شخصی را آوردم که بگويم اين نظر اکثريت مردم کوچه و بازار ما است، و حال بنگريد سرنوشت و عاقبت دشمنان آن پادشاه را. در آخرين سالروز مرگ زنده ياد مصدق، تعداد حاضران در احمد آباد کنار تهران، حتا به صد نفر هم نرسيد، سالروز کشته شدن فروهر ها هم در خود تهران حتا با نفراتی کمتر از صد نفر برگزار شد و چند روز پيش هم که نهضت آزادی برای بزرگداشت مهندس بازرگان و شريعتی و چمران و خود نهضت آزادی... توامآ مراسمی را در حسينيه ارشاد تهران برگزار کرد، تعداد حاضران حتا از پانزده تن هم فرا تر نرفت که آن پانزده نفر هم که فقط خود برگزار کنندگان مراسم بودند. 1
در اينجا نکته ای بسيار ظريف وجود دارد که من شک ندارم که بسياری از آن غافلند، به ويژه آنان که شب و روز مصدق، مصدق سق می زنند. آن نکته هم اين است که اگر کسانی خيال کنند که نام مصدق سرمايه ای برای دستيابی به محبوبيّت و مشروعيّت است، سخت و به گونه ای ريشه ای در اشتباه هستند، به ويژه آنان که تلاش می کنند محبوبيّت مصدق را در برابرمحبوبيّت پهلوی ها، به ويژه پهلوی دوم برجسته سازند. 1
امروز هر گونه قرار دادن زنده ياد مصدق در برابر انوشه روان محمد رضا شاه پهلوی، تنها به نفرت و دوری بيشتر مردم از مصدق منجر خواهد شد. من شک ندارم اگر روزی جسد آن پادشاه مدفون در غربت به ايران بازگردانده شود، گور او قبله گاه و ميعادگاه راستين ميهن پرستان خواهد شد و زائران گورش حتا از زائران امام رضای ملايان در مشهد هم بسيار بيشتر. نه چون گور سوت و کور زنده ياد مصدق که هر ساله تنها پنجاه ـ شصت پير و پاتال تباهکار سياسی در آنجا حاظر شوند. روز به روز و نسل به نسل هم بر محبوبيّت آن پادشاه افزوده تر خواهد شد. 1
کما اينکه حتا حال هم بازديد کنندگان گور او حتا در قاره ای ديگر و ده هزار کيلومتر دور تر از ايران، سالانه دستکم ده برابر بازديد کنندگان گور زنده ياد دکتر مصدق مدفون در بيخ گوش ايرانيان در احمد آباد است. 1
زيرا اگر مصدق نفت را ملی کرد که تازه آنهم با کمک خود آن پادشاه بود، و پيش از او هم اصلآ ماندگاری بخش بزرگ از ثروتی بنام نفت با درايّت و ميهن دوستی پدرش رضا شاه بزرگ بود، خدمات پادشاهان پهلوی به ايران و ايرانی آن اندازه زياد و ريشه ای است که، هر ايرانی به هر سوی که بچرخد و با هر پديده اجتماعی که درگير شود، ناخواسته با آن کوشش های شگرف و جانفشانی های پنجاه و هفت ساله روبرو خواهد بود. 1
از جاده سازی و معماری و شهرسازی و ايجاد شيرخوارگاه و مهد کودک و کودکستان و مدرسه و دانشگاه و هنرکده و انستيتو و تالار های موسيقی و تئاتر و بيمارستان و يتيم خانه و بيمه درمانی و ثبت احوال گرفته تا برکشيدن دوباره ی فرهنگ و سياست و علم و هنر و فن داروسازی و حتا واژگان ايرانی، و مهم تر از همه هم، کارهای سترگ و جاودانه ای چون باز گرداندن کيستی و غرور به ايرانی و آزاد ساختن زنان ايران از زندانی هزار و سيصد ساله و ايجاد دادگستری عرفی و مدرن ... 1
بنابر اين، چه کسانی را خوش آيد و چه نه، مصدق اصلآ در کاليبر پهلوی ها نيست که بتوان آن سه شخصيّت را با هم مقايسه کرد. دکتر مصدق شخصيّتی صرفآ سياسی است که بيشتر هم کسانی که با مقوله ی سياست در ارتباطند به کارنامه او می پردازند، پهلوی ها ليکن چهره هايی چند بعدی و اجتماعی هستند که در هر گوشه از ايران نشانی از آنها وجود دارد. به همين سبب هم از روستايی کاملآ بيسواد و هرگز شهر نديده و فرش فروش و نانوا و سبزی فروش غير سياسی گرفته تا اساتيد دانشگاه و پژوهشگران تاريخ و پزشکان و پرستاران و تمامی ديگر گروههای اجتماعی آنها را می شناسند و در آينده هم بخوبی خواهند شناخت. 1
داستان دگرگون سازی ها و خدمات پهلوی ها در تمامی زمينه ها آن اندازه زياد است که سينه به سينه از مادر به فرزندان و از فرزندان به فرزندان بعدی انتقال خواهد يافت. همانگونه که قدردانی و مهر به پهلوی ها هم چون شير مادر در وجود هر ايرانی شهری و روستايی جاری خواهد شد، و من در اين مورد ترديد ندارم. 1
چنانکه روز به روز بر شمار دوستداران راستين و بسيار کم سن و سال آنان افزوده می گردد. حال جوانانی شيفته و ستايشگر پادشاهان پهلوی هستند که هرگز در روزگار آنها نزيسته و اصلآ پس از آن فتنه ی شوم به دنيا آمده اند. فراموش نکنيم که در ديار ما هنوز هم تاريخ و فرهنگ سينه به سينه است که گسترده و همه گير و جاری می شود نه فرهنگ کتبی و مغرضانه ی عده ای توده ای ميهن فروش و عده ی ديگر نابينا گشته از کينه شتری. 1
پس، کسانی که مصدق را دشمن پادشاهان پهلوی می خوانند، کسانی که بنام مصدق (تا گلو مشروطه خواه) جر زده و علم جمهوری خواهی برداشته اند و کسانی که تصور می کنند با فحاشی به پهلوی ها بنام طرفداری از مصدق ( که خود او هيچ گاه کوچکترين بی ادبی به پهلوی ها نکرد)، بر محبوبيّت مصدق و خود می افزايند، بدانند که هم خود را بی آبرو می کنند و هم بزرگترين ضربه را به مصدق وارد می سازند. هر گونه اهانت بنام مصدق به پهلوی ها، تنها به انزجار باز هم بيشتر از مصدق و مصدقيون منجر خواهد شد. 1
از ديد من کسانی را می توان ايران دوست راستين و دلسوز و فرزانه خواند که هرگز چهره های خدمتگذار ايران را در برابر هم قرار ندهند و بنام مردگان برای خود دکان شيادی نگشايند. زنده ياد دکتر مصدق پاره ای جدايی ناپذير از تاريخ ميهن ما است، همانگونه که پهلوی های انوشه روان بزرگترين و اصلی ترين پاره ی تاريخ نوين ايران هستند، همچنين احمد قوام و زاهدی و هويدا ... هر کدام از اينها هم اشتباهاتی داشتند و اختلافاتی با هم. اما اين اختلافات نبايد باعث شود که ما برای دفاع از يکی، ديگری را لجنمال کنيم. 1
نگارنده خود از عاشقان راستين زنده ياد بختيار بودم و همچنان هم او را روشن بين ترين و باشرف ترين و ميهن پرست ترين شخصيّت سياسی اين سی سال می دانم. برای ماندگاری و با اميد توفيق دولتش هم از همه چيز خود مايه گذاشتم، با اينهمه تا آنجا که به خاطر می آورم، در تمجيد از او و خيانت ننگينی که همين جبهه ملی و نهضت آزادی اسلامی ... در حقش کردند، تا کنون دو مقاله بيشتر ننوشته ام. زيرا نيک می دانم که اين افراط و تندروی و لمپن بازی ها در طرفداری از کسی، فقط به دلزدگی مردم از وی منجر می شود نه محبوبيت بيشتر او. 1
بيشتر کسانی که دکان مصدقی باز کرده اند به راستی دقيقآ به اوباش و خرابکاران طرفدار تيم فوتبال انگليس می مانند که با زشت ترين شيوه حمايت از فوتبال آن کشور، تنها ننگ و انزجار برای آن کشور و تيم ببار می آورند نه محبوبيّت. به و يژه مهندس بهرام مشيری که از ديد من اين شخص بيمار و کور شده از کينه، اصلآ مصدق را دوست نمی دارد. او از اين نام فقط برای عقده خالی کردن و فحاشی به پادشاه فقيد استفاده ابزاری می کند. آنهم به ارزان ترين و مهوع ترين شکل ممکن. 1
اخلاقآ نوشتن اين جمله برايم بسيار دشوار است، ليکن با اميد به خود آوردن عده ای دگم و لمپن سياسی می خواهم فاش بنويسم که کاری نکنيد که جوان از دست دادگان و مادران و پدرانی که از پی آن « انقلاب لجن» شما بر عليه پادشاه، بکارت دخترانشان به فروش و تجاوز رفت، از خشمی کور و از سر نادانی احمد آباد را به آبريزگاه مبدل کنند. 1
آخر شما بر اساس کدام سند و يا وصيتنامه مصدق، خود را وارثان راستين او قلمداد می کنيد. چند سال ديگر می خواهيد خود را از آنجای مصدق آويزان کنيد. شما اگر برنامه و ميهن پرستی و شهامت و جربزه داريد، از خود و اقدامات ميهن خواهانه خود بگوييد نه مصدقی که روزی با پادشاهش اختلاف نظر (توده ای ساز) داشته و سالها است که مرده و رفته. 1
اگر در کارنامه مصدق خدماتی هست، اصلآ به کارنامه شما چه ارتباطی دارد. کارنامه خود شما در دفاع از اين بدبختی و بيچارگی و بی آبرويی و ايرانسوزی آن اندازه سياه و ننگين است که کوچکترين پيوند زدن آن به مصدق، تمام کارنامه ی او را هم به لجن می کشد. يعنی از ديد شما ملت ايران تا بدين اندازه بی شعور و کم حافظه شده که به همين زودی فراموش کرده که بيست و نه سال پيش همين شما مثلآ مصدقيون بوديد که اين اوباش دزد و متجاوز و آدمکش را بر ما مسلط ساختيد؟! 1
باور کنيد مردم شما را خوب می شناسند. به همين خاطر هم حتا کوچکترين اعتباری برايتان قائل نيستند. تمام فراخوان هايتان هم که با بی تفاوتی کامل مردم روبرو می شود. پس، بس کنيد اين مصدق بازی تهوع آور را و خجالت بکشيد و بجای پنهان کردن خود در پشت نام آن مرده، با اقرار به خطا ها و خيانت های خود از ملت ايران پوزش بخواهيد و خود و مصدق را بيش از اين بی آبرو و سکه ی يک پول مکنيد! همين./ امير سپهر