آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Saturday, March 18, 2006

 

نامه ای سرگشاده

حزب ميهن

نامه ای سرگشاده به سخنگوی وزارت خارجه دولت جمهوری اسلامی

مقدمه
اين مواضع ما در مقابل جمهوری اسلامی هم در حال تبديل به مواضع خود جمهوری اسلامی و خود فريبی چهل پنجاه ساله و تکراری بعضی عربها در مورد اسرائيل است، به مواضع آتشين پهلوان پنبه هايی که پس از تحمل اينهمه شکست از آن دولت قدر قدرت قوی شوکت، و کشيدن بار اينهمه سال آوارگی و خفت هنوز هم سر عقل نيامده و همچنان دولتی به نام اسرائيل را به رسميّت نمی شناسند. همانطوريکه خوب است جمهوری اسلامی خارج از معرکه و آن معدود سرداران هزاربار شکسته خورده عرب سر عقل آمده و با قبول حقيقت موجود و مسلمی چون اسرائيل بيش از اين خود را مضحکه نکنند، برخود ما ايرانيان هم فرض است که بدانها تآسی کرده و با گشودن چشم و گوش خود با قبول موجوديّت حکومت مقدس جمهوری اسلامی بيشتر از اين خود را مسخره نکنيم. جمهوری اسلامی حکومتی حقيقی و موجود است. رژيمی که عضو سازمان ملل، عضو کشورهای غير متعهد، عضو اوپک و عضو تمامی ديگر مجامع بين المللی است، حاکم هم بر همه ی مقدرات ما

حال ما بی داشتن جربزه برای بزير کشيدنش، چه آنرا در عالم هپروت نماينده ملت خود ندانيم، و چه بدانيم، و چه هم در ظاهر آنرا برسميّت نشناسيم اما زير زيرکی برايش جاسوسی کنيم و يا اينکه چه در ظاهر از آن اظهار نفرت کنيم اما پاسش را در جيب بغل چپ خود روی قلب داشته باشيم، زمانی هم که به يکی از کارگزاران درجه هفت آن بر می خوريم، برای نشاندادن علاقه خود بدان نظام الهی ده بار دولا و راست شويم. جمهوری اسلامی پس هست، چون وجود دارد! اباطيلی از اين دست را که گويا ما ملت خيلی متمدنی باشيم و شايستگی برخورداری از سيستم مترقی تری را داشته باشيم را زياد جدی نگيريد، که تنها سود اين تعارف های آبکی نصيب تعارف گويان است نه ما تعارف شنونده ها. چنانچه بعضی از مقامات سياسی جهان در ظاهر نازمان را می کشند، هدفشان از اين هندوانه به زير بغل ما دادن بهره برداری از ما مغروران بی جاه و مال در آينده است. اگر حتی بعضی از آنها هم ما را نشناسند، خود که خود را می شناسيم. 1

می دانيم که تهمت متمدن بودن و عقل داشتن به ما نمی چسبد. خود می دانيم و هر روزه هم هزار بار می بينيم که ما مردم اکثرآ نخاله، بی فرهنگ، ارزان، خود فريب و خود دشمن، حسود، مجيزه سرا، سينه و زنجير زن، چلوکباب در چاه ريز، گريان، پشت هم انداز و هفتاد و هفت رنگ ايران ديگر هيچ شباهتی به ايرانيان سر فراز، راست گفتار و درست کردار و نيک پندار عهد کوروش و داريوش و خشايار شاه ... نداريم. آخر امت حزب الله و ثار الله و ملی مذهبی و چريک کمونيست دوره ديده در اردوگاهای فلسطينی ... و جهان وطنانی که به همه چيز اين کشور و ملت فحاشی می کنند کجا و ايرانيان پاکنهاد عهد باستان کجا! نگارنده که اطمينان دارم آنها هم همگی حقيقت اکنونی ما را می دانند. اين ستايش ها هم دوروغ و تعارف است، علت آنرا هم آوردم. دليل روشنی هم که می توان برای شناخت آنان از ما آورد اين است که همه ی آن دولتها و شخصيّت های سياسی ستايشگر "فرهنگ جدای از اين حکومت" ما، در خفا دست در دست همين حکومت و دولتمردان فعلی ايران دارند. زير ميزی هم معاملات و دلال بازی های خود را با آنان پيش می برند. حق هم همين است. چون فعلآ همان به قول ما "غير نمايندگان" هستند که صاحب همه چيز ايران هستند. دست ما رانده شدگان از کشور و آن مردم مرعوب و مغلوب مجبور به زندگی در داخل که بجايی بند نيست

پس شما را به خدا ديگر خودمان را نفريبيم و دست برداريم از اين دلخوشکنک های کودکانه که اين رژيم نماينده ما نيست. اگر اين حکومت و دولت نماينده ما نيست، پس چه کسانی نمايندگان ما هستند؟ آنان که از اين تعريف های دروغين سرمست هستند، آيا می توانند دستکم سه رهبر اپوزيسيون را بما نشان دهند که حداقل پنجاه و يک در صد از ما وی را قبول داشته باشيم و از آنها بعنوان نمايندگان خود در برخورد با خارجی ها نام بريم، حال دولت در تبعيد پيش کش! کسی می تواند بما بگويد محل کنگره ملی ما کجاست؟ برنامه ما برای داشتن حکومتی بهتر در ورای اين رژيم که اکثريّت ما با آن موافق باشيم در جيب چه کسی است؟ ووو. ؟ پس لطفآ روی زمين راه برويم که در اين بيست و هفت ساله به اندازه کافی خانه خرابی تئوری پردازی های بی محتوا و گنده گويی ها را متحمل شده ايم. نگارنده چون ديگر از معلق ماندن در برزخ و زندگی در عالم خيال جانم بر لبم رسيده، حال ديگر می خواهم بپذيرم که جناب آقای دکتر احمدی نژاد رئيس جمهور کشورم هستند، اعضای محترم کابينه ايشان هم وزرا و مقامات سياسی ما.1

گر چه آرزو می کردم که دولتی بهتر و مقاماتی عاقل تر در کشورم بر سر کار بودند، حال اما که عقلای فرضی ما از همه بی عقلتر از آب در آمده و خيلی هم غير مسئول تر از اعضای کنونی هيئت دولت جناب دکتر احمدی نژاد عمل می کنند، پس بدبختانه و خوشبختانه دولت و مقامات ما همين جنابانی هستند که بر سر کارند. اينها دولتمردان جمهوری اسلامی ايران هستند و همين نام ايران است که ما را بخواهيم و نخواهيم به اين مقامات می چسباند. بنده فعلآ در اين نوشته احساس قلبی و آمال سياسيم را به کناری می گذارم و می خواهم به يکی از مقامات حقيقی کشورم اين نامه کوتاه را بنويسم. آنهم با نهايت احترام و بی استفاده از هيچ واژه غير مؤدبانه ای. اين نامه سرگشاده را برای تمامی نشريات درون هم خواهم فرستاد. اميد هم دارم که دستکم چند تايی از آن نشريات محترم اين نوشته را منتشر سازند. زيرا تا آنجا که برايم امکان داشته، دندان سر جگر گذارده و با توجه به محدوديت های آنان اين نوشته را به عمد حتی بی خطر تر از نوشته های خودشان نوشته ام. مقام محترم مورد نظرم هم آقای حميد رضا آصفی، سخنگوی محترم دولت جمهوری اسلامی هستند.1

جناب آقای حميد رضا آصفی، سخنگوی محترم دولت جمهوری اسلامی ايران

با درود و سلام، اگر پرسيده شود که از ميان همه ی پست های مهم سياسی در يک کشور کدام يک از همه ی آنها ظريف تر و حساس تر و حتی به جهاتی مهم تر است؟ بيگمان و بی هيچ ترديدی بايد گفت پست سخنگويی وزارت خارجه. يعنی همين پستی که جنابعالی داريد. اين پست در ظاهر گرچه در چارت سازمانی کابينه پائين تر از پست يک وزير است، اما بلحاظ باز تابی که سخنان و منش دارنده اش در جهان دارد، اهميتش به تنهايی چندين برابر از اهميت روی هم تمامی وزرای يک کابينه هم بيشتر است. اين امر هم ويژه کشور ايران نيست، بلکه امری است جهان شمول و پست تمامی همکاران شما در کابينه همه ی دولتهای جهان از چنين حساسيتی برخوردار است.1

جناب آصفی، وزير مسکن و شهر سازی و بهداشت و درمان و تعاون و کار .. کشور ها را شايد اصلآ کسی نشناسد، چرا که وزارتخانه های آنان در ايجاد رابطه و نوع تعامل رژيم های متبوعشان با ديگر دولتها نقشی ندارد، اگر هم داشته باشد نقشی مستقيم نيست. سخنگوی دولتها، بويژه سخنگوی وزرات خارجه هر کشوری را اما همه ی جهانيان می شناسند. زيرا وی به مثابه پنجره سياست کشور خود و ارگان دولت خويش است. ارگانی زنده و رسمی و صد در صد مورد قبول که دولتها بطور رسمی مواضع سياست بين المللی خود را از طريق وی به جهانيان منتقل می سازند. پس فردی که در چنين مقامی قرار دارد ديگر خودش نيست، حق هم ندارد که در مقابل دوربين های تيز خبرگزاری های جهان خود باشد، زيرا او آيينه تمام نما و زبان حکومت و دولت متبوع خويش است، به خودی خود هم يک فرهنگ را نمايندگی می کند. صحبتی هم که می کند نه از جانب خود که از سوی يک ملت و دولت است. به همين دلايل تمامی منش، نوع برخورد، شخصيّت، کردار، رفتار، بويژه نحوی گفتار و حتی نوع آرايش و لباس چنين فردی خواه و ناخواه بيانگر شخصيّت يک ملت بوده، و رفتار وی نشاندهنده نحوی برخورد آن ملت و دولت با جهانيان در زير ذره بين نشريات جهان است.1

آقای آصفی، برای اينکه ميزان اهميّت کارگزاران و نمايندگان سياست خارجی را برای حتی غير متعارف ترين حکومت ها هم به جنابعالی گوشزد نمايم، می خواهم مخصوصآ از رژيمی مثال آورم که ظاهرآ بی اعتنا ترين به نرمهای جهانی است، کشوری بنام کوبا که متاسفانه امروز در کنار چند دولت منفور ديگر از معدود دوستان جمهوری اسلامی در جهان است. اوريانا فالاچی، روشنفکر و گزارشگر نام آور ايتاليايی چندين سال پيش در گزارشی آورده بود که در سفر به کوبا در صدد گرفتن زمانی برای مصاحبه از فيدل کاسترو بر می آيد. کاسترو تنها زمانی را که به فالاچی می دهد در درون هواپيما و در مدت زمانی بوده که هواپيمايی وی را از هاوانا برای شرکت در کنفرانسی به پايتختی اروپايی می آورده. فالاچی رپرتاژ يا مصاحبه خود را با توضيح وضعيّت غير معمولی و نا خوشايند کاسترو آغاز می کند. اينکه چگونه بوی نامطبوع سيگار برگ وی مشام را آزار می داده، و کاسترو با آن چکمه کدر، لباس نا مرتب، ريش نتراشيده و حتی نحوه ی رفتارش چگونه توی ذوق وی زده است.1

فالاچی پس از تشريح وضعيّت نامناسب رهبر کوبا در همان بخش نخست سپس به شرح موضوعی باور نکردنی برای خود می پردازد که اسباب حيرت بی سابقه اش را بر انگيخته بوده، او می نويسد در همان هواپيمايی که رهبر بد لباس کوبا را با آن وضع مشمئز کننده به اروپا می آورد ده ـ پانزده مرد جوان هم جزو مسافرين بودند. مرد هايی بسيار خوب چهره که من با ادب تر و متين تر از آنها را هرگز در عمر خود نديده بودم. مرد هايی که فاخر ترين و شيک ترين لباسهای فرانسوی به تن داشتند و عطر و ادکلنی هم که مصرف کرده بوده اند از گرانترين مارکهای جهان بوده. فالاچی ابتدا تصور می کند که آنها شاهزادگانی هستند که از يک سفر خوشگذرانی در سواحل زيبای کوبا باز می گردند. ليکن همچنان اين مسئله برايش لاينحل بوده که چرا اين شاهزادگان در سفر توريستی هم لباس های رسمی و تيره فاخر خود را بر تن دارند!؟

اين مردان چه کسانی هستند و به کجا می روند، جزو اولين سئوالاتی بوده که فالاچی در مصاحبه با کاسترو طرح می کند؟ کاسترو پاسخ می دهد اينان برخی از سفرا و کارکنان نمايندگی های ما در اروپا هستند که پس از شرکت در کنفرانسی در هاوانا در حال بازگشت به محل ماموريت های خود هستند. فالاچی به کاسترو می گويد شما کشور فقيری هستيد. خود نيز با مشی کمونيستی تندی که داريد دائمآ اين تشريفات سرمايه داری را رد می کنيد، شخصآ هم چند دهه است که همين شکل و شمائل را داريد، پس چگونه است که کارکنان نمايندگی های سياسی شما در خارج از نمايندگان هر کشور ثروتمند و کاپيتاليستی شيک تر و خوش پوش تر هستند؟

کاسترو پاسخ می دهد که لباس و شکل من سمبل پيروزی يک انقلاب است. از طرف ديگر شخص خودم هم به عنوان يک فرد انقلابی به تشريفات و ظاهر پايبندی ندارم. ليکن اينها نه نمايندگان من، که نمايندگان مردم کوبا و مظهر فرهنگ و متانت آنان هستند. وی اين را نيز به فالاچی ياد آور می شود که امپرياليسم مرتبآ تبليغ می کند که ما به هيچ نرم جهانی احترام نمی گذاريم و خواهان برخورداری شهروندان خودمان هم از زندگی خوب و مرفه نيستيم. کاسترو اضافه می کند که نمايندگان کوبا برای خنثی کردن اين دروغها هم که شده بايد در جهان نمونه باشند! او اين را نيز می افزايد که اين افراد از ميان ممتاز ترين فارغ التحصيلان خارج از کشور کوبا در کشور های غربی گلچين شده اند، پس از خاتمه تحصيلات آکادميک خود، چند سالی هم در کوبا تحت تعليم و تربيت ديپلماتيک بوده اند. جناب آصفی، پس ملاحظه می فرمائيد که نمايندگی کردن سياست خارجی يک کشور در مقابل چشم بيگانگان تا چه اندازه حتی برای بی خيال ترين حکومت ها نيز حائز اهميّت است. حال اينکه جنابعالی نه يک نماينده در کشوری از کشور ها که نماينده و بيان کننده اصلی کل سياست خارجی حکومت متبوع خود هستيد و نمونه اصلی منش آن. 1

آقای آصفی، نتيجه ای که می خواهم از اينهمه مقدمه بگيرم نشاندادن اهميّت پست شما است و انتقادی از رفتار جنابعالی. رفتاری نا زيبا و استفاده از واژگانی نازيبا تر از رفتارتان در به اصطلاح دفاع از مواضع دولت متبوعتان. دفاعی فوق العاده زشت و غير قابل توجيح که ضرر آن از حمله ی هزار دشمن بد تر است. بکار گيری غير سياسی ترين زبان در برخورد با رخداد هايی کاملآ سياسی. زبانی که ابدآ تناسبی با پست ظريف و حساستان ندارد. عاليجناب، چنانچه مشاهده می فرمائيد هنگام به پشت ميکروفون رفتن شما تمامی دوربين ها و ميکروفونها بکار می افتد، اينهمه نه برای شما وحرفهای شخصی شما که نشانگر اهميتی است که پستتان دارد. بنابر اين جنابعالی در پست کسی هستيد که بايد پيش از آوردن هر واژه ای بر زبان دستکم ده بار آنرا در درون خود تکرار کرده و به بازتاب های مثبت و منفی آن بيانديشيد. جناب سخنگوی وزارت خارجه، گر چه تمامی برخورد های جنابعالی پر از اشتباه و ناهنجار است، ليکن سخنان شما در برخورد با سخنرانی آقای جک استراو در آخرين گزارشی که به مطبوعات می داديد آنچنان زشت و غير سياسی بود که شخص مرا به عنوان يک ايرانی بيش از هر رمانی دچار سرافکندگی ساخت. جناب آصفی، راستی اين است که نگارنده هم چون بعضی ديگر از ايرانيان در سالهای گذشته خيلی احساس شرم و حقارت کرده ام.1

شما نمی توانيد تصور کنيد که وقتی پرچم بيست ـ سی ملت جهان را بر گرده الاغ ها گذارده و مراسم الاغ گردانی در تهران به راه می اندازيد ما ايرانيان در اين غربت چه خنجر زهر آگينی را در جگر خود احساس می کنيم. يا اينکه وقتی آيت الله جنتی همه ی غير مسلمانان را از حيوان پست تر خطاب می کنند چه اندازه نام ايرانی به ننگ آغشته می گردد. الاغ گردانی و فحاشی به باورمندان ساير اديان فقط دو مورد از هزاران رفتار ناشايست همگنان شما در کابينه و مجلس و شورای نگهبان و سپاه ... است، خون جگر خوردن های های ما ايرانيان اما يکی و صد تا نيست، که ما در سالهای گذشته دستکم همه هفته يک بار از دست رفتار شما خون گريستيم. با اينهمه جناب آصفی، شخصآ از استقرار جمهوری اسلامی تا هفته گذشته تا اين اندازه دچار شرم نشده بودم که حتی بر پدر و مادر دقمرگ شده ام نيز ناسزا نثار کنم که اصلآ چرا قبل از کاشتن و به دنيا آوردنم لااقل به يکی از کشور های همسايه چون افغانستان، پاکستان و ترکمنستان .. مهاجرت نکرده اند و من اصلآ به کدامين گناه ناکرده بايد در ايران متولد می شدم. نيازی نيست که گفته های حضرتعالی را در اينجا برای خودتان بياورم و اين نوشته را نيز بيالايم. که عکس العملتان به سخنرانی رئيس ديپلماسی خارجی انگليس به حدی زشت و بی ادبانه بود که اين ايرانی آواره نه تنها از هم ميهن بودن با شما خجالت کشيدم، سهل است که بی تعارف حتی از کار سياسی خود نيز احساس تنفر کردم. يعنی کار سياسی تا اين اندازه جان و روان و اخلاق آدمی را آلوده می سازد که دهان به گفتن رکيک ترين سخنان نيز بايد بگشايد !؟

آقای آصفی گرانقدر، در خاتمه می نويسم که نگارنده گر چه با شخص شما هيچ دشمنی ندارم، اما با نظامی که در خدمت آن هستيد بطور ريشه ای مخالفم، با تمامی اينها شما و من هر دو ايرانی هستيم. حال بنده چه بخواهم و چه نخواهم.جنابعالی در حال حاظر سخنگويی دولت همان کشوری راهم بر عهده داريد که ما هر دو را به هم مربوط می سازد، بدين علت بنام يک هم ميهن صميمانه از شما استدعا می کنم که منبعد بيشتر مواظب رفتار و گفتار خود باشيد. قضاوت در مورد پندارتان را به وجدان خودتان واگذار می کنم و به داوری سختگيرانه تاريخ. تاريخ همان سرزمينی که در تاريخ وزارت خارج اش، نام های بزرگی ثبت شده. آقای آصفی گر چه کشور ما نشيب و فراز های فراوانی را تجربه کرده، اما پيوسته در وزارت خارجه خود فرزانه ترين رجال سياسی را پرورده است. از هرکسی البته انتظار دستيابی به جايگاه رفيع ابر مردان آن وزارت خانه نيست. چه که ميرزا تفی خان امير کبير ها و ميرزا حسين خان سپهسالار ها و مشير الدوله پيرنيا ها ... سياستمدارانی استثنايی بودند. شايد هم ديگر هرگز انسانهايی والا چون آنها در تاريخ ايران چهره ننمايند. اما لطفآ به اين نام ها توجه بفرمائيد که در سه دهه پيش از استقرار رژيم شما در آن وزارتخانه خدمت کردند: دکتر باقر کاظمی، (مهذب الدوله)، دکتر همايونجاه، قدس نخعی، دکتر عبدالحسين مفتاح، دکتر حسين فاطمی، علی اصغر حکمت، دکتر عباس آرام، اردشير زاهدی، دکتر عباس خلعتبری، دکتر امير خسرو افشار قاسملو و دکتر احمد مير فندرسکی. حال پيش وجدان خود قضاوت بفرمائيد که آيا خود و وزير محترمتان جناب آقای منوچهر متکی را حتی از يک کدام از اين شخصيّت هايی که نام بردم هم ميهن دوست تر و شايسته تر می دانيد. چرا که ظاهرآ يکی از اهداف مهم انقلاب اسلامی برداشتن نا اهلان و بقول امام خمينی (ره) "نوکر ها" از پست های مهم و نشاندن افراد صالح و شايسته بر جای آنان بود!؟

با ادب و احترام، امير سپهر

www.hezbemihan.com

|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker