ناشناخته موضوعات گوناگونی را در بر میگیرد از جمله مقولات علمي كه پس از كشف واثبات به بعد شناخته وارد مي شوند . انسان در برابر نا شناخته از خود جسارت نشان مي دهد . خاصيت نا شناخته اين است كه به ما احساس اميد و شادماني مي دهد و انسان احساس قدرت و نشاط مي كند .قلمرو ناشناخته شاید در محدوده ای هولناک
مستور ماند. ولی با این وجود در دسترس انسان هست ومي تواند با کوشش بشر به شناخته بدل شود . به دنياي نا شناخته نمي توان استناد كرد بلكه تنها مي توان شاهد آن بود .
دكتر كارلوس كاستاندا در يكي از كتاب هاي خود از زبان مرشد واستاد باطني اش ((دون خوان ماتيوس)) در باره ناشناختني چنين مي گويد : مقوله نا شناختني توصيف نا پذير ،تعمق نا پذير و درك ناپذير است . چيزي است كه هرگز بر ما شناخته نمي شود و با اين حال وجود دارد . چيزي فريبنده و همزمان هولناك در بيكراني اش . به همين خاطر هر گاه انسان وارد بعد نا شناختني گردد نتايج آن مصيبت بار است : 1- انسان احساس فرسودگي و گيجي مي كند . 2- مورد جور و ستم وحشتناكي قرار مي گيرد . 3- جسم نيروي خود را از دست مي دهد . 4- عقل و هوشياري بي هدف و سرگردان مي شود . زيرا ناشناختني به هيچ وجه خاصيت نيرو بخش ندارد . 5- براي بشر دست نيافتني است وبه همين علت انسان نبايد به طور احمقانه و يا حتي محتاطانه وارد آن شود .
نا شناختني فراسوي توانايي ادراك بشري است وتشخيص نا شناختني از شناختني كاري بس مشكل است . اشتباه گرفتن اين دو انسان را به هنگام روياروئي با نا شناختني در وضع دشواري قرار مي دهد
حال بايد دانست كه سياست و حقوق از مقولاتي هستند كه در بعد شناخته قرار مي گيرند . بشر بايد براي گذران زندگي فردي و اجتماعي خود تكيه بر ((شناخته)) كند ، بنابر اين قوانين و ساختار هاي سياسي بايستي با تكيه بر شناخته باشد . ما هيچگاه نمي توانيم براي پيش بردن نظام اجتماعي و خانوادگي وارد بعد نا شناخته يا نا شناختني گرديم چرا كه با سرگشتگي و ويراني روبرو مي شويم .
مقوله دين و در راس آن خدا در بعد نا شناختني قرار مي گيرد و بهمين رو بزرگترين مجهول كائنات همين مسئله است : (خدا)
همچنين بايد دانست كه خدا، هدف نيست ونمي تواند باشد . خدا فضاي هست و نيست را در بر مي گيرد و چون بشر نمي تواند به فضاي ((نيست )) وارد گردد و به درك آن نائل شود خدا هم نمي تواند هدف شود . بيان ((هدف الله)) است ، سخني گزاف و فاقد معنا ومفهوم است . اما از سويي ديگر خدا هست ، اينجا ، اكنون وهمه جا . به تعبير زيباي محي الدين ابن عربي ، عارف مسلمان “ خدا همه چيز را آفريده و خود، عين همه چيز است . ابر، باد، پرنده، درخت، كوه، آبشار و … چيزي نيست كه باشد و او نباشد . بنابر اين خدا نمي تواند هدف باشد او وحدت همه اشياء است ” .
اما پرسش اينجاست كه ما چگونه مي توانيم يك تعريف شفاف و واحد از خدا ارائه كنيم ، تحقيقا و يقينا با نظر به آنچه در ابتداي اين مقاله آمد نمي توان از خدا تعريفي واحد به دست داد و اساسا سرگرداني بشر در طول تاريخ كه همراه با جنگها و خون ريزي ها بوده از همين نقطه سرچشمه مي گيرد . هر فرد ، هر امت وهر ملتي يك برداشت و يك نگرش از خدا وآن فضاي ناشناختني دارد وبه قول مولانا
هر كسي از ظن خود شد يار من
از درون من نجست اسرار من
اما بايد دانست كه ويژگي مهم در دين سر سپردگي و بندگي است . مريد و پيرو بايستي فرمان رهبر ديني اش را پذيرا گردد . وپرسش اينجاست كه چه تضميني هست كه آن رهبر ديني خود گرگي در لباس ميش نباشد ؟
غالبا رهبران ديني مي گويند سرسپردگي و تسليم به خداوند . و در اين ميان بعضا متون مقدس را اصول و راهنماي خود مي دانند . كتب مقدسي كه هر كس بر آن تاويل و تفسير خود را دارد .
از سویی دیگر تجربه هاي ديني هيچگاه تضمين شده نبوده و نخواهد بود از اين رو كه قلمرو آن ناشناختنی است .
حال با اين تفاسير به كلمه و واژه (( جمهوري اسلامي )) كه تداعي كننده مردم سالاري ديني يا مردم سالاري اسلامي است توجه كنيد . جمهوريت در قلمرو سياست امري شناخته شده است هر چند كه جمهوريت بديل هاي گوناگون دارد اما همه اين بديل ها در قلمرو شناخته قرار دارند . اما واژه (( اسلامي )) كه يك دين را تداعي مي كند و از خدا سخن مي گويد در بعد ناشناختني قرار مي گيرد و ازاين رو هست كه تركيب اين دو واژه (( جمهوري و اسلامي )) موجب نا هنجاري سياسي ، اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و حتي ديني و مذهبي در يك جامعه شده و از سويي ديگر موجب بحران در هويت فردي و اجتماعي يك ملت مي شود . بر اساس آنچه گفته شد خدا را هرگز نمي توان از بعد ناشناختني خارج وبه بعد شناخته وارد كرد . به اعتباري خدا را نمي توان سياسي كرد چه اينكه اگر چنين شود خدا ديگر خدا نخواهد بود . به همين رو اين گفته مدرس كه سياست ما عين ديانت ما وديانت ما عين سياست ماست نمايانگر سست بودن و بي پايه بودن اين تفكر است ، تفكري ساده لوحانه كه گويي مي تواند آب و روغن را با هم مخلوط و حل كند . حال بنگريد در 25 سال حكومت جمهوري اسلامي جميع آيت الله هاي سياسي ودر راس آنان خميني چگونه با زور، سياست كه مقوله أي شناخته شده است را وارد حوزه نا شناختني دين و خدا كرده اند . حال در ادامه به سه بخش از قانون اساسي جمهوري اسلامي مي پردازيم كه به تمامي در فضاي نا شناختني قرار مي گيرند .
اصل اول - حكومت ايران ، جمهوري اسلامي است كه ملت ايران بر اساس اعتقاد ديرينه اش به حكومت حق و عدل قرآن در پي انقلاب اسلامي پيروزمند خود به رهبري مرجع عاليقدر تقليد آيه الله العظمي امام خميني در همه پرسي دهم و يازدهم فروردين ماه 1358 با اكثريت 2/98 كليه كساني كه حق راي داشتند به آن راي مثبت دادند .
اصل دوم - جمهوري اسلامي نظامي است بر پايه ايمان به : 1- خداي يكتا (لا اله الا الله ) و اختصاص حاكميت تشريع به او و لزوم تسليم در برابر امر او. 2- وحي الهي و نقش بنيادي آن در بيان قوانين .3- معاد و نقش سازنده آن در بيان قوانين . 4- عدل خدا در خلقت وتشريع . 5- امامت و رهبري مستمر و نقش اساسي آن در تداوم انقلاب اسلامي 6- كرامت و ارزش والاي انسان وآزادي توام با مسئوليت او در برابر خدا كه از راه : الف- اجتهاد مستمر فقهاي جامع الشرايط بر اساس كتاب و سنت معصومين سلام الله عليهم اجمعين . ب - استفاده از علوم و فنون و تجارب پيشرفته بشري و تلاش در پيشبرد آن ها . ج- نفي هر گونه ستم گري و ستم كشي و سلطه گري و سلطه پذيري ، قسط و عدل و استقلال سياسي و اقتصادي واجتماعي و فرهنگي و همبستگي ملي را تامين كند .
اصل سوم - در زمان غيبت حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه در جمهوري اسلامي ايران ولايت امر وامامت امت بر عهده فقيه عادل و با تقوي ، آگاه به زمان ، شجاع ، مدير و مدبر است كه طبق اصل 107 عهده دار آن ميگردد.
همچنان كه مي بينيد تمامي اين سه اصل كه پايه نظام جمهوري اسلامي بشمار مي آيد در بعد ناشناختني قرار مي گيرند و تمامي ديگر اصول قانون اساسي جمهوري اسلامي را تحت الشعاع قرار مي دهند . بدين رو اساس و بنيان زندگي ملت ايران بر پايه قوانين موهن وموهوم شكل گرفته و مي گيرد. دقيقا همين موارد ((ناشناختني)) در قانون اساسي جمهوري اسلامي تمامي كشور را نا خواسته بسوي اهريمن و تباهي هدايت كرده است . حال چند اصل از قانون اساسي فرانسه و ايتاليا كه از نظر موضوعي موازي با اصول ياد شده هستند اما از نظر محتوي كاملا متفاوتند را نام مي برم . حكومت فرانسه و ايتاليا غير ديني هستند و قانون اساسي آن ها در بعد(( شناخته )) قرار مي گيرد .
:اصل اول از قانون اساسي جمهوري ايتاليا
.ايتاليا جمهوري دمكراتيك و مبتني بر كار است
.حاكميت متعلق به مردم مي باشد كه بر طبق قواعد در حدود مقرر در قانون اساسي اعمال مي گردد
:
اصل يكم از قانون اساسي جمهوري فرانسه
فرانسه يك جمهوري غير قابل تجزيه ، غير مذهبي ( لائيك ) ، دمكراتيك و اجتماعي است . جمهوري برابري همه شهروندان را در مقابل قانون بدون تبعيض از نظر اصالت خانوادگي ، نژاد و مذهب تضمين مي نمايد و همه اعتقادات را محترم مي شمارد
اصل دوم : شعار جمهوري آزادي ، برادري و برابري است . اساس آن حكومت مردم توسط مردم وبراي مردم است .
اصل سوم : حاكميت متعلق به مردم است كه آن را توسط نمايندگانش واز طريق همه پرسي اعمال مي نمايد . هيچ بخشي از مردم وهيچ فردي نمي تواند اعمال اين حق را از آن خود بداند .
مي بينيد كه همه اصول ياد شده در ايتاليا و فرانسه شفاف و شناخته شده است و چيزي را به فضاي ناشناختني ( خدا و دين ) وارد نمي كند
:در قانون اساسي جمهوري اسلامي چند اصل تغيير ناپذير عنوان شده است
"اسلاميت نظام 2- جمهوريت نظام 3- اصل ولايت فقيه 4- دين و مذهب رسمي كشور"
از ميان چهار اصل بالا فقط اصل دوم در حوزه شناخته قرار مي گيرد و سه اصل ديگر ناشناختني محسوب ميشود، در چنين شرايطي همواره موضوعات شناخته تحت الشعاع موضوعات ناشناختني قرار مي گيرند و از بين مي روند. هم چنان كه بسياري از قوانين مردمي و دمكراتيك در قانون اساسي تحت تاثير همين سه اصل( اسلاميت نظام ، ولايت فقيه ، دين و مذهب رسمي كشور) از بين رفته اند . اين پرسش اساسي براي همه ايرانيان مطرح است كه چرا حكومتي كه هدفش تعالي و رسيدن به خدا بود بر عكس به كشور وحكومتي اهريمني تبديل شد ؟ راز درفهم و درك همين سه بعد است ( شناخته ، ناشناخته ، ناشناختني ) . نبايد در عرصه سياست كه بايستي كاملا شفاف ، عيني و شناخته باشد ، پا به عرصه ناشناختني نهاد . فضاي ناشناختني هستي ونيستي را تمام و كمال در بر مي گيرد و معمولا انسان در اين فضا بسوي ناحقيقت ، تيره گي و اهريمن جذب مي شود . حال كاملا شفاف مي دانيم كه چرا و چگونه نيروي اهريمن بر كشور ، مردم و سران حكومت حاكم گرديده است .ما حصل اين شرايط : جنگ ، بي قانوني ، فقر ، ترس ، ريا ، دروغ ، حرام خواري ، جهل ، ظلم پذيري و… بوده است . شرايطي كه به زعم نگارنده نه تنها كشور و ملت را قرباني خود كرد بلكه سران حكومت و دولت را در اين بيست و پنج سال بعنوان انسان هايي فرصت طلب قرباني فضاي ناشناختني نمود
پلكان هستي بي انتهاست . كائنات خداوند را پاياني نيست . او مطلق ، ازلي و ابدي است فضاي او هراسناك و پر از مجهولات دست نيافتني است . در اين پلكان بي انتهاي هستي انسان نمي تواند به شناسايي خدا دست يابد چرا كه او ناشناختني است.شايد ما بتوانيم با كوشش هاي بي بديل به شناخت خود نائل شويم اما شناخت او هرگز. بدين رو حكومت خدا يك امر غير ممكن خطرناك و ضد بشري است . يك توهم ، يك خيال ، يك آرزوي دست نيافتني است و شكست آن محتوم است. بشريت با هر دين و آئيني فقط مي تواند از طريق طي كردن راههاي خردمندانه ، شفاف و علمي يعني با ورود به بعد شناخته با راي و نظر جمعي به صلح ، آزادي و عدالت آنهم نه كامل بلكه نسبي در يك حكومت غير ديني دست يابد . بدين رو ملت ايران نبايد ساده لوحانه تن به ايده هايي چون مردم سالاري ديني ، ولايت فقيه و حكومت و انقلاب اسلامي بدهد . بيست و پنج سال رنج و تباهي براي اينكه اين فضاي ناشناختني را تجربه كنيم كافي است . اكنون وقت آن رسيده كه همه مردم ايران در عرصه سياست و اجتماع پا به فضاي (( شناخته )) بگذارند و تاريكي را به نور مبدل سازند .ورود به ميدان دين و تجربه فضاي (( ناشناختني )) حق هر انساني است اما هيچ كس حق ندارد اين تجربه و اين سفر را به جمع يك ملت يا يك جهان تعميم داده و به زور تجويز كند چرا كه راه هاي واصل شدن به خداوند به عدد تمامی انسانهاست