حزب ميهن
امير سپهر
. است " Oedipuskomplex" رنج ما از عقده اوديپ
يقينآ بسياری از شما با نام زيگموند فرويد ، پدر دانش روانشناسی و روان درمانی و همينطور اوديپ آشنايی داريد، برای کسانی که فرصت مطالعه کمتری دارند اين تراژدی و ارتباط آن به فرويد را می آورم تا بتوانم بهتر ادای مقصود کنم.1
(Oedipus) - (Psychotherapy) - Psychologie - (Sigmond Freud)
تراژدی (1) شاهکار جاودانه (2) متفکر و تئاتر نويس يونان باستان ( قرن پنجم قبل از ميلاد مسيح) است که در همان روزگار در آتن به نمايش گذاشته شده. خلاصه داستان اين تراژدی معروف چنين است که اوديپ پادشاه شهر(3) که (4) نام داشت را به قتل می رساند، بدون آنکه بداند مقتول پدر خودش می باشد. او بعد از قتل پدر با همسر وی يعنی با مادر خود ازدواج می کند و از او صاحب دو دختر و دو پسر می شود که اين هر چهار نفر در واقع هم فرزندان و هم خواهر ها و بردار هايش محسوب می شوند. اوديپ پس از آگاهی از اين فاجعه بزرگ به حالت جنون گرفتار می شود و خويشتن را کور کرده و سرانجام هم سر به کوه و بيابان می گذارد
1-Oedipus 2- Sophocles 3-Theben 4-Laios
رابطه فرويد اما با اين تراژدی در اين است که تا پيش از پيدايش علم روانکاوی همه باور داشتند که (1) نادانسته پدر را به قتل رسانده و با مادر خود ازدواج کرده است، اما دو هزار و چهارصد سال بعد زيگموند فرويد ادعا کرد اوديپ از ابتدا نيز پدر و مادر خود را می شناخته، او بصورتی علمی مدعی شد که اوديپ انسان سالمی نبوده و از نوعی بيماری روحی روانی و
عقده (کمپلکس) (2) در عذاب بوده است. فرويد در توجيح روانکاوانه خود نتيجه گرفت که : نا هنجاری روحی و روانی (3) به نحو ناخود آگاه باعث قتل پدر بدست پسر و ازدواج با مادر شده است.1
1-Oedipus 2-( Oedipuskomplex) 3-Oedipus
نويسنده آنچنان آشنايی با دانش روانکاوی و روانشناسی ندارم، همين اندازه می دانم که امروز اين ادعا به اثبات رسيده که تمامی نا هنجاريهای پنداری و رفتاری و کرداری آدميان ريشه در گذشته آنها دارد و اين يک بيماری است، همينطور که اختلالات جسم آدمی نيز حکايت از نا خوشی دارد. بدن انسان در مقابل هجوم هيچ بيماری بی دفاع نيست. ميکرب آنگاه بر بدن آدمی آسيب رسانده و جسم را بيمار می سازد که يا مراقبت لازم از آن به عمل نيامده باشد و يا اينکه قوای تدافعی آن در اثر سوء تغذيه و عواملی ديگر ضعيف شده باشد، اجتماع انسانی نيز به همين گونه است.1
قصد ندارم که در کنار سخن از روانشناسی بحثی ديگر چون کيهان شناسی را نيز پيش کشم، به نوشتن همين کوتاه بسنده می کنم که بر اساس فرضيه (ذره گری) اسحاق نيوتن، همين ذره ها (تک انسانها) هستند که پيکره واحدی را هم می سازند که در جامعه شناسی و فلسفه تاريخ بدان اجتماع گفته می شود. يک اجتماع که ما آنرا به عنوان يک پيکری جاندار در نظر می گيريم، آنگاه سالم و با نشاط است که جسم و روحی سالم داشته باشد. اگر نيروی کار و کارگر، اعم از رياست تا شغل ساده را در اين جسم به مثابه اندامهای اين پيکر فرض کنيم، بی گمان از متخصصين و فرهنگوران و سياستمداران بايد با عناوين مغز و روح و خرد اين پيکر نام برد. بديهی است که هر اختلالی در روح و مغز و خرد يک موجود ذی حيات بوجود آيد، تجلی آن در کارکرد ناقص و گردش نا درست اين جسم خواهد بود و سيستم ارگانيک آن موجود را دچار اختلال کرده، آنرا در معرض بيماری و خطر مرگ قرار خواهد داد. 1
صاحب اين قلم اهل تعارف و خود بزرگ بينی نيستم، از خواندن و نوشتن تعريف و تمجيد دروغين از ايران و ايرانی گريزانم و از آن عده هم که سالها است با بيل و کلنگ در بيابانهای بی آب و علف سرگردان هستند که با کندن زمين و پيدا کردن کتيبه ای ثابت کنند که ما هم سه هزار سال فبل سرمان به تنمان می ارزيده هم هيچ دل خوشی ندارم، بنده امروز را ملاک قرار داده و فاش می گويم که ماهيچ چيز نيستيم، هيچ چيز! نه متمدن نه متجدد نه مترقی و نه اصلآ با عقل و شعور. چون به اصطلاح متفکرين و انديشه وران ما هيچ چيز نيستند. کشور و ملت ما شديدآ بيمار است زيرا که مغزی عليل و روحی ناپاک و خردی نا کار آمد دارد. توجه داشته باشيد که سهم ما در توليد محصولات علمی (توليد فکر و دانش) در جهان طبق آمار رسمی سازمان يونسکو يک در هزارفرآورده های فکری در دنيا است. در اين عرصه ما حتی پائين تر از بنگلادش و چاد و غنا و موريتانی هستيم.1
تا آنجا که به سياسيون ما بر میگردد، تک تک افراد اين اپوزيسيون از عقده رنج می برند، از عقده خود بزرگ بينی و از عقده پذيرفته نشدن از سوی مردم. اينها هر کاری که می کنند به دل مردم راهی نمی يابند و چون جايگاه خود را نيز قبول ندارند دچار بيماری عقده شده اند. وطن دوستی و آزادی خواهی و عدالت جويی متاسفانه همه فريب است، بنده بيست سال است که با اين بزرگواران سر و کله می زنم، آرزو به دل مانده ام شخصی را بيابم که براستی و بدون شيله پيله هدف خدمت داشته باشد. همه بدنبال رهبر شدن هستند، از پير مرد هشتاد ساله هزار بار ورشکسته بگيريد تا آن گروهبان سوم سابق هفتاد ساله که حتی نام خود را نيز بدرستی نمی تواند بنويسد.، همگی خود را رهبر می دانند. به همين خاطر هم هست که اتحادی صورت نمی گيرد. 1
اين اتحاد محال است که بوجود آيد. جرا که هيچکدام ديگری را قبول ندارد. اولی با شعار "نه شاه نه شيخ" (آنهم در حاليکه خود اين هر دو، يعنی شاه و شيخ = اقتدار و اعتقاد را در يک نفر بنام رهبر عقيدتی جمع آورده، جدای از خواست همگانی در ساحل دور افتاده ای برای خود وزير و وکيل برای هفتاد و اندی ميليون ايرانی بر گزيده و ماه تابان را هم به رياست جمهوری منتصب کرده، دومی بنام سلطنت طلب تجارت صادرات و واردات خائن براه انداخته و به جز چهار نفر همه را خائن و وطنفروش می خواند، سومی مصدق را پشت قباله ای مادر مرحوم خود کرده و خواست خود را از زبان يک مرده بيان می کند و از قول او ايدئولژی و روش جعل می کند، چهارمی که يکبار با آوردن ملا ها و يک بار هم با هشت سال خاتمی بازی ملت را خانه خراب کرده، همچنان خود را آگاه، پيشرو و وکيل مردم می داند و از جانب آنها ايران آتی را جمهوری اعلام می کند. 1
پنجمی که اصلآ مردم ايران نامش را هم به عمر خود نشنيده و نمی دانند که خوردنی است يا نوشيدنی، می خواهد از جانب آن مردم با مارکسيسم مخالف با آزادی (ليبراليسم)، آزادی بی قيد و شرط آورد، ششمی از پشت تلويزيون با تاريخ درمانی می خواهد به يک آن همه ی ملا ها را دود کرده و سپس از آسمان فرود آيد، و بالاخره مرد خل و چلی هم پيدا می شود که بنام سلطنت طلب حتی خود شاه را هم رد می کند و با نقالی قهوه خانه ای برای مبارزه با بنياد گرايی، آئين بنياد گرايی (ريشه ای) جديدی می نويسد و می خواهد ايران را از ارتجاع هزار و چهارصد ساله به ارتجاع سه هزار سال قبل برگرداند! اين در حالی است که ايران بيست و هفت سال است در آتش می سوزد و اين وطن ادعايی صاحب صاحب می کند. 1
اين اپوزيسيون همان اوديپ است، با همان شدت عقده، هر بلايی که بر سرمان آمده تقصير همين اپوزيسيون امروزی است، آن انقلاب لعنتی را همين هايی کردند که امروز خود را پيشاهنگان فکری جامعه ايران می دانند. آن ويرانگری و هر بی عملی و عملی هم که پس از آن انجام داده به مثابه همان پدر کشی و زنای با مادر بوده است. يک نگاهی به احمدی نژاد و کابينه اش بياندازيد، اين است دستاورد يک عمر به اصطلاح مبارزه اپوزيسيونی که جاهلانه سر در برف فرو برده و هر کدامی از عناصر آن خود را يک دانشمند و مترقی ترين فرد روی زمين می داند. اين احمدی نژاد بوزينه حقيقت اين اپوزيسيون مترقی است، ميوه طبيعی درخت خود فريبی و کين ورزی! تک تک افراد اين کابينه برادران و فرزندان کسانی هستند که با تخريب کورکورانه کشور (يعنی خود تخريبی) به همخوابگی مام وطن رفتند. بعد از آنهم هر اميدی که بوجود آمد فورآ بدنام و نابود کردند. شک نکنيد که با اين روش بی گمان نوبت نابودی کامل ايران نيز بزودی فرا خواهد رسيد. 1
همه ی اين حقايق تلخ تر از زهر را آوردم تا گوشه ای از واقعييتهای کنونی را نشان داده باشم، شايد که تا کشور از دست نرفته بخود آييم، ما همواره فريب يک چيز را خورده ايم، فريب اين اهميتی را که جهانيان برای سرنوشت کشور ما قائل هستند، بدانيم که اين نه به دليل ممتاز بودن ما از ساير ملتهای عقبمانده بلکه بعلت موقعيت استراتژيکی است که ايران بر روی نقشه جغرافيای جهان دارد و گلوگاه انرژی دنيای صنعتی غرب محسوب می شود، ور نه دنيا بايد خيلی نا بخرد باشد که برای ملتی اينهمه اهمييت قائل باشد که خداوندگار آن يک ملا، فانون آن سنگسار و چشم در آوردن، رئيس جمهورش يک تروريست و اپوزيسيونش اينطور بی عرضه باشد. ما تا ندانيم که چيزی نيستيم هرگز هم چيزی نخواهيم شد، همين! 1
دوش با من گفت پنهان کاردانی تيزهوش ـــــ و از شما پنهان نشايد کرد سر می فروش
تا نگردی آشنا زين پرده رمزی نشنوی ـــــ گوش نامحرم نباشد جای پيغام سروش
در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيد ــــــ زان که آن جا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش
جمعه 28 مرداد 1384 [2005.08.19]1
با عرض پوزش از اينکه در کُپی کردن اين مقاله با واژه های انگليسی دچار مُشکل شده و بدين صورت اين مقاله را آپديد کردم .1