آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Monday, October 30, 2006

 

ما و رژيمی های ديروز

حزب ميهن
امير سپهر

ما و رژيمی های ديروز

اينان از جنس ما نيستند ! 1
ديروز يکی از تلويزيونهای لوس آنجلسی فيلم يکی از سخنرانی های آقای گنجی را در آمريکا نشان می داد، که نگارنده از راه اينترنت به تماشای آن نشستم. باز جناب گنجی بودند و همان حرفهای کليشه ای، که بله، اسلام تضادی با دموکراسی و يا بقول خودشان دوموکراسی! ندارد. آقای دکتر کديور و دکتر سروش و دکتر حجاريان و چند دکتر اسلامی ديگر مناديان اسلام راستين هستند. اينکه ما بايد همه ی متجاوزين و دزد ها و جانيان رژيم را ببخشيم و الی آخر. و هشدار و اخطار مکرر در مکرر به آمريکا که اگر جمهوری اسلامی را تحريم کنيد، فقط مردم ضرر خواهند کرد، و اگر هم مورد حمله ی نظامی قرار دهيد، دموکراسی در ايران از بين خواهد رفت و از اين دست استدلالهای آبکی. واژه آبکی را بدين علت آوردم که اساسآ دينی کردن بحث سکولاريسم در بهترين حالت، يعنی اگر از روی شيادی نباشد، بيانگر عدم آگاهی سخنگو از اين مقوله است

در مورد سرکوب مخالفان از سوی رژيم در صورت حمله خارجی هم، تو پنداری که در سايه ی جمهوری اسلامی امروز در ايران دهها حزب و جمعيت و صد ها نشريه ی مستقل و آزادی تجمع و تظاهرات ... وجود دارد، که اگر رژيم مورد حمله قرار گيرد، فعاليت همه ی آنها را ممنوع خواهد کرد.آنچه اما برای اينجانب از همه چيز شگفت انگيز تر بود لحن پرخاشگرانه آقای گنجی درارتباط با ما مخالفين بيرونی اين رژيم بود. و تاسفبار تر اينکه يک جناب دکتر هم که شخصآ از مخالفان بيرونی هستند، برای ايشان کف می زدند و تشويق بيشتر، که آقای گنجی با وقاحتی بيشتر به ما هستی باختگان اين بساط ايران کشی حمله کنند. چنان جوی بوجود آمده بود که گويا ما بايد از آقای گنجی و گنجی ها خجالت هم بکشيم، چه که ما اصلآ حتی صلاحيّت اپوزيسيون بودن را هم نداريم

باری، اينجا بی اينکه صرفآ آقای گنجی را مراد گيرم، بطور کلی بايد بنويسم نگارنده که به تحقيق و تجربه به اصلی تلخ رسيده ام، که آن اصل هم عدم اعتماد و دلبستگی به فرزندان اين انقلاب است، ولو دشمن خونی رژيم هم شده باشند. اينها خيلی شبيه رژيم هستند، حتی اگر کاملآ هم بدان پشت کرده باشند. بنده کم آگاه که در اينها هيچ صميميت و صداقتی نمی بينم. صدايشان حتی آنگاه که از آزادی هم سخن می گويند، گوشم را نمی نوازد. نثر کتبی و شفاهی اينها هيچ نشانی از زيبايی های زبان فارسی ندارد. گفتارشان در من نشاط و اميد بر نمی انگيزد. بد تر اينکه اصلآ اينها را از جنس خود حس نمی کنم. حتی قيافه ظاهری اين افراد هم با ما خيلی تفاوت دارد. از زاويه ديد نگارنده اينها ايرانيان متفاوت از ما هستند. گويی که ما دو ايران داشته باشيم و دو گونه ايرانی. بی شعار، بنده در ته قلبم همه ی هم ميهنانم را دوست می دارم، حتی مخالفان صد در صد فکری خود را. اما خوبترين اين رژيمی های ديروز هم برای اينجانب نه موجوداتی دلچسب هستند و نه حتی شبيه هم ميهنانی که من دوستشان می دارم

توجه داشته باشيم که فرهنگ اين رژيم به اندازه ای کثيف و منحط و واگير دار است که حتی زندانيان خود را هم آلود و بيمار می سازد. اين صد البته به منظور بی احترامی به زندانيان سياسی و دلاور ايران دوست نيست. مرادم اين است که چون گوهر اين رژيم از ميکربی ناشناخته است، قادر به هر عمل ضد انسانی حتی شستشوی کامل مغزی زندانيان است. امری که چند بار سابقه داشته. احسان طبری، کيانوری، شيرين عبادی، عزت الله سحابی و از جوانان هم مورد پيام فضلی نژاد را از ياد نبريم، که اين آخری در زندان دچار دگرديسی کامل شد و يا گرديد. بگونه ای که از مخالف جدی رژيم به جان نثار آن مبدل شد. او امروز دست راست قاضی مرتضوی برای بگير و ببند و شلاق زدن و زندانی کردن دگر انديشان داخلی است. پس، در برخورد با قزبانيان اين دستگاه جهنمی نيز نبايد احتياط را از دست داد

به هرروی، با احترام کامل به بنديان ميهنم، که حتی از درون زندان هم جانانه با رژيم نبرد می کنند، در مورد ياران ديروز سيستم گر چه سخت باور دارم که راه را بايد برای بريدگان باز گذارد، اما هزار بار سختر از آن معتقدم که نبايد زياده بدانان اعتماد کرد، چه رسد به اينکه از آنان در جهان سمبل آزادی ايران و قهرمان ساخت. حتی اگر يکی از اين قهرمانان هم توزرد از آب در آيد، اپوزيسيون اين رژيم در نزد افکار عمومی دنيا از اينهم بی اعتبار تر جلوه خواهد کرد. امری که بزرگترين پيروزی رژيم خواهد بود و خطايی غير قابل جبران برای اپوزيسيون

شخصآ البته درک نمی کنم اصلآ ما به چه دليل بايد بريدگان از رژيم را سمبل و فهرمان بحساب آريم. اينان اگر فداکاری هم کنند برای جبران اعمال ضد ملی خودشان است. در بهترين و صادقانه ترين حالت قصد دارند از اين رهگذر وجدان خود را آسوده سازند. ما به اين اشخاص بدهکاری نداريم که هيچ، اگر ببخشيمشان هم خيلی بزرگواری کرديم. آنها بايد از ما سپاسگزار باشند نه ما. قصد ندارم مسئله را شخصی کنم. کاری به تجار جلای وطن کرده ندارم، که اين بی وجدان ها وطنشان در حساب های بانکيشان است، ايران امروز را هم فقط برای عياشی های خوک صفتانه و يا دلالی دوست دارند، اينجا فقط همين را بياورم که اين انقلاب اهريمنی همه ی جوانی و هستيم را بباد داده

درد های جگرسوزی داشتم و دارم که اطمينان دارم در مورد خيلی از سياسيون مانند بنده هم صدق می کند. بنده از خود می پرسم اينجانب که حتی پيش از بر سر کار آمدن جمهوری اسلامی هم شديدآ دشمن آن بودم، در امجديه از اعضای آتی سپاه و بسيج چاقو و داغ و درفش خوردم، آخر چه بدهکاری به يک پاسدار ديروزی دارم. نگارنده چرا و به جرم کدامين خطای سهوی و يا عمدی خود بايد آقای گنجی را بر کول خود سوار کرده قهرمان قهرمان گويم. چون آقای گنجی شش سال بوسيله برادران همفکر ديروز خود در زندان نگاه داشته شده، همان برادرانی که جناب گنجی ها و سازگارا ها دست در دست آنها ايران و ايرانی را به نابودی کشيدند و باعث مرگ نزديک به يک ميليون ايرانی شدند!؟

اينجانب که بهترين سالهای زندگيم در غربت و بی کسی و فقر و ترس گذشت آخر چه بدهکاری به عناصر ديروز اين بساط شوم دارم که خود از مسببان اصلی همه ی اين دربدری ها و بيچارگی هايم هستند. نگارنده که پدر و مادرم از دوريم دق مرگ شدند و آرزوی حتی گريستن بر گورشان هم بر دلم مانده، آيا بايد به آقای موسوی خوئينی ها، منتصب شورای نگهبان شيخ احمد جنتی در مجلس روضه خوان ها قهرمان بگويم!؟ قصد مقايسه ندارم، اما آمديم اصلآ فردا هاشمی رفسنجانی و حسين الله کرم و سعيد مرتضوی را هم دستگير کرده و چند سالی به زندان بردند، آنها هم چند مقاله قاطی پاتی از درون زندان به بيرون فرستادند، تکليف بنده چيست؟ بايد آنان را هم قهرمان ملی خود بدانم، از سران اپوزيسيون بحسابشان آورده زير علمشان سينه زنم که حال ديگر از تجاوز به نواميس هموطنانم در زندانها دست برداشته اند!؟

اينها که آوردم چيزی نيست. دلتان را پيش خانواده هايی چون محمدی بگذاريد و بعد قهرمان سازی کنيد. محمدی ها فقط يک نمونه هستند. آنهم نمونه خوش شانس. اين خانواده زخم خورده ی بيدادگران رژيم ضد انسانی ملا ها دستکم اين خوش اقبالی را داشت که صدايش را به گوش جهانيان برساند. در ايران دهها هزار خانواده وجود دارد که اين رژيم از چهار پنج فرزند آنها يکی دو تن را مورد تجاوز قرار داده، خونش را کشيده و بعد به جوخه اعدام سپرده، فرزندان باقی مانده هم يکی آواره کمپ پناهندگی در پاکستان و هند است و آن ديگران هم ويلان در ترکيه و بوسنی و اندونزی و سريلانکا. يکی از والدين هم از جنون و يا گرسنگی جان سپرده و ديگری هم مجبور به گدايی است

جناب گنجی، ابتدا برای خود درخواست بخشش کنيد!
حاصل سخن اينکه، بنده نه تنها آفای گنجی را قهرمان ملی خود و سمبل آزادی خواهی در ميهنم نمی دانم، بلکه سخت هم از ايشان دلگيرم. البته نه به دليل اينکه بقول دکتر دوشوکی آقای گنجی بی قدرت از هم اکنون آپارتايد بوجود آورده اند. چه که ايشان جوان نوزده ساله طرفدار مشروطه را که سالها پس از فتنه پنجاه و هفت به دنيا آمده و اصلآ هيچ گناهی هم نکرده قابل بخشش نمی دانند، ليکن مسئولين بيست و هفت سال تجاوز و قتل غارت و چپاول که هم اينک هم بدين اعمال مشغولند را مستحق بخشش می داند. بی پرده بنويسم که اينجانب اگر آقای گنجی مانندی مشروطه خواه هم که بودند، باز حاظر به همکاری با ايشان نمی بودم، اصلآ همان به که ايشان عاقلانه خطشان را از ابتدا از اين طيف جدا کردند، زيرا که اگر هم می خواستند هم با شناختی که بنده دارم، در ميان مشروطه خواهان افراد زيادی را برای همکاری با خود نمی يافتند

دلگيری بنده از ايشان از مسئله ديگری است. از اينکه چرا حال که ميکرفونها برايشان باز شده ناجوانمردانه از آن سوء استفاده می کنند. بنده وقتی می شنوم که آقای گنجی از بخشيدن اين متجاوزان و دزدان و قاتلان و دروغگويان حقه باز سخن به ميان می آورند، بسيار آزرده می شوم. بويژه وقتی می گويد (ما اينها را می بخشيم) اين واژه "ما" ی ايشان مرا از هر چيز ديگری بيشتر آزرده می سازد. از خود سئوال می کنم که وی چگونه به خود حق می دهند که از سوی ميليونها خانواده جگرسوخته و خانه خراب ايرانی حرف زنند، ايشان اين حق را آخر از کجا آورده اند؟ هزار بار شکر خدا و خوشبختانه به دختران دلبند ايشان در زندان ها تجاوز به عنف که نشده. ايشان درد غريبی و بی کسی و از همه بد تر بيست و هفت سال توهين و تحقير در خارج را که نکشيده اند تا روزی ده بار از خجالت آب شوند و آرزوی مرگ کنند

صاحب اين قلم که به يک تن خويش گر چه از خشونت بيزارم، اعتقادی هم به انتقام ندارم، با اين وجود آنقدر از دست برادران آقای گنجی دربدری و مصيبت کشيده ام که نه تنها تا بحال اصلآ به فکر بخشيدن متجاوزين به جان و مال ناموس هم ميهنانم نيفتاده ام، که بلکه هنوز حتی در مرحله ی بخشيدن خود آقای گنجی و گنجی ها هم مانده ام. ترديد ندارم که ايرانيان بسياری همين احساس را دارند، بويژه آنان که گل آرزو و عمر عزيزانشان بدست برادران ديروز آقای گنجی پرپر شده. بنده که اعتقاد دارم گنجی ابتدا بايد برای خويشتن طلب بخشش کنند، باقی پيشکش! ...
1
br>
www.hezbemihan.org

|

Thursday, October 26, 2006

 

تولد

سالروز تولد آبروی ايران خجسته باد


او نه تنها بزرگ شاهنشاه ايران، که آبروی ايران هم بود. تا او بود، ايران، ايران بود. روزی هم که رفت، فقط شاه نرفت، که آبرو و اعتبار و عظمت هم از ايران رفت

فيلمی از سال هفتاد و هشت ميلادی (يک سال قبل از سقوط امپراطوری پرقدرت ايران). فيلمی مربوط به دوران عظمت، شوکت ايران و ايرانی، زندگی و فعاليتهای خاندان شاهنشاهی ايران

|

Wednesday, October 25, 2006

 

هشدارهایی که گوش شنوا نداشت

هشدارهایی که گوش شنوا نداشت


دکتر احمد پناهنده

آن هشدارهای دلسوزانه و وطن خواهانهء دیروزی که از روی صدق و راستی و از خون ِ جگر روی کاغذ رنگین می شد امروز خود را در قامت واقعیت نشان داده است. دیروز هشدار این بود که نگذاریم جمهوری اسلامی از واگرایی ما، ایران ِ جان همهء جانان را به لبهء پرتگاه ببرد. نگذاریم که عدم اتحاد ما و بی لیاقتی جمهوری اسلامی کار را به آنجا بکشاند که بیگانه قصد آن کند برای ادب کردن جمهوری اسلامی به ایران بتازد و با بمباران، شالوده اقتصادی و زیربنای ملک ِ دارا را نابود کند. نگذاریم که جمهوری اسلامی از واگرایی و عدم اتحاد ما قصد آن کند که برای بقای حکومت ضد ایرانی و ضد تاریخی خود مردم ایران را به گروگان بگیرد و دنبال زیر ساخت سلاح اتمی برود و فردا از جهان آزاد باج خواهی کند

|

Monday, October 23, 2006

 

رژيم ناکسان


حزب ميهن
امير سپهر

رژيم ناکسان

کرباس پليد و ناپاک
آقای دکتر محمدرضا جلیلی، استاد دانشگاه ژنو و نویسنده کتاب ژئو پولتیک ایران، بتازگی مقاله ای را در روزنامه فرانسوی فيگارو بچاپ رسانده که از بسياری جهات حائز اهميت است. اين بزرگوار که تا همين چندی پيش از عاشقان اصلاحات آقای خاتمی بود، حال می نويسد که : محمد خاتمی در سفر دو هفته ایش به آمریکا، ضمن سخنرانی در کانون های مذهبی و دانشگاهی درباره دیالوگ بین تمدن ها، سیمای میانه رویی از ایران به مردم آمریکا نشان داد، به دنبال او محمود احمدی نژاد ضمن سخنرانی در سازمان ملل متحد، در جلسات و کنفرانس هایی درباره مباحث مورد علاقه اش مانند حق اجتناب ناپذیر ایران در برخورداری از تکنولوژی هسته ای و اندیشه ضدصهیونیست و نافی هلوکاست به سخنرانی پرداخت و تلاش کرد با ملایمتی مصلحتی، دوستی خود را به مردم آمریکا و یهود به نمایش گذارد

وی ادامه می دهد : حضور تقریبا همزمان دو رئیس جمهوری پیشین و فعلی اسلامی در خاک آمریکا، یک بار دیگر نشان دهنده تمایلات متفاوتی است که در سیستم سیاسی ایران با هم همزیستی دارند. وی در اين باره می نويسد : معمولآ قدرتی بدين شکل در بهترين حالت به بی ثباتی کشيده می شود و در بد ترين حالت به انفجار. چرا که در چنين سيستمی يک گونه جنگ سرد دايم بين گروههای رقيب جريان دارد که نتيجه اش می تواند محتوم و مهلک باشد. اما با نوعی تقسيم وظايف و عدم ترد دسته های بازنده از قدرت، و با وجود رهبری که قرار است فرای اختلافات باشد، اما در واقع استاد برانگيختن اين دسته ها بر ضد يکديگر است، اين سيستم توانسته است با نوعی توازن تا کنون دوام بياورد

دکتر جليلی با تشبيه جمهوری اسلامی به يک مغازه ی عطاری با اجناس گوناگون ادامه می دهد : در طاقچه دکان جمهوری اسلامی نيز همه چيز پيدا می شود. اگر خواهان يک دولت واقع بين و پراگماتيک هستيد، آقای رفسنجانی و تيمش حاظرند. آيا يک دولت ميانه رو و اصلاح طلب را ترجيح می دهيد؟ آقای خاتمی و دوستانش به شما پيشنهاد می شوند. اگر هم يک دولت پوپوليستی را می خواهيد که بتواند احساسات ناسيوناليستی شما را تهييج کند، می توانيد روی آقای احمدی نژاد و پاسدارانش حساب کنيد. جليلی معتقد است برای مخالفت کردن نيز بهتر است در درون حکومت باشيد تا در برون آن. چون خطرش کمتر است. وی در انتها نتیجه گیری می کند که به استثنای ظواهر، روش و لحن سخنان هیچ تفاوت بنیادی بین مسئولان دولت های مختلف جمهوری اسلامی وجود ندارد. به همين ترتيب بود که برنامه هسته ای جمهوری اسلامی توسط رفسنجانی آغاز شد، خاتمی آنرا دنبال کرد و احمدی نژاد بدان سرعت بخشيد. جليلی مقاله خود را با اين ضزب المثل عاميانه اما ناب ايرانی به پايان می رساند که : مقامات جمهوری اسلامی سر و ته همه يک کرباس هستند

نگارنده وقتی اين نوشته ی آقای جليلی را ديدم بسيار شادمان شدم. خوشحال از اينکه لااقل اين بزرگوار و پاره ای ديگر از مدافعان ديروز اصلاحات قلابی و ناشدنی که بدبختانه از بخش ظاهرآ آگاه ما هم هستند، پس از هشت سال خود و جامعه را فريفتن، بالاخره بدين نتيجه قطعی رسيدند که حق با ما بود. ما که از همان ابتدا، يعنی نه سال قبل نوشتيم و گفتيم که در اين رژيم هيچيک بر ديگری برتری ندارد و همگی نقش بازی می کنند. شخصآ درست هشت سال قبل در مصاحبه با راديو صدای ايران عرض کردم که توقع اصلاحات از خاتمی داشتن جز گول رژيم را خوردن چيزی بيش نيست. او فقط برای فريب افکار جهانيان آمده. خاتمی پسر خوانده آقای خمينی است. رشته تخصصی وی هم تبليغات است. در طول جنگ لعنتی هم مسئول تبليغات جنگ بوده و يکی از نقش های اساسی را در فرستادن کودکان معصوم و نابالغ ما بر روی مين ها را دارد. ای داد! ای بيداد! شما ديگر چرا موجی شديد!؟ آخر ناسلامتی شما که از بخش آگاه اين جامعه هستيد و ... در آنروز های مستی از فريب اصلاحات همه ی اين انديشمندان ما را صد درصدی و تندرو خواندند

به هر روی، گر چه دير است، اما اگر همه بدين نتيجه رسيده باشند باز جای خوشحالی است. ما بايد بدانيم که نه تنها در ميان مقامات رده اول فعلی اين نظام، که حتی در بين مخالفان درونی آنهم که روزی مقام داشتند هيچ انسان با شرف و آزادی خواهی وجود ندارد، حتی يک تن! در اين نظام مقام ديروز و مخالف امروز هم نوعی پست مخفی دارد و در خدمت حفظ اين دکان دغا و جنايت و دزدی است. چنانچه ما حتی به يک تن از اينگونه عناصر هم اعتماد کنيم، باز خود را فريب داده ايم. چنانچه مشاهده و حس کرديد فلان وزير و وکيل ديروزی اين نظام ساز مخالف کوک کرده، بدانيد که وی اتفاقآ از موافق ظاهری آن خطرناک تر است. نه ما، بلکه هيچ آدمی در اين کره ی خاکی اين نظام را نمی شناسد. همه ی انحرافات ما و جهانيان هم در همين نکته است. پديده شوم و خطرناکی بنام جمهوری اسلامی اصلآ به چيزی اين جهانی شباهت ندارد. اين نظام همانطور که مقامات آن می گويند يک نظام امام زمانی و ته چاهی است. در ذهن بيمار آقای خمينی متولد شده و بوسيله شاگردان بيمار روانی و عقده ای وی هم تاکنون اداره گشته. اين رژيم نه از جنس ما است و نه اصلآ ما شناختی از آن داريم. اين طبقه از پست ترين لايه های اجتماعی برخاسته اند. همه چيزشان هم غير طبيعی و کنش و واکنش هايشان هم غير قابل پيش بينی و ناشناخته است. مقامات اين نظام، چه ديروزی وچه امروزی همگی تجسم حقيقی و عينی نا کسان هستند

جهان در اسارت رژيم ناکسان
حدود يکماهی قبل از انقلاب، آنگاه که آقای خمينی هنوز در فرانسه بود، وقتی اريک رولو، سردبير آنزمان لوموند فرانسه از وی سئوال کرد که : حضرت آيت الله، نظام جمهوری اسلامی شما چگونه نظامی خواهد بود؟ درست بخاطر می آورم که آيت الله خمينی جواب داد که: حکومت ما شبيه هيچ حکومتی نخواهد بود، و حکومت اسلامی ما يعنی همان حکومت اسلامی ما! حقا که اگر وی تا پيش از قبضه ی قدرت در ايران فقط و فقط يک جمله ی راست بر زبان آورده باشد همين جمله او است. وی کاملآ درست می گفت. زيرا آن مرد روستايی نظامی را پی ريزی کرد که به جز شخص خودش و نوچه های هفت خط تر از خودش، که در دامانش پرورده، هيچ کس ديگر از آن سر در نمی آورد

مهم تر اينکه اصلآ اسم اعظم و راز بقای رژيم شتر گاو پلنگ ابدايی وی هم در همين است. در اينکه حتی متخصص ترين متخصصان سياسی نيز از آن سر در نمی آورند. رژيم اسلامی اگر رژيمی متعارف و کلاسيک بود، حتی اگر به مراتب از اينهم خونخوار تر و فاشيستی تر هم که می بود، حال مدتها بود که شرش از سر ما و جهان متمدن کنده شده بود. اما اين نظام نه که از خونريزی و دزدی و دروغ و چپاول در تاريخ قديم و جديد جهان بی همتا است، که از نظر شيوه ی کشورداری و تعامل با دنيا نيز به هيچ يک از ديگر نظامهای منسوخ و موجود جهان شباهتی ندارد. رژيم روضه خوان ها را نبايد فقط يک نظام دينی عادی دانست، اين بساط چيزی فرا تر از اين حرفها است

نظام ملا شاهی ابدايی آقای خمينی پديده ای کاملآ غير عادی و بديع است. يک نظام اسلامی است، اما باز هم بدون کوچکترين شباهتی به نظامهای سراسر تاريخ خود اسلام. نظامی که نه اندک شباهتی به حکومت خود پيامبر اسلام دارد، نه شبيه حکومتهای دوران خلفای راشدين است، نه به بساط خلافت امويان و عباسيان می ماند، نه به خليفه گری عثمانی، نه به طالبان ملا عمر و نه حتی به حکومتهای عصر صفويان، که در آن مقام مذهبی و پادشاهی در يک شخص جمع آمده بود. اين از بعد اسلامی. اما اين نظام در بعد صرفآ فلسفی سياسی هم آخر چيزی بی همتا و سابقه در تاريخ است

تئوکراسی و فاشيسمی نو
ممکن است کسانی تصور کنند که چون به هر حال اين حکومت هم يک نظام ايدئولژيک است، پس ساختار و اعمال قدرت در آن هم مانند ديگر نظامهای از اين دست است. ليکن اين درست نيست. چه که اين نظام بلحاظ اعمال حاکميت، چگونگی ساختار دولت، تقسيم وظايف در آن، گردش کار و نوع تصميم گيری و طرح لوايح در پارلمان هم هيچ تشابهی به ساير حکومتهای ايدئولژيک ندارد

ما تا کنون فقط دو نوع نظام ايدئولوژيک و توتاليتر را ديده و شناخته ايم، که در ساختار قدرت آنها يا کل نظام و اعمال حاکميّت تابع نظر يک رهبر اعظم و ايدئولوگ بوده، که وی اين مشروعيّت خود را از رهبری پيروزمندانه يک انقلاب و يا کودتا کسب کرده و يا اينکه نظام های بظاهر اشتراکی. سيستمی هايی تک حزبی، که هماره هم همان يگانه حزب حکومتی يکی از اعضای خود را به رهبری حکومت و دولت نصب می کرد. مانند کشور های کمونيستی سابق در بلوک شرق و خود اتحاد شوروی و يا چين بعد از مائو

در مورد نوع اول هم کشور های زيادی را می توان مثال آورد، که کره شمالی کيم ايل جونگ، آلمان هيتلری، ايتاليای موسولينی، کوبای فيدل کاسترو چند کشور ديگر از جمله آنها هستند. البته در کنار اين دسته بايد به حکومتهای نيم بند ايدئولژيک جهان اسلام هم اشاره نمود، که اتفاقآ بيشرين نوع از اين حکومتها هم در ميان آنها بود و هست. سوريه حافظ اسد، مصر عبد الناصر، ليبی معمر القذافی، عراق صدام حسين، پاکستان ژنرال ضیاء الحق، اوگاندای عيدی امين، سودان جعفر نميری و سپس هم عمر البشير و چند کشور ديگر اسلامی ديگر هم جزو اين دسته بودند و هستند. هستند را از اين نظر آوردم که يا چند تنی از آن ديوانگان هنوز هم زنده هستند و بر ملت اسير خود حکم می رانند، يا فرزندانشان جای پدران فاشيست خود را گرفته اند، و يا چون چين و ويتنام و ليبی که علی رقم رفرم های عميق در زمينه اقتصاد و باز نگری در سياست خارجی خود، در زمينه داخلی هيچ تغييری بوجود نياورده، همچنان با همان شيوه ی ديرين ارتجاعی و در زير چتر همان مشروعيّت نامشروع خود بر ملتهای خود حکومت می کنند

نتيجه نوشته و تطبيق تا اينجا اين است که، رژيم اسلامی ايران چه از نظر دينی، چه بلحاظ ساختار قدرت و چه حتی از نظر فلسفه سياسی پديده ای کاملآ نوظهور است، و هيچ شباهتی هم به نظامهای موجود و متروک فاشيستی دينی و غير دينی در دنيا ندارد. اين نظام حتی شباهتی به لشکر کشی تاتار و مغول هم به ايران ندارد. بنا بر همين خصلت يگانه هم بود که اشاره کردم اسم اعظم و راز بقای رژيم ملا های ايران در همين ناشناخته بودن آن است. در اينکه هيچ اولاد بشری از آن سر در نمی آورد. اساسآ علت همه ی ناکامی های بخش اعظم اپوزيسيون هم در همين نکته است، در همين عدم شاخت. در اينکه از ظن خود يار اين رژيم شده و آنرا مثلآ با نظامهايی کلاسيک چون نازيسم و فاشيسم و فالانژيسم اشتباه می گيرند. در حاليکه که اين بساط چيزی جديد و ناشناخته در کل تاريخ انسانی است

سفيهان عاقل فريب
خوب که در رخت و ريخت و رفتار و کردار پايوران اين رژيم دقيق شويد، مشتی ملای متحجر و بی سواد، عده ای شبه ملای بی سواد تر از خود آنان و دسته ای لات چاقوکش بی هويت را خواهيد ديد که نه تنها هيچ چيزشان شبيه به آدمهای عاقل و فرزانه نيست، که حتی در بيان حرف های يوميه خود هم وا می مانند. نه که نور هيچ معرفتی بر اينها نتابيده و نشانی از کياست و فراست در اين جماعت نيست، که به هر چيزی می مانند جز به رجل سياسی و کشور دار. اين که سهل است، اصلآ با محک عقل و علم، سياسی بودن حتی با صد من سريش هم به اين آدمها نمی چسبد

اما توجه بفرمائيد که همين عناصر بظاهر بی شعور و بی تدبير و غير سياسی، که حرف روزمره خود را نيز بلد نيستند، در اين بيست و هشت ساله آنچنان با حيله و تردستی حکومت خود را حفظ کرده اند که ميليونها تن که خود و ديگران آنان را عاقل و فرزانه می انگارند هم همگی انگشت به دهان مانده اند، و حيران و سرگردان. همين افراد بظاهر دون و مضحک دنيا را سر کار گذارده اند و همه ی جهانيان در برابرشان لنگ انداخته اند. بطوری که هيچ کس نمی داند که با رژيم اينها چه بايد کرد. به همين علت که هيچکس آنرا نمی شناسند. وقتی شما از طبيعت و مکانيزم چيزی سر در نياورديد، طبيعی است که نه توان تغيير بيولژيکی در آنرا داريد، نه قادر به مبارزه با آن هستيد و نه حتی راه کنار آمدن با آنرا خواهيد يافت

هر کسی با گوهر و ساختار جمهوری اسلامی آشنا نباشد (که متاسفانه هيچکس هم نيست)، فقط اگر يک هفته موضع گيری سران آنرا بر سر يک موضوع واحد دنبال کند، بطور قطع و يقين به اين نتيجه خواهد رسيد که در اين نظام هيچ نظم منطقی وجود ندارد. بی هيچ شکی هم عميقآ باورش خواهد شد که نه تنهاهيچ اتفاق و اتحادی ميان پايوران اين رژيم نيست، که تک تک آنان هم به خون هم تشنه هستند. غافل از اينکه هيچ تضاد و تناقضی در ميان سران اين رژيم وجود ندارد. نقصی اگر هست از سوی کسانی است که پندار و کردار سران جمهوری اسلامی را با معيار های متداول در جهان محک می زنند. آنها چون از پيچيدگی نه توی اين نظام سر در نمی آورند، تصور می کنند که مثلآ چون مسئولان درجه اول آن در حوزه ی کلام متناقض سخن می گويند، پس رژيم چند جناحی است، و جناحهای درون آن با هم اختلاف دارند

اين عزيزان خام انديش متوجه نيستند که اتفاقآ هيچ نظامی در جهان مانند جمهوری اسلامی يکدست نيست. اين چند گانه گويی و اختلاف ظاهری که به نظر آنها تضاد سران اين رژيم به نظر می آيد، اصلآ نشان سرزندگی اين سيستم و مشخصه و جوهره اصلی جمهوری اسلامی است. همين نظامی که بنيانگذارش به درستی گفته بود نظامی غير متعارف است و شباهتی به هيچ چيزی جز خود ندارد. غربی بيچاره چگونه گيج نشود وقتی می بيند که فقط در اخبار همين بيست و چهار ساعت اخير هفت تناقض در گفتار سران اين رژيم وجود دارد که هر کدام هم هفتاد و هفت در صد مخالف آن ديگری است. چه که هفت تن از سران رژيم در همين شبانه روز اخير راجع به مشکلات اين رژيم با جهان سخن گفته اند و سخن هيچ کدام هم ظاهرآ شباهتی به آن شش تن ديگر ندارد. هفت شيادی که همگی هم از مقامات مسئول رژيم هستند و نه شخصيّت های بيرون از حاکميّت که بتوان بدان نام اظهار عقيده شخصی داد. هفت نفری که همگی با هم در ارتباط تنگاتنگ بوده و همگی هم از مجريان درجه اول سياست اين رژيم شتر گاو پلنگ هستند

در عرف بين المللی اساسآ وقتی يک مقام مسئول راجع به مسئله ای مربوط به حکومت و دولت متبوع خويش اظهار نظر می کند، ديگر نمی توان بدان نام اظهار نظر شخصی داد. در واقع هيچ کدام از اينان خود هم نگفته اند که اظهاراتشان شخصی بوده. پس، اين در چهار چوب همان قواعد جهانی به معنای هفت اعلام موضع است. به زبان ساده تر يعنی اينکه، رژيم راجع به يک مسئله ی واحد فقط در عرض بيست و چهار ساعت هفت موضع رسمی اعلام کرده. هفت موضعی که در عين اينکه در ظاهر شباهتی بهم ندارند، اما در باطن همگی هماهنگ و کاملآ هم در راستای پيش برد سياست های رژيم است. اين البته فقط يک نمونه است. اين نظام شيطانی در تمامی عمر خود و در مورد تمامی امور همين گونه عمل کرده و می کند

نتيجه اينکه اصلآ نبايد به اختلافات درون اين نظام دل خوش کرد. بيشتر اين اختلافات تصنعی و در راستای حفظ آن است. حتی آن بخش از اختلافات هم که کمی جدی تر است، صرفآ بر سر کسب قدرت در درون همين نظام و باز هم در راستای بهتر حفظ کردن آن است، نه بر سر آزادی و رفاه ملت. حاصل اينکه تنها راه نجات ما و بشريت متمدن از شر اين شياطين مبارزه در جهت سقوط کامل اين نظام و سپس هم محو آثار آن است. بويژه فاز دوم که مهم تر و فاز فرهنگی است، بايسته است بدست و همت کسانی انجام پذيرد که دل و جانشان به حتی يک قطره از آب زهرآگين و مسموم اين نظام هم آلوده نشده باشد ...
1

www.hezbemihan.org

|

Wednesday, October 18, 2006

 

آقای بهرام مشيری، گنجی هيچ، با جناب حافظ چرا ؟

آقای بهرام مشيری، گنجی هيچ، با جناب حافظ چرا ؟

|

Monday, October 16, 2006

 

نقدی بر نقد برنامه های آقای مشيری، از سياوش


نقدی بر نقد برنامه های آقای مشيری، از سياوش

ما ایرانیان کافی است از کسی یا چیزی خوشمان بیاید، فورا بتی ساخته پرستشش می کنیم . اما خدا آن روز نیاورد اگر از قیافه و یا نظر دیگری خوشمان نیاید، بسرعت سعی در نفی و انکار ایشان و ندیدن نیکی هایش بکل خواهیم پرداخت ... بنده حدود 2 سال است که تک تک برنامه های ایشان را با وسواسی هر چه تمامتر پیگیری کرده ام تا شاید ایرادی از ایشان بیابم که با ادعاهای ایشان منافات داشته باشد. تاکنون هیچکدام از انتقاداتی را که دوستان هموطن ایراد فرمودند وارد نبوده و متاسفانه یا خوشبختانه در تمامی موارد حق بجانب آقای مشیری بود ...>>> تمامی مطلب

|

Saturday, October 14, 2006

 

جاده های خاکی يا پالان های رهبر

حزب ميهن
امير سپهر

جاده های خاکی يا پالان های رهبر


يک شوخی خيلی جدی

شايد اين قصه را در رساله ی دلگشای مولانا عبيد ديده باشم، يا در امثال و حکم علامه علی اکبر خان و يا جای ديگر (ديگر هوش و حواسی نمانده!) که، کسی زورش به خر نمی رسيد، پالانش را بباد کتک می گرفت. در روزگار ما، اين عينآ روش عوام فريبان سينه چاک ولی الله خان فقيه الملّه، و يا آنانی است که متاسفانه آن چيز معروف را ندارند. گروه بی چيزها و تاجر پيشگان بادبادکی اقلآ زياد گرد و خاک راه نمی اندازند . اين دسته چون بفکر اين هم هستند که ممکن است رژيم ملا ها بزودی سقط شود، می خواهند چند انتقاد ژيگول مآبانه در پرونده خود داشته باشند. تا اگر فردا باد از طرف ديگر وزيد، بگويند که بله، ماهم مثلآ مخالف آن رژيم بوديم ومبارزات شجاعانه ای هم برای آزادی کرديم

و اما آن گروه اول جدآ روی هر چه بچه پررو است را سفيد کرده اند! يعنی آن ياران صديق جمهوری قبرکن ها و روضه خوان ها که می خواهند خود را مخالف آن جا زنند و نقش اپوزيسيون اصلی را کمرنگ کنند. مخصوصآ آنان که مرتب به دست بوسی به ايران می روند و يا از جانب خود رژيم به اينسو فرستاده شده اند که اينجا نقش اپوزيسيون را بازی کنند. الواتی بی خطر در خارج از کشور، که برای نشان دادن مثلآ مخالفت ريشه ای خود، خود خر را رها کرده و به پالانش چسبيده اند . البته با پوزش از جناب خر، آن حيوان نجيب و زحمتکش که در اينجا وی را با موجودی تنبل و نانجيب و آدمکش و دزد مقايسه می کنيم

باری، تا قبل از بيرون پريدن زود هنگام آقا احمدی نژاد، سرور مظلومان چاقوکش عالم، بويژه مظلومان زن و بچه کش جبل عامل لبنان و دستيار آتی منجی بشريت از صندوق امام زمان، سلطان جماران فقط يک پالان بزرگ داشت، که نام اين پالان مندرس و آلوده به سرگين هم برادر بازجو حسين شريعتمداری کيهانچی عنکبوت باز است. هر کدام از اين رنود هفت خط، از قبيل آن ملا حسنی مسخره پرداز ساکن بلژيک و آن ژيگولوی ديروزی کارمند دفتر شهبانو فرح و کراوات به باد داده امروز لندنی و يا آن داريوش سجادی فرزند خوانده ملا عمر که قصد داشت نشان دهد که مثلآ او نيز داخل آدم است و پيراهنش با آزادی خواهان در يک آفتاب خشک می شود، فقط به طرف آن يک پالان پارس می کرد. حال اما يکسالی می شود که سلطانعلی خان صفوی خامنه ای دو پالانه شده اند، و با ظهور احمدی نژاد دکان حقه ی ديگری برای اين الوات باز شده

حال اينها می توانند با پارس کردن به دو سوی و جار و جنجال بيشتر راه انداختن خود را بيشتر آزادی خواه نشان دهند. خاتمی رفيق شفيق اين الوات در داخل اما حقا که از اينها هم حقه باز تر بود، تا اينکه در آخر خراب کاری کرد. وی برای نشان دادن حقانيت خود و دموکراتيک بودن اين رژيم آدمخواره مرتبآ به دانشجويان معترض می گفت ( می بينيد که ما بقدری فضای باز داريم که شما می توانيد هر اعتراضی به رئيس جمهور بکنيد و هيچ کس هم با شما کاری نداشته باشد!) و نتيجه می گرفت که گويا اين نظام فقاهتی از تمامی نظامهای آزاد دنيا هم دموکرات تر باشد. وی اما با تمام حيله گری در ماههای پايانی يک گاف ناجور داد. گاف خيلی بدی که با آن مچ خويش و رژيم دوست داشتنی اش را باز کرد. اين زمانی بود که گفت رئيس جمهور در جمهوری اسلامی فقط يک تدارکاتچی بی اختيار است

او چون در عصبانيت اين گفته را بر زبان آورد، متوجه نشد که معنی روشن اين گفته اين است که، در جمهوری اسلامی مرز آزادی آنجا است که شما می توانيد فقط به يک تدارکاتچی بی قدرت و اختيار و پادوی رهبراعتراض کنيد، ور نه اگر حتی نام خود سلطان قدر قدرت را بدون بسم ال و صلوات هم بر زبان آورديد، ترتيب کارتان داده خواهد شد. اگر می بينيم که امروزه زندانها انباشته از زندانی است، بدين علت است که شايد هشتاد در صد از آنان فقط به دليل بی احترامی به رئيس جمهور اصلی و مادام العمر زندانی شده اند. يعنی تنها و بزرگترين اتهامشان يابو خواندن قاطر رهبر است. که دستگاه قضايی تحت امر رهبر بوسيله ی دو نيمچه پالان و پادوی ديگر خود در آنجا آنرا به ماده قانون (بی احترامی به مقام معظم رهبری) مبدل ساخته

دو پادويی که يکی عراقی است و در عمر خود هرگز شاهرود را نديده اما نام خود را به هاشمی شاهرودی تغييرداده، و آن ديگر که نحس ترين و شوم ترين آدم روی زمين است، اما نام کوچکش سعيد است. همان بچه پرروی عقده ای که انشاالله مرتضی علی خودش به کمر اين بچه تخم تجاوز و قاتل زند که واقعآ مرتضوی شود

اما نتيجه عملی از اينهمه اينکه، چنانچه مشاهده کرديد کسی فقط به پالان هايی از قبيل شريعتمداری و احمدی نژاد و هاشمی عراقی و سعيد مرتضوی و صد ها ديگر نيمچه پالان رئيس جمهور مادام العمر علی، ولی خامنه ای آويزان می شود و با خود آن جناب خر کاری ندارد، دستکم بگوييد ... خودتی عمو! که طرف فکر نکند که شما را هالو گير آورده ... 1

www.hezbemihan.org

|

Monday, October 09, 2006

 

مشکل ما از بهرام بی مخ ها است

حزب ميهن
امير سپهر

شعبان ها قربايند. مشکل ما از بهرام بی مخ ها است

بخش نخست
در نوشته ای آوردم که گر چه نقد های زيادی بر کار تلويزيونهای لوس آنجلسی وارد است، اما اين بنگاهها به خودی خود بوجود نيامده اند. اينها هم مانند هر پديده ديگر اجتماعی علل و ريشه هايی دارند، بنا بر اين، حق است که ما بجای توجه ويژه نشان دادن به خود آنها که معلول هستند، بيشتر به بررسی علل بوجود آمدنشان بپردازيم . که مهم ترين علت پيدايش اين چنين پديده های ابتری هم بد آموزی های فرهنگی تاريخی ما است. فقط آنها را به نقد کشيدن و يک سره کوبيدن و نفی کردن، پرداختن به امور سطحی است. اين تلويزيونها مايه ننگ و يا مسئول تمامی مشکلات ايران و ايرانی که نيستند، اين ها هم چون رژيم اسلامی ذاتآ معلول عقبماندگی های تاريخی و آلودگيهای فرهنگی ما هستند. پس، در اين ميان پلشتی و ننگی هم اگر هست، از اصل اين فرهنگ نازل کنونی ما است، نه از فلان تلويزيونچی بی مايه و يا شهرت طلب. وقتی مشاهده می کنيم که حتی نازل ترين و بی محتوا ترين اين برنامه هم دوستداران و بينندگان بی شماری دارند. اين امر بيانگر اين حقيقت مسلم اما تاسفبار است که سطح فرهنگ آن تماشاچيان محترم حتی از اين تلويزيونچی های بی مايه هم نازلتر است

باری، چون موضوع اصلی اين نوشته نشان دادن پلشتی های فرهنگی و ضعف قدرت تشخيص ما در عرصه ی فرهنگ و سياست است، و نويسنده نيز برای باز کردن بهتر موضوعات پيوسته بجای مفاهيم به مصاديق می پردازم، قصد دارم برنامه جناب مشيری را به نقد کشم. آنهم البته نه از روی دشمنی و يا با نيت کوبيدن ايشان. مقصود بنده باز کردن پاره ای مشکلات است. که چند تايی از عمده ترين اين مشکلات و انحرافات ادراکی ما هم همين است که متاسفانه هنوز هم درک درستی از مقوله روشنفکری نداريم، آزاد انديش و آزادی خواه را از خشک مغز و مستبد تميز نمی دهم و اصولآ هم به معرفتی و اعتقادی بودن مقوله آزادی توجه نداريم

يعنی توجه نداريم که آزادی باوری است که از راه مطالعه و ممارست بايد بدان رسيد. که اين اعتقاد حتی مقدم بر هر پيکار و جانفشانی برای رسيدن واقعی بدان است. در اين راه مبارزه البته شرط لازم، اما امری ثانوی است. به زبانی ديگر، مادام که ملتی آزادی را نشناخته، آن را در وجود خود نهادينه نساخته و به قواعد آن پايبندی نداشته باشد، با صد انقلاب و تحول و جنگ و کودتا و رفرم هم بدان دست نخواهد يافت. برای مشاهده ی نمود های عينی اين ادعا نيازی به سفر های تاريخی و جغرافيايی نيست، زمان و پيرامون خود را بنگريم بس است. کافی است به دو همسايه چپ و راست خودمان و به فلسطين نگاهی بياندازيم و درستی اين اصل را دريابيم که آزادی فقط با دگرگونی سياسی بدست نمی آيد

در زمينه شخصی، ما اگر بدانيم که آزادی خواهی در شناخت و پايبندی بدان متبلور می شود نه در ادعا، آنگاه اين تصور باطل را رها خواهيم ساخت که هر آنکه در حوزه ی کلام با ديکتاتور و ديکتاتوری دشمنی کرد، پس آزاده و آزادی خواه است. اين همان خطای خانمان برباد ده سال پنجاه و هفت است. در اثر همين سطح نگری بود که همه خمينی را صرفآ بعلت مخالفت ريشه ای با نظام پيشين آزادی خواه تصور کرده و بدنبالش افتادند. بزعم آنها چون شاه فقيد ديکتاتور بود، و خمينی هم سرسخت ترين دشمن وی، پس، نتيجه می گرفتند که آن آخوند بايد که يک آزادی خواه بزرگ باشد

و اما در مورد جناب مشيری و ارتباطشان به بحث مزبور، گرچه اين قياس مع الفارق است، ليکن بنا به هزار و يک دليل، از ديد اينجانب جناب ايشان هم بنوعی يک خمينی قبل از انقلاب و فاقد قدرت هستند. آقای مهندس که اين روز ها بعنوان يک روشنفکر بنام شده اند، نه تنها انسانی وارسته و آزادی خواه نيستند، بلکه نه آزادی و قواعد آنرا می شناسند و نه اصلآ به آزادی و حق ابراز عقيده ی حتی فقط يک نفر جز خود اعتقادی دارند. اگر کسی تعريف و تمجيد از ايشان بعمل آورد دوست و هر آنکه مخالف عقيده اين بزرگوار باشد، جاهل و معتقد به اصالت آخور و چه و چه است. که اين نه رسم وارستگی است، نه عملی اخلاقی و نه از آزاد انديشی. بعکس، اينهمه نشانگر آين است که اگر به فرض روزی آقای مشيری در جايگاه قدرت نشيند، خود هزار پله از هر ديکتاتوری ديکتاتور تر خواهند شد

اين مرد محترم يک فاشيست بالاقوه هستند. تمام مواضع و افکارشان هم کاملآ گويای اين است که چنانچه صاحب قدرت شوند، به مراتب از هيتلر و استالين و موسولينی و خمينی خونخوار تر خواهند شد. ايشان البته در اينجا يک نمونه و بهانه ای برای طرح اين مشکلات است. اغلب کسانی که داعيه آزادی خواهی و حق طلبی دارند هم چون ايشان خود از همه فاشيست تر هستند، جز خود هيچ حقی را هم برای ديگران به رسميت نمی شناسند. برای پرهيز از برداشت نادرست از اين نوشته، باز مجبورم تأکيد کنم که مراد اين مقاله به هيج وجه شخص آقای مشيری نيست. چه که شخصآ هم اين مرد محترم را دوست دارم و هم برايشان احترام قائلم

بحثی که خواهم آورد يک بحث عام است. اگر آن عاليجناب را انتخاب کرده ام، فقط بدين علت است که روشن تر می توانم اين عقبماندگی ها و اين پلشتی های فرهنگی را نمايان سازم. چه که نامبرده اين روز ها از راه برنامه های شتر نشان خود خيلی به روشنفکری و آزادی خواهی شهره شده اند. در اثر کم آگاهی مردم ما، دستکم که خود اين بزرگوار دچار توهم شده خود خويشتن را، و عده ای سطحی نگر هم از کم دقتی نامبرده را ابر روشنفکر و واسلاو هاول کنونی ايران بحساب می آورند. امری که هم حقيقت آن بهترين نشانگر عقبماندگی ما است و هم غير واقعی بودن آن. آن عده ی کم دقت البته در اثر همان انحراف درک که آوردم به منش خود وی توجه نکرده و صرف دشمنی کلامی ايشان با ديکتاتوری را به آزادی خواهی ايشان تعبير می کنند

البته بنده در جايگاهی نيستم که مدعی گردم آگاه تر از ايشان هستم و می خواهم تمامی برنامه ی شتر نشان آقای مشيری را کلآ و يک سره رد کنم. اما همين اندازه هست که با دلايل بسياری روشن سازم که جناب مشيری در آن جايگاهی نيست که خود و بعضی تصور می کنند. در ميان چندين تالک شوی بی محتوا و آشفته که از لوس آنجلس فرستاده می شود، حقآ هستند چند برنامه ای که برای گروههای ويژه و پاره ای حتی برای همه ی قشر ها و طبقات اجتماعی ارزش ديدن و شنيدن دارد. برنامه جناب مشيری هم با همه ی کاستی هايش جزو يکی از همين برنامه ها است. فاش پيداست که مشاراليه برخلاف بعضی مجريان تهی، برای ارايه اين تالک شو های خود بسيار مطالعه کرده و زحمت می کشند. اما اينکه عده ای از هم ميهنان ما تصور کنند که جناب ايشان گويا از ابر فرهنگوران ما باشند، پنداری کاملآ باطل و با عرض پوزش از کم آگاهی است

پس، نامور شدن ايشان متاسفانه از سطح نازل فرهنگ عمومی مردم ما است نه از مقام رفيع ايشان در علم و معرفت. از ديد نگارنده، آن جناب نه آنچنان خردمندی دارند که بتوان ايشان را جزو نمونه های والای فرهنگ کهن و اصيل ايران زمين بحساب آورد، نه آنچنان بضاعتی از علوم و فنون دارند که بشود آن محترم را علامه دانست و نه اصلآ حتی رفتار و گفتاری متناسب شأن يک انسان فرهيخته. دلايل زيادی هم برای اين ادعای خود دارم. البته قادر نخواهم بود حق مطلب را در يک نوشته ی کوتاه ادا کنم. اما تا آنجا که در حوصله ی يک مقاله باشد چندی از اين دلايل مشهود و قابل درک برای همگان را خواهم آورد. قضاوت آنرا هم به خود خواننده وا می گذارم. چنانچه کسی حس کرد در اين نوشته تند روی کرده و يا دچار بی انصافی شدم، بدانيد که نادانسته و از سر غفلت بوده است، نه عمدی و از روی دشمنی. وجدانآ که قصدم فقط روشنگری است نه بی ادبی

قبل از آوردن دلايل خود و شروع به نشاندادن حقيقت جناب مشيری از ديد خود، ابتدا اينرا بياورم که در اين نوشته مجبور خواهم بود که واژگان و جملاتی را بياورم که شخصآ هيچ دوست نمی دارم. کمتر هم در نوشته های خود از آنها بهره می برم. آنچه خواهم آورد متعلق به شخص آقای مشيری است نه اينجانب. اگر می آورم از سر ناچاری است. زيرا نقد غير مستند، کلی گويی و نقدی نارسا است. به هر روی، از بابت آوردن اين سخنان نازيبا قبلآ و قلبآ پوزش می طلبم. واژگان و جملاتی نازيبا در عرصه سياست، و هزار بار نازيبا تر و ناشايست تر در قلمرو ادب، که جناب مهندس، اين مدعی بزرگ معرفت و دانش و اخلاق و جوانمردی، مانند نقل و نبات بر سر و روی هر مخالف فکری و سياسی خود می ريزند. مباد آنزمان که جنابشان از کسی خوششان نيايد، آنگاه است که اين بزرگوار با اين مستهجن ترين ناسزا ها آن فرد فلکزده را بمباران خواهند کرد. حيرتا که از اين بابت هم هيچ احساس شرمی ندارند

واژه ها و جمله هايی چون مزخرف ميگه، غلط زيادی کرده، مرتيکه ی لمپن، پدرش هم يک نفهم و لمپن بود، يابو، خر، چرت و پرت، کارخانه خر سازی، پهن خوش بو، توی دهنش بزنيد، داشم، ببينم!، تو غلط زيادی کردی، مدفوع سگ، بيجا می کند، اينها همش خزعبلاته، مثل الاغ ميمونه، اين ديگه عجب خريه، آشغال کله، جاهل، نادان، بی شعور، بی غيرت، کثافت زد، اونها از اينها هم الاغ تر بودند، اينها نمی فهمند، همه را بريزيد در مستراح و ... اينها و دهها واژگان و جمله هايی از اين دست که همه ابزاری هستند برای فرد محترمی که خويش را اديب و فرزانه پنداشته، می خواهد با استفاده از آنها به گسترش علم و معرفت اهتمام ورزد و سطح اخلاق و شعور مخاطباش را ارتقاء دهد

شخصيت يا خودی آقای مشيری

مهندس مشيری تجسم حقيقی يک واعظ غير متعظ است. وی شخصآ يکی از نمونه های بارز آن کسانی است که خود آنانرا لمپن خطاب کرده و مرتب هم بدانها فحاشی می کنند. جناب مشيری چون متاسفانه خويش را نمی شناسند و يا در اثر نخوت نمی خواهند هم بشناسند، اصلآ متوجه نيستند که موجودی بنام آقای مهندس بهرام مشيری تبلور عينی همه ی آن پلشتی هايی است که مجری برنامه سرزمين جاويد به ديگران فقط به جرم آلودگی به يکی از آنها زشت ترين توهين ها را روا می دارد. به ديگر سخن، جناب ايشان نادانسته خود را محاکمه و محکوم کرده و بيش از هرکسی هم به خود فحاشی می کنند

بعنوان مثال ايشان در حاليکه خود يک فاشيست به تمام معنا هستند، بد ترين توهين را نثار حتی نيمچه ديکتاتور ها هم می فرمايند. چنانچه کسی می خواهد اين جناب مهندس ما را از پوست شير برون آورده به جلد اصلی باز گرداند، کافی است که يک انتقاد کوچک از وی بعمل آورد. همين کافی است که مشاهده فرماييد جناب مشيری از همان پشت دوربين تلويزيون و از طريق تلفن هم می خواهد سر از تن آن منتقد بينوا جدا سازد. امری بی استثنا که هر باری بوجود آمده که فردی مخالف ميل و پندار اين بزرگوار حرفی بر زبان رانده. وی کسی است که حتی تحمل يک تذکر دوستانه را هم ندارد. اگر بپذيريم که شخصيت واقعی افراد در مفام مخالفت متجلی می شود، که شخصآ هم سخت بر اين باورم، بايد گفت که در ميان اينهمه نويسنده و شاعر و خطيب و اديب که ما دارم آدمی بدين فاشيستی وجود ندارد

آقای مشيری بی قدرت در همين دنيای بی قدرتی خود هم آنچنان رفتار زورمدارانه ای دارند که حتی صدام حسين قدر قدرت حتی آن زمان هم که در قدرت بود تا بدين حد به مخالفان خود بد و بيراه نگفت. آقای مشيری بطور جوهری شخصی زورگو و مونولوگيست هستند نه فردی که بتوان با وی ديالوگ برقرار کرد. فرض ايشان اين است که به رفيع ترين قله ی آگاهی صعود کرده و ديگران بايد هر آنچه اين محترم می فرمايند را بی چون و چرا پذيرا گردند. همين هم هست که پيوسته می فرمايند توضيح خواهم داد. فرض ايشان اين است که فقط بايد از وی پرسيد و ياد گرفت، نه اينکه بتوان با او بحث کرد. نامبرده در عالم خود حتی اندک احتمالی هم نگذارده اند که شايد ديگرانی هم باشند تا بتوان چيز هايی هم از آنان آموخت ... 1

اين نوشته ادامه دارد

www.hezbemihan.org

|

Wednesday, October 04, 2006

 

! شرف کمتر، زندگی بهتر

حزب ميهن
امير سپهر

شرف کمتر، زندگی بهتر! 1

جهل، عناد، شرف فروشی، اينها هستند مادر و پرستاران جمهوری اسلامی

درست است که هر آنچه جمهوری اسلامی برای ما به ارمغان آورده همه نشان از سيه روزی و پريشان خاطری دارد، همه ننگ آور و مصيبت بار است، ليکن در ميان اين هزار نکبت و سيه روزی، يکی خيلی جگر خراش است، خيلی! اين يکی فقط نکبت و تباهی نيست، اين از فقر و سيه روزی خيلی کشنده تر است. اين دردی است جانسوز که جگر هر ايرانی با شرفی را پاره پاره کرده. اين اوج بی آبرويی ايران و هر ايرانی است. رسوايی شرم آور و ننگينی که در سراسر تاريخ ايران سابقه ندارد

آنچه می نويسم شعار نيست. نيازی هم به بارک الله و ماشا الله و يا خوش آمد و بد آمد کسی ندارم، اين حقيقت آن حس کشنده ای است که در درون سينه و دل خود دارم . بی پرده هم می نويسم. می نويسم که ولله مردن آدمی از گرسنگی هزار بار شرف دارد بر اين زندگی ننگين امروز. ديدن اين ننگ و دم فرو بستن و خود را انسان انگاشتن ولله که خود نشان بی غيرتی آدمی است

اعتياد، بيکاری، بی سرپناهی، زندگی در خيابان ها و کارتن خوابی ، بی دارويی، فرار مغز ها، بسته شدن يکی پس از ديگر کارخانه ها و مراکز توليدی، سوء تغذيه بيش از نيمی از ملت، نبود ارزاق، جنگ و تبعات خانمانسوز پس از آن، نزديک به يک ميليون عليل، از صفحه روزگار محو شدن بيش از دويست شهرک و ده ايران و آوارگی ميليونها تن از هم ميهنان جنگ زده ما، کمبود بنزين، فرار ميليونها تن از ايران، اعدام و شلاق و ترور و سنگسار و دست و پا بريدن وچشم کور کردن و ترور بند و شلاق ووو همه و همه بلايای بنياد سوزی هستند که اين حکومت کثيف و اهريمنی روضه خوانها برای ما تحفه آورده

اما همه ی اين بدبختی های خانمانسوز، حتی ننگ کليه فروشی جوانان يک طرف و اين ننگ جگرسوز حراج دختران ايرانی در بازار برده فروشان و به فحشا کشيده شدن زنان و دخترکان فقير هم ميهن ما طرف ديگر. اين رسوايی و بی آبرويی بسمان نبود، که حال معلوم شده ولی فقيه برای دوست تراشی و استمرار حکومت خود زنان و دختران ايران را به اعراب عراقی لشکر بدر هديه می داده. عراق آزاد شده و آن مردان عرب طرف صيغه به کشورشان باز گشته اند

حال اين زنان اهدايی ولی فقيه مانده اند هر يک با چند ولد زنا. عربزادگانی مانند خود خامنه ای که حتمآ آنها نيز در آينده عمامه سياه خواهند بست و خود را سيد اولاد پيغمبر خواهند ناميد و حق ويژه طلب خواهند کرد. حتمآ هم عده ای ايرانی جاهل و نادان در آينده مريد اين ولدزنا ها خواهند شد. دستشان را بوسيده و جيبشان را هم پر پول خواهند ساخت که آنان نيز به اجداد ما فحاشی کنند و به عربزادگی خويش مفتخر باشند

بنده کاری به خيلی از خود مدرن تر ها ندارم، نگارنده بعنوان يک ايرانی، يک ايرانی آذری، يک متولد جنوب شهر تهران و يک فرد سنتی ايرانی، بی تعارف و شعار می نويسم که آرزو دارم ايکاش اصلآ قبل از اين فتنه روضه خوان ها مرده بودم تا شاهد اين همه ننگ و بی غيرتی و آبروريزی نباشم

احساسات برم نداشته، با تعقل و تأمل می نويسم که بنده که ديگر تاب تحمل اين همه ننگ و بی شرفی را ندارم. ما ايرانيان خيلی مشکل و بدبختی داشتيم. اما هرگز در هيچ مقطعی از تاريخ خود اينهمه لاقيد و بی رگ نبوديم، حتی در بدترين شرايط زندگی اجتماعی خود. تا همين بيست و هفت سال پيش، تا قبل از گرفتار آمدن به چنگ اين اوباش بی وطن و تهی از شرف، ايرانی هر چه که نداشت اما از غيرت و شرف بی بهره نبود. بيکار و نادار و گرسنه هم که بود اما غرور و غيرت خود را حفظ می کرد

در نزد ما شرف و عزت و آبروداری بيش از هر چيز ديگری ستوده بود. کاری به گذشته های دور هم ندارم. از مشاهدات شخصی خود می گويم. از همين بيست و هفت سال قبل که خود ديده و تجربه کرده ام، نه از هزار و دو هزار سال پيش. زن و مرد ايرانی عصر پهلوی که ما ديديم يک غرور انسانی ستودنی خاصی داشتند که احترام برانگيز بود. حتی نادار ترين و بی چيز ترين افراد و خانواده ها هم به غرور و شرف خود بيش از شکم خود اهميت می دادند. فقرا حاظر بودند از گرسنگی جان دهند اما آبرويشان محفوظ ماند. حتی بيشترين گدايان نيز از شرم و برای آبرو داری فقط شب هنگام و در تاريکی به تکدی گری می رفتند. در همان ظلمت شب هم صورت خويش با دست پنهان می کردند که مبادا شناخته شوند

حال اما همه چيز از ميان رفته. همه ی حرمت ها شکسته شده. پرده های عصمت همه دريده شده و تمامی ارزشهای والای ما به ننگ و لجن آلوده گشته. بيست و هشت سال حکومت شريعتمداران حال حداقل از بخشی از مردم ما موجوداتی ساخته که نه شرف سرشان می شود و نه اصلآ انسانيت و ايرانيت. بدبختی بزرگ در اين است که اين بخش بی غيرت و شرف باخته هم نه فقرا و مستمندان، نه محرومان و بيسوادان، که دانشگاه ديدگان و اغنيا هستند. مثلآ بخش اليت و مثلآ روشنفکر جامعه ايرانی که در قاعده بايد الگوی بی سوادان و نا آگاهان ما باشند

اينان اما خود آنچنان از جاده مسئوليت ملی و حتی شرف انسانی خارج شده اند که الگو شدن که سهل است، که اصلآ وجودشان مايه ننگ و سرافکندگی هر ايرانی است. اينها گويی اصلآ بويی از غيرت و آدميت به مشاشان نخورده، که همه ی شرف و آبرو و غيرت خود را برای دو روزه اين زندگی مادی و فانی در پيشخوان دکان اين قوم ضد ايرانی گدا و سفله و بی هويت به حراج گذارده اند. نگارنده هميشه وهمه وقت گفته و نوشه ام که ملا و احمدی نژاد و خامنه ای و ولايت فقيه و جمهوری اسلامی و همه ی اين بساط ننگين همه معلول هستند. حال هم همان باور را دارم

باور دارم که پيدايش و ماندگاری جمهوری اسلامی معلول سه علت بوده و هست. يکی جهل عده ای ايرانی ، آن دو ديگر، يکی عناد با تاريخ و حسادت عده ای ايرانی به همديگر، که پيش از دشمن خود در اثر حسادت و بخل و کينه هر آلترناتيوی را بی آبرو و تخريب می کنند و بالاخره هم شرف فروشی عده ای نا ايرانی. اگر اين سه عامل نبود، به هستی که نه اصلآ جمهوری اسلامی در ايران استقرار می يافت، و اگر هم که به هر دليل ديگر چنين حکومتی بر سر کار می آمد، عمر آن حتی به دهسال هم نمی رسيد

راجع به اين دسته اخير، يعنی شرف فروشان دانشگاه ديده توضيح بيشتر را ضروری نمی دانم. تمنا می کنم فقط به فايل صوتی زير گوش کنيد که از هزار کتاب گويا تر است. ببينيد چه افرادی به دستبوس احمدی نژاد در آمريکا رفته اند. همه دکتر و مهندس تحصيلکرده دانشگاههای غرب. اگر در نظام شاهنشاهی شعار (فرزند کمتر، زندگی بهتر) توصيه می شد، نظام جمهوری اسلامی آنرا با شعار (شرف کمتر، زندگی بهتر) تعويض کرده. دستکم قسمتی از خود اين روشنفکران جمهوری اسلامی ساز که ديگر اين شعار را پذيرفته و بدان خوب هم عمل می کنند. به حقيقت که فقط يک رفتگر بيسواد و فقير اما با شرف ايرانی، از هزار راس اين به اصطلاح روشنفکران بی وطن هزاران بار شريف تر و محترم تر است ... 1

فايل صوتی ديدار فرهيختگان ما با جناب دکتر تيمسار محمود احمدی نژاد رئيس جمهور محبوب ايران و جانشين کوروش بزرگ، در آمريکا

(rm) صدا
(wma) صدا
[ 4:12 mins ]

www.hezbemihan.org

|

Sunday, October 01, 2006

 

آخوند ملايم !؟

سايه سعيدی سيرجانی

آخوند ملايم ؟
سرش گنبد مسجد؛
منبر رییس شعار ده؛
بلندگو مقیم خارج
قربان برم پول رو
دلار و ین و یورو رو

این جماعت زیر ماسک عبا و عمامه و مذهب و شعار رشد کرده اند. اینها تنازع بقا کرده اند. نه در جهت ارزش های مثبت بل در جهت عکس آن. به هر طنابی خود را آویزان کرده بودند و با دیدن همه شکست ها زندگی انگلی را پیشه گرفتند. هفت خط و خال گشته اند. به هر ستون " نمادین" خود را وصل کرده اند. به هر مکتب مرسوم و هر شعار نوینی خود را می چسبانند هر چند به شیوه ظاهری. یاد گرفته اند با شعار آنکه پیروز است حق با اوست؛ حق را که کاملا در تضاد با وجود اینان است را از آن خود گردانند.1
نه کمونیستند نه مسلمان مرگ بر سرمایه می گویند و خود چرخاننده بازی کاپیتالیستی کاپیتالیستی اند. 1

بلند گوهایشان هم سخت مشغول توجیه کردن و رنگ کردن این نکبت هستند.کی؟ مثل نوری زاده. چه؟ علم کردن نشان الله ی حالا امروز به نام بروجردی. آخرش چه؟ تلف کردن زمان ما مردم. یعنی نادیده گرفتن صداهای هم اکنون آزاده ای که از هر تحجر فکری گذشته اند. با دنیایی سفسطه و توجیه به تقیه می پردازند. می پرسی اگر آخوند ملایم! داریم که گیرم داشته باشیم این صد و هشتاد سال کجا بودند. این بیست و هفت سال چه کردند؟ اینها می توانند " تغییر" را رقم زنند؟! جل الخالق! 1

اینها اگر می توانستند مشت رسوای همان خمینی را باز کنند این بیست و هفت سال کجا بودند؟ این اشتباه انداختن مردم از چهره واقعی جماعتی با عنوان جمهوری اسلامی را جز " فریب" می توان نامی نهاد؟

جمهوری اسلامی از آخوندهایش هم گذشته است. سرگرم سرمایه گذاری بر نسل دوم اش است. نسلی که نه قبل از به مقام ریاست جمهوری اسلامی گشتن خاتمی ؛ به ایران بر نگشتند اما گیرنده هایشان دقیقا بعد از رنگ و لعاب خاتمی موج سود را گرفت و به همه کشورها گسیل گشتند از جمله ایران. 1

ارقام سرمایه گذاری های دوبی؛ انگلستان ؛ کانادا و آمریکا نجومی گشت. این ده سال اینها با برنامه رفتار کردند و امروز خوشه چینی اشان است. 1

یادت می آید آن لایه لایه بودن سیستم جمهوری اسلامی را؟ هر روز به باب بازار صورتکی علم می شود. اصل کجاست؟ "سود " و سود. به دور از هر ارزشی. از همه ارزشها سر موقع اش استفاده می کنند برای توجیه . از ایران برایت می گویند؛ از حق بشر می گویند؛ از فضا نورد برایت می گویند از دایره المعارف تشویق کننده سرمایه گذاران همگن جمهوری اسلامی در ممالک دور می گویند. 1

این تهاجم است در همه ابعادش. اینجا این رادیو تلویزیون های خارج نشین هم سخت سرگرم " شو" درست کردن هستند تا حواس ها را پرت کنند. این گروه هم دست کمی از " سودجویان" جمهوری اسلامی ندارند. یکی هستند. دیکتاتور هایی که با شعار آزادی چنان چماقی بر پای آزاده می زنند که دیده و حس کرده ای. اینها هم محصول محیط استبداد هستند و بس. سرگرم شو شدن؛ طبل تو خالی کوفتن؛ پول جمع کردن و مدعی شدن ها، دست درازی در همه اینها خصوصیت مشترک است. از همان شاهزاده رضا پهلوی بگیر تا جماعت بسیاری از همه دکانداران مثلا سیاسی را. اینجا سخن از " حق " و "حق خود" نیست. همه وکیل و وصی اند و منتظر فرصت تا مدعی شوند. دریغ از " از خود گذشتگی" و نشان گرفتن اصل درد. 1

این میان؛ در غلغله شعار دهندگان و دکانداران " مبارزه منفی" این خود " مردم ایران " هستند که با جواب ندادن به همه این شلوغ کاران اصل مبارزه منفی را به نمایش گذاشته اند. 1

مردم بیدارند و به درستی درد را می شناسند. از نکبت جمهوری اسلامی بیزار است و این گرد و خاک راه انداختن منتظران فرصت حکمران گشتن را هم خوب می بیند و از همه اینان دلسرد می شود. 1

می بیند که هجوم نسلی بی ارزش و سودجو برنامه جمهوری اسلامی بوده و می داند برگ بازی جمهوری اسلامی دیگر این و آن آخوندک نیست. چنان نوچه هایی را پرورانده که با فرمول "پول" باد آورده به بقای خودش ادامه می دهد. چه غم گر دیگر نام و نشانی از آزادگی ایرانی مطرح نشود. 1

این نام و نشان و دکترای افتخاری جمع کردن و معیار پول داری را نشان افتخار دیدن با " ایران" و " ایرانی" در تضاد است. نه دست درازی آخوند جیره خوار خمس و زکات و وعده و توبیخ بهشت و جهنم اش و نه این آدم نماهای تهی از ارزشی که به سرعت با ضعف دنیای غرب ترکیب شده اند و این سودا را بر فرق من و تو ایرانی می خواهند سوار کنند. 1
هنگام ، هنگام خاستن صداهایی است که " ارزش" ها را به جامعه از هر سمت مورد هجوم قرار گرفته " ایران" بازگرداند.1
ایران و ایرانی تنها به آزادگی خاسته از خرد و اندیشه اش می تواند افتخار کند. به ایستادگی رو راستان و مبارزان با ریا و سالوس قدرت پیشگان ؛ می تواند قدرت بگیرد. این همه نکبت که بر سر این سرزمین آمد از آنجا برخاست که خرد را از مردمان دریغ کردند. صدای آزادگان را دهه هاست در گلوها خفه کردند تا این وضع را به انجام برسانند. آخر کار هم؛ این وضع چنان ناخوانی با اصل ایرانی دارد که همان ایرانی بدست خودش این قالب مصنوعی پر ریا را می شکند. این صدای شکستن را در نگاه آزاده ای می بینم که :احمدو ها؛ اکبرو ها؛ سید انگلیسی لاریجانی ها؛ جارچی منم شاه عباس بلبل ایران ها! همه را به یک شکل می بیند و با همان سکوت و خشم در نگاهش دکان اینان را جمع می کند. با بی تفاوتی به این خوش رقصان. 1

سایه
مهر ماه

www.hezbemihan.org

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker