امير سپهر
داريوش همايون ( کمپانی حزب مشروطه ! ) چه ميگويد ؟
رويکرود به سياست از جانب اهل قلم امری تازه و ويژه کشور ما نيست. بسياری از نويسندگان و صاحبان افکار نوين حتا در مترقی ترين کشورها بدينکار مبادرت ميورزند. وجود صاحبان انديشه های نو و مردمی بويژه در ممالکی که بلحاظ بافت حکومتی خود در زمينه آزادی های مدنی آنچنانکه بايد وشايد توسعه نيافته اند، باعث ميگردد که اينکشورها گامهای مؤثری در راه گشايش فضای سياسی و تامين رفاه و آسايش عمومی مردمان بردارند.
هم امروزاز ميان نويسندگان مشهور پيشين که به سياست روی آورده و از يمن و برکت وجود خويش برای کشور ومردم خود کسب آبرو و اعتبار کرده اند ميتوان به نام واسلاوهاول رئيس جمهوری چک اشاره نمود. وی که از منتقدين و ناراضيان نظام بسته گذشته کشورش بود، پس از فرو پاشی کمونيسم نه تنها باعث شد که امرانتقال قدرت به نهادهای دموکراتيک و جدايی اسلاو وچک بدون کوچکترين هزينه ای برای طرفين بصورتی دموکراتيک و متمدنانه صورت پذيرد، بلکه وجود او در مقام رياست جمهوری کشورش آنچنان آبرو واعتباری برای آنکشور کوچک و نسبتاّ فقير به ارمغان آورد که بسياری از ممالک بزرگتر و غنی تر فاقد آن هستند. هم اينک چک که از پس جدايی ازاسلا و به کشوری بازهم کوچکتر و فقيرتر مبدل شده يکی از معتبرترين کشور ها در صحنه سياست اروپا و جهان بشمار ميرود و شخص واسلاوهاول مورد احترام تمامی مجامع بين المللی و روشنفکری جهان است
قبل از واسلاو هاول نيز بسياری از ارباب انديشه وقلم به سياست روی آوردند. ويژگی کار اين طيف از سياستمداران درآن بود که بدليل آگاهيهايی که به مشکلات جوامع خويش داشتند، هرکدامی از ايشان تأثير و بتبع آن نقشی بسزا در پيشبرد سياستهای مردمی کشورهای خودايفا کردند. که از آن ميان ميتوان به مشهور ترين آنها اشاره نمود. مهاتما گاندی ، قوام نکرومه ، ويلی برانت ، آندره مالرو وآنديگر شاعر بزرگ آفريقايی که بتازگی درفرانسه ديده بر هستی فروبست از آندسته نويسندگان و روشنفکران بشمار ميروند. در کشور ما نيز از ديرباز کم نبودند افراد صاحب فکر وکتابت که قدم در ميدان سياست گذاردند. ليکن روزگاران گذشته و صحبت از خواجه نصيرالدين طوسی و عطا ملک جوينی و برشمردن خدمت و يا خيانت خواجه نظام الملک را به پژوهندگان تاريخ وا مينهيم. اينگونه مباحث بکار امروزما نمی آيد. منظور ما تاريخ جديد ايران است. بويژه تاريخ دوصد سال آخرين. يعنی از زمان انعقاد نطفه آزاديی طلبی و قانون خواهی و تجدد جويی و بالاخره نهضت مشروطه تا به اکنون.
قائم مقام فراهانی پدر و پسر، پيرنيای پدر وپسر، احتشام السلطنه قجری ، فروغی پدر و پسر، محمد تقی ( ملک الشعرای بهار) ، علی دشتی ، سيد ضياءالدين طباطبايی ، حسين مکی ، مظفر بقايی کرمانی ، سيد حسن تقی زاده ، پرويز ناتل خانلری همچنين دکتر سيد حسين فاطمی و تنی چند از ديگر ارباب قلم در کشورما هم در طول همين دوسده اخير بود که از حوزه انديشه و قلم وارد عرصه سياست شدند والحق هم هر کدامی از ايشان کم يا بيش بسهم خود سياست ايران را متحول نمودند. حتا ورود سيد ضياء هم بدنيای سياست که همگان کابينه کوتاه مدت وی را کابينه محلل ميخواندند و خود ويرا از عوامل انگلوفيل ميدانستند نيزآنچنان خالی ازفايده نبود.او چند کار مثبت از خود درسياست ايران بروز داد
حداقل کاری که وی کرد کمک به تضعيف و در نهايت کوتاه شدن دست خاندان ذليل السلطنه قجری از مقدرات ملت بخت برگشته ما بود.آنهم پس ازيک قرن جنايت و زنبارگی و مفتخواری از سفره مردم فقير ايران. عمل بسيار بجا و سنجيده ديگر سيد آن بود که ابتدا عبا و عمامه و نعلين از تن بر کنده آنگاه با فکل وکراوت خود را رئيس الوزرا اعلام کرد. وقتی دليل اينکار را از وی پرسيدند؟ پاسخ داد که ( نميخواهم از خود بدعتی ناپسند بجای گذارم که فردا هر بچه آخوند و ملای يکلا قبايی سودای کودتا براه انداختن و نخست وزيری درسر بپروراند.آمان از روزی که آخوند جماعت درسياست داخل شوند ! ) امروز می بينيم که حقاٌ سيد تا چه اندازه هم لباسی های ولد چموش خود را خوب
!ميشناخته
تمامی کسانيکه تاکنون از آنان سخن بميان آورديم ديگر در ميان ما نيستند. سنجش ميزان خدمت و لغزش آنان کارمورخين است. نبش قبر کردن و کيفر دادن استخوانهای رفتگان دردی را از دردهای بيشمار ملت ما درمان نخواهد کرد. پنجاه سال بر سر و کول همديگر پريدن که آيا مصدق حقانيت داشته يا شاه مگر ما را بسعادت رهنمون شد ؟ حداقل در نيمی از ايندوران که نه ديگر شاهی ها بر سرير قدرت نشسته بودند و نه مصدقی ها دمی روی سعادت را ديده اند ، بايسته بود که چشمان ما به خيلی از واقعيتها گشوده شود. اما اينگونه نشد و اين بازی سفيهانه همچنان ادامه دارد
اين واقييعت که هردوآنها ايران و ايرانی را دوست داشتند و هرچه ميتوانستد برای سرفرازی ملک و ملت خود انجام دادند. ملت ما اگر ضربه خورد نه از شاه بود و نه از مصدق . ما را کسانی خانه خراب کردند که نام اين دو فرد را بدروغ سرمايه کرده و کشورمان را نابود کردند. اراذل اوباشی چون حسين فردوست ها ، قرنی ها و عباس قره باغی ها که بنام سرباز، نمک ملت ما را خوردند اما هستی مردم خود را بباد دادند ، يا آن معدودی که با وقاحت تمام خود را مصدقی ميدانند اما شرف و حيثيّت ملی خود را در مصلای ملايان و بيت رهبری به حراج گذارده اند ، نه تنها مصدقی و شاهی نيستند ، بلکه حتا انسانيت هم ندارند
ماکه دستکم از سقوط ميهنمان تا به امروز درد مشترک داشتيم. حاصل کارمان چه بوده ؟ آيا در اينمدت هيچ کار مثبتی از طرف مليّون انجام پذيرفته ؟ اگر صادق باشيم بايد گفت خير. مگر غير از اين بوده که بجای همکاری با يکديگر در راه آزاد سازی کشور و ملتمان ، تمام توش و توان خود را برای دريدن گريبان يکدگر صرف کرده ، با اينکار عمر نظام انيرانی آخوندی را بيمه کرده ايم ؟ براستی که از ما است که برما است ! با اين ميهن دوستان و آزاديخواهان چه جای تعجب که ايران در دست هاشمی عراقی ها و اکبر رفسنجانی ها و جنتی ها و خامنه ای ها و الله کرم ها باشد ! ؟
باری ! بااين مقدمه به عصر پهلوی ميرسيم ، بويژه به دوران پادشاهی پهلوی دوم که مراد اصلی ما است. در آن دوران نيز تنی چند از صاحبان قلم وارد گود سياست شدند. ليکن فقط دو تن از آن ميان بر سرنوشت کشور تأثير گذار بودند. يعنی داريوش همايون يا ( احمد رشيدی مطلق ) و دکتر حسن ارسنجانی سردبير روزنامه داريا و وزير کشاورزی دولت دکترعلی امينی . تأثير ايندو اما بر سرنوشت کشور ما به يکسان نبود. حسن ارسنجانی فردی بود که در تمام مدت روزنامه نگاری به نفع محرومان قلم زده واز ثانيه صفر ورود خود به صحنه سياست تمامی هم خود را صرف خدمت به لايه های پايين اجتماع کرد. تا آنجا که خيلی ها عقيده داشتنند که معمار انقلاب سفيد و رفرم بينظير سال چهل و دو در واقع شخص او بوده است. درجايي هم فردی که مثلاٌ خود را از روشنفکران اين مملکت ميداند! واز دشمنان قسم خورده نظام پيشين محسوب ميشود چنين نوشته بود که ( حسن ارسنجانی اين پوست خربزه را جلوی پای شاه انداخت ! ؟ ) عده ای هم گفتند که ايده انقلاب سفيد از آن خود پادشاه بود ، ليکن طرح های اجرايی آنرا ارسنجانی تدوين کرد
امروز پس از گذشت چهل سال از آن دوران برکسی پوشيده نمانده که رفرم چهل و دو مترقی ترين و مردمی ترين اصولی بودند که در جهان يک نظام به ميل خود در جهت ارتقاء سطح زندگی لايه های فرودست جامعه دست به انجام آن زد و ما چيزی شبيه به آن را در تاريخ هيچ ملتی سراغ نداريم. حال اين جناب روشنفکر !؟ چگونه اجرای چنان اصول مترقی و مردمی را از جانب پادشاه پوست خربزه توصيف ميفرمايند امری است که بايد هاشمی رفسنجانی ها به آن پاسخ دهند. که چگونه از وجود چنين دانشمندان مترقی استفاده نموده و بسيج و کميته مبارزه با منکرات و خانه های عفاف را جايگزين سپاه دانش و بهداشت و وزارت فرهنگ و هنرکردند. واقعييت هر چه که بود نقش ارسنجانی را درآن ميان نميتوان ناديده گرفت. که اين مرد کوچک اندام در نقش وزير کشاورزی با چه انرژی و شوق و ذوقی به تقسيم اسناد مالکيت به کشاورزان ميپرداخت و در تمام مدت تصدی وزارت مرتباٌ از اين شهر به آن ده مسافرت ميکرد تا بر ساخت خانه های زراعی ومدارس ودرمانگاهها و شوراهای داوری و خانه های انصاف نظارت کند و يا کلنگ بنای مکانی عام المنفعه را بر زمين کوبد. تا آنجا که خيلی ها بر سبيل شوخی بوی لقب آقای کلنگيان داده وی را وزيرکلنگی می ناميدند
واما راجع به جناب همايون و حاصل کارشان چه در زمان وزارت و چه پيش از آن روايات زيادی وجود دارد. او فردی بود که به يکباره چون قارچ از زمين بيرون آمد. بطور ناگهانی هم به ثروت و شهرت و مقام رسيد. کمتر کسی وجود دارد که در وابستگی آقای همايون به قدرتی بيگانه ترديد داشته باشد. او هرگز در دنيای مطبوعات چهره ای محبوب و کاريزماتيک نبود الا برای جلال آل احمد. که وی و مهدی بازرگان و عموزاده خود آخوند سيد محمود طالقانی را نويسندگان و روشنفکرهايی آگاه و مسئول توصيف ميکرد (نگاه کنيد به کارنامه بيست ساله آل احمد). از همان زمان ورود به سياست بسياری وی را از عوامل انگليس در ايران ميدانستند. او برخلاف ارسنجانی که در زمان روزنامه نگاری به نفع توده های محروم به دولتها ميتاخت ، از همان خروسخوان ورود به دنيای مطبوعات مجيز گوی دولتها وشخص پادشاه بود. تمام آثار قلمی آفای همايون را که زير و رو کنيد حتا به يک مطلب انتقاد آميز نسبت به حکومت و دولتهای آنزمان برنخواهيد خورد. چه قبل از وزارت و چه در دوران وزارت. بعکس هرچه ايشان برشته تحريردرآورده اند سراپا مدح وثنا است. همايون را ميتوان نقطه مقابل ارسنجانی بحساب آورد چرا که نسل ما مقالات آتشين وی در تمجيد از حزب رستاخيز وستايش از اقدامات حکومت را فراموش نکرده است. اوهرگز در کنار مردم و بويژه طبقات فرودست جامعه نبود و به نفع آنان قلم بر روی کاغذ نبرد. بعکس ، از زمان ورود به دنيای مطبوعات تنها هدفی را که دنبال کرد تقرب به دايره قدرت و توانگران اقتصادی و قطبهای سياسی بود.
به همان نسبت که ارسنجانی منشاء خدمات چشمگير و مردمی بود و در جهت نزديک ساختن دستگاه به ملت ميکوشيد، جناب همايون يا رشيدی مطلق از زمان ورود به سياست و کابينه برای تعمق هرچه بيشتر گودال بين مردم و دستگاه تلاش کرد و در انتها با نگاشتن آن مقاله کذايی چيزی جز بد بختی و فلاکت ببار نياورد. اگر اولی بسيار باز وساده کار وزندگی کرد ، هيچ کس سر از کار اين جناب در نياورد. با وجود آنکه ارسنجانی درعين فرهيختگی انسانی بسيار متواضع ومحجوب بود، دومی که چيز زيادی هم بارش نيست ،از فرط تفاخر و تفرعن ، راسل و سارتر راهم حتا به خانه شاگردی خود قبول ندارد. اگر ارسنجانی که يک بچه پولدار بود کار روزنامه نگاری را با سرمايه شخصی و خانوادگی خويش با انتشار روزنامه ای کوچک و کم تيراژ آغاز کرد، جناب همايون که فرزند يک دوچرخه ساز ساده و زحمتکش بود وهيچگونه ثروت خانوادگی نداشت ، يک باره با صرف چند مليون تومان آنروزی اقدام به خريد مدرنترين دستگاههای چاپ کرده و دست به انتشارآنچنان روزنامه ای زد که تا آنزمان در ايران بيسابقه بود
هرگز هم مشخص نگرديد که اين شخص که فاقد هرگونه مکنت شخصی وخانوادگی بود اينهمه پول وثروت را به ناگهان از کجا بدست آورد ! و خلاصه اينکه اگر اولی با وجود آنکه از خانواده متموّلی بود ليکن نادار از اين دنيا رفت ، بگونه ای که بعد از مرگش دکتر امينی برای دو دختر بی سرپرست وی در آلمان خانه کوچکی خريد ، در عوض دومی که از صفر به همه چيز رسيده هنوز هم چشم و دلش سير نگشته و باز هم خيال کولی گرفتن بيشتر از اين ملت بخت برگشته را در سر می پروراند. مراد نگارنده برخورد شخصی با حضرت ايشان نيست.اصولاُ بنده با ايشان نميتوانم هيچ خصومت و مشکل شخصی داشته باشم. زيرا که اينجانب خوشبختانه نه در گذشته و نه درحال هيچ آشنايي شخصی با ايشان نداشته و ندارم که بر اثر بروز اختلاف کدورت وعداوتی از آن ميان برخواسته باشد.مشکل من يا بهتراست بگوييم که مشکل ايشان در اينست که حافظه ودرايت مردم را به سخره گرفته و با اينکار بديگران توهين ميکنند.
البته افرادی که همايون را از نزديک ميشناسند براين نکته اذعان دارند که جناب ايشان جزبخود و منافع شخصيشان به چيز ديگری نميانديشند و برای دستيابی به پول وقدرت هيچ مرز و پرنسيبی را نميشناسند. وی در اينراه از فريب ديگران برای سود بردن از امکانات آنها در جهت دستيابی به اهداف شخصی خود و سپس پشت کردن و دشمنی با آنان هيچ ابايی ندارند و مشکلی هم با وجدان خود پيدا نميکند. ليکن ما را با شخصيت ايشان کاری نيست. ورود در اين مقوله ها و دست يازيدن بدين اعمال نامردمی کارآستان بوسان بيت رهبری است. آنچه مورد نظر ما است نقش مخرب و انحرافی است که وی از چند ده ی پيش بدينطرف در ميهن ما آنرا ايفا ميکند. يا بوی گفته ميشود که ايفا کند. همان نقشی که او را واميدارد که روزی خود را به آب وآتش زند تا خود را به از ما بهتران سنجاق کرده و با نيرنگ و ريا موفق گردد جامه وزارت بتن کند. اما امروز همان حکومت ودولتی را که خود بزرگترين ستايشگر وتوجيه کننده آن بوده محکوم نمايد. يا شخصی را که روزی بزرگترين سياستمدار ميخواند و دهها بار بردستانش بوسه زده پس ازکوتاه شدن دستش از قدرت و دنيا فردی زبون و ديکتاتور بخواند. و خلاصه اينکه مادام که نظامی سرپا و موفق است درآن عيش و وزارت کند ومدافع سرسختش باشد و آنگاه که ساقط ميشود بناگهان يکصد و هشتاد درجه بچرخد وآنرا قانون شکن و ضد مشروطه بخواند وخود را تنها مشروطه خواه واقعی بحساب آرد و هيچ شرمی هم از اين موضع نداشته باشد
آقای همايون را پس از خروج از ايران همگان بديده ترديد مينگريستند و اصلاٌ بجايی راه نميدادند. بويژه به جمع مشروطه خواهان. زيرا که اينگروه نامبرده را ازمسببين سقوط ايران واز همکاران ملايان دانسته و ابداً به حريم خود راه نميدادند. جناب همايون اما با مهارتی که دراغوای ديگران و نفوذ دارند توانستند با تزوير و ريا بصورت يک فرد مشکوک وارد تشيکلات آقای خوشبنيانی شوند و در آنجا خود را تطهير نموده و درهئيت يک مشروطه خواه و ناسيوناليست از آن خارج شوند. حاصل حضور ايشان در آن حزب هم طبق روال هميشگی ايجاد چند دستگی ، پراکندن افراد وچند تنی را باخود همراه نمودن وبيرون کشيدن آنان ازحزب بود. که کمی بعد با ايجاد يک تشکيلات مرکب ازهمان اعضای سابق سازمان نگهبانان ايران جاويد خود را بعنوان تنها مشروطه خواه تمام عيار معرفی نمودند و با رافضی خواندن جناب خوش بنيانی که باعث ورود ايشان به جمع مشروطه خواهان گرديده بود دستمزد ايشان را هم با ايجاد نفاق و انشعاب در دستگاهشان کف دستشان گذاردند
اعمال و موضعگيری های نامبرده آنچنان حيرت انگيزاست که ترديد باقی نميگذارد که وی يا يک ماکياوليست تمام عيار است، آنهم از نوع بسيار عريان و رسوای آن و يا اينکه هنوز مأموريت تخريب ايران را نيمه تمام ميدانند. ايشان بگونه ای از نظام پيشين به زشتی ياد ميکنند که پنداری جنابشان نه تنها با آن همکاری نداشتند بلکه برای کسانی که وی را نشناسند اين توهم را بوجود مياورند که حضرتشان در گذشته نيز در اپوزيسيون بوده و بجای وزارتخانه در زندان اوين تشريف داشتند ! همايون در حتاکی به نظامی که خود از مداحان و تئوريسين های درجه اول آن بوده حتا صفر قهرماني را نيز پشت سر ميگذارد. چرا که قهرمانی پس از سه دهه که از محبس خلاصی يافت آنقدر جربزه و انسانيت داشت که به گزارشگر بی بی سی بگويد ( شاه آنچنان هم که ما تصور ميکرديم خائن نبوده. در اين سی سالی که من در زندان بودم ايران خيلی آباد شده ) . گرچه همايون درتمامی عمر خود حتا برای يکبار هم که شده به هيچ پرسشی پاسخ روشن نداده است و در انحراف ذهن ديگران و مغلطه و چند پهلوگويی يد طولايی دارند. با اين وجود سئوالات بسياری وجود دارد که حتا طرح آنها ميتواند آدمی را بفکر وادارد تا خود پاسخی برای آنها بيابد. چرا که اگر از جناب همايون سئوال کنيد که آيا اين درست است که شما و حسين فردوست مشترکاْ در جلسات شورای انقلاب شرکت ميکرديد ؟ يا اينکه ارتباط دائمی شما با صادق طباطبايی و موسی صدر به چه منظوری بود ؟ و يا اين گفته که دولت ليبی برای رساندن سيصدو بيست ميليون دلار به خمينی در زمان اقامت نامبرده در نوفل لوشاتو ازحساب بانکی جنابعالی در سوئيس استفاده کرد صحيح است يا خير؟
او پاسخ شما را با يک سئوال خواهد داد که شما اين مطالب را از کجا ميدانيد ؟! يا اينکه اگر سئوال شود که آيا اين درست است که شما در تمامی دوران روزنامه نگاری و وزارت با معمرالقذافی و انگليسها ارتباط داشته و بويژه از جانب ليبی همه گونه حمايت مالی ميشديد ؟ در جواب چيزی جز توهين و مغلطه دستگيرتان نخواهد شد. شخصاُ شاهد بودم که فردی از ايشان سئوال کرد که جناب همايون آيا اين صحيح است که شما در مدت دو سالی و اندی که بعد از سلطه ملايان در ايران مانديد با آنها همه گونه همکاری کرديد و بدستور شخص روح الله خمينی بی هيچ مشکلی و بطور قانونی و عادی از کشور خارج شديد ؟ ايشان بجای دادن پاسخی منطقی که به روشن شدن مسئله می انجاميد ، به شيوه ناپسند هميشگی خود با لحنی توهين آميز از سئوال کننده ميپرسند که حالا لابد شما خيلی ناراحت هستيد که من کشته نشده ام. تمامی آنچه را که در ارتباط با جناب همايون و گذشته وی بر شمرديم همگی فرع قضيه بود. اگر افرادی همانند همايون و ابراهيم يزديها و حسن نزيه ها بعد از خانه خراب کردن ملت ايران ما را بحال خود واميگذاشتند ، مارا کاری به اين افراد نبود. اما ظاهراّ هنوز هم مأموريت اين افراد در ايران به پايان نرسيده است. نيات سوء همايون ها و يزديها خيلی واضح تر از اينهاست که بتوان آنرا پوشيده نگاه داشت ! اگر اندکی دقت بخرج داده شود مشخص خواهد شد که اينها و سازمان توده اکثريت و رژيم در چهارچوب طرحهای اتحاديه اروپا کاملأ برنامه ريزی شده و هماهنگ عمل ميکنند. يزدی هم درست همانند همايون هم نقش پوزيسيون را بازی ميکنند و هم نقش اپوزيسيون را !؟
هنوز هم بدرستی نميتوان گفت که دشمنان قسم خورده ايران بويژه دولت فخيمه و ليبی و عراق و اتحاد جماهير شوروی چند عامل نفوذی در دستگاه های حکومتی ايران بکار گمارده بودند تا نظام شاهنشاهی را در ايران از درون پوک ساخته و مقدمات فروپاشی آنرا فراهم نمايند. همين اندازه ميتوان با قاطعيت گفت که بر خلاف تصورعده ای سقوط ايران به يکباره و در عرض چند ماه انجام نپذيرفت. بلکه طرح براندازی رژيم پيشين از سالها پيش ريخته شده بود و عوامل بيگانگان بويژه انگلستان با نفوذ در ارکان حکومتی سالها در داخل رژيم روی طرح تضعيف و ويران کردن ميهن ما کارکرده بودند. که در رأس آنها ايادی انگليس بزرگترين ضربات را به نظام وارد کرده و موجبات سقوط آنرا مهيا ساختند. بيجا نبود که پادشاه فقيد به سنجابی گفته بود که اينها ميان من و ملت ديوار کشيده اند. نگارش مقاله ای از جانب همايون با نام رشيدی مطلق که کبريت سوزاندن ايران بود ابداّ اتفاقی نبود. چرا ميبايستی آن مقاله نوشته ميشد ؟ چگونه بود که درست دو ماه قبل از چاپ آن مطلب بنگاه سخن پراکنی بی بی سی مرتباُ از محبوبيت علمای شيعه داد سخن ميداد و آيا ميتوان تصور کرد که حرکت وتکان يکباره خمينی از عراق متعاقب چاپ آن مقاله همه اتفاقی بوده است ؟ آنهم پس از چهارده سال خاموشی ؟
آقای همايون به چه علت تا اين اندازه از نظام گذشته با نفرت ياد ميکنند ؟ با چه توجيهی ميشود در نظامی پست وزارت پذيرفت که آدمی خود اذعان کند که نظامی قانون شکن و ديکتاتوری بوده است ؟ چنانچه جناب همايون با حفظ مواضع مخالف خود توانسته اند وارد آن سيستم شده وحتا تا مقام وزات پيش روند که دو قدمی بيشتر از پست نخست وزيری فاصله ندارد آنگاه نبايد شک کرد که گفته جناب همايون از بيخ و بن دروغ است ؟ چرا که رژيمی را که به مخالفين سرسختی چون ايشان مجال دستيابی به پست حتا وزارت را بدهد که ديگرهرگز نميتوان ديکتاتوری ناميد. چنانچه جناب همايون با استعانت از اصل مترقی شيعی دست به تقيه زده وبا مجيز گويی وارد رژيم شده اند ( که همينکار را هم کردند ونسل ما بخوبی بياد دارد ) چرا امروز دليل آنرا نميگوند که ديگران نيز روشن شوند ؟ آقای همايون هرگز نميگويند که ازچه زمانی ميدانستند که آن نظام فاسد وديکتاتوری بوده ، آيا با علم بدين موضوع وارد کابينه شدند ؟ يا اينکه بعد از ورود به سيستم به تباهی آن پی بردند ؟ چنانچه جواب دومين سئوال آری است ، پس به چه دليل به ادامه کار با آن سيستم بقول خودشان ديکتاتوری ادامه دادند ؟
سويس که برای آقای همايون بمثابه موطن اصلی است و ايشان تمام ثروت و مايملک خود را خيلی قبل از پنجاه و هفت به آنجا منتقل کردند ، چگونه ممکن است که نام زيگر بگوش مبارکشان نخورده باشد ،همان فرد نويسنده و روزنامه نگار سويسی که وقتی بعنوان سناتوراز کانتون ژنو وارد سيستم شد ، مدتی بعد بعنوان اعتراض عطای آن شغل پر شهرت و مقام را به لقايش بخشيد و در چند کتاب ارزنده پته سويس را روی آب ريخت و نوشت ( شرافت انسانی من بمن اجازه نميدهد در سيستمی سناتور باشم که ژنرال موگابه ها ميلياردها دلار را در بانکهای آن ذخيره کنند درحا ليکه روزی صد ها کودک در کشور آنها از گرسنگی جان بدهند و من از نزول اين پولها در اينجا براحتی زندگی کنم ! ) و در ادامه پروتست خود حتا مليت خود را نيز تغيير دهد. واقعيت اينست که آن نظام با تمامی ايراداتی که بر آن وارد بود بر خلاف گفته کينه توزانه آقای همايون که قياس بنفس کرده اند ، نظامی ملی و خدمتگذار بود. تنها عيبی که داشت، تک مديريتی بودن آن بود. آن سيستم را افرادی به انحراف ولبه پرتگاه کشيدند که شرافت ملی نداشتند. همان ناکسانی که منافع ومصالح ملی مردم ايران را در پيشگاه جاه طلبيها و مال اندوزيهای شخصی خود سربريدند. کسانی که از درون سيستم خود و کشور و مردمشان را به اجانب فروختند. بويژه به حکومت استعمارگر انگليس که ميهن ما را خار چشم خود ميدانست و تا زمان اقتدار ايران جرات قدم گذاشتن به خاورميانه بويژه به نزديکی خليج فارس را نداشت
بيجا نبود که سی وهفت روز پس از فروپاشی رژيم ايران راديوی بی بی سی در برنامه جام جهان نما ضمن تفسيری ميگويد ( به نظر ميرسد که ايران با رويای رسيدن به دروازه های تمدن بزرگ برای هميشه وداع کرده باشد و به موقيعت وجايگاه اصلی خود در کنار کشورهايی چون افغانستان و پاکستان رضايت داده باشد ! ) که چو نيک بنگريم در حال حاظر وضع ايران از آنهم اسفبارترشده است ! بايد توجه داشت که انگليس غدار ترين دشمن نظام پيشين ازاوايل دهه شصت ميلادی تا سقوط ايران بيش از دو دهه برای نابودی ايران تلاش و سرمايه صرف کرد. دشمنی آنها ناشی از وقايعی ميشد که منجر به سقوط دولت مصدق در سال سی و دو خورشيدی شد. اين کشور که دولت مصدق را تنها مانع چپاول ايران ميدانست پس از کمکی که به آمريکا برای برکنار ساختن آن دولت کرد و خود را يک شريک تصور ميکرد در انتها خود را بزرگترين بازنده سقوط دولت محمد مصدق يافت
انگليس که تصور ميکرد پس از کنار رفتن مصدق ميدان برای بازگشت مجدداّ او باز خواهد شد ، در عمل در برخود با دولتی تازه نفس تر و قوی تر از خود يعنی آمريکا بطور کلی دستش از ايران کوتاه شد. توجه به اين نکته نيز ضروری است که علت کنار گذاشته شدن انگليس از صحنه معاملات تجاری ايران تنها به حضور آمريکا در ايران مربوط نميگرديد ، بلکه نفرتی که در فضای سياسی آنروز ايران نسبت به انگليس وجود داشت باعث گرديد که شخص پادشاه و دولتمردان آنزمان از هر گونه معامله و نزديکی به انگليس اکراه داشته باشند. آمريکا تا آنزمان برای ايرانيان تقريباُ دولتی نا شناخته بحساب می آمد وهيچ مشکلی با ايران نداشت. تنها شناختی که ملت ما نسبت به آنکشور داشتند کنفرانس تهران ، کمک شايان آنکشور به متفقين در شکست نازيسم ، کمک به تخليه آذربايجان از ايادی شوروی و وجود يک کارشناس مالی خوشنام آمريکايی بنام شوستر .در صدر مشروطه بود که با صداقت در ايران خدمت کرده بود
اين سوابق خوب به دست اندرکاران سياست ايران جرات واجازه ميداد که با گشاده دستی با آمريکا معامله و مراوده داشته باشند. که البته در آن زمينه نيز مانند هر امری در کشور ما بعضيها کار را به افراط و رسوائی کشاندند. بيجا نبود که ميگفتند انگليس بالاخره انتقام سال سی ودو را در سال پنجاه و هفت از آمريکا و مردم ايران گرفت. که در آن ميان عوامل درون و بيرون حکومتی انگليس در ايران بزرگترين خدمت را به ارباب خود يعنی گرگ پير استعمار کردند و پس از سه دهه انگليس را مجدداُ به خاورميانه بازگرداندند. بطوری که ا ينک کشور ما بطور کامل در دست دولت فخيمه است و آنکشور مشغول محکم کردن جای پای خود در منطقه خاورميانه و خليج فارس است. آنهم با حمايت از قشری ترين و مرتجع ترين گروههای اسلامی از قبيل حزب الدعوه وحرکت الاسلامی و بويژه گروه دست پرورده ايران يعنی مجلس اعلای عراق و شخص آخوند محمد باقر حکيم. آمريکا از اين امر بيخبر نيست اما چاره ای ندارد، زيرا انگليس هميشه برای کشورهای عربی اسلامی نقش پدرخوانده را داشته. بويژه پس از جنگ عالمگير اول و فروپاشی امپراطوری عثمانی. اين کشورها استقلال خود را مرهون انگليس هستند ، و آمريکای مورد نفرت اعراب مسلمان قادر نبود بدون موافقت انگليس رژيم صدام حسين را بر کنار سازد. وضعيّت ايران در اين ميان تفاوتهای اساسی با ساير کشورهای منطقه دارد. ملت ما ضمن اينکه هيچ احساس بدی به ايالات متحده ندارد اما از انگليس .سخت بيزار است. هم بدليل سوابق چپاولگرانه آنکشور در ميهن ما و هم بدليل حمايت همه جانبه از رژيم ملايان در برابر ملت بجان آمده کشور ما
انگليس البته تنها کشوری نيست که از ملايان حمايت ميکنند. يک دهه پس از سقوط کمونيسم باز هم جهان دوقطبی شده است. اما بگونه ای ديگر. اين اتحاديه اروپا به اضافه روسيه است که پس از فروپاشی اتحاد شوروی در چهارچوب يک برنامه استعماری نوين با حمايت از نظام های فاسد اما مخالف آمريکا بويژه در منطقه غنی خاورميانه، با انعقاد قراردادهای اسارتبار از آنها در برابر ايالات متحده حمايت بعمل مياورد. از آنجا که در اينکشورها افکار عمومی ، پارلمان و مطبوعات آزاد وجود ندارد وحکومتها پاسخگوی ملتها نيستند، رژيمهای فاسد و ضد مردمی برای ادامه حيات خود تمام هستی ملتهای خود را با بستن قراردادهای اسارتبار و طولانی مدت به کشورهای استعماری اروپايی ميفروشند تا بتوانند حمايت آنها را داشته باشند. نظام اسلامی در ايران تا کنون برای ادامه سلطه ننگين خود از اين سياست خانمان برباد ده پيروی کرده است واز همينروست که اتحاديه اروپا با تمامی نيروی خود از سقوط رژيم ملايان جلوگيری خواهد کرد. همانگونه که در مسئله عراق اينکشورها بدليل دفاع از رژيم صدام حسين تا مرحله برخورد لفظی و سردی روابط ديپلماتيک با آمريکا پيش رفتند. سقوط رژيم ملايان برای اتحاديه اروپا و روسيه به قيمت ميليارها دلار واز دست رفتن منبع غارت و چپاول چند دهسال آينده تمام خواهد شد. آنگونه که بعد از فروپاشی رژيم عراق مشخص شد ، ميزان تنها يک قلم از بدهيهای بيشمار رژيم صدام حسين به دولت روسيه معادل سه سال فروش نفت آنکشور بود. آلمان و فرانسه قراردادهايی را با رژيم صدام به امضاء رسانده بودند که هر يک از آنها سر به ده ها ميليارد دلار ميزد و عراق مکلف بود که !در چند دهسال آينده بيش از هفتاد در صد ازدرآمد فروش نفت خود را بحساب اينکشور های طرفدار آزادی و دموکراسی و حقوق بشر واريز نمايد
همانگونه که اشاره گرديد ايران بدلايل مختلفی که مجال طرح آن در اينجا نيست وضعی متفاوت دارد. به ذکرهمين نکته بايد بسنده کنيم که نيرويی بسيار بالفعل در ايران وجود دارد که خواهان تغييراتی اساسی در نحوه حکومت است. بهمين علت آنچه برای تمامی جهان و حتا خود ملايان مسلم شده اينست که موسم رژيم هايی از اين دست بپايان آمده و ايران را گزير و گريزی از تحول و دگرگونی نيست. سياستگزاران انگليس هم خود به اين امر وقوف کامل دارند. آنها با تغييراتی سطحی موافقند اما بهيچ وجه نميخواهند کنترل اوضاع از دستشان خارج شود وايران را که کليد ومدخل ورود به خزانه غنی خاورميانه است ازدست بدهند. تمام سعی عوامل رسمی انگليس و اتحاديه اروپا در اينست که به هر ترتيبی که شده نظامی را از شکم همين جمهوری اسلامی سزارين کنند. مناسب ترين گروه برای اجرای اين طرح استعماری اپوزيسيون درونمرزی است که از دل همين حاکميت بيرون آمده. گرچه در ميان اين گروه عناصری غيروابسته وترقيخواه بويژه دانشجو وجود دارد، ليکن دانشجو را به تنهايی نميتوان اوپوزيسيون بحساب آورد.دانشجو که قادرنيست تشکيل حکومت ودولت دهد. اين قشر برای آزادی تلاش و پيکار ميکند نه بدست گرفتن قدرت سياسی. دانشجويان اهرم وبازوی ملتها و گروهها و رهبران سياسی آنها هستند
سلسه جنبانان اينگروه يعنی اپوزيسيون درونمرزی ،افراد نيکنام وسالمی نيستند و اين جريان در کليت اپوزيسيونی قلابی است. بهمين علت هم اروپاييان از اينگروه حمايت ميکنند. امری که سرنوشت اين گروه را با اتحاديه اروپا بهم پيوند ميزند منافع اقتصادی و ترس از کنار گذاشته شدن کلی آنها از آينده ايران است. امری که وقوع آن در صورت بروی کار آمدن يک نيروی ملی و خارج از حاکميت حتمی است. زيرا هيچ دولت منتخب ملی و پاسخگو تن به اجرای قراردادهای ايران برباد دهی نخواهد داد که بوسيله پايوران اين نظام و در نبود يک مجلس منتخب و مردمی بسته شده است. اين قراردادها فاقد پايه های محکم حقوقی بوده واستانداردهای بين المللی در انعقاد آنها رعايت نگرديده . اينگونه معاهدات در هيچيک از محاکم جهانی قابل پيگيری نيستند و تعهدی برای نيروی بعدی ببار نخواهد آورد که ملزم به اجرای آنها باشد. بيشترين افراد فعال و مطرح در اين طيف از ميان کسانی هستند که خود در پی ريزی اين نظام بويژه دستگاههای سرکوب آن نقشی اساسی داشتند و ازهيچ به همه چيز رسيده اند و نابودی تماميت رژيم به نابودی خود آنها منجر خواهد شد. چرا که در صورت استقرار يک نظام مردمی با شاکيان خصوصی بيشماری که دارند ميبايست در دادگستری مستقل به محاکمه کشيده شوند و ضمن استرداد اموال به يغما برده به خزانه کشور بايد پاسخگوی جرايم خود نيز باشند. بدين علت هم اين گروه با تمامی شعارهاي تندی که سرميدهند قادر به کتمان اين خواست نهايی خود نيستند که در نهايت خواهان تلطيف حکومت هستند نه فروپاشی تماميت آن. يعنی تحويل بی سرو صدای حکومت فقط با حذف مثلاُ ولايت فقيه و اختيارات بی حد حصر شورای نگهبان و ايجاد چند تغيير روبنايی. اتحاديه اروپا هم دقيقاُ همين را ميخواهد
بهمين علت هم هست که تمامی اينها خود را جمهوريخواه معرفی ميکنند و حتا يک نفر از معرکه گردانهای اينگروه خواهان نظام مشروطه پادشاهی نيست و همگی آنها از اين سيستم بشدت بيمناک هستند. بطوريکه تا چندی پيش حتا وجود مشروطه خواهان را بکلی نفی ميکردند. حسين لاجوردی يارغار اينها در خارج از کشور اظهار ميداشت که طبق برآورد ما در انجمن پژوهشگران ايران فقط سه در صد از مردم ايران خواهان نظام پادشاهی هستند !! . تفاوت دانشجويان با آنها هم در همين حساسيت بر روی شکل نظام است. گرچه در ميان دانشجويان افرادی وجود دارند که ميتوان آنها را جمهوريخواه بحساب آورد اما آنها در اساس روی قالب نظام هيچ حساسيتی نشان نميدهند. حتا بسياری از آنها بدليل علاقه ای که به افکار و منش شاهزاده رضا پهلوی دارند مشروطه پادشاهی را بر جمهوری ترجيح ميدهند. دانشجو ريگی به کفش ندارد. او آزادی و زندگی بهتر ميخواهد. اگر حس کند که نظام پادشاهی ميتواند جوابگوی مطالباتش باشد طبعاُ در انتخاب آن ترديد بخود راه نخواهد داد. مشروطه اما برای سردمداران اپوزيسيون داخلی واتحاديه اروپا بمثابه پايان فصل ميوه چينی و چپاول است. آنها خواهان حفظ اين بافتار هستند. درحاليکه نظام مشروطه خواستار برچيدن بساط اين ساختار و بويژه در انداختن طرحی نو در .سياست خارجی ايران بربادده آنست. يک نظام متکی بر آراء مردم نه نيازی به باج دادن به اتحاديه اروپا دارد و نه اصولاُ ملت حق اينکار را به او ميدهد
اتحاديه اروپا در راه انحراف مبارزات ملت ما وتنزل خواست دگرگونی بنيادين به يک رفرم روبنايی افزون بر مشکلات درونی با معضل ديگری مواجه است ، مشکلی بنام اپوزيسيون خارجی. که با تمامی ضعفهايی که دارد بحدی از رشد و نيرورسيده که ديگر بهيچ روی بدون در نظر گرفتن آن و حداقل کسب رضايت بخشی از آن نميتوان در ايران دست به تغييراتی زد. بهمين دلايل انگليس و شرکايش در اتحاديه اروپا اينبار مشغول پياده کردن طرحی بسيار پيچيده در کشور ما هستند. که شخص داريوش همايون وحزب شترگاو پلنگ او نقشی اساسی را در اجرای اين سياست استعماری بعهده گرفته اند. قبل از پرداختن به نقش مخرب همايون و حزب هفته بيجارش اما بايسته است که به آرايش لشگر اپوزيسيون نگاهی داشته باشيم .منظور ما در اينجا آن بخشی است .که دارای حزب و تشکيلات هستند نه دسته های ميليونی مخالف جمهوری اسلامی که فاقد هر گونه سازماندهی است
چنانچه عناد کين ورزی را به تحليل خود راه ندهيم در اينصورت بايد بپذيريم که اپوزيسيون اصلی اپوزيسيون خارجی است که هيچ سازشی با نظام ندارد. اين اپوزيسيون خواهان سرنگونی رژيم در تماميت آن و ايجاد ساختارهای نوين حکومتی است. بهمين علت هم بخش فعال اين نيروی جدی مخالف نتوانست در داخل بماند و راه گريز در پيش گرفت و در حال حاظر هم بدليل همين عدم حضور نميتواند در داخل فعاليت آنچنانی داشته باشد و تاکنون هم نتوانسته حتا از پنج درصد از نيروی واقعی خود استفاده کند. چون بيشترين نيروی باالقوه آن در درون ايران است. همين نقيصه باعث ميشود که حضور و نقش آن در دورون کمرنگ جلوه کند و رژيم وجود آنرا کتمان کند. ليکن با تمامی اين احوال اپوزيسيون جدی و سازش نا پذير پايگاه اصليش در برونمرز قرار دارد و مشروطه خواهان استخوانبندی اصلی اين اپوزيسيون را تشکيل ميدهند. و همين نيرو يعنی مشروطه خواهان هستند که در حال حاظر جدی ترين آلترناتيو جايگزين نظام جمهوری اسلامی محسوب ميشوند. البته افراد منفرد و گروههايی مانند جبهه ملی، حزب ملت ايران ، جمهوريخواهان ملی و چند دسته و گروه کوچک ديگر چپ هم در درون و برون وجود دارند. ليکن از آنجايی که بعضی از آنها هنوزهم کليت نظام را نفی نکرده و بخشی خود را در مقاطعی به ننگ همراهی يا مذاکره با رژيم آلوده و بخشی ديگر سرنوشت و آينده خود را به اپوزيسيون درون حاکميت گره زده اند ، در نزد مردم از آن وزن و اعتبار برخوردار نيستند که مردم بتوانند آنها را جايگزين اين نظام بحساب آورند. بخش ديگر هم در درون طيف چپ آنچنان پراکنده و هرروزه در چنبره ائتلاف وانشعاب گير کرده اند که کاملاّ بخود مشغول بوده وکمتر فرصت پرداختن به موضوعات اصلی را دارند. متاسفانه اينها هنوز هم متوجه گردش اوضاع نشده و نميدانند که ما ديگر در دهه پنجاه و شصت ميلادی نيستيم وعصر چريکبازی و چگوارا بازی مدتهاست که بسر آمده. حتا رفيق کاسترو هم خود اين واقعييت را مدتها است که پذيرا گشته است. گروههای ديگری هم مانند حزب توده و سازمان اکثريت در اين طيف وجود دارند که رسماُ برای ملايان جاسوسی و پا اندازی ميکنند ومرگ نظام زوال آنها را نيز بدنبال خواهد آورد
گروهای ميکروسکپی ديگری هم مانند کمونيست کارگری وجود دارند که آنچنان شلتاق و جيغ و داد وغلو ميکنند که متاسفانه اين احساس را در آدمی بوجود مياورند که بطور کلی از مرحله پرت افتاده و اصلاّ شناختی از تحولات ايران و جهان ندارند. اينها در حالی خود را جايگزين رژيم ميدانند که حتا از هر ده هزار ايرانی يک نفر آنان را نميشناسند. زمينه آنچه که آنها ميگويند و ميخواهند يک در صد آنهم حتا در بيست سال آينده نيز فراهم نخواهد شد. يا فرقه رجوی که کار خود را با کشتار باصطلاح خودشان ژنرالهای امپريالسيم شروع کرد کارش به چنان فضاحتی کشيده که بعد از سقوط ارباب صدام به دريوزگی به آستان بوسی امپرياليسم رفته وتصور ميکند که ملت ايران پس از يکبار مسموميت از قرص جمهوری اسلامی که او را تا آستانه مرگ برده است يکبار ديگر اين حب کشنده را خواهد بلعيد. اين موضوع اما نبايد خوشايند نيروهای مترقی و آزاديخواه باشد. بايد تلاش کرد که اين گروههای اتوپيستی وعقب مانده را به رويکرد به تعقل سياسی و دموکراسی ترغيب و تشويق نمود. ايران فردا بايد جايگاه همه انديشه ها واحزاب مقيد به دموکراسی باشد
قصد اين قلم تخطئه ديگر گروها و ناديده انگاشتن آنها نيست. ايران تيول شخصی هيچ شخص و گروهی نيست. آنچه اما پذيرفتنی است اينست که در حال حاظر اين گروهها بدليل نداشتن يک برنامه روشن و بديلی مشخص قادر نيستند خود را جايگزين اين نظام معرفی کنند. مشروطه خواهان اما با تمامی پراکندگی و اختلافاتی که دارند، هدفی روشن و از آن مهمتر بديلی يگانه و فرهمند و مقبول جهان دارند. اين امتياز بزرگ به شخص شاهزاده رضا پهلوی امکان ميدهد که قادر باشد در صورت لزوم تمامی آنان را وادار به گردهم آيی در زير يک چتر و همکاری با يکديگرنمايد
شايد بزرگترين معضل اينگروه عظيم در اين باشد که به کار تشکيلاتی هيچ رغبتی نشان نميدهند و به تبع آن قادر نيستند که از نيروی لايزال خود سود برند. طرفه اينکه تنها باصطلاح حزبی که خود را بزرگترين حزب مشروطه خواه ميداند اصلأ مشروطه خواه نيست. اين تشکيلات ضد ملی و فريبکار ضمن غصب " يا واضح تر " دزديدن نام مشروطه تمامی پرنسيب های اخلاقی و سياسی را در راه دستيابی به قدرت سر بريده و شخص داريوش همايون که شمه ای از پنجاه سال اعمال ضد ملی وی در بالا رفت ، در نبود يک تشکيلات با تفکر و آگاه درطيف مشروطه خواه و ناسيوناليستهای ترقيخواه با گردآوری اعضای سابق وبدنام حزب خائن توده و اکثريت وقراردادن آنها در کنار عده ای مشروطه خواه ميهن پرست اما غافل ، نيروی اين افراده صديق را نيز بجای بکارگيری در جهت نيل به اهداف ملی ميهنی بخدمت مطامع خود وشرکای ضد ملی خود گرفته است. اونام نيک شاهزاده رضا پهلوی و مشروطه را سرمايه کرده ، ليکن به هيچ چيز جز دستيابی بقدرت وآنگاه تأمين منافع اتحاديه اروپا نمی انديشد ، حتا بقيمت ذبح مشروطه و فروش ايران به اجانب. از همين روست که وی حتا به برنامه سياسی حزبی که خود پايه ريزی کرده نيز هيچ وقعی نميگذارد
او در حالی از نظام جمهوری برای آينده ايران سخن ميگويد که برنامه سياسی و هدف بظاهر غايی آن حزب من درآری استقرار مجدد نظام پادشاهی در ايران است ! اين چگونه تشکيلاتی است که به هيچ اصلی پايبند نبوده و در هر شرايطی خواهان قدرت سياسی است و باهر سيستمی هم قادر بکار است ؟ حزب سياسی مگر دکان سلمانی و بقالی است که بتوان سر و لباس را بدلخواه مشتری دوخت و آراست ؟ آنهم در فازی از مبارزه که حزبی ادعای سرنگونی نظامی فاسد و جايگزينی سيستم ديگری را دارد. يک تشکيلات سالم سياسی بايد دکترينی روشن داشته باشد. بايد شرايط جامعه خودی و فرهنگ سياسی آنرا درک کرده و با تحليلی صحيح از اوضاع کشور به يک نتيجه گيری دست يابد. بايسته است که بروشنی به مردم اعلام نمايد که بالاخره چگونه سيستم حکومتی را مطلوب تشخيص ميدهد و پايه استدلال خود را کجا بنا نهاده است ؟ پاسخهای روشنی در ارتباط با چرايی آن برآيند نظری وزمينه های تحقق نظام مورد دلخواه و سودمند خود ارايه دهد. شرافتاُ که نوشتن اين جمله بسيار مشکل و خوشايند صاحب اين قلم نيست ، ليکن اينجا مصالح ملی و آينده کشور درميان است ، بنابر اين فاش ميگويم که اينجانب شک ندارم که در ابتدای فتنه دستاربندان هم اگر پستی به جناب همايون محول ميگرديد نامبرده در همکاری با ارباب عمائم ترديدی بخودراه نميداد و امروز بجای اپوزيسيون در کنار علی اکبر ولايتی ها و حسن حبيبی ها جای داشت. خداوند خود آقای همايون را از بيماری شهرت طلبی وعطش جاه ومقام ثروت رهايی بخشد. که نامبرده در اينراه از هيچ عملی ابا ندارند. حتا فروش ايران. اينکه ازسالها قبل حتا آنزمان که حزب مشروطه بيش از پنجاه عضو نداشت آقای همايون اين حزب را تنها نماينده کل مشروطه خواهان معرفی ميکردند قصد خاصی داشتند و دارند. آنهم در حاليکه همزمان جمهوريخواه هم بودند و هستند. به ايشان ديکته شده که شما بايد بعنوان مردی برای همه فصول در اپوزيسيون حاضر باشيد.چه در صحنه جمهوريخواهی و چه در ميان مشروطه خواهان.که هر آيينه لازم بود بتوانيد وارد ميدان شويد
گفتيم که طرح اتحاديه اروپا بدون راضي کردن حداقل بخشی از اپوزيسيون برونمرزی شانس توفيق ندارد. به همين علت اين اتحاديه قصد دارد با حقنه کردن حزب مشروطه که بيش از چهار صد عضو ندارد " که نيمی از آنها هم توده ای هستند " بعنوان کنارآمدن با مشروطه خواهان و ايجاد پلی بين اپوزيسيون درون حاکميت و باصطلاح مشروطه خواهان بيرونی زمينه يک دگرگونی صوری را در ايران فراهم آورده و برای آن کسب مشروعيت کند. زمينه اينگونه طرحهای ضد ملی از مدتها قبل فراهم آمده و وجود اعضای توده اکثريت در درون حزب مشروطه و ترغيب جناب همايون به رای دادن به خاتمی و دفاع از تبرزدی و هم مشروط خواه بودن و هم جمهوريخواه بودن اين حزب شترگاوپلنگ تماماّ گواه اين مدعاست. چنانچه به متن اطلاعيه مورخ نهم ارديبهشت حزب مشروط که به قلم خود آفای همايون با آن نثر ملا هادی سبزواری و مشهورشان نگاشته شده اندکی دقت شود بسياری از مسايل روشن خواهد شد. بويژه آنجاکه جنابشان مينويسند ( اکنون روشن ترين افراد و گروههای جمعيت ايران در درون وبيرون،آماده می شوند که نيروهای خود را برای آنچه ارزش جنگيدن دارد، يعنی دفاع از ارزشها و نهاد های دموکراتيک، رويهم بريزند ) که صد البته منظورشان همان سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی ، جبهه دموکراتيک آقای تبرزدی وحزب مشارکت اسلامی در شکل استحال شده آنهاست که با همکاری کمپانی حزب مشروطه ، حزب توده و سازمان اکثريت و انجمن پژوهشگران که دور از انتظار نيست که همگی با وجود جمهوری اسلامی هم بداخل ايران انتقال يابند ، سعی نمايند که ( که برسر دموکراسی وحقوق بشر در ايران با هم توافق و همکاری کنند ) زيرا آقای همايون که احزاب و تشکلات ديگر را ابداُ قبول ندارند بويژه تشکلات مشروطه خواه را. ايشان بطور کلی منکر وجود تشکلات ديگر مشروطه خواه هستند. اين انسان آزادی خواه معتقد به کثرت گرايی که از ايران آزاد فردا داد سخن ميدهند ، حتا در خارج و درغربت و آوارگی هم برای ديگر گروهها حق حيات و فعاليت آزاد سياسی قايل نيستند چه رسد به ايران فردا
جنابشان در هر فرصتی عملاٌ سيستم تک حزبی را ترويج نموده و ضمن انکار وجود ديگر احزاب ، بويژه تشکلات مشروطه خواه ، کمپانی چهارصد نفره مشروطه را تنها نماينده دائم وغير قابل تعويض ميليونها مشروطه خواه ميدانند! شرايطی همکاری با ديگر گروههای مشروطه خواه راهم انحلال آن تشکلات تعيين فرموده ومعتقد هستند با وجود تجارتخانه ايشان وجود ديگر احزاب مشروطه خواه اصلاُ معنا ندارد! آقای همايون در اطلاعيه نهم ارديبهشت خودشان نه تنها کلامی از سرنگونی نظام ايرانکش آخوندی بميان نميآورند بلکه ايشان حتا نگران فروپاشی نظام نيز هستند و بروشنی مينويسند ( ميهن ما با بحران بزرگی روبروست ... جمهوری اسلامی در کار آن است که کشور را به انفجار و ويرانی بيندازد! ) واعتقاد دارند که گويا مردم اين انفجار را نمی خواهند ؟! چون بلافاصله ادامه ميدهند که ( و مردم در کار آنند که طرح تازه ای برای يک دوران بی سابقه ! آزادی و رفاه در ايران دراندازند ) يعنی بدون انفجار و ويرانی نظام اسلامی
واضح است مردم که خانه و دکان و اتومبيل خود را منفجر و ويران نخواهند ساخت. انفجار مردم برای نابودی نظام خواهد بود نه کشورشان. اين نظام سراپا ننگ و نفرت است که ميهن ما را بويرانی کشيده ومردم ما خواهان برکندن ريشه عامل تمام بدبختيهای خود هستند وچه آقای همايون و اتحاديه اروپا خوششان بيايد و چه نه اين وظيفه ميهنی را به انجام خواهند رساند. آنچه در اينروزهای سرنوشت ساز بايد مورد توجه قرارگيرد اينست که هيچ ايرانی آزاديخواه وباشرافتی بويژه نيروهای ملی و مشروطه خواه در حزب مشروطه نبايد به چيزی کمتر از سرنگونی اين نظام سراپا ظلم وجنايت رضايت دهد. هرگونه سازش با عناصراين رژيم خيانت محض به مردم ستمديده ايران بوده و مبارزات ما را به انحراف خواهد کشيد و باعث خواهد شد که ميهن وملت ما باز هم برای چند دهسال ديگر در اسارت جنايتکاران و غارتگران انگليس واتحاديه اروپا باشد. ما به نيکی ميدانيم که حزب مشروط جمعيتی يکدست نيست و در آن عناصری هم عضويت دارند که در صداقت و ميهن دوستی آنان نميتوان ترديد داشت ، ليکن حتا آنان نيز ميدانند که همايون شخصی نيستند که بتوانند به ايده های سايرين نيزاحترام گذارده و کار را جمعی پيش برند. بدينسان علی رغم اينکه خود اعضای حزب مرتباُ ادعا ميکنند که ايشان فقط يکنفر هستند و آنهم با سمت رايزن ، ليکن شخصاُ نيز ميدانند که علاوه بر ديگران خود را نيز می فريبند. زيرا اين دم و دستگاه دارالحکومه داريوش همايون است نه يک حزب سياسی. و وا اسفا که نام گرانقدر مشروطه بيجا بر روی آن تشکيلات تجاری و غلط انداز گذارده شده است. زيرا آقای همايون هرچه که باشند اما مشروطه خواه نيستند. نه از نوع جمهوری آن و نه از نوع پادشاهی آن. که يک بار بدست مبارک ايشان و يارانشان با نفوذ دردستگاه رهبری سياسی ايران به فرمان دشمنان ايران سر بريده شده است