حد فاصل 1906 تا 1979 يعنی در اندک زمانی بيش از هفتاد سال ايران برآمده از مشروطه آنچنان چهره عوض کرد که اگر از پشت عينک ايدئولژيکی به آن ننگريم، نظير آن تحولات شتابناک و حيرت انگيز را در هيچ کشوری نخواهيم ديد. اين تحولات شگرف اما در دورانی ويژه از تاريخ پس از مشروطه بوجود آمد. زيرا مشروطه پس از انقلاب را بايد به ادوار مختلفی تقسيم کرد که ما اينجا بدليل تنگی جا آنرا به دو دوره تقليل ميدهيم. مشروطه پيش از ظهور سلسله پهلوی و نيمه مشروطه دوران پهلوی.1
اينکه ميگويند سلسه پهلوی مشروطه را رعايت نکرد کاملآ درست است. اما کار اين تحليلگران از آنجايی لنگ ميزند که با عدم آگاهی به جامعه شناسی نوين و بدون توجه به سيکل و روند رشد جوامع در حال گذارحکمی نا عادلانه و غير علمی صادر می کنند. عده ای نيز در طيف مشروطه و باز هم با عدم درک و شناخت با دفاع مطلق و کورکورانه و دگم تمامی مساعی و دستاورد های بی همتای پادشاهان پهلوی را به زير سئوال ميبرند. بله! بايد پذيرفت که تا پيش از ظهور پهلوی اول نظامی مشروطه داشتيم، اما نظامی غيرمتخصص، سنتی، ملوک الطوايفی، در دست ملايان و به تبع آن ضعيف و ناکار آمد که حتی اختيار و اقتدار اداره پايتخت را نيز نداشت. 1
بگونه ای که نه تنها پايتخت نشينان عادی، بلکه قوای دولتی را نيز اجازه دخول به دو محله قيطريه و زرگنده نبود. زيرا سفارتخانه های روس و انگليس در اين مناطق واقع شده بود. آنان حتی به وزيران کابينه دولت مشروطه ايران نيز اذن دخول بدين دو محله را نميدادند، مگر در مواقعی که خود آنها وزرا و وکلای ايران را برای تسليم امريه صادره ازلندن و مسکو فرا ميخواندند. کار کشورداری آنچنان در چنبره مباحث حوزوی و رقابتهای ايل سالاری گير کرده بود که عمر هيچ کابينه ای حتی به دو ماه نيز نميرسيد. قشر باسواد آنروزی که تعدادشان در هر محله پايتخت بتعداد انگشتان يک دست نيز نميرسيد آنچنان افسرده و مآيوس بودند که بسياری گوشه عزلت را بر سر و کله زدن با بقال و نانوا و روضه خوان و آهنگر نا آشنا به سياست نشسته بر مسند وکالت در مجلس شورا ملی ترجيح داده بودند.1
شخصيٌت فرهيخته و کارکشته ای چون حسن مشيرالدوله پيرنيا که خود بدفعات در مقام نخست وزيری به اصلاح امور همت گماشته بود از اعمال نفوذ روحانيت و خوانين در مجلس و جلوگيری آنان از پيشرفت امور آنچنان دلزده و نوميد گرديد که برای هميشه از سياست کناره گيری کرد. مردم برای مشروطه هزينه های زيادی را پرداخته و از آن توقعاتی داشتند. ليکن با صبری بيش از يک و نيم ده ای نيز هيچيک از آن توقعات برآورده نشده بود و کوچکترين گشايشی در کار خود و جامعه ملموسشان نبود. نه امنيتی، نه عدالتخانه ای که در واقع خواست اصليشان بود و نه هيچ پيشرفتی. همه غمزده. تمام مردم اميد باخته و همگی هم کاملآ سرخورده. در آن دوران جمله ای در ميان مردم باب شده بود که هرکسی بديگری ميرسيد برای نشاندادن تاسف و تأثر و تسکين آلام خود همان را بزبان مياورد ( ديگر فايده نداره !) اين جو آن فضای غمزده بود. همه بدنبال يک ناجی بودند. در پی يافتن شخصيتی محکم و جسور که بتواند زياده در بند قانون و ماده و تبصره نباشد و با اقتدار به اصلاح آن وضعيّت فلاکتبارهمت گمارد. 1
گرچه قياس مع الفارق است، اما آن دوران را شايد بشود به نوعی با دوران ظهور محمد خاتمی قياس کرد، خاتمی اما مرد ميدان نبود. همه از خاتمی انتظار اقتدار و خروج از دايره تنگ قوانين و ساختار ابتر حکومت را داشتند. او چون پای از دايره نرم و قانون بيرون ننهاد به لقب خائن و لاابلی مفتخر شد و رضا شاه چون به نياز زمان و مردم پاسخ مثبت داد و خروج کرد لقب قلدر و قانون شکن دريافت کرد. در اين دوره هم عده ای از شاهزاده رضا پهلوی می خواهند که بدون توجه به خواست ساير گروهها دولت در تبعيد تشکيل دهد و اراده خود را بر کل ايرانيان تحميل کند، و چون ايشان به چنين خواسته ای گردن نمی گذارد به سستی و بی عملی محکوم می گردد. اگر هم گردن بگذارد مخالفين تا قيام قيامت او را فاشيست و نوکر آمريکا خواهند خواند. امان از دست اين ملت ما !1
باری، رضا شاه پهلوی بيش از آنکه علت باشد معلول بود. معلول نيازی تاريخی مربوط به دوران خاصی از حيات اجتماعی مردم ما. تاريخ ايران ظهور فردی تجدد خواه، نترس و با اراده ای را می طلبيد. بالاخره هم او می آيد، نظامی فردی بی باک و وطنخواه، کم سوادی از هر پرسوادی مترقی تر، رضا خان مير پنج، اميری از مازندران، خود ساخته مردی که نه به سبب وابستگی به دوله ها و سلطنه ها و يا سفارش عم و عمو، بل از سر لياقت و با مدد پشتکار تا درجه اميری رسيده است. مردی که خود گفته بود همه ی جوانی را برای حفظ ناموس اين مردم در کوه و کمر؛ پای پياد و يا سوار بر اسب با ياغيان و اشرار جنگيده ام و هر آنچه خوشی های زندگی بود را در بيابانهای بی آب و علف تشنه و گرسنه به پای حفظ اين سرزمين تاريخی ريخته ام. او آمد، اما نه برای ادامه همان راه اسلاف و پيگيری رسوم کهنه پيشين که تا آنزمان ارمغانی بجز از هم گسيختگی کشور و فقر و فاقه برای مردم ببار نياورده بود، او آمد تا کاری کارستان کند، کاری سوای ديگران، حتی اگر خود نيز می خواست قادر نمی گرديد زياده در بند قانون و مقررات باشد.1
اصلآ محيط اجتماعی و نياز زمانه بوی چنين اجازه ای را نميداد. با برآمدن وی اصولی از قانون اساسی مشروطه بتدريج رنگ می بازد، در عوض رضا شاه آنچنان دولتی مقتدر و نو گرا در ايران بوجود می آورد که فقط و فقط در يک دوره کوتاه شانزده ساله ايران را به اندازه چند قرن نو سازی و مدرن کرده و بجلو می برد. خدمات باور نکردنی و چشمگير و بی نظير رضا شاه را حتی دشمنان خونين خاندان پهلوی نيز تحسين ميکنند. اول شاه پهلوی معمار معجزه گری بود که ازهيچ و پوچ همه چيز ساخت. او را اگر زور گو خوانده اند کاملآ درست است، اما وی هرگز برای خيانت به ايران زور گويی نکرد، بلکه برای نجات مردم کشورش از پسماندگی و بد بختی بود که از زور در پيش برد کار استفاده ميکرد. رضا شاه متوجه شده بود که کشور باستانی ايران که روزی مهد تمدن بود به چه فلاکت و ييچارگی دچار گرديده، وی از اين مسئله بسيار رنج می برد و احساس سرافکندگی ميکرد، با اين روحيه هر آنچه را که ميتوانست برای پيش راندن جامعه انجام ميداد حتی با زور و تهور. 1
يکبار به محمدتقی بهار (ملک الشعرا) گفته بود (من می خواهم مملکت پيشرفت کند و مردم از اين نکبت و بدبختی نجات پيدا کنند، بگذاريد هرچه که می خواهند مرا بنامند!) رضا شاه با هيچ کس خصومت شخصی نداشت، او حتی دشمنانش را نيز از تدريس در دانشگاه و طبابت و حقوق فردی محروم نکرد. بلافاصله پس از جلوس عفو عمومی داد و برای اولين بار در تاريخ ايران انتقال قدرت بدون خونريزی و انتقام گيری را انجام داد. او حتی محمد حسن ميرزای وليعهد را نيز با جيب پرپول و محافظ از ايران به فرانسه فرستاد. پهلوی اول کسی بود که به سنت ديرين اما چندش آور حرمسرا داری خاتمه داد. پس از انقراض قاجاريه نه تنها حتی يک نفر از قاجار را نکشت بلکه ازآنها در مقامات بالا نيز استفاده کرد، خود گفته بود اينها با پول اين ملت گرسنه درس خوانده اند و بايد که به اين مردم خدمت کنند.
در جوانمردی او همين بس که به محض رسيدن به پادشاهی دستور داد استخوانهای کريمخان زند را در آورند و با احترام به شيراز انتقال داده بخاک سپارند و برای آن پادشاه خدمتگذار آرامگاهی در خور بنا کنند، زيرا آقا محمد خان قاجار از فرط خشم و نفرت دستور داه بود که جسد کريمخان را در آورده به تهران بياورند و درجلوی درب ورودی کاخ گلستان چال کنند که او هر روز چند بار از روی آنها رد شود يا بقول خود آنها را لگد مال و به وی بی احترامی کند. پس از مرگ آقا محمد خان هم هيچييک از شش پادشاه بعدی سلسه قاجار اين حداقل سلامت اخلاق را نداشتند که آن استخوانها را بجای ديگری منتقل کند و به اين عمل زشت پايان دهند. اگر آقای خمينی بار ها گفت که "ما هر چه می کشيم از دست آن پدر و پسر است" کاملآ حق داشت، چرا که آن پدر و پسر ميراث هايی از خود بجای گذاردند که در نبودشان هم رژيم آقای خمينی را در بعد فرهنگی به سختی شکست دادند. رژيم اسلامی هر چه سعی کرد از ما سعودی و افغانستان و زنگبار و سودان بسازد موفق نشد که نشد.1
رژيم او حتی فقط در مسئله حجاب وامانده است و هرچه می کوشد حريف زن ايرانی نمی شود و در مقابل کشف حجاب رضا شاه به زانو در آمده. آيت الله روح الله خمينی متوجه شده بود که آن پدر و پسر حتی در فقدان فيزيکی خود هم همچنان درجامعه ايران حضور دارند و مانع پذيرش افکار قرون وسطايی وی از سوی مردم هستند. تا پيش از ظهور سلسه پهلوی وضعيت اجتماعی ايران، بويژه وضع اسفبار زنان، نبود امکانات آموزشی برای فرزندان ايران، فقدان دادگستری و قوانين غير شرعی و بطور کلی پسماندگی فرهنگی اجتماعی ما دقيقآ همرديف افغانستان و کويت و يمن و سعودی آنزمان بود، اگر امروز مدنيت ما ابدآ قابل مقايسه با آن ملت ها نيست اينرا مديون استبداد پادشاهان پهلوی هستيم. آقای خمينی وقتی گفت « فرهنگ ما را آلوده کردند اينها !» اشاره به آن فرهنگ جاهليت داشت که پهلوی ها آنرا زير و زبر کردند، نه آنکه چپ ها و به اصطلاح روشنفکران خيال کردند که منظور وی فرهنگ سوسياليستی و يا ليبرال دموکراسی است.1
اين نيز نا گفته نماند که استدلال "پول نفت باعث رشد شهريگری و فرهنگ ما شد نه پهلوی ها" از بيخ غير منطقی و جدآ از سر عناد و غرض ورزی است. ما تنها ملی نبوديم که پول نفت بدست آورديم، با توجه به ميزان جمعيّت، عربستان سعودی دو برابر، کويت بيش از سه برابر، عراق بيش از دو نيم برابر و بعضی از شيخ نشين ها حتی حدود پنج برابر ما در آمد نفتی داشتند، با اين وجود در بعضی از اين ممالک هنوز هم نه تنها يک دانشگاه غير اسلامی عرفی و مدرن وجود ندارد که در بعضی از آنها زنان حق رانندگی که هيچ حتی اوراق شناسايی مستقل از پدر و يا شوهر خود نيز ندارند. رژيم جمهوری اسلامی بر اساس آمار خود در 25 سال بيش از پنج برابر دوران 53 ساله پهلوی اول و دوم نفت فروخته اما ما را 200 سال به عقب برده
چنانچه متاسفانه ما مردمی مطلق انديش هستيم، هيچ چيز اما در اين دنيا مطلق نبوده و نيست، هر پديده سود و زيانی دارد که با مقايسه آنها ميتوان مفيد و مضر بودنش را به اثبات رساند. رژيم سابق نيز از اين قاعده مستثنی نيست. کسانی که بنام روشنفکر رضا شاه را قلدر و زورگو خطاب ميکنند به چند نکته توجه ندارند، اولآ که همين روشنفکری خود را از همان قلدری رضا شاه دارند، ورنه همين حالا هم بسياری از اين سروران کلاه نمدی بر سر داشتند و بيل در دست. آن مرد بزرگ بود که در هفتاد سال پيش با شجاعت در برابر متحجرين و فحش و فتوای آنها ايستاد و حکم کافر بودن را بجان خريد و سنگ بنای دانشگاه و سيستم آموزشی علوم جديد و مدرن را در ايران پی ريزی کرد، ثانيآ هر پديده و رخدادی را بايد با توجه به نرم ها و ظرف زمانی و مکانی آن به داوری نشست. حکم صادر کردن با عقل امروزين در مورد مسائل ديروزين نشانه عدم آشنايی با پايه ای ترين اصول علوم انسانی است. زمانیکه رضاشاه در ايران پادشاه بود حتی دموکرات ترين کشور ها نيز رهبرانی هزار بار خودکامه تر از وی داشتند، رهبرانیکه حتی يکصدم خدمات رضا شاه را به مردم و کشور خود نکردند، با اين وجود هيچيک از آن ملت ها تا به اين اندازه با چهره های سياسی پيشين خود بی انصاف و نسبت به خادمين خود اينگونه بد دهان نيستند. دوران رضا شاه ايتاليا موسولينی را داشت، آلمان هيتلر را، اسپانيا در دست ژنرال فرانکو و يونان حتی تا سالها پس از آن در دست سرهنگ های آدمکش و دزد بود و ... 1
بروی کار آمدن پهلوی دوم مشروطه کامل را از نو احياء کرد ليکن چند صباحی طول نکشيد که ايران دچار هرج و مرج و از هم گسيختگی شد. بطوريکه همسايه شمالی بوسيله سی هزار سرباز حاظرخود در ايران و عوامل بظاهر ايرانيش به زور تجاوز نطفه دو جمهوری را در شکم پادشاهی ايران کاشت. رژيم شاهنشاهی گذشته چند بار سعی کرد که مردم را هم درتعيين سرنوشت خود سهيم ساز اما هم خود اراده لازم را نداشت و هم اينکه اصلآ اپوزيسيون چيزی جز تخريب و حتی خيانت می دانست.1
پادشاهان پهلوی معصوم و قديس نبودند، اما علی رغم تمامی لغزشهايی که داشتند از خدمتگذار ترين و ايراندوست ترين پادشاهانی بودند که تاريخ ايران بخود ديد. اگر بتوانيم عينک ايدئولژی را از چشم برداريم و متمدنانه و با اخلاق تاريخ را مرور کنيم متوجه خواهيم شد که ميهن ما پس ازغروب تمدن کهن خود هرگز آن شوکت و عظمت اعتبار و نام نيکی را نداشت که ما در دوران سلسله پهلوی شاهد آن بوديم. در دوران پهلوی هر ايرانی درانظار جهانيان يک پرنس و پرنسس بود نه يک تروريست ويا فراری و پناهنده ! اگر نسل جوان ما ذهنيّتی از آن دوران ندارد نويسنده اما به علت آنکه مدتی را در آن دوران در خارج از ايران بسر برده ام اين احساس غرور آفرين و زيبا را در تمامی اروپا و آمريکا حس کرده ام. 1
اينجانب حتی ديروز هم ميانه خوشی با ديکتاتوری نداشتم و از ناراضيان رژيم پيشين بودم، امروز که ديگر ابدآ فصل ديکاتوری در جهان گذشته است، با اين وجود با توجه به آشايی اندکم به تاريخ ايران و جريانهای خائنی چون حزب توده وابسته به اتحاد شوروی و خرابکاران تعليم ديده در اردوگاههای دشمنان تاريخی ايران، با عنايت به نرم ها زمان معتقدم که ما هر چه داريم از سلسه پهلوی است. اطمينان دارم درآن دوران سرخوردگی مردم از مشروطه اگر پهلوی اول نبود رژيمی چون جمهوری اسلامی يعنی رژيم مشروعه پنجاه سال جلوتر بر روی کارمی آمد و بدليل عقبماندگی فرهنگی ايران ای بسا که دويست سيصد سال هم دوام می آورد. دراين نکته نيز ترديد ندارم که اگر پهلوی ها نبودند ما در حال حاظر بلحاظ مدنيْت و تجدد در رديف سعودی و يمن و سوريه و يا در بهترين حالت مصر و عراق بوديم. با چنين نگرشی است که خدمات پادشاه پهلوی را بسيار ارج می نهم، حتی آنچه را که کين ورزان بدان استبداد خاندان پهلوی نام داده اند. 1
از ثمرات همان استبداد و يا بقول مغرضان قلدری است که ملت مدنيت زوری و رفاه ديده دوران پهلوی رژيم غير مدنی و فقر آفرين جمهوری اسلامی را نمی پذيرند و ملا ها را بيچاره کرده اند. گرچه پهلوی ها حتی اجسادشان هم در ايران نيست، اما با چشم دل چو نيک بنگريم نفس و روح آنها را در همه جای ايران حس خواهيم کرد. اين رژيم يک دشمن اصلی دارد که آنهم استبداد خاندان پهلوی است، همان استبدادی که با زور ملت ايران را بيدار کرد و با زور هم آنها را با سواد ومتجدد کرد، عاقبت هم همان استبداد خاندان پهلوی است که رژيم بسيار پسمانده از مردم را از پای خواهد افکند، حتی اگر بدست کسانی باشد که هنوز هم با پهلوی هايی که باعث بيدار و رشد خودشان شدند نا دانسته سر عناد دارند.1
پس درود بر استبداد خاندان پهلوی ! 1
دو شنبه، سوم اسفند ماه 1383
بيست و يکم فوريه دوهزاروپنج ميلادی
May 2004 June 2004 July 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 January 2009 February 2009 March 2009 April 2009 May 2009 June 2009 July 2009 August 2009 September 2009 October 2009 November 2009 January 2010 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 September 2011 February 2012
بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :
سايه سعيدی سيرجانی :
مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم
پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم
هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی
امان از فريب و صد امان از خود فريبی
روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :