حزب ميهن
امير سپهر
اسلام را کشف کنيم نه مسخره!؟
اسلام به ذات خود ندارد عيبی ـــ هر عيب که بينی ز مسلمانی ما است !؟
مقدمه
تمامی اکتشافات و اختراعات گوناگون بشری که زندگی او را متحول و زير و رو ساخته فقط زائيده شک و عدم تسليم او در برابر پديده های جهان هستی است. به بيانی روشن تر اگر انسان به مطلق بودن و غير قابل تغيير بودن ظلمت شب ايمان آورده بود، بی شک نه بفکر تغيير شرايط پس از غروب آفتاب می افتاد و نه قادر به کشف نيروی الکتريسيته می گرديد. باور مطلق انسان به نظم تاريک بودن شب و تسليم وی در برابر اين قانون طبيعت بی شک باعث می گرديد که تا امروز هم تمامی ابناء بشر در تاريکی شب از کار و فعاليّت باز مانند. چنانچه امروز انسان در زمستان سخت برای خود در درون خانه خويش تابستانی دارد و بی هيچ تن پوشی از پشت پنجره به سرمای استخوانسوز بيرون پوزخند می زند، اين پيروزی بر نظم طبيعت را از همان شک خود بر بديهی و مطلق بودن آن نظم دارد. 1
اما اينکه اين بحث چه ارتباطی به مذهب دارد موضوع همين نوشته کوتاه و ناقص دو بخشی خواهد بود. ناقص از اين جهت که چنين مبحث بزرگی را نمی توان به درستی و تمامآ در يک مقاله گنجاند، ولو اين مقاله هر چه هم طولانی باشد. باری، وقتی ما سخن از مذهب بميان می آوريم بخودی خود واژه مطلق را بيان می کنيم. چرا که اين واژه درونمايه اصلی مذاهب است. مذهب يعنی مطلق بودن پديده ها و تسليم و تعبد انسان در برابر اراده (نظم) طبيعت. که البته تمامی اديان توحيدی واژه خدای را بجای طبيعت نشانده و از اراده طبيعت با نام اراده خداوند ياد می کنند. اينکه پيشرفته ترين مردمان کم باور ترين مردمان به دين نيز هستند از همين ناشی می گردد که آنان توانسته اند بيشتر بر اين اراده طبيعت (اراده خداوند) چيره گردند. پس يافتن هر پاسخ روشن برای چيستی يک نظم طبيعت و پيروزی بر آن نظم به مثابه يک قدم دور شدن از مذهب هم هست. چه که تا پيش از کشف پاسخ، نظم مزبور را جزوی از اسرار خداوندی و از قدرت وی بحساب می آوردند. 1
هر قدر که جامعه از نظر دانش و آگاهی پسمانده تر باشد اعتقاد آن جامعه به ازلی و ابدی بودن نظام طبيعت استوار تر و در نتيجه مطيع تر در مقابل نظم طبيعت و جامعه ای مذهبی تر خواهد بود. اينکه می بينم روحانيّت مذاهب آنچنان الفتی با دانش پژوهان و روشنفکران و دانشمندان ندارند ناشی از اين است که علمای مذهبی خوب می دانند که آنان با آگاه ساخت ديگران دکان ايشان را کم رونق تر می سازند. دانش و مذهب هرگز نمی توانند با هم سازگاری داشته باشند. زيرا اساس علم بر شک و کشف مجهولات طبيعت است و مبنای کار دکانداران دين متعبد و تسليم ساختن بندگان در مقابل نظم طبيعت که آنرا به مصلحت و يا مشيّت الهی تعبير می کنند. طالبان افغانستان (که نگارنده آنان را مسلمانان اصلی و واقعی می دانم) اگر مدارس رابه آتش می کشند، کاملآ کار درستی انجام می دهند، زيرا کودکی که حتی يکی دوسالی هم به مکتب و مدرسه رفت که ديگر طالب (مسلمان) نخواهد بود. اينکه ايمن الظواهری پزشک و يا بسياری از دانشگاه ديده های ما و ساير کشور ها هم همچنان مسلمان مانده اند دليل ديگری دارد. 1
آنچه بطور خلاصه بايد نوشت اين است که علم آموزی که پزشکی هم شاخه از آن محسوب می شود چندان ارتباطی به باورها و اعتقادات درونی انسان ندارد و بطور طبيعی به پيدايش تحول فکری در علم آموز منتهی نمی گردد. حتی اگر دين را هم شاخه ای از علم بحساب آوريم که چنان نيست، باز هم بايد گفت ظواهری ها آنگاه قدم در راه کسب ساير علوم نهاده اند که ديگر يک طالب بوده اند. افرادی چون ايمن الظواهری به مدرسه و دانشگاه نرفته اند که آگاه گرديده و سپس دينی را برگزينند، بلکه علم آموزی آنان به منظور بهره گيری از علوم جديد در راه پيش برد عقايد مطلق و ضد علمی آنان بوده است. اينکه گفته اند تروريسم از نرم افزار نوين تمدن برای گسترش سخت افزار تحجر سود می برد همين است. شايد از خودمان مثال آوردن به روشن تر شدن اين استدلال کمک بيشتری کند. اينکه ما ايرانيان نمی توانيم به زبانی مشترک دست پيدا کنيم ريشه در اين دارد که ما همچنان ذهنيتی مذهبی داريم. هر يک از اجزاء ساختمان فکری ما از همان اصول دين ها و فروع دين ها شکل گرفته. 1
بسياری از ما خود دين را رها کرده ايم اما نتوانستيم خويشتن را از دينی انديشيدن نجات دهيم. ما صرفآ جای اصول دين را به عقايد مادی خود داده ايم. درست به همان اندازه يک حزب الهی دگم هم به عقايد خود ايمان داريم. مراد اصلی هيچکدام از ما در برخورد با يکديگر تبادل انديشه و ياد گيری از همديگر نيست. از آنجا که هر يک از ما به عقايد خود ايمان مطلق داريم. اگر به بحثی هم وارد می شويم قصدمان اين است يا ديگری را به مرام (دين) خويش هدايت کنيم و اگر موفق بدينکار نشديم وی را از ميان برداريم. اما چون مانند برادران ملای خود قدرت حذف فيزيکی حريف را نداريم، با تهمت و تحقير و دروغ شخصيّت وی را اعدام می کنيم. ما پيش از آنکه به سخن و استدلالهای کسی گوش کنيم در مورد وی حکم شرعی صادر کرده ايم، پس اصلآ خود را نيازمند به شنيدن حرفهای يک کافر نمی دانيم، چنانکه در بيشتر موارد هم اصلآ گوش نمی کنيم که او چه می گويد و فقط حرف خود را می زنيم. اگر هم در آن ميان جمله ای به نظرمان زيبا آمد، فورآ آنرا قاپيده و از آن هم برای کوبيدن صاحبش سود می بريم. 1
توجه داشته باشيم که امروزه اثبات شده که انسان از زمانی شروع به فراگيری زبان و فرهنگ می کند که جنينی نه هفته ای در درون شکم مادر است. پس حتی وقتی يک جنين به دنيا آمد و کمی هم آموزش ديد ديگر اميد چندانی نبايد به تحول بنيادين در افکار و شخصيّت وی داشت. ملای جوانی که به دانشکده علوم انسانی وارد شده و در درس فلسفه حاظر می شود، منظورش فراگيری ديگر مکاتب فلسفی و تطبيق آنها با اسلام و احيانآ بريدن از اسلام و گرويدن به فلسفه عقلی نيست. او که با ذهنی آزاد و پاک وارد دانشکده نشده، وی خيلی پيش از آن به يقين مطلق رسيده. اين رنج را هم بر خود هموار می سازد که ضعف ديگر مکاتب را بشناسد تا با استفاده از آنها بهتر بتواند اسلام فقاهتی خود را برتر تبليغ کند. البته هميشه استثنا هايی هم وجود دارد. ليکن قاعده کلی همين است. سياسيون ما هم درست مانند ملا ها هستند. گرچه حتی از ملا ها بيزار باشند. اگر حاکمان تهران را ملا های سياسی می ناميم، بيجا نيست که سياسيون دگم و ملا صفت را هم سياسی های ملا بناميم. 1
دين امروزين يک ميراث است
دين حنيف اسلام نزديک به يک و نيم ميليارد باورمند دارد. اين دين هم البته مانند مسيحيّت شاخه های مختلفی دارد.عمده ترين شاخه های آن يکی جماعت سنت است که حدود نود در صد کل مسلمانان پيرو آن هستند و آن ديگری که هفت تا ده درصد از مسلمانان آنرا تشکيل می دهند هم تشيع نام دارد که اکثريّت مردم ما هم ظاهرآ پيرو آن هستند. ظاهرآ را بکار بردم بدين خاطر که ما بدون اينکه اين دين و مذهب را بشناسيم بدان باور داريم. بايد توجه داشت که اين واژه ظاهرآ نه فقط ما مسلمانان بلکه پيروان ديگر اديان و مذاهب را نيز شامل می شود. چرا که باورمندان ساير مذاهب هم کم و بيش وضعيتی چون ما دارند. به ديگر سخن در بهترين حالت نيز شايد بيش از پنج درصد از دينداران جهان به اندازه پنج درصد هم از دينی که خود را باورمند بدان می دانند آگاهی نداشته باشند. حال اين دين از هر جنسی که می خواهد باشد، چه اسلام، چه مسيحيّت و يا هر باور ديگری.1
درست است که امروزه در ظاهر فقط چهار دين عمده در جهان وجود دارد، اما حتی بررسی سطحی و تطبيق و در نهايت برتری دادن يکی از اين چهار بر آن سه ديگر هم زمانی بيش از چند صد سال طلب می کند. حال بگذريم از اينکه فقط در يک کشور جهان مثلآ هندوستان بيش از يکصد و سی دين مختلف وجود دارد، و ملا های خودمان هم سخن از يکصدو بيست چهار هزار پيامبر به ميان می آورند که گويا حضرت محمّد آخرين آنها باشد. همين سه دين يهود و مسيحيت و اسلام در مسير تاريخی خود به اندازه ای با هم ارتباط و تضاد و از هم تأثير گرفته اند که تمام طول عمر يک انسان محقق هم قد نخواهد داد که حتی ده درصد اين آميختگی ها و تضاد ها و تآثيرات را بطوز عمقی بررسی کند. بنابر اين واژه دين که در ظاهر اعتقاد و اعتماد را در ذهن تداعی می کند در حقيقت يک امر موروثی و تقليدی است نه باوری که از سر بررسی و آگاهی باشد.1
زنده ياد استاد مجتبی مينوی در اين مورد جمله بسيار درازی دارد که حيفم می آيد آنرا در اينجا نياورم. مينوی می نويسد: (در اين باب که اديان بدوی بشر چه بوده، اعتقاد به يک قوه ی مافوق طبيعت و فکر (خدای يگانه عالم يا بيشتر از يک خدا) به ذهن بشر چگونه خطور کرده، و اديان قديم ساکنين بين النهرين و ايران و روم و يونان چه بوده، و در هند و تبت و چين و ژاپن و امريکا و استراليا و آفريقا چه اديانی ظهور کرده، و دين اسلام و عيسويت و کليميت با هم چه ارتباطی دارد، و هر تازه تری چگونه از دينهای سابق مقتبس شده است و هر يک از آنها به مرور زمان به چه شعبه ها و فروعی منقسم شده است بقدری کتب نوشته اند، و موضوع چنان بغرنج و پيچيده است، که هر گاه يکنفر همه ی عمر خود را از پانزده سالگی به بعد وقف تتبع و تحقيق اين موضوع کند نيز عاقبت چنانکه بايد و شايد به کنه مطلب نخواهد رسيد) پايان جمله. 1
شايد تنها بخش از فلسفه اگزيزستانسياليسم که کاملآ با واقعييت انطباق داشته و جای هيچ جدلی در آن وجود نداشته باشد همان بخش (وجود و يا هويت تصنعی و يا غير منتخب و تحميلی) است. مردی با زنی ازدواج می کند و فرزندی از اين دو انسان پا به عرصه حيات می گذارد، اين کودک نوزاد نه هويت خاصی دارد و نه اساسآ قادر به انتخاب آن است. آنچه بدين موجود ناتوان از گزينش هويت ملی و دينی و فرهنگی می بخشد هويّت پدر و مادر او است. انسان غافل و يا جاهلی که به مليّت و دين و نژاد خود می نازد، خود نمی داند و يا اينکه نمی خواهد بداند که وی به هويّتی می بالد که شخصآ در ساخت و تکوين آن اصلآ نقشی نداشته. آنچه مايه مباهات اوست چيزی است که از همان ثانيه اول ورود بدين جهان پدر و مادر و شرايط فردی و اجتماعی آنان به وی بخشيده است. اين کودک يک ايرانی يا آلمانی است، چون پدر و مادر چنين نژاد و مليّتی دارند. زبان اصليش هم همانی می شود که پدر و مادر بدان تکلم می کنند. چنين است در مورد واحد پول، رنگ پرچم، و ... همينطور دين و مذهب. از اينرو مسلمانی ما و يا مسيحيّت يک فرد اروپايی هم مانند پول رايج و مليّت و زبان چيزی نيست که خود از راه مطالعه، و مقايسه انتخاب کرده باشيم. ما اين دين و بسياری ديگر از اجزاء هويت خويش را به ارث برده ايم