آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Monday, March 28, 2005

 

...بر چنين ملت و گور پدرش

حزب ميهن
امير سپهر


بر چنين ملت و گور پدرش ...1

عمدآ قسمتی از مصرع شعری از ميرزاده عشقی را برای اين نوشته انتخاب کرده ام، اول اينکه بگويم اگر بهرنگی شنا ندان و تختی سير از زندگی و شريعتی ويسکی خور و سيد مصطفی خمينی پرخور بدست مأموران ساواک شهيد شدند، عشقی هم بدست مأموران سردار سپه کشته شد. دوم اينکه اين شعر مناسب امروز ما است نه آن دوران که آغاز اوج گيری کشور و ملت ما بود. ای مرده شوی اين اسطوره سازی های ما را ببرد که همه چيز در نزد ما مطلق است.شخصيْت ها يا صدر در صد خائن هستند يا فرشته. مثلآ اگربنويسم درست که عشقی نسبت به سن و سال خود شاعری بی نظير و وطن پرستی افراطی بود اما درمورد رضا شاه اشتباه ميکرد، خيلی ها فغانشان برخواهد خاست. اما چه باک، گفتنیها را بايد گفت. شاملو نيز در حاليکه همه پريا (پری ها) شير و موز رايگان می گرفتند شعر پريا گشنتونه، پريا تشنتونه را سرود، همينطور کاملآ بيجا بود آن چرتی که فرهاد خواند، جمعه ها خون جای بارون می چکه، در زمانيکه جمعه ها شادی از آسمان می چکيد، و هزار کار نا بجای ديگر. 1
اينهمه از اين ناشی ميشود که ما هرکسی که شعری میسرايد و داستانکی سر هم می کند را به خطا روشنفکر بحساب میآوريم. ديروز همه ی کاسه کوزه ها را بر سر شاه و وزير می شکستند، معتقد بودند اگر شاهی در ميان نباشد ايران به بهشت مبدل خواهد شد. می گفتند شاه خائن مجال نمی دهد که روشنفکران ملک و ملت را به رشد و رفاه وآبرو برسانند. امروز بيست و شش سالی است که ديگر شاهی در ميان نيست، اما کشور وملت بجای رشد حداقل دوقرن عقب گرد کرده است. حال درتوجيح اينهمه عقبماندگی و بدبختی که گريبانمان راگرفته، مرتبآ از اين و آن می شنويم که گويا روشنفکران ما خائن و وطن فروش باشند و خيانت آنها ما را به اين روز سياه نشانده، عزيزان من، بيائيد تعارف را کنار بگذاريم، شما را به وجدان و شرافتتان کمی بيانديشيد و ببينيد که آيا ما اصولآ روشنفکر داريم که خيانتی هم کرده باشد؟
آخر اين روشنفکر های خيانت کرده کدام ها هستند؟ همان موجودات مفلوک هپروتی که تصور کردند با خواندن چهار جلد کتاب فوری به دانشمند مبدل شده اند و در آستانه هزاره سوم همپالکی حسين الله کرم ها شدند و با کشورسوزی استقلال آزادی جمهوری اسلامی را نعره زدند، يا اين مريدان آبرو باخته ديروز خاتمی و يا لاابالی های بزدل و بی وجودی که اين روزها امضا پراکنی را جايگزين کار جاندار سياسی کرده اند؟ گر چه شخصآ از اين ملاهای دزد و آدمکش نفرت دارم ليکن اجازه دهيد شرافتمندانه بنويسم که مشکل اصلی ما حتی از اين اوباش عمامه بر سر هم نيست که هزارسال از زمانه عقب هستند چه رسد به شاه بيچاره که قصد داشت به ضرب دگنک و اردنگی ما را به جلو راند. مشکل ما از روشنفکر است اما نه از خيانتش که از نداشتنش. ما کجا و روشنفکر داشتن کجا! اين چگونه روشنفکری است که هر تحليلی که ارايه می دهد و هر گونه موضع گيری که می کند اشتباه از آب در می آيد و بجای آنکه پيش آهنگ حرکتهای اجتماعی سياسی باشد طفيلی وار خر خود را لنگ لنگان بدنبال توده می کشد و لاشه خور حرکتهای خود جوش مردمی است.1
حال چرا نوشته ام را ايچنين آغاز کردم؟ هم ميهن بزرگواری با ارسال ايميلی سرشار از مهر ضمن طرح سئوالهايی نوشته اند چون با تنی چند از روشنفکرها آشنايی نزديک دارند، متوجه شده اند که بيشتر آنان دل خوشی از من ندارند، اين هم ميهن گويا در همين ايام نوروز در محفلی تشريف داشتند که بقول ايشان بيشتر روشنفکران نيز در آنجا جمع بوده اند، ايشان از جانب هيچ کدام التفاتی نسبت به اينجانب را مشاهده نکرده اند. اين بزرگوار دلسوزانه به بنده توصيه کرده اند که با روشنفکرهای قديمی ارتباط بيشتری داشته باشم و در نوشته هايم کمی مراعات حالشان را بکنم. چون آنها عمری مبارزه کرده اند و در حکم پدران ما هستند. اين را نيز نوشته اند گويا عاليجنابی که تمام افتخارشان روزی دو هزار بازديد کننده از سايتشان است که نوشته هايشان را به قصد خنده و تفريح می خوانند، بديگران می گفتند که کار سپهر بردی ندارد زيرا در روز حداکثر صد خواننده بيشتر ندارد ...1
اول اينکه خداوند عزّ و جل را هزاران بار شکر، من اين دوست نداشتنها را نعمتی می دانم. معلومم می شود که محبوب کسانی نيستم که هفتصد بار مردم را به اشتباه افکندند و حتی شعور و شرف يک نقد از خود را هم ندارند و حداقل از اين نسل جوان و قربانی يک معذرت خواهی ساده هم نمی کنند. در ثانی چنانچه آنجناب و دوستانشان تعدد بازديد کننده را به حقانيّت و يا متفکر بودن خود تعبيرميکنند خوشا بحالشان با اين دو مثقال مغزشان، ارزانيشان باد اين افتخار! بنده اگر بتوانم ماهی نظر پنج نفر بازديد کننده جديد را به نوشته هايم جلب کنم خود را بسيار موفق خواهم دانست. چرا که نوشته های من اصلآ بدرد خيلی ها نمی خورد. اينجانب بدنبال يافتن همفکر هستم نه خواننده و يا شهرت و مقام. و اما پرسش ها، از آنجا که سئوالات ايشان نيز در همين زمينه است و جنبه عمومی دارد، نويسنده پاسخ آنها را نيز بصورت باز ميدهم، با اين اميد که شايد نکاتی در اين مطلب برای ساير هم ميهنان نيز روشنگرانه و ای بسا سودمند و چاره ساز افتد. ايشان نوشته اند که گويا اينجانب با روشنفکران نسل گذشته سر ستيز داشته باشم و علت آنرا جويا شده اند؟
گرچه تا هميجا نيز شايد به اين سئوال پاسخ داده باشم اما در توضيح بيشتر بايد بنويسم که حرف من اين است کسانی که نسخه می نويسند و دارو تجويز می کنند بايستی مسئول عواقب آن نيز باشند. مردم خردمند ما بويژه نسل جوان بايد با پيشينه سياسی گروهها و افراد کاملآ آشنا شوند. شخصآ اين کار را وظيفه و روشنگری ميدانم. با اين خواست قلبی که مبادا باز هم عده ای فريب اين تباهکاران رابخورند، که اينان سياه ترين پرونده سياسی را دارند. حال اگر نقد بی لياقتی و عدم توجه و مسئوليّت ناشناسی را ستيز بحساب آوريم، در اينصورت بله بنده با افرادی که از سرنابخردی ملت و کشور ما را نابود کردند سر ستيزدارم، آنهم شديدآ. مرا با مردمان عادی کاری نيست، آنان را نه تنها مقصر نمی دانم که حتی قربانی هم بحساب می آورم. متاسفانه يا خوشبختانه شخصآ که هرگز نتوانسته ام بپذيرم افرادی که دنبال آفای خمينی راه افتادند اصلآ آدمهای روشفکری بودند. ما هر بلايی که بر سرمان آمده ازهمين طايفه است، يعنی به اصطلاح نخبگان، اينان تا بحال که چيزی جز بدبختی و گرفتاری برای ما نداشته اند. استقرار جمهوری اسلامی و به قدرت رساندن ملا ها تنها ثمره درخشان افکارمترقی و کوششهای چند ده ساله همين ها است که مردم ما آنها را نخبگان و روشنفکران جامعه ايران بحساب می آورند. 1
آقای خمينی در سال 57 وعده هايی ميداد که مرغ پخته را نيز به خنده وا ميداشت، اما مردم عوام چه تقصيری داشتند ؟ آنها نه از سياست سر در می آوردند، نه از علم اقتصاد و نه اصولآ ميدانستند که انقلابی بی هدف و فقط از روی نفرت چه خانه خرابی هايی ميتواند ببار آورد. اما انتظار تعقل از کسانی که خود را آگاه و پيش آهنگ فکری جامعه می پندارند که ديگر توقع بيجايی نيست. اينها اگر هم قادر به جلوگيری از آن لغزش بزرگ و خانمانسوز تاريخی نبودند، حداقل خود نميبايستی به دنبال ملا ها و الله کرم ها بيافتند. و حال آنکه ميدانيم خود همين متفکرين زمينه ها و اسباب اين لغزش فاجعه بار تاريخی را فراهم ساختند. اين فرض را بپذيريم که اصلآ از نظام عرفی گذشته ديکتاتوری تر در جهان وجود نداشت، آيا حتی پذيرش اين فرض ميتواند دنباله روی از مصباح ها و جنتی ها و حاجی بخشی ها را توجيح کند، آنهم از سوی انديشمندان يک جامعه ؟ اين نخبگان لختی انديشه نکرده و از خود نپرسيدند که آخر آنچه اين ملای روستايی ميگويد اصولآ تحقق يافتنی است، آيا دين و آزادی و دموکراسی از يک خمير و تنور هستند و ميتوانند به آشتی برسند؟
اين انديشمندان امروز هم خجالت نمی کشند و بجای نقد افکار خود، فريبکارانه خمينی و خاتمی را خائن و مسول تمامی اين بيچارگيها ميخوانند. خمينی آخر چه خيانتی کرد؟ او ملای بيسواد و کينه توزی بود که قدرت ميخواست. هر کسی که قدرت بخواهد طبيعی است که يک مشت شعار فريبا و دروغين ميدهد. اين آخوند تصور ميکرد که با جنايت که بدان نام کشتن مخالفان حکومت الله را داه بود ميتواند جامعه مرده و بی روح و طالبانی خود را استحکام بخشد که البته موفق هم بود. از او بيش از اين انتظار داشتن است که اگر سفاهت نباشد جهالت است. اولآ که روشنفکر حداقل بايد اين مختصر را بداند که در عالم سياست اشخاص فقط مهره هستند و دل کندن از شخصی و دل بستن به شخص ديگری هزاران فرسنگ از خرد سياسی فاصله دارد، اما گيريم که اين ابر انديشمندان در يک شرايط خاص فريب خمينی را خوردند و وی خائن از آب در آمد، اما اين بزرگان به همان امام و انقلاب شکوهمند بسنده نکردند که.1
ايران هنوز از جراحات زخمهای عميق 57 خونچکان بود که ملای ديگری از شاگردان ممتاز همان امام ضد ايرانی در صحنه ظاهر گرديد، درست با همان وعده ها اما با استفاده از واژگانی متفاوت. و باز همان شعبده بازی ها، سيد محمد خاتمی با لبخندی مليح به دلبری و طنازی آنچنان عقل و هوشی از متفکرين ربود که تمام اين دانشمندان شهير اصلاح اين نظام از سر تا پا تحجر و جنايت و تبديل آن به رژيمی کاملآ دموکرات را در يک قدمی ديدند. داريوش خان وزير با 50 سال سابقه کار سياسی و مطبوعاتی او را گورباچف ناميد ( نگاه کنيد به نشريه شماره 19 راه آينده )، حسين خان راديوچی امروز و از سينه چاکان سابق خمينی، فردی که او نيز به تعداد همين سالها سابقه مطبوعاتی و برنامه سازی دارد وی را گاندی معرفی نمود؛ ديگری که مقيم خيابان شانزه ليزه پاريس است و خود را زرتشتی تصور ميکند و چند کتاب در مدح و ثنای خرد ايرانيان نگاشته، شخصآ آنچنان بی خرد شد که کار رژيم را تمام شده پنداشت و با درج يکصد آگهی شادباش به خاتمی در روزنامه ها تدارک بازگشت به ايران و کانديد خود برای رياست جمهوری آينده را فراهم ساخت.1
روزنامه نگار شهير ما (که بی عشق عمامه داران زندگی را حرام شمارد و روزی عاشق عبدالله نوری گردد، دگر روز کشته مهر موسوی خوئينی ها و زمانی هم دلداده يوسفی اشکوری و امروز هم سرگشته سودايی سازگارا) آنچنان به کمند زلف چليپای خاتمی گرفتار ميايد که قرار و آرام از کف ميدهد و شب و روزش به تمجيد از معشوق سپری ميگردد. اين متفکر چنان به شوريدگی ميرسد که ضمن بخشيدن مقام الوهيّت به معشوقش خاتمی، رفيقش حجاريان را هم (که يک بچه لات نازی آباد و مأمور امنيّتی بيشترنيست) به رتبه بی نظير معماری جهان سياست ارتقاء می دهد، حال جمهوريخواهان پوسته گرا هم که معلوم است. آنان همچنان از دم مسيحايی ياران خاتمی زنده اند و از کرامات قريب الوقوع شيخ شورای نگهبان جنتی پر اميد، تا با گوشه چشمی به شرکای قديمش با کم کردن از اختيارات خود و رفقا در شورا رژيم بربريت را آنچنان اصلاح نمايد که به جمهوری آلمان و فرانسه طعنه زند! 1
خاتمی هم اما خيانتی نکرد، زيرا او نيز ملايی بود شاگرد خلف همان خمينی. وی فردای پس از پيروزی به آرامگاه خمينی رفت و باقرآنی که در دست داشت بامولای خود بيعتی دوباره نمود که ادامه دهنده راهش باشد، اين مراسم از راديو و تلويزيون رژيم پخش شد. گذشته از اين خاتمی کسی بود که مدتها مسئوليت مهمی چون رياست ستاد تبليغات جنگ را به عهده داشت، پدرش هم ازصديق ترين و وفادار ترين ياران خمينی محسوب می گرديد، برادرش داماد خانواده خمينی است و همسرخودش هم نسبتی سببی با آن خاندان دارد. شخصآ بياد دام که در گرما گرم دفاع اپوزيسيون روشنفکری خارج از کشورازخاتمی يکبارخامنه ای در مصاحبه ای اظهار نمود (مرتبآ می گويند خاتمی با رژيم است، خاتمی با رژيم است، پر معلوم است که ايشان بارژيم هستتد، ايشان رئيس جمهور محترم رژيم ما هستند!). خوب، آيا کلآ نفس توقع اصلاحات از اين چنين فردی از درون خود سيستم حماقت و نادانی نيست. ميشود جامه عافيّت به تن کرد و خاتمي را هم مسئول همه ی بد بختی ها دانست، درست همانطور که خود ملا ها گناه تمامی کثافتکاریها و بی ليافتی های خود را به گردن آمريکا می اندازند، اما آيا اين فقط حقه بازی و فرا فکنی نيست
خاتمی هم اما آخرين کولی گير نبود، وی که کمی بی مهری نشان داد و عاشقان خود را شکست خورده يافتند، نوبت به دلربايی خانم عبادی رسيد . اين گربه طناز که زنگوله زرنشان و مرصعی هم از غارتگران ايران دريافت کرده بود، چنان شهرآشوبی ميکند که باز علی خان و حسين خان و فرخ خان و داريوش خان و... يک دل نه صد دل عاشق و ديوانه اش ميگردند. اما اين معشوق نو رسيده مبارزه برای آزادی آمريکايی ها و ايتاليايی ها و آلمانی های گرفتار دموکراسی را کم خطر تر و با صرفه تر از مبارزه برای ولايت فقيه زدگان می بيند. او نيز دل عشاقش را ميشکند! هنوز زخم بی مهری وی التيام نيافته که نوبت به برادر سازگارا ميرسد، همه ی عشاق بدورش حلقه ميزنند، باز همه جمع اند، داريوش و شاهين و کشتگر و فرخ و ما شاالله خان، حتی انسان خيلی بالغ و عاقلی چون دکتر مير فطروس که شخصآ خيلی به ايشان ارادت دارم و از اين بابت جدآ متاسفم، البته ديگر دکتر ما هم که در بسط و گسترش عشق سياسی بی بديل هستند که اين پا ها را مفت از دست نميدهند. عاشق پيشه های خستگی ناپذير باز دل و دين از کف ميدهند و شروع ميکنند به تبليغ طرح رفراندوم، آنهم طرحی که به هر چيزی شبيه است جز رفراندوم.1
نتيجه : 1
هم ميهن گرامی من، ميدانيد نقش مجلس سنا و رابطه آن با انجمن حقوقدانان و کانون نويسندگان و روشنفکر ها و ... در چيست؟ سنا مجلسی است که نه تنها در کشور عقب مانده ای چون افغانستان که آنرا لويه جرگه می خوانند وجود دارد که حتی در پيشرفته ترين کشور های عالم نيز موجود است. اين مجلس جای بزرگان و کهنسالان هر ملتی است. جای سينيورهای سرد و گرم چشيده و تجربه آموخته که حکم پدران ملت خود را دارند. روشنفکرها، سياستمداران کارکشته، حقوقدانها، نويسندگان و شعرا و متفکران خردمند و مورد احترام که در سالهای پايانی عمر ديگر دل از شهرت و مقام کنده اند کسانی هسند که به عضويت مجلس سنا در می آيند. بزرگترين ويژگی آنها در اين است که منافع مردم و کشور خود را بالا تر از منافع و اميال شخصی خود می نشانند و تنها دغدغه آنها حفظ آبرو و پاسداری از صلح و سعادت و امنيت ملتها و يا فرزندان کشور خود است. حال شما به خود جواب دهيد که شخصآ چند نفر را با اين ويژگيها درجامعه به اصطلاح روشنفکری و سياسی ما سراغ داريد؟ اگر چنين افرادی را يافتيد لطفآ نام آنها را برايم بنويسيد، شرافتآ به شما قول می دهم احترام که سهل است حتی خاک پای آنها را توتيای چشم خواهم کرد. اما لطفآ از من نخواهيد به پير های کينه توز و خود خواهی که حتی يک پوئن مثبت در کارنامه خود ندارند و مسئول خون نيم ميليون هم ميهن و فروش دختران کشورم هستند وهنوز هم شرف نقد از عملکرد ننگين خود را ندارند احترام قائل شوم. اگر بزرگان ما همين هايی هستند که جمهوری اسلامی را بر سر کارآوردند و هنوز هم خود را محق می دانند و ما بايد آنها را پدران ملت خود بدانيم، پس بقول عشقی برچنين ملت و ...1
چون با مير زاده آغاز کردم راجع به کار خود نيز بدون اينکه قصد مقايسه ای داشته باشم به نوشتن چند جمله از نامه نيما يوشيج به عشقی بسنده ميکنم :1
رفيق من! همه كس می‌تواند به زحمت ممارست و به قوه‌ی محفوظات ذهنی در آثار موجوده، شرح و بسطی داده محسنات آن را نشان بدهد يا مجهولی را به اندكی فكر پيدا كند. كار من بالعكس بيشتر با قلب و حقيقتی ذاتی تمام می‌شود. اين است كه به من حسد می‌برند و چون نمی‌توانند علت سركشی و استقلال قلب و احساس مرا فهمند، عيب می‌گيرند. اما آيا حسد و عيب‌گيری حسود، از استعداد و سليقه‌ی من چيزی می‌كاهد يا خواهد افزود؟راست است شخص نبايد كاری كند كه او را ملامت كنند. اما ملامت و حسد و بدگويی اشخاص هم ميزانی هستند كه گاهی مقدار محسنات كارهای ديگران را می‌سنجند. غالبا كارهای تازه و خيالات نادره را مردم بد گفته از آن پرهيز می‌كنند. آيا می‌توان تمام فوائد را برای اينكه به سليقه‌ی مردم پيروی شده باشد از دست داد؟
www.hezbemihan.com

|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker