آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Tuesday, June 01, 2004

 

اپيستمولژی اپوزيسيون (بخش نخست ) 1


حزب ميهن
امير سپهر


( 1 ) اپيستمولژی اپوزيسيون
بخش نخست

بسياری ازايرانيان علت عقيم بودن و عدم کار آيی اپوزيسيون را در پراکندگی آن ميدانند. دليل آنرا نيز سرمايه گذاری رژيم برای ايجاد شکافهای مختلف و اين هزار دستگی ذکر ميکنند. پاره ای انگشت اتهام را بطرف اتحاديه اروپا نشانه رفته، حمايت آن قطب بزرگ اقتصادی از ملايان را تنها سبب داوام رژيم ميدانند. عده ای هم ترفند موازی سازی رژيم برای جلوگيری از تشکيل يک بديل روشن را برهان آورده، و به نقش خاتمی و طبرزدی و شيرين عبادی در طرحهای خلع سلاح مخالفين رژيم اشاره ميکنند. معدودی نيز نبود يک رهبری نيرومند و فرهمند را علت تمامی ناکاميها دانسته، به نوعی شاهزاده رضا پهلوی را مقصر قلمداد ميکنند. نتيجه اينکه، بيست وپنج سال پس از يورش ميکرب جزام کشنده ای بنام شيخ و ملا بر پيکر و جان و سلامت و هستی ملک جم ، هيچ نشانی از بهبود و شفا در سيمای رنجور و پر اندوه بيماری که ايران نام دارد مشاهده نميشود
آنچه به ترفندهای مختلف رژيم جهت جلوگيری ازپا گرفتن يک بديل قدرتمند مربوط ميشود، امری کاملآ عادی و حتی حق طبيعی آن رژيم است، هرسيستمی با هر ماهيّتی اينکار را انجام ميدهد، و بايد هم انجام دهد. اين وظيفه يک اپوزيسيون پويا و هوشمند است که نه تنها بايد با يک قدم جلو تر بودن از حريف ترفند های وی را خنثی سازد ، بلکه با أتخاذ راهکار ها و شيوه هايی بجا دشمن را در بن بست قرار داده و وادار به اشتباه نمايد، و با آمادگی قبلی بابت آن خطا ها از حريف هزينه بستاند. اپوزيسيونی با درايت که بتواند هر حمله به خود را به ضرر طرف مقابل تمام کند. وضعيّت اما در بيست و پنج سال گذشته بگونه ديگری بود است، اپوزيسيون اين رژيم آنچنان سفيهانه عمل کرده که بجای هزينه گيری از رژيم به آن خراج و امتياز نيزداده است. اينکه چرا اينگونه بوده و دلايل عدم توفيق مخالفان در پيکار با رژيم چه بوده و چيست ؟ سئوالاتی است که اگر پاسخهای مناسبی برای آنها نيابيم هرگز کاری از پيش نخواهيم بود
پيش از پاسخ بدين پرسشها اما، توجه به يک اصل بديهی نه تنها ضروری بلکه حتمی است، زيرا کليد گشودن معضل اپوزيسيون و عصاره تمامی جوابها در همين نکته نهفته است، در اينکه در يک مبارزه يا بايد از حريف پرزور ترو چابک تر بود و يا در صورت عدم برابری قدرت ، با مدد فن و تکنيک پشت حريف را بخاک سائيد. بزبانی ساده تر،يا بايد از طرف پرزورتر بود و يا زيرک تر. اين اپوزيسيون آنگونه که تاکنون نشانداده ازهردو اين قابليّت ها بی بهره بوده است. رژيم با تمامی نادانی و کاستی هايی که داشته تا بحال درشکست مخالفانش موفقيّت کامل داشته است، زيرا با اپوزيسيونی ازخود نادان تر و اخته و لاابالی طرف بوده است. کار بجايی رسيده که رژيم حتی مشروعيت خود را مرهون درماندگی اين خيل نادان و نالايق است. بی پرده بايد اذعان کرد که چنانچه اين اپوزيسيون بد ترکيب وجود نميداشت، کار رژيم در سير طبيعی رخداد های سياسی جهان در دو دهه گذشته خود بخود به پايان می آمد. رژيم ملايان اصلآ مربوط به اين عصر و زمانه نيست. اين اپوزيسيون است که رژيم را سرپا نگهداشته. پاسداران و بسيجيان حقيقی و جان برکف رژيم را در ميان اين اپوزيسيون حسود وپخمه و بی لياقت و خاله زنک سراغ بگيريد نه در بين افراد تهيدستی که از فرط گرسنگی زن و فرزندانشان از سرناچاری و بيکاری لباس پاسداری بر تن کرده اند
اين هزار دستگی که عده ای نادان و شهرت طلب بوجود آورده اند بوی خون و جنگ داخلی را به مشام دولتهايی ميرساند که خواهان آرامش در منطقه حساس و نفتخيز خاورميانه هستند. جهانيان از آشفتگی بعد از سقوط ملايان که ممکن است منطقه و دنيا را مشتعل سازد بيشتربيم دارند تا از خود رژيم ملايان. اين اپوزيسيون هزار پاره و نا آشنا به اصول کار سياسی بجای مبارزه با دشمن يکديگر را تخريب کرده و در يک دور تسلسل باطل بيست و پنج ساله بر سر قدرت و مشروعيت نداشته، خود را در نزد جهانيان و رژيم از آبرو و اعتبار ساقط کرده و ناخواسته درجهت منافع رژيم عمل کرده است. کافی است که نظری کوتاه به ترکيب اين اپوزيسيون بيفکنيم، تا معلوممان گردد که چرا اين خيل بظاهر آگاه و سياسی در مواجه با رژيمی اينچنين لرزان و بی آبرو تا اين اندازه درمانده و ضعيف بوده و هست. اول از کوچکتر ها شروع ميکنيم و بعد به سراغ دو گرايش جدی خواهيم رفت و سپس نتيجه گيری، آنهم با اميد رهيافت به راهکاری عملی
منصوريون و مسعوديون
بيگمان هيچ دسته و گروهی مانند دو فرقه کمونيست کارگری و مجاهدين از مرحله پرت نيستند.اين دو سکت با وجود اينکه هر يک ديگری را مرتجع و عقبمانده ميخواند، در اصل گروه خونی مشترکی دارند و از بسياری جهات به هم ديگر شبيه و نزديک هستند. اين دو دسته رهبران عقيدتی خود و آيات (ايدئولژی) آنها را آنچنان ميستايند که تا کنون هيچ مؤمنی در هيچ کيش و آئينی اينچنين کتاب و رسول خود را ستايش نکرده است. تعداد عکسهايی که از منصور حکمت در دو دهه گذشته چاپ و تکثيرشده، چند ده برابر تصاويردو پادشاه پهلوی است که پنجاه و سه سال در ايران پادشاهی کردند. تصاويری هم که از مريم و مسعود بر روی کاغذ وفرش و تی شرت و ليوان و پرچم و دستمال و کلاه و شال و دستکش چاپ شده کمتر از تمثال مبارک مرحوم مغفور منصورحکمت نيست! (جالبست که ايندوگروه مشروطه خواهان رافرد پرست ميدانند !). دسته اول تنها يک دهه پس از ورشکستگی کامل تئوری مارکس و فروپاشی کمونيسم در نيمی از جهان که طی هفتاد سال چند ده ملت را به فنا و گدايی کشيد، با داشتن فقط دويست عضو سرمايه دار و غيرکارگرخواهان براه انداختن يک انقلاب کارگری است، آن هم در کل جهان !ا
و دومين دسته که ديگر هيچ آبرويی برای خود باقی نگذارده و کاملآ هم از رمق افتاده، همچنان با رئيس جمهورماه تابان خود سفيهانه خواهان جايگزين کردن يک نظام مذهبی ديگربجای نظام اسلامی کنونی است. آن هم رژيمی مقنعه بر سر و ضد کراوات! و آنهم برای مردمی بجان آمده از رژيمی اسلامی! اين گروه بتازگی واژه سکولار را هم به دم نظام مذهبی دلخواه خود سنجاق کرده است! يعنی رژيم مذهبی غير مذهبی ! کمونيست کارگری هم در حاليکه دموکراسی شناخته شده و کلاسيک را رد ميکند و خواهان نظامی سوسياليستی ميباشد، از آزادی بی قيد و شرط سخن میراند! يعنی آزادی بی قيد وشرط در نبود حق انتخاب، و آزادی در زندان يک ايدئولژی ! هردو دسته هم با آگاهی به عدم وجود حتی نيم درصد از زمينه های تحقق هذيانهای سياسيشان در ايران و جهان هيچ گروه ديگری غير از طايفه خود را بعنوان اپوزيسيون برسميت نمی شناسند و مرغ هر دو طرف هم يک پا دارد. نسبت فاميلی ديگر اينها تقدم منفعت فرقه بر منافع ملی است. ابدآ دغدغه فروخته شدن دختران و اعتياد و فقر و نابودی مردم راندارند. اصل منافع خود وگروه است. اين اصل که چون ما قادر به دستيابی به قدرت نيستيم، پس نبايد اجازه دهيم که هيچ رژيمی ديگری غير از جمهوری اسلامی بر سر کار آيد، ولو اينکه ايران تجزيه شود و مردمش کاملآ نابود گردند. هرچه مردم نابود تر شوند به همان اندازه شانس ما بالاتر خواهد رفت! ا
اينها به نيکی ميدانند که گذارازرژيم اسلامی به يک سيستم باز و پارلمانی و دموکراتيک زنگ پايان کار آنها و هر گروه ديگر خواهان سيستمی ايدئو لژيک را به صدا درخواهد آورد. نظامهای ايدئولژيک سالهاست که در دنيای متمدن تقشان در آمده. مرگ رژيم تعطيلی تماشا خانه های حزب کمونيست کارگری را درپی خواهد داشت. حتی خود اين طايفه قبول دارند که وجود خود را مديون جمهوری اسلامی هستند. حميد تقوايی بارها نوشته است که (کنفرانس برلين ما را به جايی پرتاب کرد که تصورش را هم نميکرديم! حالا ديگرهمگان ما را می شناسند و راجع به ما صحبت ميکنند!). اگر اين رژيم نباشد و سنگسار نکند و گردن نزند و پناهنده صادر نکند، که ديگر دليلی برای چسباندن عکس منصور حکمت به در و ديوار و تبليغ برای حزب وجود نخواهد داشت. اصولآ ساختمان اين حزب بر روی پايه های ظلم و بيداد رژيم بنا شده است. پيش ازآنکه رژيم کاملآ ويران شود ديوارهای ک ک فرو خواهد ريخت. اينها از جنايات رژيم بيشترين بهره را برده و می برند. پناهنده بيشتر= تبليغ و عضوگيری بيشتر! سنگسار بيشتر= کمپين بيشتر! و زن ستيزی بيشتر= کميته بيشتر! بيخودی و اتفاقی نيست که اينها تمام حريفان قدر رژيم را به امريکا منتسب ميکنند و آنها را به نفع رژيم تضيف کرده و ميکوبند. درد اصلی اين است که رژيم نبايد ساقط شود. زيرا خوب ميدانند که خود نيز به همراه رژيم از بين خواهند رفت! لازم به گفتن است که اين گروه ميکروسکپی بظاهر طرفدار طبقه کارگر و زحمتکشان ثروتمند ترين دسته در ميان اپوزيسيون است، بگونه ايی که توان مالی و امکانات اين گروه کوچک به تنهايی بيش از کل امکانات تمامی ديگر گروهها است ! اين که اين پولها از کجا ميرسد و اين امکانات بی حد و حصر چگونه بدست می آيد ،خود نيازمند مجال و مقاله ديگری است. همين اندازه بايد گفت که با سقوط رژيم اسلامی چشمه های اين منابع مالی نيز خشک خواهد شد ! ما
و اما در حال حاظر شاهرگ حياتی سازمان مجاهدين هم مستقيمآ به قلب رژيم در ايران متصل شده است. درست است که بسياری کار اين سازمان را پس از سقوط رژيم صدام حسين پايان يافته دانستند، ليکن بايد توجه داشت که اين سازمان مدتها پيش از سقوط صدام ديگر يک سازمان سياسی نبود. اين تشکل شبه نظامی و اطلاعاتی با رويکرد به استراتژی "دستيابی به قدرت به هر قيمت" با پشت کردن به پرنسيپ های اخلاقی و ملی با انتقال تشکيلات خود به عراق سالها بود که از نظر سياسی کارش به پايان آمده بود. اين گروه با همکاری مستقيم با متجاوزين به زنان و دختران ايران و قاتلان سربازان ايرانی پلهای پشت سر را آنچنان ويران کرد که ديگر هيچ بختی برای بازگشت به معيارهای دموکراتيک برای خود باقی نگذارد
پس از آن رجوی و دارو دسته اش در يک جاده بدون بازگشت و يکطرفه چهار اسبه به پيش تاخته، و طی دو دهه در يک دگرديسی کامل به يک گروه مزدور مبدل گرديدند. گروهی که ديگران با اجير کردن و استفاده ابزای از آن از رژيم باج ميگيرند. اينک شخص رجوی و تنی چند از نزديکانش تحت حمايت و سرپرستی قدرتهايی قرار دارند که با رژيم جمهوری اسلامی موش و گربه بازی ميکنند، بدين صورت که هر زمان قصد باج خواهی بيشتر از رژيم را داشته باشند برای ترساندن ملايان از قدرت ترورو بمب گذاری مريدان رجوی از وی بعنوان لولو استفاده کنند. گرچه شايد پس از سقوط صدام و يأس مريدانش رجوی ديگر فاقد چنين قابليتی هم باشد. بنابراين مرگ رژيم ملايان زوال قطعی باقی مانده اين سازمان متلاشی را نيز بدنبال خواهد داشت. نتيجه اينکه ملايان با آگاهی به شانس صفر مجاهدين و کمونيست کارگری ، نه تنها بيمی ازآنها ندارند، بلکه حتی اين دو گروه را از نور چشمی های خود ميداند، زيرا از آنها برای کتک زدن و تضعيف حريفان اصلی خود استفاده ميکند، کوبيدن يک مخالف بدست ظاهرآ مخالف ديگر بيشتر کاری تر است و مقبول تر می افتد، تا کوبيدن مستقيم رژيم بد کاره ای چون جمهوری ملايان. رژيمی اينچنين منفور که به محض اينکه کسی را بکوبد به وی اعتبار وشهرت خواهد بخشيد ! و اما حريفان جدی رژيم دو دسته بيشتر نيستند.
جمهوريخواهان راستين و مشروطه خواهان
_________________________________
__________________________________________
___________________________________________________
بخش دوم
(مقدمه ای بر مبحث جمهوريخواهی)
هوش و حواس نويسنده در ارتباط با چگونگی نوع نظام آينده ايران بيش ازآنکه متوجه ظرف باشد، معطوف به مظروف است. عليرغم برداشتهايی من در آری از مقوله دموکراسی، همانند دموکراسی شورايی و از اين قبيل جفنگيات که از ابداعات چپ اندر قيچی های عقبمانده ايرانی است، ما بيش از يک نوع دموکراسی را در جهان سراغ نداريم، همين دموکراسی که در کشورهای متمدن جهان موجود است. هيچ پسوند و پيشوندی هم ندارد. جمهوری يا مشروطه تنها دو ظرف جادار و مناسبی هستند که در آنها ميتوان اين نوع دموکراسی را طبخ کرد. رها کنيم بيماران روانی را که با غرض ورزی و بعضآ پيش ذهنيٌت مسموم خود بدون آنکه حرفهای ما را از زبان و قلم خودمان دريافت کنند،هماره جاهلانه همه ما را يک کاسه کرده و بصورت فله ای سلطه خواه و يا سلطنت طلب مينامند !

کدام انسان نا بخردی در اين عصر وزمانه ميخواهد عنان و اختيار کل کشور و ملتش را بدست يک شخص غير منتخب بسپارد ؟ در اينصورت چرا اصلآ مبارزه ميکنيم ؟ مگر ما سيستمی غير از اين در حال حاظر در کشورمان داريم ؟ ما بايد با جمهوری خواهانی که از عقده های تاريخی رنج نمی برند و ريگی به کفش ندارند و حقيقتآ خواهان دموکراسی هستند باب گفتگو را باز کنيم. اين نوشته ميتواند سر آغاز باشد ! ميان ما و آنها نه تنها دشمنی حتی اختلاف چندانی نيز وجود ندارد! خواست هر دو طرف رسيدن به يک جامعه انسانی و اعمال حق حاکميت ملی از طريق رأی گيری در يک سيستم پارلمانی است. حتی شاهزاده رضا پهلوی نيز خود بارها روی اين موضوع تأکيد کرده است که مهم توجه به ساختار قدرت و تقسيم مسئوليت است. اينکه که چه سيستمی ميتواند کارکردی مثبت در کشور ما داشته باشد، بستگی به واقعيْتهای ملموس جامعه دارد که مهر آنرا نيز در نهايت مردم خواهند کوبيد.

مشروطه خواهان راستين نيز چنين می انديشند. اعتقاد ما به نظام مشروطه پادشاهی از سر شيفتگی و شيدايی نيست، ما رسيدن به آزادی و دموکراسی را در چهارچوبه يک سيستم مشروطه پادشاهی بهترين نوع نظام برای مردم ايران ميدانيم. مهم تر ازاين و هر چيز ديگری اما، برای اينجانب و يارانم که به نوعی روش زنده ياد بختيار را پی گرفته ايم توجه به ماندگاری ميهنمان ايران است. تنها عاملی که به نظر ما ميتواند از جنگ داخلی جلوگيری کرده و تماميٌت ارضی کشورمان را پس از سقوط نظام ضد ملی کنونی حفظ نمايد، نهاد پادشاهی است. برای اين ادعا ميتوانيم هزار و يک دليل نيز بياوريم. با اين وجود گوش شنوايی هم برای شنيدن حرفهای مخالفين خود داريم و برای آنها نيز حقی برابربا خود را برسميٌت ميشناسيم. با اين مقدمه و نشان دادن حسن نيٌت، ابتدا در حد بضاعت خويش از دانش سياسی تعريفی کوتاه از جمهوريّت بدست خواهم داد. اينرا نيز نا نوشته نميگذارم که برداشت من از جمهوريٌت نام آن نيست بلکه مردمی بودن و ميزان حق مشارکت مردم در تعيٌن سرنوشت خود و جامعه خويش است. از اينقرار يک نظام پادشاهی ميتواند کاملآ جمهوری (مردمی و همگانی) باشد، و يک نظام جمهوری بکلی ضد مردمی ! چنانکه امروزه ضد مردمی ترين نظامها را بايد در ميان رژيمهای جمهوری سراغ گرفت.
جمهوری و جمهوری خواهان راستين
کری ژل در کتاب خود "فلسفۀ جمهوری" اولين رگه های واضح فکر جمهوريت را در دوران باستان در نزد ارسطو و در کتاب سياست او رد يابی ميکند. ارسطو که وی را با نام معلم اول نيز ميشناسيم، ضمن تعريف انواع و اقسام حکومت ها در يک تحليلِ نهائی، نتيجه ميگيرد که تمامی حکومتها در اجتماعات بشری بر دو نوع تقسيم ميشوند، که عبارتند از (Politeïa) که هدف غائی آن پيوند شهروندان (ايجاد وفاق) در يک اجتماع شهری و درنظر گرفتن خير و مصلحتِ "همگی آنان" (Eu zên) است که بعد ها آنرا در زبان لاتين به "رپوبليکا" به معنای يک چيز مشترک و همگانی (جمهوری) ترجمه کردند، و يا سلطه ارباب (Despotès) بر رعيت و برده ((Douloi است که به صورتهای مختلف اعمال ميشود که آشکار ترين اشکال آن در حکومتهای طبقاتی و ولائی اعم از فئودالی، تئوکراسی، امپراتوری، سلطنت مطلقه، اليگارشی و ... است. بعد ها خود ديديم که حکومت طبقه بندی شده حتی در شکل و شمايل ديکتاتوری زحمتکشان (مظلوم ترين طبقه) يا پرولتاريا نيز سر از ظلم و بيداد و کشتار در آورد. فقط استالين بطور تقريب سی مليون انسان را بنام دفاع از طبقه زحمتکش و مظلوم، ظالمانه کشت !

نتيجه اينکه هدف از طرح بحث جمهوريت و معرفی آن بصورت سيستمی متعالی اين بوده و هست که دريک اجتماع يا بقول ارسطوKoïnonia) ) قدرت و يا اتوريته از طريق انسانهايی آزاد و برابر (Eleutheroï kai isoï) اعمال گردد و سرنوشت و مصلحت Koïné sumpherôn) عامه) بوسيله خود آنها معيّن شود. اين بحث و تلاش جهت رسيدن به چنين حکومتی مردمی قرنها ادامه يافت.
پديدارشدن دو باور توحيدی در بيت المقدس و چند قرن بعد مکه و مدينه که سرشت و منشأ بشر را واحد معرفی کرد و خداوند احد و واحد را تنها مرجع ذيصلاح برای تدوين قانون و راهبری بندگانش دانست، به پيدايش حکومتهايی منجمد وخرد ستيزی منتهی گرديد که قرنها دوام يافت. نوعی از حکومت که مردم در آن بصورت عده ای صغار و مهجور(امت واحده ای گنه کار و محکوم به عذاب!) در آمدند که بدون رخصت قيم خود، يعنی کشيش و کاردينال و شيخ و ملا حتی حق نفس کشيدن نيز نداشتند. شکلی ای از زشت ترين شيوه برده داری، آنهم با نام خداوند، که هنوز نيز دست از گريبان حداقل ما ايرانيان بر نداشته است.

البته مسيحيّان نيز هنوزهم گرفتاريهای خود را دارند. همين چند دهه قبل بود که فردی انگليسی بنام جان داربی (Johan Darby) مدعی گرديد که بر اساس پيش گويی های کتاب مقدس، مسيحيان دوباره تولد خواهند يافت و فقط اين تازه متولدين اهل نجات خواهند بود و بقيه هلاك خواهند شد. بر همين اساس و با تأثير پذيری از داربی کشيشی آمريکايی با نام سايروس اسکافيلد (Cyrus Scofield) تفسيری جديد برای تحقق پيشگويی های انجيل به رشته تحرير در آورد که خواندنش پشت هر انسان صلح دوستی را به لرزه در مياورد. خلاصه آن اين است که پروتستانها وظيفه شرعی دارند که برای ظهورمجدد مسيح مقدماتی رافراهم سازند که عبارت است از گسترش كشور اسرائيل در گستره ای از رودخانه نيل تا رود فرات بوسيله کوچ دادن يهوديان و يا بقول آن کتاب "مردمان اهل نجات بشريت" از سراسر عالم به اين سرزمين، ويران کردن دو مسجد بزرگ مسلمانان اقصی و صخره در بيت المقدس و بنا کردن معبدی بزرگ بجای اين دو مکان که به جنگ مقدس (آرماگدون) بين مسلمانان و يهوديان و مسيحيْان منتهی گردد.

و بالاخره اينکه روزی كه جنگ مقدس يا آرماگدون آغاز شود، تمامی مسيحيان واقعی دوباره تولد خواهند يافت و يهوه (مسيح ) را خواهند ديد و با يك سفينه عظيم از اين دنيای خاکی به بهشت پرواز خواهند کرد و از آنجا نابودی جهان و عذاب سخت غير مسيحيان و مسحيّان دروغين در آن جنگ مقدس را به تماشا خواهند نشست. در نهايت مسيح به همراه مسيحيان حقيقی دوباره تولد يافته در جهان ظهور خواهد كرد و دشمنان را در اين جنگ مقدس شكست نهايی خواهد داد و حكومت جهانی خود را در بيت المقدس اعلام نموده ومعبدی را که قبلآ بوسيله يهوديان بر روی ويرانه های دو مسجد اقصی و صخره در بيت المقدس قبل از آغاز جنگ مقدس ساخته شده مرکز حکومت جهانی خويش قرار خواهد داد. وظيفه فوری را هم که اين گروه ازپروتستانها برای معتقدين واقعی به مسيح پس از سال 2000معيْن کرده اند عبارت از تهيه مقدمات جنگ مقدس برای سرعت بخشيدن به نابودی جهان و تسريع ظهور مسيح است. زيرا که معتقدند قبل از ظهور دوباره مسيح، هرگز ملتها به تفاهم نخواهند رسيد و قبل از ويرانی کل جهان بوسيله مسيح و پيروان راستينش صلح در جهان تحقق پيدا نخواهد يافت !.

می بينيم که آدميان "حتی انسانهای که بظاهر مدرن و مترقی به نظر می آيند" هم هنوز نتوانسته اند خود را از اسارت جهل و خرافه پرستی رها سازند، و بشريت تا رسيدن به آرمانشهری که آرزوی آنرا دارد راهی بسيار طولانی و ناهموار را بايد طی نمايد. مبارزه روشنگرانه و تلاش آدمی برای بدست گرفتن مقدرات خويش هماره با شدت و جديّت تمام پيگيری شده و همچنان بايد بشود، که ميشود. به همين علت است که عمر دورانی که ما از آن بنام عصر روشنگری ياد ميکنيم که به رنسانس و پروتستانيسم و انقلاب صنعتی منتهی گرديد، طولانی تر از عمر خود حکومتهای مذهبی است. اين مبارزه روشنگرانه فقط در ايران بود که بعد از نهضت مشروطيْت عملآ تعطيل شد و جای خود را به چريک بازی و کمونيست بازی و مجاهد بازی و ضديت کور و ابلهانه با شاه داد.

نتيجه آنرا هم امروز در هزاره سوم در سيمای چندش آور ولايت مطلقه فقيه همگان در کشورمان مشاهده ميکنيم. انقلاب57 آئينه تمام نمای جهل عده ای نادان بود که استبداد اصلی و غالب و پس مانده و انسان کش و تمدن ستيز (استبداد مذهبی) را نشناختند و با کمک به شکنجه گران و قاتلان آينده خويش نيمه استبداد مدرن و اومانيستی اما مغلوب شاه و عرفی گرايی را که کاملآ هم مستعد اصلاح پذيری بود از بين بردند. تمامی کسانيکه به استقرار اين حکومت کمک کردند بوسيله آن تنبيه شدند. بسياری ازآنان بهای اين نادانی را به قيمت خون خويش پرداختند. کمکی بزرگتربه قاتل خود ، ضربتی کاری تر به خويشتن !

زنده ياد احمد کسروی که استبداد اصلی را خوب شناخته بود و جان بر سر روشنگری و مبارزه با آن نهاد، از آنجا که خود در تبريز از نزديک شاهد فداکاری سرداران بزرگ انقلاب مشروطه بود و حوادث بعدی را نيز به چشم خود ديد، ميگويد = ما نيک آگاهيم که حيدرعمواوغلی ها و علی مسيوها و شريف زاده ها و ميرزا جهانگيرها که به آن جنبش برخاسته بودند، از حال گرفتاری های ايران در ميان همسايگان نيرومند و آزمند، نا آگاه نمی بودند و در راه استقلال و آزادی اين کشور به هر گونه جانفشانی آماده بودند. آنان در يک جا اشتباه می کردند،از گرفتاريها و آلودگی های توده ها نا آگاه می بودند، می پنداشتند اگر ريشه استبداد کنده شود و قانون اساسی به کار افتد، توده مردم به راه پيشرفت می افتند، در حاليکه درد اصلی جهل و نا آگاهی مردم بود.

دموکراسی که همگان ميشناسيم و يک نوع هم بيشترنيست، در اثر به چالش گرفتن مذهب (استبداد با نيابت از جانب خدا ) و خلع يد از روحانيت بدست آمده نه با شاه کشی ميرزا رضا خان های کرمانی. ناصرالدين شاه قاجاری که شبانه روز ازدست ملايان فغانش به هوا بود که سهل است، حتی سفاک ترين حاکمان نيز خود در چنگ طبقه روحانی اسير بوده اند، زيرا آنان قادر نبودند که خود را ازخدا و نمايندگانش دانا تر و توانا تر به مردم بقبولانند. اروپا نيز از اين قاعده مستثنی نبود، اولين شکاف در ديوارقدرتمند کليسا در اوايل قرن سيزدهم ميلادی در انگلستان بوجود آمد. که منجر به پذيرش حق مردم در تعين اندکی از سرنوشت خود گرديد، که آن نيز با واسطه بود، يعنی اشتراک زمينداران با شاه و کليسا در تصميم گيری و قانونگذاری. اين همان جرقه ای است که شعله های آن پس از يک سری فعل و انفالات در درون خود انگلستان در دو انقلاب ژوئيه 1830 و فوريه 1848 در کشور همسايه يعنی فرانسه زبانه کشيد.

اين اولين گامهای انسان در تاريخ نوين خود بسوی جمهوريت(مردمی بودن) حکومت بود. دگربار مينويسم که در اينجا مرادم از جمهوريٌت توجه به معنای حقيقی واژه يعنی "حق مردم در رقم زدن سرنوشت خويش" است نه معنای مجازی يا شکل حکومت جمهوری. زيرا که جمهوری قرنهاست که در روند تاريخ و تحولات گوناکون سياسی از حالت يک فرمول و شيوه حکومت مردم بر مردم بدر آمده و به نامی بی مسما مبدل گشته است. نامی برای انواع حکومتها که در بعضی از آنها مردم نه تنها هيچ نقشی در اعمال اتوريته سياسی ندارند، بلکه بصورت بردگانی در آمده اند که حتی در چهار ديواری خانهاشان نيز دارای هيچ اختياری نيستند. با اين تلقی بود که نوشتم با توجه به آمار مجامع و سازمانهای مدافع حقوق بشر، امروزه جمهوری ترين حکومتها را در ميان رژيمهای پادشاهی ميتوان يافت نه در بين نظامهايی که فقط نام جمهوری دارند.

با اين تعريف کوتاه و ناقصی که از جمهوری بدست داديم، بدون ترديد در ميان مبارزان راه آزادی بسياری وجود دارند که با شناختی عمقی از کارکرد درست جمهوری، طبق استدلالهايی بجز محتوا، شکل و يا قالب نظام جمهوری راهم برای آينده ايران سودمند ميدانند. خواست نوع نظام دلخواه حق طبيعی هر شهروندی است. هيچ فرد و گروهی نميتواند ميهن دوستی و آزادی خواهی را به انحصار خود در آورد. يک جمهوری خواه به همان ميزان کشور و مردم خود را دوست ميدارد که يک مشروطه خواه آگاه و حقيقی دوست دارد. نويسنده بعنوان يک مشروطه خواه نه تنها احترام زيادی برای اين قبيل هم ميهنان قائل هستم، بلکه مانند يک دانش آموز از آنها بسيار می آموزم. چرا که بسياری از آنها از جوانان تحصيلکرده و تازه برآمده و آگاهی هستند که دگرگونيهای جهان نوين را ميشناسند و با علوم انسانی بويژه فلسفه و جامعه شناسی مدرن خوب آشنايی دارند.

جمهوری خواهان اما نه تنها جمعيٌتی يک دست نيستند، بلکه هدف مشترکی را هم دنبال نميکنند. بسياری از کسانيکه که اين روزها بقصد فريب ديگران تابلو جمهوری خواهی بر سردر دکان خود آويزان کرده اند، از افراد بد سابقه و بد نامی هستند که نام حقيقی آنان (جمهوری اسلامی خواهان) است نه جمهوريخواهان. بررسی ماهيٌت سياسی و اهداف اين جمهوريخواهان تقلبی موضوع بخش بعدی اين تحليل خواهد بود.
_________________________________
____________________________________________
_______________________________________________________


بخش سوم

چهار دشمن در مقابل دو نيروی ملی

بجز جمهوری خواهان راستين و آگاه ، هستند کسانی هم که بدون شناختی صحيح از مکانيزم اعمال حق حاکميت در يک سيستم مشروطه و تاريخ چگونگی رشد دموکراسی در جوامع در حال رشد، هر نظامی غير از جمهوری را غير مردمی و عقبمانده بحساب مياورند. عده ای بقول مولانا "ظاهرپرست" که در ره وصال به معشوقی که جمهوريش مينامند، دل و دين از کف داده و رسيدن به آنرا با دستيابی به آزادی برابر ميدانند. مشکل اصلی ما هم با اين دسته ازهم ميهنان در همين قالبگرايی محض آنها است. اين عده بيش از آنکه به درونمايه توجه داشته باشند، به ظرفی خيالی دل خوش کرده اند. در نظر اينها جمهوری در هر صورت بهتر و مدرن تر از مشروطه است. در حاليکه ابدآ اينچنين نيست. به همان ميزان که يک نظام مشروطه ميتواند سر از ديکتاتوری در آورد، جمهوری نيز اين استعداد را در خود دارد.

بيست و پنج سال پيش هم بعضی ها با همين خوشخيالی کودکانه بدنبال خمينی افتاده و از سر غفلت خود و کشورشان را به نيستی سوق دادند. آنها در واقع گول نام جمهوری و فريبا تر بودن آن از پادشاهی را خوردند، نه فريب شخص خمينی را. پاره ای متاسفانه هنوز هم از خطای بزرگ خود و يا نسل پيشين عبرت نگرفته اند و هنوز هم بدون توجه به بافتار فرهنگی جامعه ايران ، چشم و گوش خود را بر واقعيّت ها بسته وهمچنان بر طبل جمهوری ميکوبند. با تمامی احترامی که برای اين دسته از هم ميهنان بزرگوار خود قائل هستم و به عقايدشان کاملآ احترام ميگذارم، اما بی پرده ميگويم که رسيدن به يک جمهوری در حال حاظر سرابی بيش نيست.

اينجانب حاظرم در هر مناظره ای شرکت کرده و ثابت نمايم که ما هرگز در ايران فعلی به يک جمهوری مستقل و عرفی نخواهيم رسيد. تنها احتمال اين است که به يک جمهوری کم ملا و استحاله شده برسيم ، که درآنصورت عده ای از ملا ها جای خودرا به ملی مذهبی ها و بخشی از 2 خرداد و توده اکثريت خواهند سپرد، اين تنها سناريوی جمهوری است که سالها روی آن کار و سرمايه گذاری شده و در حال حاظر زمينه های آن در ايران وجود دارد. خواست اتحاديه اروپا وساير چپاولگران نيز برای تداوم غارت ايران همين نوع جمهوری است. بازنده اصلی و بزرگ چنين جمهوری هم جمهوريخواهان راستين و غير وابسته خواهند بود. زيرا اين افراد درستکار و مستقل در حال حاظر حتی يک درصد از اسباب وزمينه های جمهوری دلخواه خود را هم در ايران ندارند.

ما بايد نيک بدانيم که 2 سناريو و گزينه بيشتر برای آينده کشورمان وجود ندارد، که اولين آن يک شبه جمهوری نيمه آخوندی است ، و دومین آن سرنگون ساختن تماميٌت نظام است، که از پس آن تکليف رژيم آينده را مردم مشخص نمايند. عليرغم اين اختلاف سليقه، باز هم جمهوريخواهان غير وابسته جايشان در کنار ما مشروطه خواهان راستين است، نه زير چتر توده اکثريتی ها و اصلاح طلبان دروغين. مشروطه خواه و جمهوری خواه آگاه و صادق نبايد و نميتوانند که با هم تضاد ريشه ای و معارضه داشته باشند. زيرا که هر دو طرف عناصر دموکراتی هستند که به منافع ملی مردم ايران و محتوای حکومت بيشتر توجه دارند تا به شکل نظام.

اگر بتوان يک جمهوری خواه آزاد و بی غرض را از طريق گفتمان دموکراتيک مجاب کرد که بنا بدلايل تاريخی و جامعه شناختی راه نجات کشور ورسيدن به مردم سالاری با نظام مشروطه هموار تر است، بيگمان وی از هرکسی مشروطه خواه تر خواهد شد. اين امردر مورد يک مشروطه خواه حقيقی نيز صدق ميکند. اما اولويّت اکنونی کار ما با اين هم ميهنان بحث بر سر قالبها نيست، بلکه نزديکی و همکاری بيشتر برای سرنگون ساختن کليٌت اين نظام است. يعنی همان چيزی که جمهوريخواهان تقلبی آنرا نميخواهند. بحث اصلی ما حتی با گروههای ظاهرآ جمهوريخواه ديگرهم بر سر جمهوريٌت و مشروطيٌت نظام آينده نيست. مشکل ما با آنها اين است که دستشان در دست اتحاديه اروپا و رژيم آخوند ها است. آنها با مهارتی که در بحث های تخريبی دارند، بعضی از مشروطه خواهان خام را بدام انداخته و با در بن بست قرار دادن آنها، کل مشروطه خواهان را مستبد، دشمن جمهوريخواهان و بقول خودشان شاه اللهی جلوه ميدهند. آنهم در حاليکه که خودشان اصلآ جمهوری خواه نيستيد و در سنگر دشمنان جمهوريخواهان قرار دارند ! دلايل روشن و بيشمار آنرا نيزخواهم آورد.

مشروطه خواهان بايد با درايت و شکيبايی جمهوريخواهان راستين را از منجلاب توده اکثريت و جمهوريخواهان تقلبی بيرون آورند. جوان سی ساله جمهوريخواهی که نه در انقلاب شرکت داشته و نه کمترين صدمه ای به مردمش زده چرا بايد نام خود را آلوده ساخته و امضای خودرا در پای ورقه ای قراردهد که تدوين کنندگان آن دهها سال به ميهن و مردمش خيانت کرده اند. افراد بزهکار و بدنامی چون خانبابا تهرانی ها و فرخ نگهدارها و ... با فريب جمهوريخواهان حقيقی و با صداقت از پرونده پاک و امضای اين اشخاص جهت کسب مشروعيّت برای گروه رسوای خود سوء استفاده ميکنند. هيچيک از جمهوريخواهان راستين در تدوين اين منشور ها و بيانيه های رنگارنگی که بتازگی بنام جمهوريخواهان ايران تدوين و منتشر ميگردد نقشی ندارند.

جمهوری اسلامی خواهان هستند که با داشتن امکانات بی حد و حصر ازجمله ارتباط با دولتهای عضو اتحاديه اروپا و کمکهای مالی اين دولتها و با در اختيار داشتن سايت های خبری و مطبوعات و راديو و تلويزيون های گوناگون بلند گوی جمهوری خواهی را در دست گرفته و به ناحق اين طيف را راهبری و نمايندگی ميکنند. بطوريکه يک جمهوری خواه راستين ابدآ امکان نمی يابد که پيام خود را به گوش سايرين برساند. دليل آن نيز قدمت مبارزاتی و اشتهار اين دسته است. شهرتشان نيز از بدنامی و نفرت عمومی ناشی ميشود نه محبوبيت ملی. جمهوريخواهان و مشروطه خواهان راستين مظلوم ترين و تهیدست ترين گروهها در ميان اپوزيسيون هستند.اين دو گروه بدليل حفظ استقلال و عدم وابستگی به باندهای مافيايی رسانه ای حالت افراد ممنوع القلم وتبعيدی را پيدا کرده اند. جمهوری اسلامی برای اخته کردن اپوزيسيون با يک طرح حساب شده هم جمهوریخواه قلابی علم کرده است و هم مشروطه خواه دروغين. تعقل سياسی و منافع ملی ايران ايجاب ميکند که اين دو دسته هرچه بيشتر بهم نزديک تر شده و با جذب حد اکثر عناصر آزاد و ملت دوست و ميهن خواه، در درون و بيرون از کشور نيرويی مستقل و ملی قدرتمندی را در مقابل دشمنان مشترک و جورا جورخود و ملت ايران بوجود آورند؛ و نمايندگی و هدايت اپوزيسيون را بدست گيرند، ورنه بدليل ضعف و عدم امکان رقابت و پيکار با اپوزيسيون ساختگی ، بوسيله اتحاديه اروپا و عوامل رژيم بطور کلی جارو خواهند شد.

چهار دشمن اين دو گروه عبارتند از 1ـ جمهوری اسلامی. 2 اتحاديه اروپا. 3ـ جمهوری اسلامی خواهان و 4ـ مشروطه خواهان جمهوری اسلامی خواه، که به تشريح اهداف، نقطه اتصال و منافع مشترک يک يک آنان در حد حو صله اين مقاله اشاره خواهد شد.

(جمهوری اروپا نشان !)
نوشتيم که مدعيان جمهوری هدف مشترکی را دنبال نميکنند و بسياری بقصد فريب ديگران تابلو جمهوری خواهی پشت ويترين دکان خود قرار داده اما در درون کالايی تقلبی عرضه ميکنند که نام حقيقی آن (جمهوری اسلامی خواهی) است. کسانيکه که امروز زير اين چتر گرد آمده اند، خمير و تنورشان آنچنان متفاوت است که از نظر تاريخی و منطقآ نميتوانند که در کنار هم قرار گيرند. آنچه اين وصله های نا همرنگ و نا جور را بهم کوک زده، رشد سياسی و خردگرايی نيست. عامل اصلی اين ائتلاف در واقع ترس است، ترس آنها از بازگشت نظام پادشاهی. اشتراک منافع و نقطه اتصال آنها به اصلاح طلبان درون حکومتی و اتحاديه اروپا که ايران تحت سلطه ملايان را چپاول ميکنند هم همين ترس است
دلايل دشمنی و ترس درون حکومتی ها از مشروطه خواهان روشن تر از آن است که نيازی به بر شمردن آنها باشد. اتحاديه اروپا نيز در صورت فروپاشی کليّت رژيم، تمامی قرارداد های گذشته و اسارتبارش به حالت تعليق در خواهد آمد. زيرا درعقد اين قراردادها هچيک از استاندارد های حقوقی رعايت نگرديده که رژيم بعدی را مکلف به اجرای مفاد آنها بنمايد. اين قراردادهای پنهان در هيچ دادگاه حقوقی هم قابل طرح و دعوی نيست. حتی به استناد قوانين ابتر خود رژيم نيز اين اسارت نامه ها از درجه اعتبار ساقط است. در مواد 77 و 80 و 81 قانون اساسی ملايان به تصريح آمده است که : تمامی مقاوله نامه ها، عهد نامه ها و و قراردادهای خارجی بايد در مجلس طرح و تصويب گردد" حتی الهه کولايی نماينده منتصب شورای نگهبان نيزدر مجلس ششم ملايان بدليل عدم اطلاع و مصوبه مجلس بارها اين قراردادها را از درجه اعتبار ساقط اعلام کرد
دليل ديگری که منافع اتحاديه اروپا را به 3 شريک ديگرش، يعنی ملايان و جمهوری خواهان و مشروطه خواهان قلابی پيوند زده نيازمبرم آن اتحاديه به حفظ نفوذ خود در ايران است. صرف نظر از اهميت سوق الجيشی ايران درمنطقه حساس خاورميانه، در حال حاظر بيش از 75 درصد از عايدات نفتی ايران به کيسه اتحاديه اروپا سرازير ميگردد. گذشته از اين ملايان همچنين در مقابل حمايت اين اتحاديه از آنها در مقابل آمريکا و اسرائيل، که برای بقای خود شديدآ بدان نياز دارند، تمامی امکانات ايران را برای مانور در آسيای ميانه و منطقه زرخيز خاورميانه و دست اندازی به منابع عظيم انرژی را در اختيار اين کارتل بزرگ اقتصادی قرار داده اند
اتحاديه در ايران اما با مشکلات فزاينده ای مواجه است. اروپاييان بخوبی آگاهند که رژيم با اين و ضعٌيت وترکيب مدت زيادی قادر نخواهد بود که در برابر موج روز افزون تحول خواهی در ايران دوام آورد، بنابر اين تمامی سعی و سرمايه گذاری آن اتحاديه اين است که پيش از آنکه اوضاع از کنترل خارج گردد، نظام ديگری را با شکل جمهوری از شکم همين نظام سزارين کند و اين کودک ناقص الخلقه را بجای يک جمهوری کامل و سکولار به ايرانيان قالب کند، بطوريکه نام اين دگرگونی صوری به سقوط رژيم جمهوری اسلامی و تعويض سيستم تعبير و تفسير نگردد
تا رژيم جمهوری اسلامی پابرجا اما به اصطلاح جراحی شده همچنان به اجرای اين قرارداد های ايران برباد مکلف و مقيد باقی بماند. با نفرتی که در اذهان عمومی ايرانيان نسبت به اين اتحاديه وجود دارد،سقوط اين نظام به هر شکل، نه تنها تمامی اين قرارداد ها را باطل خواهد نمود بلکه دست اروپا را از ايران و به تبع آن از خاورميانه و آسيای مرکزی بکلی کوتاه خواهد کرد. پروژه استحاله و جراحی پلاستيک رژيم ايران طرحی است که از مدتها قبل در دست اجرا است. سناريوی دوم خرداد و هشت سال فريب اصلاحات و بتازگی بحث تغييرات ساختاری در قانون اساسی جمهوری اسلامی که هر چهار شريک مطرح و تبليغ ميکنند درهمين راستا است
اينکه بعضی از گروههای بظاهرمخالف سلطه ملايان نيز چرا تا بدين حد از مشروطه خواهان و جمهوريخواهان راستين نفرت و بيم دارند و در صحنه نبرد هوادارن مشروطه و جمهوری خواهان غير وابسته با جمهوری اسلامی در کنار لشکر ولی فقيه و انگليس و سوئد و آلمان قرار ميگيرند و در حال حاظر نقش عامل را برای دوم خردادی ها بازی ميکنند، دلايلی دارد که برشمردن آنها به ما کمک خواهد کرد که اپوزيسيون قلابی را از مخالفين واقعی نظام تفکيک نموده و در ارزيابی نيروی واقعی اپوزيسيون دچار اشتباه نگرديم
اين موضوعی است که در بخش بعدی اين تحليل دنبال خواهم کرد
___________________________________
______________________________________________
________________________________________________________


مافيای جمهوری (اسلامی) خواهان
(1)
بسياری از ما ايرانيان قياس به نفس کرده و هر کسی را که بزبان ما حرف ميزند ايرانی و علاقمند به سرنوشت مردم خود ميپنداريم. در حاليکه خيلی از افرادی که بظاهر ايرانی به نظر ميرسند، بجز درچهار چوبه شغل و داد و ستد بازرگانی، هيچ ارتباط ديگری با ميهن ما ندارند. چنانچه ملاحظات اقتصادی آنان را با کشور ما مرتبط نسازد، سال بسال هم بياد ايران نمی افتند و هيچ نوع ارتباط عاطفی هم با ما ندارند. هستند بسياری از ايرانيان که پس از بلوای 57 بجز افراد خانواده، حتی نوه های خاله وعمه خويش را نيز از ايران به نزد خود کوچ داده و حتی يک فاميل سببی هم در ايران باقی نگذارده اند. اين قبيل افراد را ديگر نميتوان جزو ايرانيان بحساب آورد توجه داشته باشيم که بيست و پنج سال خود يک دوره تاريخی است. هردوره از تاريخ دگرگونيهای بنيادينی را سبب ميگردد. آنچه به پيامد های پديده مهاجرت در يک دوره تاريخی مربوط ميشود، عبارت از اين است که بسياری رشته الفت را از جايی که از آن هجرت کرده اند بطور کلی می برند. از آنجا که اينان ساختمان زندگی خود را بر روی بنيانهای اقتصادی کشورمحل اقامت خود بنا مينهند، طبعآ منافع فردی خود را جدای از منافع کشوری که در آن ميزيند نميدانند. اقامت و کار و زندگی طولانی در يک محيط خوا و ناخواه دلبستگی و وفا داری بدان محيط را موجب ميگردد. بويژه اگر اين هجرت و جابجايی در سنين نو جوانی و جوانی صورت گرفته باشد. بخش بزرگی از آنچه را که ما اپوزيسيونش ميناميم کسانی تشکيل ميدهند که ديگر ايرانی نيستند، و اصلآ هم قصد بازگشت به ايران را ندارند.اين گروه بيش از دو دهه است که پاسپورت و مليٌت ديگری دارند و ميهن جديد خود را هم بسيار دوست ميدارند. خود نيز در صحبتهای خصوصی به اين حقيقت اذعان دارند بسياری از چپ های طرفدار اصلاحات که من در همين استکهلم ميشناسم حتی در اسپانيا نيز خانه و ويلا دارند. اينها در استخدام دولتهای اروپايی بوده و در راستای سياستهای آنان بابت حفظ رژيم و گرم نگهداشتن تنور اصلاحات دروغين حقوق و پاداش دريافت ميکنند. اپوزيسيون بازی برای اينها به منزله کسب و کار و دکان است. با سقوط اين رژيم حقوقشان قطع خواهد شد. نويسنده برای اين نوشته خود شاهد نيز دارم
اين اپوزيسيو ن ساخت اروپا از ميان افرادی سابقآ ايرانی انتخاب گرديده که در حال حاظر بکلی جذب جوامع اروپايی شده اند و از امين ترين و فعال ترين اعضای احزاب اين کشور ها هستند. اينها حق هم دارند که همه ساله سالروز به روی کار آمدن جمهوری اسلامی را مفصلآ جشن بگيرند. اين هم ميهنان سابق ما که بيشترشان هم از روستا ها و شهرهای دورافتاده و محروم به اروپا و آمريکا آمده اند، در اينجا به زندگی بسيار مرفه وخوبی رسيده اند
اين قبيل اشخاص ثروت و موقعيٌت شغلی و مليٌت اروپايی و خلاصه تمامی مزايای زندگی نوين خود را مديون جمهوری اسلامی هستند. بلحاظ روانشناختی بدون اينکه خود متوجه باشند، قسمت اعظم تنفرشان هم از پادشاه سابق بدين علت است که چرا به ايرانی آنقدر شخصيّت و غرورو اعتبار داده بود که نميشد در آنزمان در کنار آنگولايی ها و جيبوتيايی و سوماليايی ها ازکشور های مرفه و مدرن پناهندگی گرفت وبر سرخوان گسترده و پربرکت نشست. فردی را ميشناسم که زاده روستايی در نزديکی ابرقو است. 15 سال پيش که از ترکيه بطور قاچاق به اينجا آمد. مانند امروز نويسنده به نان شب خود محتاج بود. چپگرای آتشينی بود که تنها به جنگ مسلحانه بارژيم اعتقاد داشت. رفته رفته آنچنان به تجملگرايی و جلوه های اين جامعه روی آورد که شيشه ادکلن گران قيمتی را هميشه در جيب خود حمل کرده و روزانه 2 بار لباس عوض ميکرد او امروز سوئدی ثروتمندی است که عضو فعال يکی از احزاب اين کشور ميباشد و از سينه چاکان محمد خاتمی و اصلاحات درايران است. آخرين باری که او را ديدم در حاليکه پيپ شيکی بلب داشت و دو فرزند سوئديش در کنارش راه ميرفتند، در دستی قلاده سگ عظيم الجثه خود را داشت و در دستی ديگر دست همسر بلوند سوئدی خود را
اين ايرانی سابق نام خود را هم از ابوالفضل ... به اريک ... تغيير داده است. دوستی برايم ميگفت که او و همسرش هميشه در خانه ما ايرانيها را مسخره ميکنند. اين نمونه ای است از وضعييت اکنونی دهها هزار ايرانی سابق. اين اروپاييان و آمريکاييان ايرانی تبار بدليل آشنايی به زبان و فرهنگ ما در دوران نوين استعمارگری اروپا (نيئوکلنياليسم) نقش مستشرقين و ايرانشناسان عصر جديد را بعهده گرفته اند، و از اين بابت هم پول بسيار کلانی را به جيب ميزنند
نويسنده صميمانه به هم ميهنان مبارز توصيه ميکنم که اين قبيل افراد را ابدآ به حريم سياسی خود راه ندهند. اينها نه تنها ايرانی و جزو اپوزيسيون نيستند، بلکه دشمن ما نيز محسوب ميگردند. شواهدی در دست است که پاره ای از اين ايرانيان سابق حتی اسامی و مکانيزم و تاکتيکهای مبارزاتی گروههای سرنگونی طلب را هم با استفاده از واسطه هايی در اختيار جمهوری اسلامی قرار ميدهند. نفوذ اينها به درون اپوزيسيون از روی دوستی ودشمنی با رژيم و يا اپوزيسيون نيست. اينها مافيای خطرناکی هستند که آشنايی خود به سياست ايران را سرمايه تجارت خونين اما بسيار پردرآمد خود قرارداده اند. بسياری از قتل های سياسی خارج از کشور با مباشرت و کمک افرادی سابقآ سياسی قرار گرفت که سالها بود ديگر ازايرانيٌت و اپوزيسيون بريده بودند. گروه اوٌل جمهوری (اسلامی) خواهان را همين جانيان اروپايی و آمريکايی ايرانی تبار تشکيل ميدهند

ادامه دارد
استفاده از تمامی و يا بخشی از اين نوشتار بشرط ذکر نام نويسنده و حزب ميهن آزاد است
www.hezbemihan.com

|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker