حزب ميهن
امير سپهر
فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت
بخش چهارم
نتيجه گرفتيم اين گفته که در ميدان سياست با زور نمی توان کاری صورت داد، دقيقآ و يکصد و هشتاد درجه خلاف گويی است. با آوردن مصاديقی به کوتاهی اشاره کرديم که سراسر تاريخ بشری حکايت از اين دارد که زور مادر حقيقی تمامی تحولات تاريخ جهان بوده و اين عامل تنها تعيين کننده همه ی مرز های جغرافيايی، اقتصادی، مذهبی و سياسی جهان ديروز و امروز است، چنانکه فردا هم بی ترديد اين نقش را خواهد داشت. اين را نيز بيفزائيم که صرفنظر از کيّفيت حرکات، اساسآ اولين شرط ايجاد هر حرکتی برخوردای از ديناميزم (زور) است. اگر محرکه وجود نداشته باشد که همه چيز از حرکت باز ايستاده و حيات از ميان خواهد رفت. آنچه به سياست مربوط می شود، در اين زمينه هيچ امری را نمی توان به پيش برد مگر با استفاده از زور و فشار، به ويژه آرمان رسيدن به رهايی و آزادی را
آزادی برازنده شجاعان است، بزدلان را گرفتاری همان به !1
وقتی از شور و گرما، از احساسات سرکش
و از آنچه چشمانت را به درخشش وا ميدارند
و ضربان قلبت را تندترمی کند پرهيز می کنی
آرام آرام روی به مردن می نهی ...1
پابلو نرودا
درعرصه سياست در بعضی مقاطع اعتراض و اعتصاب و حتی درگيری و زد و خورد با پليس هم مانند صندوق رأی وسيله پيشبرد هدف است. اين تازه مربوط به کشور های دارای دموکراسی کامل و يا نيم بند است، آنهم در مقابل دولتها نه اصل حکومت. و حال آنکه در اوضاع کاملآ غير دموکراتيک و فاشيستی همانند اوضاع ايران که مردم ريشه حکومت را نشانه گرفته اند، مقابله و پايمردی و حتی جواب دندان شکن به سرکوب دادن، نه تنها امری بديهی که اصلآ از ابتدايی ترين ضروريات مبارزه است. چنانچه ملتی برخوردار از اراده و شجاعت لازم برای پرداخت اين حداقل هزينه هم نيست، اصلآ همان بهتر که تا ابد در اين نکبت و کثافت دست و پا زند و صحبت از آزادی و آزادی خواهی نکند. هر چند از ابتدا هم به روشنی روز مشخص بود که جمهوری اسلامی به لحاظ گوهری قابليّت اصلاح شدن ندارد، با اين وجود عده ای دچار توهم شده و چند سالی بازی خوردند. حال اما پس از طی آن پروسه عملی ديگر برای حتی کم آگاه ترين مردم هم جای ترديد باقی نمانده که محال است بتوان به صورت متمدنانه و با استفاده از صندوق رای به مقابله با اين رژيم تمدن ستيز رفت. پس بايد به سراغ شيوه های ديگری برای احقاق حق خود رويم. البته چنانچه به راستی خواهان آزادی هستيم! 1
ديگر به مرحله ای رسيده ايم که يا بايد دست از اين ادعای خشک و خالی ميهن دوستی و آزادی خواهی برداريم، و يا چنانچه صداقتی داريم آنرا در ميدان عمل با همت و غيرت نشان دهيم نه فقط در حوزه ی کلام و در قالب شعار. يا اين رژيم را به همين صورت، با زور گويی و سرکوب و توهين و ولايّت فقيهش بپذيريم، و يا اگر خود را شايسته نظامی برتر می دانيم با اقتدار و شجاعت با آن مبارزه کنيم. ملتی که همت و شرافت ملی نداشته باشد، طبيعی است که توسری خور خواهد بود. آزادی را که در سينی گذارده تقديم کسی نمی کنند. مردمانی که جربزه مبارزه ندارند، اصلآ همان بهتر که کسان ديگری برايشان تصميم بگيرند. مادام که ما از نيروی لايزال ملی خود استفاده نکنيم، حريف اين رژيم نخواهيم شد. رژيم روضه خوان ها رژيم باجخور ها و چاقوکشان است. فقط هم با زور می توان ايران را از چنگش در آورد
گرچه شخصآ شاهزاده رضا پهلوی را ساپورت سياسی می کنم، اما نه آن طرح کذايی رفراندوم را شدنی می دانم و نه اين گفته ی ايشان را قبول دارم که اين رژيم را بتوان با نافرمانی مدنی از اريکه قدرت به زير آورد. اين نظام مدنی نيست که بتوان آنرا از راههای مدنی به زير کشيد. هرگز هم تن به رفراندوم نخواهد داد مگر با پس گردنی. مرادم از اين سخن اين نيست که حال بايد خشونت را آغاز کنيم. اما در مقابل خشونت بزدلی را نبايستی به متمدن بودن تعبير کرده و در برابر آن سر تسليم فرود آريم. با اين بهانه ها ما در مقابل رژيمی درنده خوی چون جمهوری روضه خوان ها تا قيامت هم هيچ کاری را از پيش نخواهيم برد. اگر شروع خشونت وحشیگری است، ايستادگی در برابر آن حقانيّت ندادن به زورگويی و عين تمدن است. تمکين از خشونت عملی هزار بار از خود خشونت زشت تر است، و گناهی هم هزار بار از آن نا بخشودنی تر. اگر ما زوری قوی تر از رژيم نداشته باشيم که هرگز به آزادی نخواهيم رسيد
آه و ناله را به دور ريزيم و خود را به هيچ وجه ضعيف مپنداريم. ما هزاران بار از اين رژيم نيرومند تر هستيم، اما بصورت بالاقوه. اگر براستی خواهان آزادی و عزت هستيم تنها راه اين است که اين نيروی موجود را به فعل تبديل کرده و با شجاعت و صلابت حق طبيعی خود را از زورگويان و غارتگران باز پس گيريم. نه رژيم اسلامی که هيچ رژيم ديگری زوری از خود ندارد. زور متعلق به ملت ها است. قدرت جمهوری اسلامی هم متعلق به مردم اسير ايران است. اما رژيم آنرا غصب کرده. نظام روضه خوان ها اگر چه قدرتمند به نظر می آيد، ليکن تمام اقتدارش پوشالی و ناشی از بزدلی و سستی ما است. اين گردنکشان و باجخور ها حريف قدر نديده اند که اينگونه می غرند. اينها خرهايی بيش نيستند که فقط پوست شير بر سر کشيده اند. با کمی غيرت و حميّت ملی خواهيد ديد که چگونه از غرش به عرعر خواهد افتاد
ما تا نتوانيم قدرت خود را به رژيم اسلامی نشان دهيم، همچنان در اسارت خواهيم ماند. پس، مردم ما بايد حرکت کنند، بايد ايستادگی کنند و بايد هم از خود دفاع کنند. کسانی حتی اگر چشم به حمايّت بين المللی دوخته اند، بايد در نظر داشته باشند که تا خود نجنبيم و از خود اراده نشان ندهيم، هيچ فريادرسی نخواهيم داشت. ديگران که وظيفه ندارند برای ما آزادی و عزت و شرف به ارمغان آرند. هر ملت و دولتی در چهارچوب منافع ملی خود عمل می کند. خطا از ما است اگر انتظار داشته باشيم که ديگران نقش ناجی را برای ما بازی کنند. آنان حتی از اين نظام نفرت داشته و طرفدار ما مردم هم باشند، وقتی عزم و اراده ای در ما نبينند، برای حفظ منافع خود دير يا زود با همين رژيم به سازش خواهند رسيد. در اين ميان باز سر ما مردم است که بی کلاه خواهد ماند
با هزاران رهبر، دريغ از يک رهبر!1
کسانی که خود را رهبران مردم می خوانند اما ملت ما را از اين هيبت نداشته رژيم می ترسانند، بی هيچ تعارفی حتی از عوامل مستقيم رژيم هم کثيف تر هستند. اگر يک مثقال وطن دوستی و شرافت ملی در ميان ما ايرانيان وجود داشت، آخر اين اوباش بی سرو پا و متحجر چگونه می توانستند خود را رهبران سياسی اين ملت کهنسال و تاريخی قلمداد کنند و حاکم بر جان و مال و حيثيت و ناموس و شرف اين مردم باشند. بنده که از ايرانی بودن خود شرم دارم و از اين حيران مانده ام که حال که ديگر حتی بی هويت ترين ملت ها هم به آزادی و اعتبار جهانی رسيده اند، کار ايرانيان تا بدين درجه از انحطاط رسيده که ديگر حتی هر روضه خوان و حلبی ساز و چغندر فروشی هم هر توهينی که دلشان می خواهد در حق اين مردم روا می دارند و آنانرا چون چهار پايان در کوی و برزن تازيانه می زنند و صدايی هم از کسی در نمی آيد. آنهم در اين هزاره بيست و يکم که ديگر حتی تنبيه خر و اسب و قاطر و سگ و گربه هم در همه ی کشور ها ممنوع شده! ما نا سلامتی روزی پرچمدار مدنيّت در جهان بوديم و تمامی افتخاراتمان مربوط به آزاد انديشی و عدالت گستری اجدادمان است. آخر چه بر سر ما آمده. کجا رفته آن غرور معروف ملت ايران که اين همه خفت و سرافکندگی و نکبت را می بيند اما دم نمی زند!
ايرانی اگر همان ايرانی بود که بايد باشد، به شرافت سوگند که اين اعضای دزد و تروريست و ريشوی کابينه دولت احمدی نژاد در ميهنش حتی به شغل آبدارچی باشی وزارتخانه ها هم نمی رسيدند، چه رسد به پست وزارت. نگارنده هيچگاه اهل تعارف و بخيه زدن نبوده و نيستم، پس بی رودر بايستی و فاش می نويسم که فقط خود فروشی عده ای، و بی غيرتی عده ديگری از ما ايرانيان است که ما را به اين نکبت و سيه روزی دچار کرده. ايران و ملتش دارد از بين می رود، دختران کشورمان را به حراج گذارده اند، اما عده ای هنوز هم در بحث بيست و هشت مرداد و اصلاحات و خاتمی و جمهوری بهتر است يا مشروطه و بحث مهوع شاه و مصدق گير کرده اند. نام اين بی قيدی و بی شعوری را هم گذارده اند روشنفکری. خانه اش ويران شود هر آنکه کرم اين رهبر بازی و روشنفکر بازی را در تنبان بعضی انداخت و ما را اينطور خانه خراب کرد
در حاليکه در کشورمان چشم از حدقه در می آورند و دست و پا قطع می کنند، همه خود را متفکر و روشنفکر و رهبر و پژوهشگر و کارشناس مسايل بين المللی و متخصص همه ی امور و اديب و فرزانه و ... می خوانند. بعضی حتی بدين هم اکتفا نکرده در فکر نجات کل بشريّت از دست امپرياليسم هم هستند. ما رژيم کشور خود را به سخره می گيريم بدين دليل که از درون آن فقط يک آخوند مسخره بجای گفتگو با آدمخوار ها و قمه کش های دور و برش، ايده از خود مسخره تر گفتگوی تمدنها را براه انداخته و خود را رسوای خاص و عام کرده، در حاليکه در اينسوی، يعنی در ميان خود ما به اصطلاح اپوزيسيونی ها هزاران مسخره تر از او وجود دارند. به پروردگار سوگند که کلاه نمدی هم بر سر ادبا و روشنفکران و سياسيون ما زيادی است
چه روشنفکری، چه کشکی! آخر چند بار خطا، چقدر اشتباه، تا به کی مردم فريبی، تا به کی خود را به مسخرگی زدن. اين چه روشنفکر خاک بر سری است که هنوز تفاوت منشأ حکومتهای زمينی و آسمانی را نمی داند و از ملا انتظار اصلاحات دارد. اين کدام ابله است که خود را سياسی می خواند و در عرض فقط پانزده سال منتر سه ملا می شود و يک اشتباه را سه بار پشت سر هم تکرار می کند. کسانی که اين اندازه از خرد عاری هستند که حتی از خطای خود هم نمی آموزند، ابلهان و ديوانگانی هستند که جايشان در تيمارستان است، نه که روشنفکر و رهبر سياسی باشند. بنده ای که در ايران قادر نيستم حتی ده نفر را هم به خيابان آرم، اصلآ خيلی بيجا می کنم که خود را اپوزيسيونچی می خوانم، چه رسد که خويشتن را از رهبران اپوزيسيون هم به حساب آرم
همه از نبود رهبری شکوه و گله دارند. در حاليکه مشکل ما نه از فقدان رهبری که از فراوانی رهبری است. بدبختی ما اين است که همه می خواهند رهبر شوند. هر آنکه يک مقاله ده سطری پر از اغلاط املايی انشايی می نويسد، يا چهار خط شعر نو هيچکس نفهم بی سر و ته می سرايد و يا اينکه يک مصاحبه سه دقيقه ای با يک راديو انجام می دهد، فورآ خود را روشنفکر و رهبر به حساب آورده، به چيزی هم کمتر از نخست وزيری در آينده ای نا پيدا رضايت نمی دهد. همين است که مانند اسب عصاری سالها است که در يک دور باطل می چرخيم و ره بجايی نمی بريم. در اين فضای بيمار و سراسر آکنده از عقده و خود بزرگ بينی امکان گزينش رهبری واحد که سهل است، حتی امکان تشکيل شورای رهبری هم وجود ندارد
اگر هم به فرض روزی شورايی هم تشکيل شود، در اين جو تروريستی و مسموم کاری از پيش نخواهد برد. زيرا حد اقل نيم مليون نفر خود را رهبر و روشنفکر دانسته و خويشتن را شايسته عضويت در آن می دانند. چون چنين چيزی نا ميسر است، بنا بر اين عين آن نيم مليون نفر از ثانيه صفر تشکيل اين شورا، قبل از اينکه حتی رژيم خبردار شود، شروع به پرونده سازی و ترور شخصيْت و تخريب اعضای آن خواهند کرد. زيرا هيچکسی در بين ما به حق خود قانع نيست. همه پای از گليم خود فرا تر می نهند و خود را از ديگران برتر می دانند. عده ای در اين سوی مرز ها که خود را رهبر مردم می خوانند از پس هزار آزمون ناموفق هنوز هم اين را نمی پذيرند که مردم ديناری قبولشان ندارند. نمی خواهند دست از اين ادعا برداشته با کمی انسانيّت و شرف ملی بعنوان يک ايرانی مبارز راه آزادی در کنار مردم قرار گيرند
چون عقده دارند، چون مقام می خواهند، چون حسود هستند، چون وطن پرست نيستند، چون به دروغ دم از آزادی می زنند و خلاصه چون از سر تا پايشان فريب و نيرنگ است. هزار بار هم از عوامل رژيم بيشتر به مردم صدمه می زنند. کسی که نه يک بار بلکه دهها بار می بيند که از اعتماد مردم برخوردار نيست، اگر حتی به اندازه نوک سوزنی هم انسانيّت و سلامت اخلاق داشته باشد، ديگر بايد از اين خود رهبر خواندن دست کشد، حال اين ادعای پايبندی به دموکراسی بر سرش بخورد که دکانی بيش نيست. می بينند مردم هيچ اعتنايی بدانها ندارند، برای لاپوشانی اخته بودن را دموکرات بودن تبليغ می کنند
يعنی عناصری که خود بخاری ندارند، برای شريک و همسان تراشيدن برای خويشتن در شيپور بی بخاری می دمند. اينها غيرت ملی ندارند، برای توجيح بی غيرتی خود ديگران را هم به بی عملی تشويق می کنند. و تو گويی که اين بی غيرتی يعنی تمدن و فرهنگ داشتن! نگارنده اعتقاد دارم هر کسی در مقابل اين رژيم ايستادگی نکند عاری از فرهنگ و تمدن است نه بعکس. مقابله کننده با جنايتکار، حتی اگر با اسلحه نيز مبادرت بدينکار کند که جنايتکار و بی فرهنگ نيست. اگر اينگونه بيانديشيم پس پليسی هم که با سلاح در برابر يک قاتل مسلح ايستاده و تا پای کشتن او هم پيش می رود بايد يک جانی و بی تمدن به حساب آيد ... نا تمام