حزب ميهن
امير سپهر
واپسين ماه های جمهوری اسلامی ! (بخش يکم) 1
در طرح خاورميانه بزرگ جايی برای رژيم فعلی ايران وجود ندارد
در اين سالهای سياه بقدری از سر دلتنگی تند گويی و گزافه نويسی شده که سخنی جدی نيز چنانچه کمی بد هضم به نظر آيد مصداق همان فرض نگاری های هميشگی را پيدا خواهد کرد. از اين روی شايد اين جمله (جمهوری اسلامی بطور حتم رفتنی است) آنهم بزودی، هم ادعايی صرفآ زائيده تخيل، در حد گمانه زنی و يا گزافه پردازی به نظر آيد، ليکن اينگونه نيست، توجه به فاکتها و عينيْت های منطقه خاورميانه و جهان به روشنی حاکی از اين است که در بهترين حالت هم ملا ها برای حفظ اين رژيم بصورت کنونی ديگر حتی يک درصد هم شانس ندارند. 1
تغييرات بنيادين و چشمگير در رژيم بوجود آوردن حدافل کاری است که حاکمان تهران به ناگزير بايد تا قبل از پايان تابستان انجام دهند. اگر جمهوری اسلامی نتواند تا آنزمان به نظامی متعارف و متعهد به ميثاق های بين المللی بدل گردد، يعنی به نقض حقوق شهروندان پايان ندهد، اگر اسرائيل را به رسميت نشناسد، از فتنه انگيزی در لبنان و عراق و افغانستان دست برندارد، بويژه در زمينه عادی سازی روابط خود با آمريکا تا آنجا پيش نرود که سفارت آنکشور را درتهران بازگشايی کند و بالاخره به اين بساط وقت کشی و موش و گربه بازی مضحک در زمينه اتمی خاتمه ندهد بطور حتم با حمله نظامی ايالات متحده مواجه خواهد شد. آنچه آمد حداقل ها برای تبديل شدن به رژيمی عادی است، اما با شناختی که همگان از ملا های حاکم بر ايران دارند، تصور نمی رود که رژيم آنها اگرهم بخواهد با ترکيب فعلی موفق گردد که حتی نيمی از اين تغييرات حد اقلی را هم بوجود آورد. اما اين نظام به فرض اگر حتی موفق به انجام چنين تغييراتی نيز گردد باز هم شانس بقايی نخواهد داشت، چرا که در گذشته تمامی شانس ها خود را يکی پس از ديگری سوزانده و اينک بر سر يک دو راهی قرارگرفته است، که از قضا هيچ کدامی اين راهها هم بقول زند ياد اخوان ثالث رو به شهر و باغ و آبادی نيست. 1
چنانچه بدين تغييرات تن در دهد که ديگر جمهوری اسلامی نخواهد بود، ضمن اينکه در اين حالت رژيم به سرعت بدست خود مردم سرنگون خواهد شد، اگر هم جان سختی کند و بازبه همان بازی های گذشته ادامه دهد بدون شک با حمله نظامی از پای افکنده خواهد شد. گوهر و ساختار و از اينها مهمتر پيشينه اين رژيم نشان ميدهد که پذيرش فرض اول در مورد جمهوری اسلامی تقريبآ محال است، کسانی که اميد به عاقل شدن اين نظام بسته اند ولو به بخش کوچکی از آن ضمن اينکه فقط خود را خسته می کنند، به اعتبار خود نيز لطمه جبران ناپذيری میزنند. اين ادعا پس از هفت سال ديگر واقعآ مضحک و نابخردانه است که گويا تندرو ها و يا بقول خودشان جناح انحصار طلب مانع از انجام اصلاحات گرديدند، اگر چند نفری در دارو دسته دوم خردادی ها به جد اصلا طلب بوده باشند بجای خود، اما اين ادعا حداقل در مورد خود خاتمی و نزديکانش اصلآ قابل پذيرش نيست که آنها جدآ خواهان انجام اصلاحات بوده اند. خاتمی هرچه به ماههای پايانی رياست جمهوری خود نزديکتر ميشود بيشتر چهره حقيفی خود را نمايان می سازد.1
در حاليکه وضع داخلی از هميشه خراب تر است و مجلس کاملآ در دست برگزيدگان مستقيم علی خامنه ای و جنتی است و اختناق بيش از هر زمانی بر فضای کشور سايه افکنده مواضع اين جناب اصلاح طلب روزبروز تند تر می شود. تاجائيکه سخنان امروز رئيس جمهور بظاهر اصلاح طلب ديروز حتی از علی مشکينی و خود خامنه ای و جنتی نيز تند تر و ارتجاعی تر است. نوشته ها و اظهارات اخير حجاريان معمار اصلاحات ديروز را هم اگر مرور کنيم به همين نتيجه خواهيم رسيد. اين همه نشاندهنده اين حقيقت است که همه چيز فريب بوده و آن پروژه بعد از جريان دادگاه ميکونوس و بی آبرويی کامل رژيم در صحنه جهانی در اصل برای بازی با ايرانيان و جهانيان تدوين گرديده بود. زيرا آقای خاتمی که کار خود را با عذر خواهی از آمريکائيان به دليل اشغال سفارت آنها آغاز کرده بود و دائمآ از گفتگوی تمدن ها و سياست تنش زدايی دم می زد امروز از چنان ادبيات و الفاظی پسمانده و نازل استفاده ميکند که سخنان اسامه بن لادن را در ذهن آدمی تداعی می کند. اين نقيصه يعنی دروغگويی و فريبکاری اما صرفآ به شخص خاتمی و جنتی و خامنه ای و رفسنجانی و ساير پايوران اين نظام مربوط نميشود، اين نقيصه ای است که به ذات جمهوری اسلامی بر می گردد.1
رژيم اسلامی بافت و ساختاری دارد که در 26 سال گذشته نه خواسته و نه کلآ توانسته است که حتی به يکی از قول و قرار هايش پايند بماند . اين نظام چه در سياست داخلی و چه در صحنه بين المللی پيوسته نشان داده که انتظار مقيد ماندن از آن به ميثاق هايش انتظاری بيهوده و هدر کردن وفت و انرژی است. درست است که قسمتی از اين نقيصه بزرگ به شخصيت نازل متوليان اين رژيم مربوط می گردد که تصور می کنند تا ابد ميتوانند جهان را با ريا و صد رنگی بفريبند، اما بخش ديگر و اصلی همانطور که اشاره شد مشکلی است که در گوهر اين نظام است، بگونه ای که حتی اگر هم بخواهد ذاتآ قابليّت وفاداری به معاهدات خود را ندارد و فاقد استعداد استحاله پذيری و اصلاح شدن است.1
آنچه در اين مورد به ذات اين رژيم بر می گردد مربوط به آقای خمينی است. وی اساسآ گِلِ اين نظام را از دروغ و فريب سرشت. تا مقطع 57 واژه روحانی يک واژه احترام بر انگيز و اطمينان بخش بود حتی برای غير باورمندان. نه مردم خودمان و نه اصولآ جهانيان هرگز تصور نمی کردند که روحانيت اسلام بتواند تا اين اندازه دروغگو و فريبکار و دزد باشد. در ماههای پايانی رژيم گذشته سايروس ونس وزير خارجه دولت جيمی کارتر که مخالف شاه فقيد بود در دفاع از آقای خمينی در بخشی از سخنرانی خود درکنگره آمريکا گفت : 1
خانمها و آقايان، آيت الله خمينی يک پريست (مرد روحانی) است، پريست که نميتواند دروغ بگويد!1
آقای خمينی هم درست از همين اعتماد و اعتبار همگانی سوء استفاده کرد و با آلودن زبان خود به هر دروغ زشتی و دست يازيدن به هر فريب و نيرنگی جمهوری اسلامی مورد نظر خود را بنيان گذارد. حتی با جزغاله کردن صد ها زن و کودک و پير و جوان بيگناه در سينما رکس که بتواند گناه آنرا به گردن رژيم سابق اندازد و يا حمله به مسجد کرمان و تخريب آن مکان مقدس با همان نيّت و چه با وعده های سرا پا فريبکارانه به مردم معتقد داخل و چه با گول زدن جهانيان. آن مرد با پشت کردن حتی به نازل ترين فروزه های اخلاقی خود و شاگردانش را به راه بی بازگشتی کشاند که سر انجام آن منفور شدن دين اسلام در نظر جهانيان، بی اعتباری کامل روحانيت و دين زدايی از جامعه ايران بود.1
بازی سرنوشت ساز اروپا و آمريکا بر سر ايران
اين خصلت و طبيعت سازش ناپذيری جمهوری اسلامی با نرم های جهانشمول و متعارف چيزی نيست که ديگربر کسی پوشيده مانده باشد. حتی اگر اندک اميدی هم در دوران اصلاحات دروغين بوجود آمده بود پس از هفت سال پر فريب ديکر بکلی از ميان رفته است. در حال حاظر نه تنها آمريکا که اروپا نيز از اين حقيقت کاملآ مطلع است که رژيم ايران هرگز اصلاح شدنی نيست. اروپايی ها اما چاره ای جز ادامه دادن به اين وضع و به معجزه ای دل بستن ندارند. آنها همه ی تخم مرغهای خود را در سبد اصلاح طلب ها گذاشته بود. شکست اصلاح طلبی ر ايران کمر سياست اروپا در ايران نيز شکست. 1
اختلاف اروپا با آمريکا بر سر مسئله اتمی صرفآ يک امرظاهری است. نام آنچه که اين دو قطب اقتصادی سياسی را در ارتباط با ايران در مقابل هم قرار داده رقابت است نه اختلاف. رقابتی پنهان اما سخت و سرنوشت ساز بر سر کنترل منطقه بسيار مهم خاورميانه. اين دو قطب منطقه زرخيز و استراتژيک خاورميانه را دروازه اصلی جهان ميدانند و ايران کليد اين دروازه طلايی است. اروپايی ها بر اين باورند که پس از فروپاشی بلوک شرق ايالات متحده بدنبال استقرار نظمی نوين در جهان است و آنکشور قدرتمند سر آن دارد که هژمونی خود را بر جهان مسلط سازد، و حال آمريکا با تسخير مستقيم کويت و عراق در يک قدمی اين موفقيت بی همتا است. با چنين نگرشی است که اروپا درتحليل نهايی به اين نتيجه می رسد که چنانچه ايران را از کف بدهد همانند آن است که جهان را از دست داده است. تمام جان کندن اروپا بويژه در دفاع از صدام و باز هم بويژه از سوی فرانسه بر سر همين موضوع بود.1
چرا که در صورت تحقق اين سياست آمريکا کشور فرانسه بطور کلی از گردونه معادلات سرنوشت ساز جهانی حذف خواهد شد. چون انگليس صرفنظر از جای پای سنتی که در خاورميانه عربی و قسمتی از افريقا دارد، با مهارت خود را با آمريکا نيز نيمچه شريک ساخته، آلمان هم هنوز از گرفتاريهای تاريخی آنچنان رها نشده که با اتکاء به نفس و جسارت در اين عرصه ها سهم زيادی طلب کند. ضمن اينکه هنوز هم اسير وابستگي های عميق سياسی است که با آمريکا در پنجاه سال اشغال پيدا کرده، بويژه جناح دموکرات مسيحی آنکشور که به احتمال قريب به يقين هم برنده انتخابات نزديک آتی خواهد بود کلآ طرفدار خط مشی آمريکا است. آلمان اما با قابليّت های صنعتی بالايی که دارد زياد نگران نيست. اين اژدهای بی بديل صنعت هم اينک جز آنکه آسيای جنوب شرقی (مخصوص ژاپن)، روسيه، آمريکای جنوبی و مرکزی و بخش بزرگی از خاورميانه و قاره سياه را در تسخير خود دارد که حتی پس از خود آمريکا بزرگترين بازار آنکشورا نيز در انحصارخود دارد. بنا بر آنچه آمد، در اين ميان فرانسه است که بيش از هر کشوری نگران موفقيّت سياست خاور ميانه ای و جهانی آمريکا است. 1
سر انجام اينکه در حال حاظر پيچيده ترين بازی سياسی سراسر تاريخ بين ايالات متحده آمريکا و اروپا در جريان است، آنهم بر سر ايران (دروازه اصلی جهان). امريکا اما در اين بازی سرنوشت ساز برگهای برنده چندی در دست دارد که بزرگترين آنها آس دلی است که نام اصليش ملت ايران است. پيگيری اين مطلب موضوع بخش بعدی اين نوشته تحليلی خواهد بود.1
اسفند ماه 1383
نوزدهم روز از ماه مارس دوهزاروپنج ميلادی