آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Saturday, April 28, 2007

 

ننگ آن خداوندی که ملا آنرا تبليغ می کند

حزب ميهن
امير سپهر

ننگ آن خداوندی که ملا آنرا تبليغ می کند

در فرهنگ نوشتاری و گفتاری ما بسياری از واژگان معنای مجازی دارند. يکی از اين واژه ها، واژه روحانيت است. روحانی و روحانيت در تمامی فرهنگها و در نزد همه ی ملتها به افراد و قشری معنويت گرا گفته می شود که از تعلقات اين جهانی بريده، به دور از دنيای مادی و جلوه های آن، در گوشه ای اعتکاف گزيده و به عبادت پروردگار خويش مشغولند. يا کسانی که برای کسب رضايت خداوندی، تمامی جوانی و عمر خود را صرف خدمت و يا تلطيف روح بندگان او می کنند. از اين رهگذر هم، مالک قلوب مؤمنان گشته، بی تاج و تخت، پادشاه حقيقی مردم باورمند می شوند

روحانی اما در ايران به مشتی بيکاره و انگل گفته می شود که کاری ندارند جز خانه نشينی و تن آسايی. عناصری بيسواد، پسمانده، تنبل و زنباره که در تمامی عمر حتی يک روز هم کار نکرده اند. هيچ نقشی هم در کار و توليد نداشته، در طول تاريخ هم همواره زالو صفت از دسترنج مردمان بدبخت ارتزاق کرده اند. روحانی ايرانی تنها رسالتی که برای خود می شناسند، نه خدمت به بندگان خداوند، بلکه پاسداری از جهل و هر چه نادان نگاه داشتن آنان است. تمام قدرت و استعداد خود را هم صرف همين کار می سازد. يعنی صرف گسترش جهالت و خرافه پرستی. چون فلسفه ی وجودی و تداوم زندگی انگلی اين قشر زائد و بی فايده در گرو اين امر است

فقط در سايه ی همين جهالت است که ملا می تواند بياسايد و همچنان از بی خبران سواری گيرد. اين ويژگی هايی است که روحانی ايرانی دارد. به جز چند استثناء هم، اين ويژگيها که برشمرده شد، در مورد تمام کسانی که در ايران نام روحانی را با خود به يدک می کشند، صدق پيدا می کند. بزرگترين تفاوت روحانی وطنی با روحانی ساير ملل، رسالت اجتماعی است که ملای ايرانی برای خود قائل است و از همه مهمتر اعمال وحشيانه ای است که بنام خدا انجام می دهد. کرداری سبعانه که تشابهی به کردار روحانی هيچ دين و آيين ديگری در جهان ندارد. نه بودايی، نه يهود و نه نصارا و نه حتی اسلام اصلی، يعنی اسلام اهل سنت

از قبيل صدور حکم زندان و بند و شلاق و سنگسار و کور کردن و دست و پا بريدن و اعدام و تجاوز و مصادره ی هستی مردم ... از همه ی اين اعمال هم شرم آور تر حکم تجاوزی است که آنرا بنام خدا صادر می کند. روحانيت ساير ملت ها نقششان در جامعه حال دستکم بصورت ظاهر هم که شده، بالا بردن سطح معنويت مؤمنان است، نه اينکه حکم تجاوز به دختر بچه های معصوم نه ساله صادر کنند. آنهم با جاری ساختن خطبه ی عقدی بنام پروردگاری که مثلآ بايد دوستدار بندگانش باشد. نگارنده اعتقاد دارم که هيچ عمل اين طايفه ی ضد خدا شنيع تر و جنايتکارانه تر از اين بالغ دانستن کودکان نه ساله و حکم تجاوز بدانان صادر کردن نيست

اين عمل ننگين و شرم آور نه دين داری و اعتقاد به خدا، بلکه اصلآ در حکم آب دهان انداختن به صورت انسان و انسانيت و بزرگترين توهين به خداوند است. آخر اين چگونه خداوندی است که تجاوز شنيع و چندش آور يک گردن کلفت بی شعور و معنويت به يک کودک معصوم را روا می دارد. اين کدامين خداوند است که اجازه می دهد بنامش يک انسان نمای پست و بی شعور و جنايتکاری چشم همنوع خود را از حدقه بيرون کشد. اين چگونه خدايی است که با هر چه شادی و نشاط و سرور و زيبايی است سر دشمنی دارد. اين خدا چگونه فرهنگی دارد که در قاموسش هر گونه استعداد بندگانش برای خلق هر اثرهنری گناه و معصيت معنا می دهد. اصلآ اين خدای لعنتی از کدامين سياره ی نفرين شده ای آمده که بندگان خود را هميشه گريان و ماتم زده می خواهد

ننگ بر آن خداوندی باد که ملای ايرانی آنرا تبليغ می کند. خدايی که ملای ايرانی از آن سخن می گويد، خود اهريمن است. کسانی هم که خدای ملا ها را می پرستند نه ديندار و خدا پرست، که اهريمن پرست هستند. حال چه نادانسته و چه از سر منفعت طلبی. اميدی به گروه دوم نيست. اين گروه دانسته نه تنها دين و خدا و وطن و مردم خود، بلکه حتی شرف و حيتيت انسانی خويش را هم به ملا ها فروخته اند. بنابر اين ما را سخنی با آنان نيست. ليکن عده ای از هم ميهنان ساده ی ما هم هستند که فقط از روی کم آگاهی در قفس شيخ و ملا گرفتار آمدند. تا ما نتوانيم سطح شعور اين دسته از هم ميهنان خود را بالا بريم، آنان همچنان اسير خواهند بود. البته عده ای طفيلی بی خانواده و هويت هم هستند که برای ملا ها هميشه نقش تيغ کش و جلاد را ايفا کرده اند. اين دسته ی آخری نور چشمی های ملا ها هستند

زيرا که اساسآ حيات شيخ و ملا به جاهلان و طبقات پست اجتماعی گره خورده. اين قشر خوب می داند که هر چه مردم جاهل تر و عقبمانده تر باشند به همان اندازه مطيع تر خواهند بود.عاقل و فرزانه که به ملا سواری نمی دهد. فقط نادانها و واماندگان هستند که گوش به فرمان و ابزار دست اين قشر می شوند. اگر آنها قادر گشته اند که سده ها همچنان به حيات انگلی خود ادامه دهند، تنها و تنها با تکيه بر همين مردمان جاهل و بی فرهنگ بوده است و بس. اين طفيلی ها تيغه ی تيز دشنه ی ملا ها هستند. هر شاه و وزير و مصلح اجتماعی که در طول تاريخ اراده کرده تا نقش ملا را در ايران و در حيات اجتماعی ايرانيان بی رنگ سازد، خود را با ميليونها تن از اين انسان های جاهل مواجه ديده است. متعصبانی که معمولآ هم از تربيت نايافته ترين طبقات اجتماعی هستند. کسانی با گردنهای متورم از تعصب و با دهانهای کف آلود، که ملا ها آنانرا بسيج و به صحنه کشيده اند

تا با چوب و چماق و دشنه بيايند و از بيضه ی اسلام عزيز دفاع کنند. يعنی؛ در مقابل آن ايرانيان روشن ضمير و ترقی خواهی بياستند، که اتفاقآ خواهان بهبود زندگی خود همين افراد فلکزده و نابخرد هستند. به ديگر سخن، چنانچه ملا جماعت همواره توانسته بر شاه و وزير و روشنفکر و هر مصلح اجتماعی ديگری پيروز گردد، اگر اين طايفه قادر گشته که حتی از قوی ترين پادشاهان ايران نيز باج ستانی کند، تنها و تنها با حمايت همين جاهل ترين مردم ما بوده است. با پيشتيبانی و جانفشانی آن بيچارگان بی فرهنگی که همواره خود هيمه ی اجاق کباب روان و خرد خويش گشته اند

اين مطلب اخير را که آوردم بيشتر به قبل از انقلاب پنجاه و هفت مربوط می شود. انقلاب مچ ملا ها را باز کرده. آن بلوا گر چه در ظاهر برايشان پيروزی به همراه آورد، آن پيروزی اما در واقع پيروزی در ورود به پروسه ی شکست بود، به مثابه آغازی برای فصل پايانی. انقلاب شکوهمند پرده از رخسار زشت و ماهيت مخوف ملا ها بر گرفت. بيست و هشت سال جور و ستم و دزدی و جنايت و چپاول از پی آن کاميابی موقت، حتی به نا آگاه ترين مردمان ديروز هم نشان داد که روحانيت در ايران يعنی چه

حال ديگر آن خوابزدگان و حتی بعضی از آن طفيلی ها هم می دانند که اين انگل ها هيچ چيزشان اندک شباهتی به پرهيزکاران و مردان خدا ندارد. چون در عمل ديدند که اين قوم تا چه اندازه جنايتکار و دغلباز و خطرناک هستند. در اين مدت غافلان ديروزی هم با پوست و گوشت و استخوان خود حس کرده اند که ملا چه عنصر پليدی است. حس کرده اند که از الف تا يای اين کيش که اين قوم ضد ايرانی آنرا تبليغ می کنند، بدعت، دروغ، شرک و خرافه و حتی ضديت با خداوند است. فهميده اند که ارشاد مردم، دفاع از اسلام و خدا پرستی و ادعا هايی از اين دست، دروغهايی جز برای فريب و زراندوزی نيست. 1

اين نيمه بيداری به رايگان به دست نيامده. ملت ما برای برخاستن از اين خواب غفلت و رسيدن به دروازه ی حقايق، يکی از سنگين ترين هزينه های تاريخ خود را پرداخته و همچنان هم می پردازد. با اين بهای کمر شکن، ما حق نداريم که اين فرصت تاريخی را برايگان از دست دهيم

اگر تا سال پنجاه و هفت، حتی کمونيست ايرانی هم نقد از ملا را تاب نمی آورد، با آن بهای سنگين که فقط يک قلم آن جان و سلامت يک ميليون جوان برومند ما بود، اينک جو جامعه از هر نظر برای نقد اين خيل مفتخور و زالو صفت کاملآ آماده شده، حتی برای بی سواد ترين ها. بيسواد سواد ندارد اما کودن و کور که نيست. او خود می بينند که اين ارازل بر خلاف روحانيت ساير اديان و ملتها، چگونه هم شديدآ به دنبال مال اندوزی هستند، هم در پی شهوترانی از راه صيغه کردن زنان متعدد و هم اينکه اساسآ بدنبال قدرت و شهرت دنيوی. تا بدانجا که اصلآ خود را صاحب اصلی حکومت مادی و اين جهانی می داند

مردم خود شاهد هستند که حتی کله گنده ترين اينها هم که قاعدتآ بايد پرهيزکار ترين هاشان باشند، اصلآ بی هيچ شرم و حيايی بيست و هشت سال است بکلی از منبر و وعظ و روضه خوانی بريده و رسمآ به صدارت و وزارت و وکالت روی آورده اند. همه ی دارايی مادی اين جهانی مردم ايران را هم غصب کرده اند. بجای گوشه ی اعتکاف در کاخهای مجلل می زيند. از ماشين هايی استفاده می کند که همه ضد گلوله و از گرانترين های جهان است. عباهاشان هم چون هنرپيشگان هاليودی از ترمه و ابريشم ناب، در تمامی دنيا هم که مال و منال و ملک و قصر و برج و کمپانی دارند

پس، ما در اين فضای مناسب که آنرا با يکی از سنگين ترين هزينه های تاريخمان بدست آورديم، وظيفه ملی و تاريخی داريم تا با روشنگری های باز و بی تعارف، شر اين قشر انگل را از سر مردم ايران کم کنيم. طبيعی است که قادر نخواهيم بود چرک و زنگار صد ها ساله را يکشبه از مغز و روان هم ميهنانمان بزدايم. اين کاری عظيم و طولانی مدت فرهنگی است که عمر نسل ما بدان قد نخواهد داد. اما اهميت کار در اين نيست. مهم اين است که دستکم ما با شروع به ادای اين دين بزرگ ملی، هم راهگشا باشيم و هم اينکه در حد توان و بضاعت خويش، حنای اين خيل حقه باز را در نزد مردم کم رنگتر سازيم. ما اگر شجاعانه اينکار را شروع کرده و تا حدی اين تابو های پوچ و خرافی را بشکنيم، بی شک ديگران اين وظيفه ی فوق العاده مهم و ملی را پی خواهند گرفت ... 1

سه شنبه، چهارمين روز از ماه ارديبهشت هشتاد و شش خورشيدی
برابر با بيست و چهارم ماه آوريل دوهزار و هفت ميلادی

www.hezbemihan.org

|

Friday, April 20, 2007

 

سرگیجه

" سرگیجه "
دکتر احمد پناهنده
در خبرها آمده است که خانم خبرنگاری برای دیدار ِ وابستگانش که به ایران سفر کرده بود در فرودگاه تهران دستگیر شده است و از ایشان خواسته شده است که با وزارت اطلاعات همکاری کند اما ایشان این درخواست را رد کردند. اما وقتیکه به پیرامون این خبر و یا گزارش رجوع می کنیم می بینیم این خانم برای سومین بار به ایران ِ تحت حاکمیت همین جانورانی که حکم می رانند، تشریف می برند ... ایشان، در رادیو هم این همکاری را انجام دادند و می توان حدس زد حتی گزارشی هم از دیگر دوستان برای وزارت اطلاعات رد کرده اند

|

Monday, April 16, 2007

 

مولانا و سعدی و حافظ همگی دروغگو و کافر بودند

حزب ميهن
امير سپهر

مولانا و سعدی و حافظ همگی دروغگو و کافر بودند

تجربه ی نزديک به سه دهه حکومت شريعتمداران بر ايران، چشم انداز های روشنی را بر روی ما گشوده است. از پس اين تجربه تلخ، شايسته است که ما يک بازنگری کامل در مورد مقوله ی مذهب در ايران داشته باشيم. بويژه بازنگری و تعمق در آثار متفکران ايران. خاصه در مورد بخش شيعه گری آن. نگارنده از اينروی اولين نوشته ی امسال خود را بدين موضوع اختصاص می دهم که، از پس چنين فاجعه ی خونباری، آزرده می شوم از اينکه باز مشاهده می کنم عده ای هنوز هم ساده انديشانه تصور ديگری از اسلام ايرانی دارند

يعنی علی رغم اين تجربه ی عينی خود، هنوز هم در اين پندار باطل مانده اند که گويا اين کسان که در ميهن ما حکومت را در دست دارند، نمايندگان حقيقی اسلام نباشند. تصور اين عده اين است که گويا اين جمهوری محترمی که در ايران است، يک نظام اصيل اسلامی نيست، و اسلام حقيقی گويا آنی است که مثلآ مولانا و حافظ و سعدی از آن سخن گفته اند. به ديگر سخن، اين عده نه اينکه خمينی و خامنه ای و مکارم و جنتی ... را نمايندگان اصلی اسلام بدانند، بطور مثال شخصيت هايی چون منصور حلاج و عين القضات همدانی و جلال الدين بلخی و شيخ اشراق را مناديان اسلام راستين می شناسند

اينان اما در حالی چنين شخصيت هايی را مناديان اصلی اسلام تصور می کنند، که توجه نمی کنند که تقريبآ تمامی آن نمايندگان ادعايی، نه تنها در زمان خود از جانب شريعتمداران مرتد و مشرک شناخته می شدند، بلکه حتی تنی چند از آنان اصلآ با حکم ارتداد و محدور الدم بودن نمايندگان اسلام اصيل بطرز فجيعی مثله و کشته شدند. بی جا نيست که هشتصد سال پس از مرگ مولانا، ملا ها، يعنی اين نمايندگان حقيقی اسلام، حتی در دست گرفتن کتابهای پير روم شرقی را هم، با خود را به نجاست آلودن برابر می دانند

با اين مقدمه، مراد نويسنده در اين نوشته نه رد ادعای ملا ها، که اتفاقآ اثبات حقانيت سخن آنان است. تآييد اين ادعا، که حافظ و سعدی و سهره وردی و خيام ها نه تنها نمايندگان حقيقی اسلام نبودند، که حتی هر يک با هزار دروغی که به دين اسلام بسته اند، کاملآ هم به حق به کفر و الحاد و زندقه متهم شده اند

گرچه اسلام اصلی و عربی با جنگ و غارت و خونريزی آغاز شد، و با زور شمشير خون چکان سرداران عرب هم به تمامی ممالک آنروز تحميل شد، اسلام پس از مرگ پيامبر اما حداقل بخشآ ره اعتدال و مدارا پيش گرفت. بصورتی که امروز پس از چهارده سده، اسلام بعضی از ملتهای مسلمان بلحاظ سلوک و باور به زندگی مسالمت آميز با باورمندان ديگر اديان، هيچ شباهتی به اسلام پيامبر ندارد. يعنی کوچکترين سنخيتی با آن اسلام زورگو و متجاوز و بی منطق ندارد که به ديگران اخطار می کرد يا الله و دين ما را بپذيريد، يا همگی شما را از دم تيغ خواهيم گذراند و اموال و زنانتان هم بر ما حلال خواهند بود. مانند اسلام بوسنی، اسلام اندونزی، اسلام مالزی، اسلام تونس و اسلام مسلمانان هند و چين و حتی اسلام سعودی که زادگاه خود پيامبر و دين او است

اين تفاوت ها البته صرفنظر از به هم خوردن معادله ی قدرت و تحميل ارزشهای جهانشمول امروز به مسلمانان، که عمدتآ بازداشتن مسلمانان از دخالت در امور ديگر ملتها و مذاهب است، بخشی به دليل اختلاف فرهنگ ملی مسلمانان اهل سنت در مناطق مختلف جهان، و در آميختن فرهنگ ملی آنان با ارزشهای اسلامی هم است. بدين معنا که، هر اندازه که پايه های تمدن ملتی قوی تر بوده و فرهنگ غير دينی او مسالمت جو تر، آن ملت بهمان اندازه هم از اسلام برداشتی انسانی تر داشته. طبق اين فرمول، طبيعی بود که برداشت ايران از اسلام از تمامی ديگر ملتها ملاطفت آميز تر و مدارا جو تر باشد. چون سابقه مدنيت ايران از تمامی آنها طولانی تر است. اين هم نه ادعا، که يک حقيقت پذيرفته شده ی تاريخی است

اگر فقط مصر را بکناری نهيم که تاريخی خاص و طولانی دارد و در مقاطعی هم تاريخ مشترک با ما، می بينيم که مدنيت و فرهنگ ايران از همه ی کشور های امروز مسلمان عميق تر و طولانی تر است. از آن هم مهم تر، آن خصلت احترام به سنن و آداب ديگر مردمان که در فرهنگ ايران پيش از اسلام وجود داشته، در پيشينه ی تاريخی قبل و بعد از اسلام هيچ ملت ديگری يافت نمی شود. فرهنگی انسانمدار و مداراگر که پيوسته حتی به مغلوبان خود نيز برای حفظ ارزشهای فرهنگی قومی دينی خويش ياری می رسانده

با چنين پيش زمينه ی فرهنگی اما می بينيم که برداشت ايران از اسلام به هيچ روی تناسبی با آن قاعده ندارد. که البته منظور از اسلام ايران در اينجا همين شيعه گری است. يعنی اين اسلام ايران، نه تنها نرم خوی تر از ملتهای عقب تر از خود نيست، سهل است که از اسلام ملتهای فاقد مدنيت، و حتی از اسلام قبايل وحشی و آدمخوار آفريقا هم به مراتب متحجر تر و وحشی تر است

جواب اين پارادوکس در اين امر نهفته است که اسلام ايران اصلآ اسلام نيست. يعنی اينکه اين آيين بطور جوهری چيزی متفاوت است. شيعه گری که ملا ها آن را اسلام می نامند، نه اسلام که در بسياری موارد اساسآ متضاد با آيين پيامبر و قران و سنت او است. اين مسلک چيزی التقاطی و بی ربط است که فقط پوسته ای از اسلام دارد. ورنه آن فرمول در مورد سنی های ما که مسلمان حقيقی مانده اند کاملآ صدق پيدا میکند

يعنی اسلام اهل سنت ما هم علی رغم تمامی نابرابری های اجتماعی که هماره از آن رنج برده، با اختلاط با فرهنگ ايرانی، اسلامی شده که خيلی از شيعه گری مترقی تر است. اگر مقايسه ی بی طرفانه ای بين اسلام اهل سنت خودمان با شيعيان داشته باشيم، متوجه خواهيم شد که اسلام سنی کرد و ترکمن و حتی بلوچ ما هميشه خيلی باز تر و انسانی تر از اسلام شيعی مردم تهران و اصفهان و شيراز و مشهد و ديگر شهر های بزرگ شيعه نشين بوده و هست. آنهم علی رغم پايين تر بودن امکانات، نابرابری در توزيع در آمد، آبادانی کمتر و حتی سطح تحصيلات و امکانات شهری پايين تر سنی ها نسبت به شيعيان

اگر اين تبليغ ملا های رافضی حقيقت داشت که گويا اسلام اهل سنت ارتجاعی تر از اسلام شيعه گری است، بايد امروز تمامی نواحی سنی نشين ايران اصلی ترين پايگاه طالبان می گرديد. اما می بينيم که در سراسر مناطق سنی نشين ما حتی دو رأس طالب هم پيدا نمی شود. بايد هم اينگونه باشد. چون برداشت طالبانی از اصل اسلام و طالبانيسم با فرهنگ ايران همخوانی ندارد. اما شيعه چون چيزی ابداعی و از ريشه با فرهنگ ايران بيگانه است، طالبانی خاص خود دارد. يعنی آخونديسمی دارد که صد پله از طالبان سنی ارتجاعی تر و ضد انسانی تر است. نگارنده باور دارم که چنانچه اگر ايران تا امروز همچنان سنی مانده بود، اسلام امروز ايران يکی از مترقی ترين ها بود

اما ما ديری است که ديگر مسلمان نيستيم. نکته هم در همين است. آنچه ما داريم يک بدعت ارتجاعی و ضد بشری است که حتی از اسلام مهاجم و زورگوی اوليه هم هزار پله خونريز تر و بی منطق تر است. بدعتی که نه تنها با هيچ فرهنگ و ملت و مذهبی سر دوستی و مدارا ندارد، که ديگران را چون حيوانات پستی می شمارد که چون استعداد مسلمان شدن ندارند، بايد از ميان برداشته شوند. منظورشان هم البته از مسلمانی، شيعه شدن است

درست است که ايران هرگز اسلام اصلی را نپذيرفت، و ايرانی از همان روز اول هم در اسلام بدعت آورد، ليکن آن بدعت بر خلاف شيعه گری برای تلطيف اسلام بود نه خشن تر ساختن آن. چنانکه تا قبل از شيعه شدن ايران، گر چه کشور ما هم پاره ای از دنيای اسلام بود، اما با توجه به همان فرهنگ مدارا جويانه ايرانی، ايران پيوسته پناهگاه تمامی دگر انديشان اسلامی بود، حتی دگر انديشان سرزمين های عربی. بهترين نمونه آن دگر انديشان پناهجو هم، نواده های حضرت علی بودند که از بيم جان به ايران پناه آوردند. اما طنز تلخ تاريخ اين است که اين پناه آوردگان عرب بعد ها، يعنی پس از شيعه شدن ايران، به مقام امامت و امامزادگی ارتقاء پيدا کردند، و پناه دهندگان آنها يعنی ايرانيان به سگ آستان بوس آنان تنزل درجه يافتند

هر چه بود، آن دين را صفويان اما از بين بردند. اسلام در ايران از روزی به راه وحشيگری و خونريزی افتاد که اين سلسله سبعانه بدعتی ديگر در بدعت اسلامی ما آورده و با قتل و کشتار آنرا گسترش داد. در مقام مقايسه ی آن اسلام با شيعه گری تحفه ی صفوی که امروزه در ايران حاکم است، همين بس که توجهی به داستان مرگ حکيم ابولقاسم فردوسی داشته باشيم. گر چه فردوسی از طرف بزرگترين مجتهد عصر خود، آتش پرست و کافر خوانده شده بود، اجازه ی دفن جسد او هم در گورستان مسلمانان داده نشد، اما دستکم پس از مرگ وی و دفن جسدش در باغ خود، ديگر هيچ مجتهد سنی دستور نداد که گور او را هم لعنت آباد خوانند و چون لشگر حزب الله ملايان امروز حتی به سنگ و کلوخ گور او نيز حمله کنند

عملی ضد انسانی و شرم آور که حتی شيعيان و اهل سنت عراق هزار بار به ظاهر عقبمانده تر از ما نيز با جسد صدام حسين و فرزندانش نکردند، و آن هر سه جسد را در موطن اصلی آنان، يعنی شهر تکريت با احترام به خاک سپردند. هيچ کس هم سنگ قبر آنان را با ديلم و چکش خرد نکرد. نگارنده يکبار ديگر نيز بر اين نکته پای می فشارم که کسانی که ملای ايرانی را به عرب می چسبانند، کاملآ در اشتباه هستند. منظور نويسنده اينجا بحث کيفی نيست که مثلآ کدام بهتر و کدام پست تر هستند. مراد صرفآ اشاره به کجراهی است که امروزه خيلی از هم ميهنان ما در آن افتاده و شيخ و ملای ايرانی را با عرب يکی می دانند. اين يک خطای ديد است که محصول نفرت از ملا ها است، که گاهآ به غلط چهره ی نفرت از عرب بخود می گيرد. در حاليکه اين آخونديسم اگر با فرهنگ بومی خود، يعنی با فرهنگ ايران سر سازگاری ندارد، بيشتر از آن، با فرهنگ و دين عرب است که هيچ سنخيتی ندارد. سهل است که، با فرهنگ و دين عرب اصلآ از بن و ريشه به شدت دشمن هم هست

باری، باز می گرديم به بحث اصلی که آورديم عده ای ملا ها را نماينده اصلی اسلام ندانسته، بعضی از انديشمندان قديمی ايران را مسلمان واقعی و مروج و پاسدار دين اسلام می پندارند. اشتباه بزرگ اين بزرگواران در اين است که هنوز هم متوجه نشده اند که اسلام و مخصوصآ شيعه اصيل همين است که در ايران بر سرير قدرت است. نه آن اسلام ذهنی و نيست در جهان" که چند فکل کراواتی آنرا بزک کرده و تبليغ می کنند. يا آن اسلامی که سعدی و حافظ و مولانا از آن سخن گفته اند و عده ای به غلط آنرا اسلام حقيقی می پندارند

صرف نظر از اينکه اصلآ بسياری از آن اديبان و متفکران قبل از ظهور شيعه در ايران می زيسته اند، بايد دقت کرد که هيچيک از آن شخصيت ها اصولآ مسلمان نبودند، چه رسد به اينکه به شيعه ای مؤمن بوده باشند که بعد ها آمد و از ارتجاع و جنايت، اصل اسلام را هم روسفيد کرد. آنان که ادبای بزرگ ايران را نمايندگان اصلی اسلام می پندارند، به تاريخ و جغرافيای آثار آن گذشتگان و محدوديتهای دوران حيات آنها هيچ توجه ندارند. اسلام سعدی و حافظ و مولانا ... اسلام حقيقی نبوده و نيست. آن اسلام يک دروغ تاريخی است. آن اهالی انديشه اصلآ اين دين را قبول نداشتند، چه رسد که مفتون و شيدای آن بوده باشند. اگر هم بعضی از ايشان به لاف و گزافه زنی در مورد اسلام پرداخته اند، صرفآ از روی ترس از شريعتمداران و حاکمان گمراه بوده نه از سر اعتقاد

آنها از ترس مردم جاهل و از بيم جان، قادر نبودند که اصل اسلام را بيان کنند. پس بطور اجبار آن را بزک کرده و صورت انسانی به قوانين جزمی و خونين آن داده اند. کافی است که نيم نگاهی به اوضاع زمان خودمان و سرنوشت خونبار مخالفان دکانداران شريعت اندازيم، تا دستگيرمان شود که متفکران فلکزده ما در زمانه تاريک خود با چه محدوديتها و جلاد های نادانی طرف بوده اند. مثلآ حافظ ی که در دوران او امير مبارز الدين حتی بر سر سفره ی نماز هم با اشارات دست و پا و ابرو و لب دستور قتل می داده، در آن دوران ظلمانی اصلآ حتی قادر نبوده که از اسلام نيم انتقادی صريح هم بعمل آورد، چه رسد به اينکه اصل آنرا رد کند. گرچه اين کار را خيلی ظريف و رندانه انجام داده. اين البته فقط به عصر حافظ مربوط نمی شود. دوره ی ديگر انديشمندان ما هم دستکمی از اوضاع زمان وی نداشته

وقتی پس از گذشت چند قرن ما هنوز هم از بيم جان قادر به نقد حتی يک ملای بيسواد و بی هويت هم نباشيم، طبيعی است که در آن دوران هزاران بار تاريک تر از امروز ما، متفکر فلکزده ايرانی قادر به نفی اسلام نبوده باشد. وحال آنکه بسياری از آنها با شجاعت حتی اصول غير منطقی و خرد ستيزانه اين دين را هم به ظرافت به زير سئوال برده اند. کاری که حتی امروز هم روشنفکر پاريس ونيويورک نشين ما از ترس منافع زهره ی آنرا ندارد

اينکه می بينيم بيشترين آثار ادبی و کلاسيک متفکران ما تا اين اندازه سخت و تو در تو است، امری خود گزيده نيست. اين شيوه به انديشمند ايرانی تحميل شده. اين آثار هيچکس نفهم و پيچيده، محصول اوضاع جهل زده و سياه آن دورانی است که انديشه ورزان ايران نمی توانستند که عقايد خود را باز و بی پرده بنويسند. از اينروی است که مجبور شده اند حتی نرم ترين انتقاد خود از اسلام را هم در هزار لفافه پيچيده و عرضه کنند. سعدی آگاه و جهانديده، حافظ رند و شرابخواره، جامی خوش مشرب عاشق پيشه، سهره وردی مفتون آيين مهر و نظامی گنجوی ستايشگر عشق جسمانی و مادی ... و بويژه عمر خيام البته که بعيد است اسلام را نشناخته باشند

بی شک آنها حتی خيلی بهتر از من و شمای امروزی با چهره ی عبوس و خشن و بی رحم اسلام آشنا بودند. آن بيچاره ها اما چاره ای جز دروغگويی نداشتند. آنان از اسلام چهره ای انسانی و لطيف و رحمانی ترسيم کرده اند، با اين قصد که تا شايد بتوانند اين آيين خون و غارت و تجاوز را کمی نرم تر کرده، از اين رهگذر هم خود راحت تر زندگی کنند و هم خدمتی به مردم هم عصر خويش کرده باشند

در باره اين ادعا می توان هزاران دليل آورد. در حاليکه در تمامی قرآن حتی يکبار هم از عشق سخن به ميان نيامده، فقط ترس از خداوند صد ها بار گوشزد شده، حافظ می گويد از صدای سخن عشق نديدم خوشتر، عبدالرحمان جامی و نظامی گنجوی عشق را زيبا ترين هديه الله می آورند، سعدی بجای ترويج خوف از خدا، به لطافت عشق به پروردگار را تبليغ می کند و بد تر از همه از الف تا يای آثار انبوه مولانا ستايشگر عشق و شور و مستی است. بنابر اين معلوم است که همه ی اين شخصيت ها از ترس الله ستايان به زير چتر دروغ پناه آورده اند. از آنهم معلوم تر اين که آنها ابدآ اعتقادی به اصل اسلام نداشتند

چيزی که سالک اهل طريقت از آن بنام عشق حقيقی ياد می کند، دروغ است. همچنان که اساسآ خود طريقت يک دروغ محض است. ايرانی قبل از اسلام که حتی مراسم ختم پدر و مادر خود را هم با شادخواری و جشن برگزار می کرده، اصولآ نمی توانسته که بی آوای خوش چنگ و چغانه و باده و يار زندگی کند. به همين دليل نياز هم هست که اين دروغها را به دامان اسلام چسبانده

در اسلام نه تنبک و دف و نی وجود دار، نه عشق، نه رقص و سماع، نه هنر و نه اساسآ خوشی و مسرت. اينها همه از ابداعات ايرانيان است. اسلام ديروز همان اسلام سنت بود که مولانا ها و سعدی ها و خيام ها بدان کافربودند. اسلام حقيقی شيعی هم همين است که ملا ها آنرا نمايندگی می کنند. هر کهِ هم که غير از اين انديشد و گويد که فقيهان و بزرگان حوزه می گويند، صد البته که بدين مذهب کافر است ...


یکشنبه، نوزدهمين روز از فروردین هشتاد و شش خورشيدی، برابر با هشتمين روز از آوريل دوهزار و هفت ميلاد
ی

|

Friday, April 13, 2007

 

.... نگداریم هویت ما را

نگذاریم هویت ما را به آب ببندند و فرهنگ ما را بسوزانند

دکتر احمد پناهنده


|

Monday, April 09, 2007

 

نه به رفراندوم! نه به

نه به رفراندوم! نه به عفو عمومی نه به مذاکره نه به تمامی این جماعت حاضر در این زمان

سايه سعيدی سيرجانی


|

Thursday, April 05, 2007

 

سخنی با خانم مریم رجوی

سخنی با خانم مریم رجوی

دکتر احمد پناهنده


|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker