حزب ميهن
امير سپهر
ملتی نگونبخت در ميان چند طايفه رويا پرداز يا دغلباز
پيش گاوی سجده کردی از خری گشت عقلت صيد سحر سامری
چند شب پيش ميهمان عزيزی داشتم، از دوستان قديم جبهه ملی. گرچه در زمينه سياسی با اين دوست قديمی آبمان در يک جوی نمی رود و او همچنان به آخور بی اسب دلخوش و در رويای جمهوری تمام عيار بی اسباب و نشان در هپروت حيران، اما بلحاظ شخصی فردی محترم، هر دو هم احترام همديگر را داريم. اين دوست ميهمانی از آمريکا داشت که وی را هم برای آشنا کردن با خود آورده بود. آن فرد محترم ساکن در بزرگترين بهشت امپرياليسم سخت هوادار کمونيسم و جهانوطنی بود (از آن بی وطن ها!)، دوستم در معرفی اين هموطن بی وطن می گفت که وی از انقلابيون دوآتشه بوده. در روز های انقلاب در به اصطلاح تسخير پادگانها و مراکز نظامی (خالی از نظامی!) نقش بسزايی داشته، سپس در ماههای اوليه انقلاب مدتی پستی در وزارت فرهنگ و هنر و بعد هم مانند تمامی همگنان خود از ترس جان الفرار! خود آن شخص هم خيلی به اعمال گذشته خود می نازيد و از آن انقلاب منحوس و ايران کش هم با عنوان انقلاب پرشکوه ياد می کرد
باری، هر چه سعی کردم که با آن نا آشنا بحث نکنم عاقبت نشد! وی به محض ورود به خانه خرابه من و ديدن پرچم ايران بر ديوار منقلب شد و از همان ابتدا شروع کرد به متلک پرانی. وی عقيده داشت که روشنفکران ايران! آن انقلاب را به ثمر رساندند و ديگر به هيچ وجه اجازه نخواهند داد که يک نظام بقول خودشان موروثی (و به عقيده من با توجه به پيشينه مبارزات مردمی و فرهنگ و تاريخ ايران يک نظام پادشاهی پارلمانی) مجددآ مستقر گردد (دانسته يا نادانسته يعنی جمهوری اسلامی بايد بماند!). وقتی گفتم که دوست محترم آخر مگر اين از نتايج آن انقلاب نسنجيده شما نيست که ملت ايران به فنای کامل رسيده و در عوض احمدی نژاد ها به رياست و علی خامنه ای ها به خدايی رسيدند!؟ هر چه با صميميت می گفتم که ای عزيز، لااقل بپذيريد که در افتادن به دنبال ملا ها اشتباه کرديد. شما که خود را روشنفکر می دانيد آخر با کدام تحليل و منطق سياسی خمينی را به شاه ترجيح داديد؟ اگر حتی يک مثقال شعور سياسی می داشتيد بايد به سابقه مبارزاتی توجه می داشتيد و به امکانات موجود و تبديل آن امکانات به ممکنات، به خرجشان نمی رفت. سعی می کردم که بگويم ای هم وطن گرامی، اولآ که ايران روشنفکر ندارد و دومآ هر آنکس که به چيزی کمتر از صد در صد راضی نگردد به يک در صد هم نخواهد رسيد. عرض می کردم آقای محترم! چرا هنوز هم نفهميده ايد که خمينی درست از همين مطلق گرايی شما نهايت استفاده را کرد و با آن وعده های صد در صدی خرتان کرد
ايشان اما همچنان حرف خودشان را می زدند، آنهم بدون اينکه لااقل زحمت گوش کردن به يکدهم حرفهای دلسوزانه مرا هم بخود بدهند و در پاسخ آن چيزی گويند. آن نازک خيال اصلآ توجه نداشت که ما خانه خراب همين افکار صد در صدی هستيم و چنانچه واقعگرايی پيشه نکنيم ديگر اصلآ ايرانی بجای نخواهد ماند. ايشان نمی فهميدند که حقيقت ايران همين احمدی نژاد و الله کرم و خامنه ای است نه افکار و رويای هايی که آنجناب در سر خود دارند. گفتم دوست گرامی ايران کنونی بودور کی وار! باقی همه دلخوشکنک و رويا پردازی است. اما مگر حرف منطقی به خورد اينها می رود، حدافل پنجاه سال است که اين افراد با همين افکار واهی و ايده آل های ذهنی مشغول تخريب اين کشور هستند، بدون اينکه به حقيقت مردم و کشور کوچکترين توجهی داشته باشند
آن فلکزده ايران را مغز قفل شده خود و مغز عليل خود را عين ايران تصور می کرد.عاقبت هم با سلطنت طلب خطاب کردن و متهم کردن من به مرتجع بودن، به چيزی کمتر از يک نظام سوسياليسم جهانی رضايت ندادند که ندادند! با تمامی اينها چون نمی خواستم آن تازه آشنا با تکدر خاطر منزلم را ترک گويد، هنگام خدا حافظی گفتم که مرا ببخشيد، گرچه عقايدی متفاوت از شما دارم اما برای عقايد شما نيز احترام قائلم. اما آن نامهربان حتی در آخرين لحظه نيز جمله ای را بر زبان آورد که به خيال خود نيشی بر من زده و مرا بيشتر آزرده باشد، غافل از آنکه آنچه وی گفت نه تنها آزارم نداد بلکه حس ترحمم را نسبت به خودش نيز برانگيخت، بدين خاطر که مرا به فکر و تأثر واداشت که اساسآ بعضی از اين مردم بيچاره ما که مثلآ خود را آگاه هم می دانند آخر تا چه اندازه از مرحله پرت هستند
وی گفت : ای بابا، شما خيال می کنيد همين که رضا پهلويتان را با يک نظام کاپيتاليستی بر سر کار آورديد و زنها را بی حجاب کرديد و چهار سينما و عرق فروشی و مک دونالد باز شد ديگر به مدينه فاضله رسيديد! ( آن طفلک اصلآ متوجه نبود که خود وی به خاطر همين چيز ها برای پناهنده شدن به امريکا، آنطور که خود می گفت، شش سال بدبختی و دربدری را تحمل کرده). وقتی به وی گفتم که من حتی به کمتر از اين هم در اين مرحله قانعم، تصور کرد وی را مسخره می کنم و خنديد و رفت. پس از آنکه آنها رفتند مطابق هر شب اخبار را مرور کردم، احمدی نژاد احمق تمام عيار و تروريست، به اصطلاح وزارايش که يکی از ديگزی دزد تر و جانی ترند، وضعيت بی آبرو و شرم آور مجلس روضه خوان ها، پرونده اتمی، مسخره شدن ملت ايران در تمامی دنيا، اپوزيسيون هپروتی خارج با آن بحث های مهوع، چاقوکشی های شاهی مصدقی، خودسوزی زنان ايران، فرار سرمايه های انسانی و اقتصادی، فقر و فحشا و گرسنگی، اعتياد و بی سر پناهی مردم، سفره های خالی از نان گارگران و هزاران درد بی درمان ديگر که گلوی هر ايرانی را می فشارد و... در دل گفتم آيا اينها اصلآ متوجه نيستند که امروزه در جهان کشوری عقبمانده تر از ما وجود ندارد
نمی بينند کشور پرروشنفکر ما؟! در دست چه کسانی است؟ آيا نمی بينند که ديگر هيچ شرف و آبرويی برای ايرانی باقی نمانده، نمی دانند که با همين افکار انتزاعی و آرزو های دست نايافتنی بيست و هفت سال است که اين نظام را سرپا نگاه داشته اند! راستی اين است که نه تنها رژيم ايران هيچ سنخيتی با مردم ما ندارد و کاری جز دزديدن اموال و شکنجه آنها ندارد که اپوزيسيون هم هيچ دغدغه مردم را ندارد. اين دو قوم نه بلحاظ ظاهری شبيه مردمند و نه اصولآ خواستهايش شباهتی به مطالبات مردم دارد. اپوزيسيون رژيم شاه پس از انقلاب چند شقه شد، صرفنظر از معدودی انسانهای آزاده که اين روز ها از ترس ترور شخصيت و از بيم آبرو سر در لاک خود فرو برده اند، به انسانيّت سوگند که هيچيک از اين شقه ها تفاوتی چندانی با آن ديگران ندارد. در اين ميان مردم نگونبخت ما هستند که امروز در ميان چند قوم الظالمين گير افتاده اند که هر طرف قصد دارد فقط با سوء استفاده از آنها به اهداف گروهی خود دست يابد. اگر دعوای پايوران رژيم دد منش جمهوری اسلامی بر سر چگونگی تقسيم اموال به يغما برده ملت اسير ايران است، هريک از عناصر اپوزيسيون نيز حاظر است برای غنائمی که ممکن است در آينده به چنگ آرد شکم آن ديگری را بدرد. آنچه که اپوزيسيون داخليش می نامند که اکثرآ شريک و رفيق همين دزد ها و جانی های حکومتی هستند، آنچه هم که اپوزيسيون خارجی نام گرفته، رانده شدگان از حکومت و افراد آن اکثرآ دلال های ورشکسته سياسی هستند. اينها هم که غم آب و نان ندارند، دخترشان که مجبور به تن فروشی نيست. پس نه دغدغه زندگی روزمره و آزادی را دارند و نه غصه آينده خود و فرزدانشان را.هيچ عجله ای هم ندارند
برای همين هم هست که به چيزی کمتر از يک بهشت خيال انگيز و دلفريب رضايت نمی دهند. اين آقای محترم ميهمان من هم خود در بزرگترين کشور سرمايه داری جهان زندگی می کند و از نعمات سرمايه داری برخوردار، از آمريکا برای ملت هستی باخته ايران نسخه سوسياليستی تجويز می فرمايد. وی در تمام مدتی که با هم حرف می زديم از جامعه بی طبقه و آزادی مطلق دم می زدند، گرچه کمونيست بودن و حتی از آزادی گفتن يا نادانی کامل است و يا حقه بازی که اين هريک ناقض ديگری است، با اين وجود به ايشان عرض کردم جامعه بی طبقه و حتی آزادی نسبی هم پيشکش شما! که اگر صاحب اين قلم روزی مشاهده کنم ديگر کسی از زور گرسنگی مجبور به تن فروشی نيست، کسی ديگر کليه خود را نمی فروشد، ديگر در کمپ های پناهندگی زشت ترين توهين ها به غرور و شخصيٌت جوانان ايران نمی شود، ديگر هيچ دختر ايرانی در بازار برده فروشان به حراج گذارده نمی شود و خلاصه در داخل مردم کشورم با هر لباسی که می خواهند با هرکسی به هر کجا که می خواهند بدون مزاحمت و کيفر بروند، آنروز به نيمه بزرگ اهداف مبارزاتيم دست يافته ام. آن آقای محترم گناهی ندارد، وی به نسل گذشته تعلق دارد که حتی خردمند ترينشان نيز درک درستی از مقوله فرهنگ و رابطه آن با سياست و رشد اجتماعی نداشتند و هنوز هم ندارند. خطای بزرگ اسلاف و الگو های فکری ايشان يعنی عمده سياسيون ما اين بود که آزادی را فقط در چهارچوب کار سياسی آنهم در نوع چريکبازی و انقلابيگری آن می دانستند. بی آنکه اين واقعييت را درک کنند که حتی دو در صد از مردم ما نيز رغبتی بدان کار ها نداشتند
آنان ندانستند که آزادی های فردی و اجتماعی حتی سخت تر از آزادی های سياسی به دست می آيد، به ويژه در جوامع سنتی و مذهب زده. هيچ نفهميدند که اين نوع آزادی ها است که زمينه دستيابی به آزادی های سياسی را هم فراهم می سازد. درست بدليل همين نادانی هم بود هر آنچه که ما تا پيش از انقلاب داشتيم را مفت و مسلم از دست داديم. بدبختی اين بود که چون ما برای تحصيل آن آزادی ها مبارزه نکرده و بهايی نپرداخته بوديم، ارزش آن را هم درک نمی کرديم. در کشور نفرين شده ما نابخردانی به رضا شاه اهانت می کنند و وی را قلدر می خوانند که مثلآ خود را روشنفکر و نخبه هم می دانند! اين جاهلان به فردی اهانت می کنند که با تهور و نترسيدن از ننگ و تکفير و تهمت بی غيرتی هشتاد سال قبل به ملتی هزار بار از امروز عقبمانده تر و مذهبی تر و سنتی تر، مردمی کاملآ اسير دست ملا ها با زور آزادی های فردی و اجتماعی را اعطاء کرد که ساير ملت ها با چند صد سال مبارزه و دادن قربانی به دست آوردند. در اشاره به عظمت کار سترگ و بيباکانه آن مرد همين بس که در نظر داشته باشيم زنان ما فقط برای چند سانتي متر بالا بردن روسری و نشان دادن طره ای از موی خود بيست و هفت سال است که بی امان مبارزه می کنند و هنوز هم توفيقی در اين راه به دست نياورده اند. تازه، خود همين مقاومت نيز ناشی از بيداری زنان ايران است که آنرا هم مرهون همان عمل جسورانه رضا شاه هستند
چنانچه او و فرزندش محمد رضا شاه مزه آزادی های اجتماعی و حق رأی، ولو به صورت تصنعی را به مردم و بويژه به زنان ما نچشانده بودند، مطمئن باشيد که مقاومت شجاعانه امروز زنان ما به اين شدت نبود که رژيم ملا ها را در برخورد با خود خسته و درمانده سازند. سفيهانی که خمينی را بر شاه ترجيح دادند اصلآ درک نکردند که ما فقط در طول آن پانزده سال اخير از کجا به کجا رسيده ايم. برای جهشی که ما حد فاصل سال چهل و دو تا پنجاه و هفت در تمامی زمينه ها داشتيم در حال حاظر حداقل به دو قرن کار مستمر نيازمنديم. اما چون هيچيک از کسانی که بدنبال خمينی افتادند شراکتی در آن کوشش ها برای پيشرفت ايران نداشتند و نمی دانستند که کشورداری و اقتصاد يعنی چه، از سر جهالت وعده های غير قابل تحقق خمينی را باور کرده و گوساله سامری را خدای پنداشتند. مردم بيچاره هم گول همين ها را خورده و بدنبال ملا ها افتادند و خود را بدين فلاکت و تيره روزی گرفتار ساختند. چه خوب گفته است حضرت مولانا
صد هزاران معجزه دیدی ز من --- صد خیالت می فزود و شک و ظن
بانگ زد گوساله ای از جادويی --- سجده کردی که خدای من تويی
پیش گاوی سجده کردی از خری --- گشت عقلت صید سحر سامری
دردمندی کش ز بام افتاد طشت --- زو نهان کردیم حق پنهان نگشت
وانک او جاهل بد از دردش بعید --- چند بنمودند و او آن را ندید
آینهی دل صاف باید تا دراو --- وا شناسی صورت زشت از نکو
پنجشنبه 19 آبان 1384 /2005.11.10