حزب ميهن
امير سپهر
فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت
بخش دوم
فرهنگ اسطوره سازی
گفتيم که چون ما در طول تاريخ سياسی خود هرگز از آزادی برخوردار نبوده ايم، سرنوشت سياسيمان هميشه به اراده و زور زورمندان رقم خورده. حال اين سرنوشت هر چه هم که زشت و زيبا بوده باشد. همه ی افتخارات و ننگ های تاريخی ما ناشی از عملکرد زورمندانمان است. زورمندانی که البته محصول دست خودمان بوده و هستند. اين قهرمان سازی از ويژگی فرهنگی ما محسوب می گردد و اسطوره پروری در نزد ما سنتی ازلی و ابدی است. مردم ما همانگونه که امروز در فراهم آوردن اينهمه اسباب سر افکندگی و نکبت و بدنامی برای ميهنشان نقش مستقيمی ندارند، در خلق افتخارات آن بخش از تاريخشان هم که سخت غرور انگيز و پر عزت است نيز نقش مستقيم و پر رنگی نداشته اند
کوروش و داريوش و مازيار و بابک را ما ساخته ايم، همانطور که افشين و سلطان حسين صفوی و ناصرالدين شاه قاجار و خمينی و خامنه ای هم پرورده دامان خودمان هستند. سنت ناسالم قهرمان جويی ما را به گونه ای پرورش داده که نه از توان ملی خود آگاهی داريم و نه اصولآ قدرت سياسی (حق حاکميّت ملی) را از آن خود می دانيم. از اينرو در حاليکه باور داريم مانع اصلی ما برای دستيابی به آزادی وجود يک زورمند در رأس قدرت سياسی کشورمان است، برای خلاصی از دست وی به دنبال يک زورمند دگر هستيم. بی توجه بدين واقعييّت که اصولآ همه ی مشکلاتمان ناشی از همين اميدمان به زورمندان است. اين است که همچنان سوار اله کلنگی هستيم که در هر دو طرف آن يک زورمند ايستاده. ما هنوز هم مکانيزم استبداد را نشناخته ايم. نمی دانيم برای رسيدن به آزادی چنانچه رستمی پيدا کنيم، وی به محض دفع ضحاک و دستيابی به قدرت، خود به ضحاک ديگری تبديل خواهد شد
پس ما با نفس زورمداری مشکلی نداريم که هيچ، يتيم وار هم خود را نيازمند به قيمی زورمند می دانيم. از آنجا که فرهنگ اساطيری ما پر از قهرمانان مردم دوست و عدالتخواه است، بسياری از اين فرهنگ برداشتی غلط دارند. اين تلقی باطل موجب شده که عنصر کم آگاه ايرانی زورمند را دوست داشته و برايش نوعی ويژگی همراه با احترام قايل باشد، و در مقابل زورمند هم روحيه تسليم و اطاعت داشته باشد. اين ملت در حاليکه خود بت ها را می سازد و می پرورد، آنان را موجوداتی برتر از خود به حساب آورده و در مقابلشان به سجده می افتد. به زبانی ديگر، ايرانی توجه ندارد که زور هر قلدری فقط از راه انباشت قدرت ميليونها همتا و هم ميهن او به وجود می آيد، نه اينکه آن بت زورمند موجودی خارق العاده باشد. ما گوهر خويش را در کف فردی گذارده، سپس آن حق مسلم خويش را از وی تکدی می کنيم. آن فرد اگر حتی بخشی از مال خودمان را به ما بازگرداند به مقام الوهيت می رسد، و چنانچه آنرا برای خود نگهدارد از ما لقب خاين دريافت می دارد
در ميهن ما معلولی هايی بنام زور و خيانت نيستند که مشکل آفرين هستند، علت همه ی ناکامی های ما اين فرهنگ اسطوره پرور است که مرتبآ زور و خيانت را باز توليد می کند. در ايران زور به جای تقسيم کلآ به يک فرد سپرده می شود. آنهم فردی که در برابر هيچ مقام و نهادی بالا تر از خود پاسخگوی چگونه اعمال کردن آن نيست، اين هم ناشی از همان سنت و يا تربيت غلط تاريخی ما است. مراد نگارنده از آوردن اين مقدمه رسيدن بدين نتيجه گيری است که زوری که امروز بسياری آن را ضد آزادی می دانند و آنرا مردود و مترود تبليغ می کنند، اتفاقآ تنها وسيله دستيابی ما به آزادی است. آنچه محل بحث است نحوه ی استفاده از زور (اراده ملی) است نه نفی اصل آن. نقد زور از اين زاويه نه تنها خطا، که اساسآ کمکی نا دانسته به ادامه اين نظام زورمدار است
در اين قسمت مايلم به نکته ای اشاره کنم که گر چه شايد بيرون از يک تحليل استدلالی باشد، ليکن برای جلوگيری از امکان برداشتی متضاد از اين تحليل اشاره به آن ضروری است. اين توضيح بی ارتباط با روحيه احساساتی و وجدان تاريخی ما در همين قلمرو سياست هم نيست. نگارنده با توجه به فرهنگ ايرانی که حتی در شکل فلکلوريک و قهوه خانه ای و زور خانه ای هم قهرمان ستا است، اصل روحيه قهرمان جويی و قهرمان پروری را مانند ديگران نه تنها بد نمی دانم، بلکه از آن جانبداری نيز می کنم. آنچه هم که تا اينجا آورده ام به منظور يک سره رد کردن اين سنت و يا عادت ملی نيست. قهرمان می تواند الگو و مربی و سرمشق برای جوانان ما باشد و بدانان انگيزه برای مبارزه دهد. به جز اين، در اين فضای آری از معنويتی که جمهوری اسلامی به وجود آورده، وجود چهره های ملی می تواند برای ترميم باور مردم به نيکی ها هم بسيار سودمند باشد. از طرفی ديگر اين چهره ها با توجه به وجاهتی که در ميان مردم بدست می آورند، به وقت ضرورت می توانند ملت ما را به حرکت آورند
امری که نگارنده سخت با آن مخالفم جدا کردن اين قهرمانان از صف مردم و فرستادن آنان در هر شکلی به درون حکومت است، حتی به درون يک دولت صد در صد ملی در آينده. صاحب اين قلم معتقدم به يک قهرمان ملی ابدآ نبايد پستی سياسی سپرده شود، چه که همان اعتبار و اعتماد مردمی باعث خواهد شد که مردم اختيارات ويژه ای را برايش قايل شوند و او را آنچنان که بايد و شايد تحت کنترل نداشته باشند. استفاده قهرمان از وجاهت و محبوبيت ملی خود باعث خواهد شد که وی در اندک زمانی پايه های قدرت خود را استحکام بخشد و تا مردم به خود آيند از قهرمانی ملی به ديکتاتوری ضد ملی و خون آشام مبدل گردد، که اين فساد نه از طبيعت قهرمان که از ويژگيهای طبيعی قدرت بی حساب است. بنا بر اين قهرمان ملی مادام قهرمان است که که در کنار مردم کوچه و بازار است. چنين هستند متفکران جامعه، به ويژه اهل قلم که به مجرد پذيرش پستی اجرايی از مقام وجدان بيدار جامعه و رکن چهارم دموکراسی به توجيگران کثافتکاری های دولتها مبدل می گردند. دولتمرد بايد نوکر مردم باشد، نه قهرمان آنان
باری، پس مشکل از زور نيست. زور فی نفسه نه تنها زشت و مترود نيست ، بلکه اصلآ اولين شرط دستيابی به هر هدفی هم هست. اگر ملتی زور بکار نبرد، که اصلآ قادر نخواهد بود سانتی متری به طرف رهايی از بند بردارد. ما نه تنها نبايد اصل اعمال قدرت را تحت لوای کلی حرکات خشونت آميز محکوم کنيم، بلکه با تشويق و ترغيب مردم به استفاده از زور در شکل جمعی و ملی آن آنانرا از اين رخوت کنونی در آورده به تکان و جنبش واداريم. بايد مرتبآ تکرار کرد که شما صاحبان اصلی قدرت هستيد نه آن کسانی که امروزهستی شما را به يغما می برند و بر سرير قدرت هستند و بر سرتان هم فرياد می کشند. بايد به مردم گفت مادام که شما نتوانيد با نشان دادن عزم و قدرت خود اين زور را از غاصبان باز ستانيد و به منتخبين موقت خود سپاريد، وضع خفتبار کنونی ادامه خواهد يافت و اوضاع روز بروز هم وخيم تر خواهد شد
موج بی غيرت سازی
ما نه تنها مشوق مردم برای نشان دادن شجاعت نيستم، که حتی با تکرار طوطی وار پرهيز از خشونت اراده آنانرا در برابر رژيم با هر نوشته و سخن و تحليل خود سست تر هم می سازيم. همانگونه که اشاره کردم چون حرکات جمعی ما نه از سر تعقل که تابع باد است، بحث محکوم کردن اعمال قدرت از سوی مردم هم اين روز ها جوی بسيار مخرب و ناخوشايندی را به وجود آورده. جدای از موج باستانگرايی و برائت از اعراب که فعلآ ارتباطی به موضوع اين نوشته ندارد، چند سالی هست که اين موج ضد زور هم براه افتاده که به باور نگارنده پيامد های دراز مدت آن حتی به مراتب از نتايج خانمان برباد ده ملا پرستی سال پنجاه و هفت هم بيشتر است. چنانچه بخواهم نامی به اين موج جديد بدهم، در حال حاظر که هيچ نامی جز (موج بی غيرت سازی) به ذهنم نمی رسد
مردم ما در سالهای گذشته آن اندازه از سوی عده ای در باره معايب زور بمباران تبليغاتی شده و در مورد محسنات (آرامش فعال!) مقاله خوانده و سخنرانی شنيده و سمينار های ضد زور ديده اند که احساس می شود که کم کمک در حال رسيدن به اين باور باطل هستند که گويا بکار گيری هر قدرتی برای پيش برد اهدافشان وحشيگری به حساب می آيد، و بی تفاوتی و حتی لااباليگری از نشاندادن هر گونه نيرويی مثبت و سازنده خيلی متمدنانه تر است. اصل نا بجای ديگری که ارتباط تگاتنگی هم به همين امر پيدا کرده و آن نيز در اثر تکرار در حال جا افتادن در ميان مردم ما است، اين است که هيچ زورمداری قادر به باز گرداندن چرخ جامعه به عقب نيست
آنچه به نقش زور در تحرکات مردمی مربوط می شود، همين گويندگان مرتب تبليغ می کنند که زور در اين عرصه هيچ کمکی به رسيدن به هدف نمی کند، و در جبهه مخالف مردم هم هيچ نقشی را به زور نمی دهند و به کار گيری آنرا در پس و پيش بردن سرنوشت مردم بی اثر می خوانند. به ديگر سخن، اينگونه تبليغ می کنند که گويا جاده تمدن، آزادی، رشد مذهبی (اگر رشدی را بتوان برای مذهب قائل بود!)، دموکراسی و خلاصه امر رشد جاده يکطرفه ای باشد که بازگشتی در آن وجود نداشته باشد. يعنی چنانچه هر آيينه ملتی قادر شد تا چند قدمی را در جاده رشد بردارد، ديگر هيچ زورمداری قادر به بازگرداندنش به عقب نخواهد بود
مثال زنده ای را هم که می توان در اين مورد آورد اظهار نظر آنها ها در باره همين بساط شرم آوری است که آقای خامنه ای اينبار بدون هيچ لاپوشانی و خيلی روشن گسترده و همه چيز را با استفاده از قدرتی که دارد دگرگون ساخته، يعنی گماشتن پاسدار ها در مجلس روضه خوان ها با عنوان نمايندگان ملت و بر کشيدن آقای احمدی نژاد بعنوان رئيس جمهور. نمايندگانی که حتی پنج درصد از ساکنان حوزه های انتخاباتی آنها هم اصلآ در عمر خود نام آنها را نشنيده اند و رئيس جمهوری که تا زمان انتصابش آنچنان ناشناخته بود که مردم اصلآ نمی دانستند که اين آقا يک ايرانی است يا اهل يمن
حاصل مثال اينکه وقتی اين بساط علم شد، در بيرون و درون بسياری گفتند که اين انتصابات زورکی هيچ تأثيری در روند رشد جامعه ايران نخواهد داشت. حتی همه شنيديم که متاسفانه بعضی از حقوقدان های ما و باز در ميان آنها حتی آن حقوقدان نوبل دار بی بو و خاصيّت ما نيز چنين فرمودند که اين مختصر مثلآ آزادی را ديگر به هيج وجه نمی توان از مردم باز پس گرفت. حال اما پس از گذشت فقط شش ـ هفت ماه، مردم ما به روشنی می بينند که چگونه می توان با زور هم همه چيز را پس گرفت، و هم اينکه به چه خوبی می توان همه چيز را به عقب بازگرداند. صرف نظر از اينکه آن آزادی ادعايی يک چيز صوری و برای فريب جهانيان بود، حال همه مشاهده می کنند که حاصل آن انتصابات زوری نه تنها همان آزادی های فريبکارانه را هم در داخل از ميان برد، بلکه چنان تغييرات بنيادينی را هم در صحنه بيرونی موجب شد که ايران را در آستانه يک جنگ تمام عيار با همه ی دنيا قرار داده است
کسانی که اين چنين سخنانی را بر زبان می رانند يا اصلآ نبايد از کارکرد دوگانه پديده ها آگاه باشند، يا اينکه می دانند اما عمدآ دروغ می گويند. مناديان و مروجين اصلی چنين تئوری هايی البته دو گروه هستند، که البته هر دو طايفه هم دانسته دروغ می بافند. اولين طايفه عوامل رژيم هستند. کسانی که خود به وحشيانه ترين و غير متمدنانه ترين شيوه ها برای حفظ رژيم دست می آلايند اما هر حرکت مقابله جويانه مردم را خروج از جاده تمدن تبليغ می کنند، عناصر لمپنی که خود تبلور عينی اراذل و اوباش در جهان هستند، ليکن هر کسی کوچکترين تکانی می خورد فورآ اين صفت اراذل و اوباش خود را بدان جنبنده بخشيده ، ايران را گورستان می خواهند. گروه دوم کسانی هستند که خود ديروز از ياران انقلابی بودند که از وحشيگری در تاريخ بيسابقه است، و حال در ضمير باطن از شرکت و سهم خود در آن بربريّت دچار خجلت و عذاب وجدان گرديده و تنها راه جبران آن خطا ها را از بره رام تر بودن در ميدان سياست دانسته و تبليغ می کنند. يعنی کسانی که امروز از طرف ديگر بام افتاده و از چنگال افراطی کور کورانه و خونبار به آغوش برادر بی غيرتش تفريط در غلطيده اند ... نا تمام