حزب ميهن
امير سپهر
! اولين و آخرين ميثاق ملیّ
ما آذری ها انسانهای پيچيده ای نيستيم، بسادگی در مقابل خون ريخته شده تمامی جانباختگان راه آزادی با هر ايده و مرام و در برابر غنچه های لگدمال شده اميد دختران و پسران قربانی انقلاب 57 متعهد ميشوم که به اتفاق يارانم و کمک شما مردم، بويژه بيش از سی ميليون دختر و پسر جوانم در داخل اگر موفق نگردم تا يکسال از اين تاريخ ميهن و مردم کشورم را از اين ننگ و اسارت و گرسنگی آزاد سازم، برای هميشه کار سياسی و نوشتن را کنار گذارده و بجايی روم که ديگر برای هيچ هم ميهنی مزاحمت ايجاد نکنم. اين اولين و آخرين ميثاق من آذربايجانی است
يکی از دهها نامه ای که از داخل خطاب به اينجانب نوشته ميشود. اين يکی ديگر جگر آدمی را آتش ميزند
----------------------------------------------------------------------------------------
در اينجا نمي توانم آه بر نياورم ، روزهايي هست كه احساسي تارتر از سياه ترين افسردگي ها وجودم را ميدان تاخت و تاز خويش مي سازد و آن احساس ، احساس تحقير انسان است . براي اينكه ترديدي بر جاي نماند كه من چه چيز و چه كس را خوار مي شمارم ، مي گويم من انسان را ، انسان امروز را ، كه با او به حكم سرنوشت همعصر هستم تحقير مي كنم – من از دم پليد او خفه مي شوم ... من مي كوشم كه بشر را مسئول ديوانگي هايش نشمارم . اما احساسم ناگهان دگرگون مي شود ، منفجر مي شود و بي درنگ به عصر جديد ، عصر خودمان وارد مي شود ... عصر ما ميداند ... آنچه پيش از اين بيمارگونه بود ، اينك ناشايست گشته است و اين جاست كه نفرت من آغاز ميشود . (( نيچه )) سلام آقاي سپهر ممنون از حسن اعتماد شما كه راهي را براي درددل كردن برايم گشوديد ... البته ميدانم كه كار من كاري جز هدر دادن وقت شما نيست اما اصلح تر از شما نيافتم و به ناچار (( با عرض معذرت )) دست بر گريبان شما بردم . حال و روز ما ايرانيان را كه شما خود به نيكي مي داني ... مخصوصا حال و روز ما جوانان را ... من يك دانشجو هستم آقاي سپهر كسي كه مدتها درس خواند و تلاشي چشمگير براي قبولي در دانشگاه از خود به خرج داد ... همه اين كارها براي رسيدن به موفقيت بود ... موفقيتي كه پس از احساس شكستي خرد كننده به آن دست يافتم ... من در اين 3 سالي كه دانشجو بودم به واقعيتهاي خرد كننده اي دست يافتم و حقايقي وحشتناك را ديدم ..... شما خودت بهتر ميداني كه تحمل دانستن بعضي چيزها چقدر دشوار است ... اين كه احساس متفاوتي داشته باشي و حقيقت را از ديدي ديگر بنگري ... همه اينها ثمره مطالعه فلسفه بود و قدرت پنهاني اي كه مطالعه فلسفه در وجود من به يادگار گذاشت اين موضوع (( فلسفه )) را با تاثير پذيري ذاتي من از موسيقي و كمي چاشني افسردگي با هم تركيب كنيد . اينك شما براستي خواهيد دانست كه با چه معجوني طرف هستيد ... البته تمام اين اتفاقات براي يك جوان 22 ساله افتاده است . حال چرا من اينگونه شدم : اول از همه اينكه در خانواده اي كاملا مذهبي رشد كرده ام و پدري به غايت بيمار (( از لحاظ فلسفه دروني )) و متعصب دارم ... البته او پدري فداكار و مهربان است اما بحث ما در اينجا چيزي فراتر از يك مسئله خانوادگي است . مدتي رفتار بيمارگونه او را مورد مطالعه قرار دادم . انساني به غايت ناچيز .. او فردي مومن و معتقد است اما هيچگاه پدري موثر براي من نبوده و نيست ... و ديد كوركورانه او نسبت به مسائلي به غايت طبيعي و عادي مرا به شدت ناراحت مي كند و اينجا به شرافتم سوگند مي خورم كه براي يك جوان هيچ چيز خرد كننده تر اين نيست كه تربيت خود را كاملا غير اصولي بداند و پدرش را پشتوانه اي (( هر چند ناچيز و كوچك )) براي خود نداند ...او حتي توان به پايان رساندن يك بحث ساده را هم ندارد و مدام براي تثبيت موقعيت !!! خويش فرياد مي كشد . من با اين مسئله به سختي كنار آمدم و خويشتن را از ابتدا تربيت نمودم ... حال مي توانم ادعا كنم كه من ساخته دست خودم هستم و براي اين كار از تمام قواي دروني خود كمك گرفتم و اين مسئله از من انساني درونگرا و كم حرف ساخت . مورد دوم اينكه از همان سال اول ورود به دانشگاه با محيطي بسيار تصنعي و بي روح روبرو شدم من دانشجوي دانشگاه آزاد هستم و در اين 3 سال با انبوهي انسان روان پريش ، احمق ، كودك و بيمار روبرو گشتم و به قول نيچه از همين جا بود كه نفرت من آغاز شد ... من در آنها هيچ چيزي نمي ديدم و به شكل سخت گيرانه اي از اين قوم فاصله گرفتم (( حتما منظور مرا مي فهميد و مي دانيد كه از چه انسانهاي كوته فكري حرف مي زنم )) ... آنها همه چيز را در پول ، سيگار ، معشوقه زيبا و خوردن مي بينند ... باور نمي كنيد اما مثل مدهوشاني دائما در حال پرسه زدنند و اصلا نمي دانند كه بدنبال چه هستند ... براي اينان وجود يك گوشي موبايل و يك اتومبيل مدل بالا يعني رسيدن به تمام آرزوهايشان .... ديگر چه بايد بگويم ؟؟؟ ... آنها براستي در جايي ديگرند ...... خودتان هم در مقاله اي از حضور چنين افرادي در محيط ( پالتاک ) سخن گفتيد . اما آيا بايد تعداد اين افراد به اين اندازه باشد ؟؟؟؟ تنها چيزي كه اندكي مرا آرام مي كند گوش سپردن به موسيقي و حضور بيمارگونه در محيط هاي مجازي ساخته ذهن خودم است ... شوق مطالعه در من خشكيده و حتي ديگر قدرت نوشتن هم ندارم قدرت نوشتن در من وجود دارد اما اكنون ذهن من كاملا واپس گرا شده ... انساني كه قدرت خويش را از دست رفته مي بيند ديگر دليلي براي زندگي كردن ندارد ... من كه روزگاري (( عليرغم همين سن كم )) بواسطه تفاوت با ديگران بر خود مي باليدم اينك خود را همپايه و حتي پائين تر از همان ابلهان مي بينم و آقاي سپهر آيا احساسي خرد كننده تر از اين سراغ داريد ؟؟؟؟ نمي دانم نام بيماري رواني من چيست و اينك با چه ديدي به اين جملات مي نگريد ... من هم همانند ديگر قربانيان اين حكومت مريض ... با چشمان خود چيز هايي ديده ام كه هفته ها چشمانم را پر از اشك كرده است .... معصوميت از دست رفته دختران پاكي را ديده ام كه به جرم انسان بودن تا پائين ترين مرتبه حيوانيت تنزل كرده اند ... مرگ بي گناهان بسياري را شاهد بوده ام زندگي در اينجا يعني روبرو بودن دائمي با يك نوع استرس ناشي از واهمه ... واهمه از همه چيز حتي قدم زدن در خيابان ... اينجا اشفته بازار درك معانيست ... معاني ساده اي همچون : زندگي ، آزادي ، مردانگي ، شعور و ... . من و افرادي همچون من قرباني تفكر خويش هستيم و راهي هم براي رسيدن به آرزوهايمان باقي نمي ماند ....... تفكر و پرداختن به چرايي اتفاقات چنان مرا غرق خود مي سازد كه توان انجام دادن هيچ كاري را ندارم ، هيچ كاري جز فكر كردن و فكر كردن و فكر كردن .... شايد برايتان خنده آور باشد اما همين مساله بي نهايت ساده مرا چنين افسرده و ملول ساخته است (( مي دانم كه افسوس خوردن و ناراحتي هيچ دردي را درمان نمي كند اما چه كنم ؟؟ )) مدتها در ميان اين افكار پريشان بدنبال به ساحل نجات رسيده اي بودم اما نيافتمش هر چند كه هنوزم براي يافتن او و كساني همچون او در تلاشم . حرف هايم بسيارند و بسيار اما تا به كي بگويم ؟؟؟ براي آدمي كه خواهان است تا قدرت را از نوع آخوندي آن بدست آورد ، انحطاط تنها وسيله است : چنين آدمي تمايل زنده اي در بيمار كردن بشر و ايجاد مفهومهاي (( نيك )) و (( بد )) و (( درست )) و (( نادرست )) به مفهوم مرگبار و محكوم كننده جهان داراست. با احترام فراوان ...... ا
------------------------------------------------------------------------------------------
روزی نيست که نامه های جانکاهی از داخل نرسد و ما را دچار اندوه و درد بيشتر نسازد. عمق مصيبت و فاجعه
آنجاست که نويسندگان اين نامه ها کسانی هستند که هنوز در ابتدای سالهای جوانی خود بوده و بطور طبيعی بايد در اوج شادابی و نشاط باشند. در کشوری چون ايران که هفتاد در صد جمعيّت آن زير سی سال سن دارند، با توجه به منابع سرشار و ثروتهای ملی که ما داريم بجای اينکه اين فرزندان ما از تمامی مزايای رفاه اجتماعی و مواهب و لذتهای طبيعی زندگی برخوردار باشند، هنوز حتی به جوانی کامل نرسيده دچار پريشانی و افسردگی شده و در دامان فقر و نبود آزادی و انبوهی از درد های ملال آور اجتماعی در می غلطند. اما فقط شيخ و ملای جنايتکار نيستند که اين طفلکی ها را در اين زندان تنگ و کشنده نگاه داشته اند که روزی صد بار ميميرند و زنده ميشوند، اپوزيسيون هپروتی، بويژه بخشی که خود را مثلآ روشنفکر ميدانند گناهشان بمراتب از آخوند ها بيشتر است. اصلآ مگر همين روشنفکر های کيلويی نبودند که خمينی و رفسنجانی و خامنه ای ها را بر سر کار آوردند ؟
واقعييت تلخ اين است که ما نه روشنفکر درست حسابی و مسئوليت پذير داريم و نه اپوزيسيون با شرف و با وجدان. کسی که تا دختر خاله و پسر عمه و دايی خود را هم به خارج آورده و شبها مشروب خود را ميخورد و غم آب و نان و دوا و درمان ندارد و جشن و کنسرتش هم رو براه است، کجا عجله دارد که مردم داخل ايران از اين درد و محنت و ننگ آزاد شوند
فردی که دخترش از سر رفا و خوشی فقط بخاطر خوب نرقصيدن سه بار شوهر عوض کرده آخر چگونه قادر است درد پدری تهيدست و کمر شکسته را احساس کند که جگر گوشه پانزده شانزده ساله اش برای سير کردن شکم خود بايد تن خود را به خوک های 60 ـ 70 ساله چپاولگر و بی وطن بفروشد ! بخداوند سوگند که آدمی اگر از آدميت تهی نباشد و فقط کمی غيرت ملی داشته باشد اينجا در اين غربت درد هايی وجود دارد که حتی جانکاه تر از آلام هم ميهنان اسير ملا های بی شرف در داخل ايران است
چه بايد کرد ؟ بايد نشست و نظاره گر اينهمه رنج و مصيبت بود و دل به اين خوش کرد که عليرضا نوری زاده بعد از هفت سال همچنان مرتبآ از خاتمی تعجب کند که چرا در مقابل تعويض فرماندار ابرقو مقاومت بخرج نداد ! و يک بچه آخوند (کند رو) بی عمامه ای چون دکتر کيلويی محمدرضا خاتمی که همسر نوه خمينی است جای عموی (تند رو) خود حداد عادل وافوری را که دخترش همسر پسر خامنه ای است را در مجلس بگيرد ؟! مگر او و ديگر کند رو ها و بويژه برادرش هشت سال مجلس و دولت را در دست نداشتند ! آيا نتيجه آن چيزی جز زندان و سرکوب و بی آبرويی بيشتر برای مردم گرفتار کشورمان بود ؟ يا اينکه سالی يکبار در خارج پرچم و آبجو بدست هژدهم تير ماه (مراسم هژده بدر) را بارقص و آواز برگزار کنيم و دلمان خوش باشد که ما مردم خود را دوست ميداريم و برای آزادی آنها مبارزه ميکنم ! و يا اينکه بايد چشم به لندن و پاريس و واشنگتن بدوزيم و منتظر کری و بوش تونی بلر و ژاک شيراک و ... باشيم که بيايند و ما را از چنگال اين ميکرب طاعون جمهوری اسلامی نجات دهند ؟! آيا ما خود نميدانيم که با اينکار ها ره بجايی نخواهيم برد. هر گز فکر نکرده ايم که با اين مسخر بازی ها فقط خود را مضحکه کرده و مردم داخل را دانسته و نادانسته می فريبيم
شرافتآ بنده اهل اين بازيها نيستم. قصدم اين است که کاری کارستان کنم. دو سالی است که بر روی طرحی کار کرده ام واطمينان به موفقيت آن دارم. شخصآ ديگر از اين اوپوزيسيون بازی و بحث های بی محتوا و غير عملی جدآ خسته شده ام و با شناختی که از اين جنابان دارم، بويژه از اين افراد ماليخوليايی که مثلآ خود را روشنفکر ميدانند، هيچ چشم اميدی بدانها ندارم که از هم اکنون بر سر رياست و مقام با همديگر نزاع و قهر ميکنند
هيچ پهلوان و معجزه گری هم در راه نيست! بيش از دو دهه بحث و انتظار بيخودی ديگر کافيست، کار جمعی و وفاق است که رمز پيروزی ما خواهد بود. هر مقطی از تاريخ شخصيتهای خاص خود را ميطلبد، اينجانب نه هخا هستم، نه آرش کمانگير و نه کاوه آهنگر و نه زورو و سوپرمن. مروج دين و شريعتی نوين هم نيستم، که دينداری و بيدينی هر کسی در چهارچوبه دانش و جهان بينی و هستی شناسی اوست، و همه بدبختی ما از همين دخالت دادن دين در سياست است، سودای خمينی شدن و دستيابی به وزارت و وکالت را هم در سر نمی پرورانم، اينجانب فقط خود را يک نيمچه روشنفکر مسئول و مبارز راه آزادی ميدانم
بيش از سی سال کار سياسی و ديدن انقلابی ويرانگر که خود نه تنها هيچ نقشی در آن نداشته بلکه قربانی آن نيز بودم و هستم، و بيش از دو دهه در بدری و آشنايی کامل با جامعه عليل و از مرحله پرت جنبش روشنفکری و شناخت از اپوزيسيون خود فروخته و شهرت طلب مرا بجايی رسانده که بدون غلو و خود بزرگ بينی در خود اين دانش و توانايی را می بينم که چنانچه جوانان داخل ياريم دهند قادر به آزاد سازی کشور و مردم سرزمين خود باشم
ما آذری ها انسانهای پيچيده ای نيستيم، با روحيه خاصی که دارم و با توجه به سالها مبارزه و دربدری و تجربه اندوزی، با همين اعتبار در مقابل خون ريخته شده تمامی جانباختگان راه آزادی با هر ايده و مرام و در برابر غنچه های لگدمال شده اميد دختران و پسران قربانی انقلاب 57 متعهد ميشوم که به اتفاق يارانم و کمک شما مردم، بويژه بيش از سی ميليون دختر و پسر جوانم در داخل اگر موفق نگردم تا يکسال از اين تاريخ ميهن و مردم کشورم را از اين ننگ و اسارت و گرسنگی آزاد سازم، برای هميشه کار سياسی و نوشتن را کنار گذارده و بجايی روم که ديگر برای هيچ هم ميهنی مزاحمت ايجاد نکنم. اين اولين و آخرين ميثاق من آذربايجانی است. اينرا نيز از شرف ملی خود تعهد ميکنم که در آينده تحت هيچ شرايطی و با هيچ توجيهی پست و مقام نپذيرم و به محض آزادی ايران خود را بازنشسته نموده و از کار سياسی دست بردارم و به همان کار مورد علاقه خود يعنی نوشتن و روشنگری بپردازم
اگر کسانی بگويند خمينی نيز چنين گفت، ميگويم اولآ مقايسه خود با خمينی را فحش و نا سزا تلقی ميکنم، ثانيآ وی را در اين مورد اصلآ مقصر نميدانم، خطا و گناه از کسانی است که بجای ايستادگی در مقابل پيمان شکنی وی شرف خود را به پست و مقام فروختند و اين ديو جهل و اژدهای خونخوار را بر جان و هستی مردم بينوای ايران مسلط کردند . ديکتاتور بخودی خود بوجود نمی آيد، يک قلدر و ديکتاتور را سفلگانی ميپرورند و ميسازند که يا در مقابل پول و شهرت ضعف دارند و يا مردم نادان و از نظر فکری صغير هايی محتاج به قيمی هستند که چون راه استفاده از آزادی خود را نميدانند، اين طبيعی ترين حق خود، يعنی حق حاکميت ملی و آزادی خويش را شخصآ به کسی بخشيده و آنگاه اين حقوق ابتدايی اما حياتی خود را از وی گدايی ميکنند
بيست وشش سال بحث های مهوع و پو چ زير لوای (بحثهای روشنفکری بر سر جمهوری يا مشروطه) که رژيم خود بدانها دامن ميزند ميهن ما را به ويرانی، آبرو و نام نيک و تاريخ ما را به لجن، ملت ما را به گرسنگی و گدايی، دختران ما را به حراج در کشور های بيگانه، پسران ما را به اعتياد، خودمان را به دربدری و آوارگی و کل ملت ما را به بدبختی و پريشانی کشيد. قصد ما اين نيست که تا آخر عمر نظاره گر اينهمه ننگ و خفت باشيم و فقط دل خوش کنيم که با رژيم مبارزه ميکنيم، آنهم در حاليکه هيچ دستاوردی برای خود و مردم کشورمان نداشته باشيم. ما طرحی عملی و منطقی برای آزادی ايران داريم که ظرف چند روز آتی آنرا اعلام خواهيم کرد. طرحی که تمام مقدمات آنرا هم آماده ساخته ايم و فقط نيازمند همکاری مردم آزاديخواه حقيقی در داخل و خارج کشور هستيم. چشم اميد ما بشما جوانان در داخل دوخته شده است. اطمينان داشته باشيد که اگر به همديگر کمک کنيم کشورمان بزودی آزاد خواهد شد
ميهن ما يکی از جوانترين کشورهای دنياست، در سرزمين ما از همه جای ايران بايد صدای ساز و آواز بگوش رسد. ما در هر کوی و برزنی بايد شاهد رقص و شادی مردم باشيم. دختر و پسر بايد که دست در دست هم از آزادی و جوانی خود لذت برند. اينها نه رويا است و نه حزيان. شما بچه های خوب ايران ميتوانيد و بايد اين اوباش پير و فرتوت و پسمانده را بر سر انگشت بچرخانيد. اينها مشتی حيوانات ماقبل تاريخ هستند که جايشان در قفس است نه در مناصب و مقامات کشوری
در روز های پيش رو راجع به طرح مزبور توضيح خواهم داد