حزب ميهن
امير سپهر
فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت
بخش نخست
مقدمه
موج زدگی و تقدس زور در نزد ما دو مشکل اساسی است که چنانچه علت همه ی انحرافات و مشکلات ما نباشد، بدون شک از عمده دلايل بيشترين کژروی های سياسی ما است. کژروی های مصيبت باری که به دست خودمان انجام گرفته، اما نه خود را در مقابل خويشتن و مردم مسئول می دانيم و نه خود را قادر به جبران آن مصائب. زيرا خود را باور نداريم. پذيرفته ايم که ما فقط وسيله جابجايی قدرت هستيم نه صاحب اصلی آن. به همين علت هم هست که امروزه بيشترين مردم ما بجای مبارزه و گزيدن مدير و يا مديرانی برای هماهنگی مبارزات خود، بی تفاوتی اختيار کرده، و گناه اين بی تفاوتی خود در برابر اينهمه ظلم و جنايت و چپاول را هم به گردن رهبر و رهبری نا معلوم می افکندنند و خود را از مسئوليت بری می دانند
در مورد وجود موج زدگی در فرهنگ ما همين بس که، وقتی از مردم ما سئوال می شود که چرا به فلان کار خطا دست زديد؟ فورآ اين توجيح را برای شانه خالی کردن از زير بار مسئوليت بر زبان می آورند که : "من چه می دانستم! ديديم همه می خواهند، من هم گفتيم بلی"، اين سخن البته صرف نظر از موج زدگی در بطن خود پذيرش حقانيّت هر حرکت موجی را هم دارد. يعنی لابد حقانيّتی وجود داشته که که ديگران موجی شده اند، با همين اعتبار و زور با روحيه تقليد پيشگی که در ضمير باطن ايرانيان نهادينه شده، وقتی موجی براه می افتد عارف و عامی را با خود می برد
قصد ندارم اين نوشته را شخصی کنم اما فاکتی زنده دارم که بی ارتباط با اين روحيه عوام گرای بيشترين مردم ما نيست. نگارنده کمتر متقاضی عضويّت در حزب ميهن را ديده ام که به جای مطالعه برنامه سياسی و مهم شمردن آن، ميزان استقبال ديگران را محک ارزش خوبی و بدی حزب ندانسته باشد. بدين صورت که بيشترين افراد به جای پرسيدن از چند و چون و تحقق برنامه سياسی حزب، اصلآ بدون نگاهی به آن برنامه اولين سئوالشان اين است که چند نفر عضو داريد؟ که اگر شخصآ مورد سئوال قرار گيرم هميشه پاسخ می گويم فقط يکنفر. از ديگران نيز تقاضا کرده ام در مقابل چنين پرسش سخيفی اين تعداد را از دو نفر بالا تر نبرند. تو گويی اگر سی هزار نفر در جايی گرد هم آيند نشان حقانيّت آن دکان است، ولو همگی هم نا آگاه باشند. و آن سی هزار نا آگاه بر سه هزار عاقل و فرزانه برتری دارند
در مورد حقانيت زور، اينهم که کسانی از درون سيستم موجود در توجيح ظلم به مردم و مشارکت در هر عمل ضد ملی خود در صحبت های خصوصی جمله "سيستم اينگونه است و گناه از من يک نفر نيست" را بيان می کنند، در واقع مهر تائيدی زدن بر حقانيت زور است. يعنی اگر زور گروهی بيش از ما بود به جای ايستادگی اشکالی ندارد که خود نيز به آنان بپيونديم. به ديگر سخن، تسليم در مقابل زور نه تنها عمل زشتی به حساب نمی آيد که حتی خدمت به زور گو و نوکر و ابزار او شدن هم هيچ گناهی را متوجه ما نمی سازد. شايد با همين ذهنيّت عليل باشد که بعضی از بازوهای اجرايی رژيم هيچ مسئوليتی احساس نکرده و تصور می کنند می شود به هر عمل ننگينی به نام انجام وظيفه دست آلود. در حاليکه اطاعت از فرمان جنايت از سوی هيچ نيرويی فرد جنايت کرده را از اتهام و کيفر جنايت مصون نمی سازد. نتيجه اينکه گويا در فرهنگ ابتر ما نه نوکر زور گشتن خطا و مسئوليت آفرين است و نه تقليد کورکورانه. حال آن قدرت ارباب هر چه هم که منفی و ضد انسانی باشد، و در مورد تقليد، (با عرض پوزش) حال آن حرکت گله وار هر چه هم که خانه خرابی ببار آورده باشد
برای اينکه سخنم را در مورد جو زدگی و تقديس زور مدلل سازم شما را به شماره بيست و يکم نشريه کار، ارگان رسمی چريک های فدايی خلق کمونيست و آتائيست حوالت می دهم، که فقط در همين يک شماره هم بخوانيد که چگونه اين سازمان کمونيست آيت الله خلخالی ديوانه و خونخوار را به دليل قاطعيّت (قاطعيّت در کشتار کور و بی وکيل و محاکمه مخالفان) با نام "تنها فرد انقلابی واقعی" می ستايد، با چه استدلالهای ديالکتيکی از حجاب و نماز جمعه پرولتاريايی! دفاع می کند و عاقبت اينکه چطور به امام امت ضد امپرياليست عشق می ورزد و برايش مجيزه سرايی می کند. اين را نيز بنويسم و بگذرم که در سال پنجاه و هفت وقتی می ديدم که عرقخور ها، عياشها، ثروتمندان و حتی تحصيلکردگان خارج از کشور فاميلم نيز به دنبال ملا ها افتادند از حيرت شاخ در می آوردم. وقتی سئوال می کردم که آخر شما ديگر چرا عقل خود را باخته ايد!؟ جواب می شنيدم : (مگر نمی بينی همه ی مردم همين ها را می خواهند!) و عاقبت هم می پرسيدند : يعنی تو می گويی که اينهمه آدم ... هستند و عقل تو از اينهمه آدم بيشتر است!؟
باری، آنچه که نبايد می شد ديگر شده است. حال همانطور که همه می دانيم و به آن اذعان هم داريم ميهن ما امروز در يکی از فاجعه بار ترين دوران طول تاريخ خود است. اما نه تنها اين، بلکه اين ميهن از هر دوره ای از تاريخ هم بيشتر در معرض نابودی و تجزيه است. علی رغم همه ی تحليل ها که گناه اين فاجعه و قرار گرفتن در چنين وضعيتی را به گردن عوامل بيرون از خواست و اراده ما می اندازد، ترديد نکنيم که مسئوليت هر آنچه امروز در ميهن ما می گذرد با تک تک ما ايرانيان است. وقتی ما صحبت از تک تک افراد جامعه می کنيم، پای فرهنگ به ميان کشيده می شود. يعنی علت اصلی و حقيقی رفتار نا درست جمعی نه فقط در ايران که در هر جامعه ای حاکی از عيب و ايرادی در فرهنگ آن جامعه است. حتی اگر قبول کنيم که هر آنچه هم بر سرمان آمده و می آيد ناشی از بد خواهی دشمنان ما است و ما قربانی توطئه هستيم، باز هم مسئوليت اين بلا ها متوجه خودمان است. زيرا تا ملتی نا هشياری و ضعف فرهنگی نداشته باشد هرگز گول نمی خورد. مادام که زمينه ای در داخل نباشد هيچ قدرتی از بيرون قادر به انجام توطئه ای در کشور نمی شود و تا مردمی مسئوليت پذير نباشند رنج حرکت به خود نمی دهند. پس همانطوريکه ما مسئول مشکلات و مصائب اکنونی خود هستيم مسئوليت برونرفت از اين مشکلات و خطرات نيز با خودمان است
بنابر اين علت همه ی مشکلات ما ناشی از بيماری مزمن فرهنگی است. چه آنکه در برابر اينهمه جور و ستم خم به ابرو نمی آورد، چه افرادی که برای نفع شخصی انسانيّت و شرف و ميهن و مردم خود را به زورمندان فروخته اند و چه آن عده که می بينند اين وطن در حال نابودی است اما حاظر نيستند سانتی متری از مواضع رويا مانند خود کوتاه بيايند همه و همه از نوعی بيماری فرهنگی رنج می برند. يک بيماری بد خيم ملی که تا بطور ريشه ای درمان نگردد ما با هزار جابجايی قدرت و تغيير هم ره به جايی نخواهيم برد. چه که آن تغييرات چيزی نخواهند بود جز چند مسکن که فقط رنگ و رويی مصنوعی و موقتی بدين بيمار خواهند بخشيد. هدف اين نوشته هم نه کوبيدن و ايراد اتهام به اين و آن بلکه به سهم اندک خود يافتن دارويی برای اين بيماريهای مهلک تاريخی است. اين نيز امکان پذير نخواهد بود جز آنکه با کالبد شکافی خطا ها ابتدا و قبل از درمان به شناخت ميکرب های اين بيماری مبادرت ورزيم
موج زدگی و سنت تقليد پيشگی
عاملی که به آدمی وزن، ثبات، توان ايستادگی و يا اختيار حرکت می بخشد عنصر فرهنگ و آگاهی است. مردمانی که هنوز به رشد فرهنگی نرسيده و بهره ای از عقلانيت نداشته باشند، بسان برگ های پاييزی خواهند بود، برگهايی خشک و سبک که حرکت و سکونشان نه در اثر تجزيه و تحليل عقلانی و از روی آگاهی، که تابع باد و موج خواهد بود. چنانچه بيشترين حرکات اجتماعی ما ملت ايران نيز همينطور است. در ميان ما کافی است که کسی به دروغ علم دفاع از مظلومان بر افرازد، و با چند حرف پوپوليستی دل خنک کن عده ای آدم ساده را به دور بساط خويش جمع کند، گرد آمدن همان گروه ساده به وی حقانيّت بخشيده و وی را موفق خواهد ساخت که در کوته زمانی تمام مردم را جذب خود و افکار خويش سازد، حتی کسانی را که به ظاهر خيلی عاقل تر از مردم عوام به نظر می آيند. حال آن افکار هر چقدر هم که می خواهد پليد باشد، صاحب افکار هر شيادی که می خواهد باشد و آن شياد هر هدف ضد انسانی که می خواهد در سر داشته باشد
در اينجا کيّفيت فکر و قدرت تجزيه تحليل نيست که جاذبه ايجاد می کند، بلکه روحيه احساساتی و سنت نهادينه شده تقليد پيشگی است که منجر به جذب توده ها می شود. مشکل هر شهرت طلب و شيادی در ايران برای پر رونق ساختن بازار مکر خويش جذب همان دسته اول است. اگر کسی حتی با رشوه و گاوبندی هم توانست با جمع کردن عده ای اين گام نخستين را بردارد، راه خود را برای دستيابی به هر آنچه که می خواهد گشوده است، چه که دسته های بعدی نه تنها آسان تر بلکه از سر اعتماد و ايمان جذب وی خواهند شد. به اين اعتبار که چون گروههای پيشين او را بر حق يافته اند، پس اين آدم لابد افکاری مردمی دارد. اين هم چيزی نيست جز اختيار عقل خود به ديگران سپردن، که از ويژگيهای مردمان کم آگاه و توده گرا است
منطق توده گرا اين است که "ممکن نيست که هزاران نفر اشتباه کنند". پس با افزوده شدن هر دسته جديدی ميزان حقانيّت بالا رفته رشد شياد هم حالت تصاعدی يافته و به گسترش سريع تر شخصيّت اجتماعی و فکر او می انجامد. تا آنجا که ديگر مردم اصلآ بدون اينکه حتی کلامی از مدعی شنيده و يا کوچکترين شناختی از او داشته باشند مريد و فدايی وی می گردند، زيرا ديگر اين استدلال، يعنی با مغز ديگران انديشيدن به قدرتی می رسد که هيچ کس اصلآ نمی تواند باور کند که ممکن است اکثريّت مردم در اشتباه باشند
يا اينکه به قول خودشان : " آخر مگر می شود اين همه آدم بی شعور و نادان باشند"!؟ اين است که ما در يک دوره، در کوته زمانی همگی چشم و گوش بسته علی شريعتی باز می شويم، بطوريکه حتی ماترياليست های ما هم دوغ و دوشاب را در هم آميخته و می شوند مارکسيست اسلامی!، دگر روز غير مذهبی های ما که سهل است حتی کمونيست های خدا ستيزمان هم اسير جو شده به ملا پرستی روی می آورند، چندی پيش هم همه ی عقلای ما از همه بيشتر خاتمچی شدند و امروز هم که شکر خدا برای جبران عشق کور به حضرت امام و فرزند معنويش سيد محمد خاتمی، امام پرستان سابق و عاشقان خاتمی و اصلاحات، زمين و زمان ما را پر از نقد و نفرت از امام و خاتمی و ملا و اسلام و عرب و هر چه اصلاح و اصلاحات هست کرده اند. بدون اينکه کوچکترين نقدی از خود بعمل آوردند و حداقل کمی خود را هم بدليل خوشباوری و ساده انديشی مسئول اين انحرافات بدانند. ملا در بهترين حالت هم يک ملا است. با به قول خود باور به جهان بينی توحيدی. باوری که قانون را از آن خدا می داند و وظيفه خويش را هم بنام نماينده زمينی او اجرای آن قوانين. اگر ملايی به قانونی زمينی و پارلمانی اعتقاد داشته باشد خاين است نه به عکس. اين اولين و آخرين وظيفه ملا است. اگر کسی انتظار ديگری از ملا داشته باشد نادان و مقصر است نه ملای بيچاره که ای که به وظيفه خود عمل کرده است
بيماری قداست زور
در ارتباط با اينکه ما مردمی تقليد پيشه و اسير احساسات هستيم، پس از انقلابی که بنيانش بر اين دو نقيصه بزرگ بود، در سالهای گذشته خيلی نوشته و خوانده ايم، اما در مورد اينکه در تحولات اجتماعی ما هماره عامل مهمی هم بنام زور نقشی اساسی داشته، کمتر سخن گفته ايم. چون اين عامل نسبت به ديگر عوامل ضمن اينکه نا پيدا تر است، کمی پيچيده تر از آنها نيز هست. عاملی زير پوستی که دارنده اش در نزد ما از نوعی بزرگی و يا حتی قداست برخوردار بوده، ما برايش حقانيت قايل بوده ايم و پيوسته حرف آخر را زده و در طول تاريخ ايران هم هميشه همان زورمند همه چيز را تعيين کرده. پس برای مردمی که هرگز کار جمعی نکرده اند و حق انتخاب نداشته اند و از نيروی اراده خود آگاهی ندارند، هميشه خواسته و نا خواسته هم سرنوشت سياسی اجتماعی و فردی آنان با اراده زورمندان تعيين شده، تسليم در برابر قدرت ديگر به يک اصل مبدل شده. اصلی که هر چه هم مردم آنرا نا مطلوب شمارند، اما آنرا بعنوان تنها عامل تعيين کننده کاملآ پذيرفته اند و تا کسی يک گردن کلفتی از خود نشان ندهد، از سوی مردم جدی گرفته نمی شود
با باور به همين اصل هم هست که اين ملت حتی برای نجات از دست زور هم به خود زور پناه می برند، در شکل تنبيه و يا به زير کشيدن يک زورمند به وسيله زورمند ديگر. که پر واضح است آن دومی هم به محض دستيابی به قدرت به همان راهی خواهد رفت که اولی رفت، چه که اين فساد ناشی از بديهيات زور کنترل ناپذير و طبيعی ترين رويکرد هر زورمند غير پاسخگو است. نقيصه خود بی اهميّت پنداری و شفاعت جويی از زورمند برای دفع شر زورمند چيز تازه ای در ايران نيست. وقتی شاعری يکصد و پنجاه سال پيش سروده که ( آه دل مظلوم به سوهان ماند / گر خود نبرد برنده را تيز کند) در واقع پذيرای اين اصل بوده که زور ملت در مقابل يک قلدر آنگاه برشی بيشتر خواهد داشت که به قلدر جديدی برای دفع وی سپرده شود. به زبانی روشن تر مردم فقط نقش تيغه و يا سوهان را برای قلدر ها دارند، نه نقش رقم زننده سرنوشت خود
اينکه گفته می شود : (آنها چه ما بخواهيم و چه نخواهيم خودشان هر کاری که دلشان بخواهند خواهند کرد) يا (از دست ما که کاری ساخته نيست، خودشان آورده اند و خودشان هم هر وقت بخواهند خواهند برد) و يا سخنانی از اين دست، خود به خوبی حکايت از روحيه تسليم پذيری مردم ما در مقابل زور دارد، که پاره ای البته به خطا آنرا به ذهنيّت توطئه پرور ايرانی تعبير می کنند. اين برداشت از اين جهت نادرست است که حتی اگر آن را هم بپذيريم باز هم در نتيجه اصل تقدس زور تفاوتی به وجود نخواهد آمد. چون در توطئه هر توطئه گری هم فی نفسه زوری مکار تر از زور ما وجود دارد که امکان خنثی يا مقابله کردن با آن خارج از توان ما است. زور در جامعه ما يک معجزه گر است. اين عامل نه تنها در نزد شکاکين موجب مشروعيّت شده و آنانرا از شک خارج می سازد، که حتی در نزد عاقل تر از خود زورمندان هم باعث مشروعيت شده و آنان را هم به جانب قلدر سوق می دهد، که اين البته از روحيه خود يتم پنداری و سرپرست جويی نيز حکايت دارد
وقتی آيت الله خمينی آن جمله معروف خود "من توی دهان اين دولت می زنم" را بر زبان آورد، نه تنها اقتدار و به تبع آن تقدسش در نزد مردم، حتی به اصطلاح عقلای قوم ما هم صد برابر شد، بلکه ميليونها انسان يتم صفت دلشان هم قرص شد و ناخود آگاه خود را در زير چتر حمايت يک ناپدری قلدر احساس کردند. دستکم حتی هيچ عاقلی هم از ميان آن عقلای جن زده و به جنون رسيده از خود نپرسيد ناپدری بی لشکر و سپاهی که اينگونه بی محابا به دهان يک دولت مخالف خود می زند، فردا روز اگر قشون و قدرتی داشت، چنانچه مخالف من بابا شمل گردد چه بلايی بر سرم خواهد آورد!؟ ترديد نکنيم که تمامی آن زندانيان بی گناهی که دهسال بعد به دستور اين نا پدری قلدر در زندانها ددمنشانه قتل عام شدند، جزو کسانی بودند که بيش از همه از آن جمله معروف امام امت سرمست شده و احساس آرامش کرده بودند ... 1
نا تمام