حزب ميهن
امير سپهر
بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است ای برادر تو همان انديشه ای ------------------ مابقی تو استخوان و ريشه ای
همه ی ما بار ها اين جمله را شنيده ايم که (مشکل ايران مشکلی فرهنگی است نه سياسی) اگر نيّات اصلی و پشت پرده مناديان اين پيام را به کناری نهاده و فقط به خود سخن توجه کنيم، در خواهيم يافت که اين گفته پر بيراه هم نيست. قبل از ادامه اصل مطلب اما ضروری است که بياورم به همان نسبت که اين گفته درست است، مناديان اين پيام افرادی نا سالم و نادرستی هستند. کسانی که اين پيام را می فرستند بيش از آنکه دغدغه بالا بردن سطح فرهنگ سياسی مردم و نجات ملت و کشور از اين باتلاق متعفن را داشته باشند، نگران از دست رفتن موقعيّيت های ممتاز خويش هستند که در نبود اين نظام از آن محروم خواهند شد. برای اين گروه حفظ جمهوری اسلامی بر هر امر ديگری الويّت دارد. چرا که اينان فقط و فقط در پرتو همين بی فرهنگی حاکم بر فضای سياسی کشور است که بدون برخورداری از حداقل شايستگی های فرهنگی سياسی اجتماعی لازم به نظريه پرداز و ديپلمات و فيلسوف و رجال سياسی و وزنه های فرهنگی مبدل گشته اند
رژيم جمهوری اسلامی بود که صحنه را از حريفان قدر و شايسته برای اينها خالی کرد تا بتوانند در چند رقابت بی رمق با حريفانی هم طايفه و از جنس خود مدال فتح بر گردن آويزند. بی غرض و داخل کردن احساسات شخصی می نويسم که گروه موسوم به اصلاح طلب که حاملان اصلی اين پيام هستند سزاوار هر چه که باشند، در حد و قواره ای نيستند که لايق برخورداری از اين مناصب اجتماعی فعلی باشند. اينها آخر چگونه و کجا در وضعيْتی عادی و وجود نظامی با فرهنگ و مسئول و خردگرا قادر می شدند که در جامعه ايران بعنوان رجال سياسی و فرهنگی مطرح شوند
اين حقيقت را نمی توان کتمان کرد که ما در اثر اين گسست تاريخی متاسفانه در حال حاظر شديدآ از قحط الرجال رنج می بريم، دلايل آن نيز روشن است، کشتار و سرکوب برکشيدگان، مشکلات ناشی از مهاجرت، تخريب و تحريف تاريخ و پروند سازی ملا ها و کمونيست های ضد ملی برای اندک باقیمانده چهره های ملی را می توان از جمله دلايل مهم اين مشکل بسيار مهم دانست. با اين وجود، ايران تا به اين اندازه هم با قحط الرجال مواجه نيست که ما ناچار باشيم افرادی مثلآ مانند آقايان کديور و سحر خيز و زيبا کلام و ابطحی و کروبی ... را رجال سياسی ايران به حساب آريم. اينکه ايران در دست اينها است حکايت ديگری دارد، اما سيّد محمد خاتمی و رفسنجانی و مير حسين موسوی و سحابی و ابراهيم يزدی ها و يا حتی خانم شيرين عبادی ها هم در حدی نيستند که بشود آنان را برجسته ترين شخصيّت های موجود ايران بحساب آورد
اينها شخصيّت های رژيم جمهوری اسلامی هستند نه ملت ايران. اين گروه هرچه که دارند از صدقه سر سرکوب و تنزل سطح فرهنگ عمومی جامعه بوسيله همين رژيم است. اين امری است که خود نيز به نيکی می دانند و همين مزايا هم تدوام بهرمندی آنان از منافع مادی و سود بردن از اشتهار داخلی و خارجيشان را به تدوام رژيم فعلی پيوند زده. سرکوب و کشتن و فراری دادن فرهنگوران و سياسيون حقيقی ايران بود که بدينها مجال خود نمايی و رشد داد. بنابر اين آنچه به اين گفتار بر می گردد که (مشکل ايران مشکلی فرهنگی است نه سياسی) گرچه آوازه خوان های نا مطلوب و زشتی دارد، ليکن خود آواز خارج از دستگاه و بقول اهل موسيقی خيلی هم "خالطوری" و گوشخراش نيست
و حال اما ببينيم که اين مشکل فرهنگی چيست و از کجا ناشی می شود؟ با وجود اينکه در اين سالها زمين و زمان ما پر از گفتگو بر سر فرهنگ شده و در همين قلمرو در خارج شايد بيش از هزاران انجمن و گروه و جمعيّت و صد ها راديو و ده ها تلويزيون خود را رسانه های فرهنگی می نامند، اما راستی اين است که بسياری از دست اندر کاران اين محافل چند يا تکنفره اساسآ شخصآ درک درستی از مقوله ای که خود را پاسدار و يا مروج آن می دانند ندارند. از روی مطالعه می نويسم که اکثر اينان خود نمی دانند که اصلآ فرهنگ يعنی چه تا بتوانند خود را پاسدار يا مروج آن هم معرفی کنند. ما در همين استکهلم که نگارنده در آن تبعيدی هستم راديو هايی داريم که دست اندرکاران آن در عمر خود حتی پنج جلد کتاب و ده مقاله هم مطالعه نکرده اند، اما خود را مؤسس انجمن فرهنگی می نامند و برنامه راديويی هم دارند که آنرا برنامه فرهنگی معرفی می کنند
راديو و تلويزيون های ماهواری وجود دارد که در آرم شروع خود را ارگان بنياد و محفل و انجمنی فرهنگی معرفی می کنند، ليکن به محض پايان موسيقی آغاز و جمله معرفی شروع به تهمت زدن و فحاشی می کنند. اين پاسداران و ترويج دهندگان به اصطلاح فرهنگ ايران در برنامه های فرهنگی خود ناسزا هايی را نثار مخالفان شخصی خود می کنند که حتی استربانان و الوات چاله ميدان نيز آن جملات مستهجن را بر زبان جاری نمی سازند. به باور نگارنده ما بيش و پيش از آنکه مباحثی فرهنگی را پيش کشيم ابتدا بايد خود فرهنگ را به مردم بشناسانيم. چرا که بدون شناخت هدف اساسآ نمی توان گفت که ما به کدام سوی می رويم و فاصله ما به هدف به چه ميزانی دور و يا نزديک است
اين عدم شناخت موجب شده که بسياری صرفآ به اعمالی صوری بسنده کنند و اندک تغييرات ظاهری در زندگی را عين با فرهنگ شدن به حساب آرند. پاره ای از اين هم ميهنان آنچنان از مرحله پرت افتاده اند که مثلآ چون بينی خود را به دست جراح می سپرند و يا سگی را به خانه می آورند و يا اينکه فکل و کرواتی می زنند خود را آدمهايی تحول يافته و به فرهنگ رسيده تصور می کنند. در حاليکه اينگونه اعمال حتی اگر صرفآ از سر تقليد و مصنوعی هم نباشد باز هم ربط چندانی به با فرهنگ شدن ندارد. بالندگی فرهنگی اصلآ ربطی به سگ داری و دماغ سربالا و فکل کراوات رنگی ندارد! بسياری از اين فکلی های ما هزار مرتبه از هر شيخ و ملايی پسمانده تر و بی فرهنگ تر هستند. برخورد اينها با مشکل خانمان برانداز فرهنگ مذهبی نيز چنين ساده انگارانه است ، پاره ای روز و شب از دست مذهب و فرهنگ دينی فرياد و فغان می کنند، اما برای رهايی از دست فرهنگ دينی از اسلام بريده و به دين ديگری می گروند. اين عده هر سخنی در نکوهش فرهنگ دينی را هم با آيات و گفتار هايی کاملآ دينی آغاز می کنند که از باور جديد خود به عاريت گرفته اند. نتيجه اينکه اکثريت مردم ما کلآ خود درد را نمی شناسند تا بتوانند داروی علاج آنرا نيز بيابند. و اما اينکه خود فرهنگ چيست و با فرهنگی و بی فرهنگی چگونه است موضوع مقاله بعدی خواهد بود/ 1
[جمعه 22 مهر 1384 [2005.10.14