آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Saturday, March 25, 2006

 

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

حزب ميهن
امير سپهر

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بخش نخست
ملت ايران بلا های زيادی را از سر گذرانده، فتنه هايی بنيان کن که بی شک حتی يکی از آنها هم می توانست هويّت هر ملتی را تار و مار کند. اين ملت اما تار و مار که نشد هيچ، بلکه با از سر گذراندن تمامی آن زلزله های تاريخی يکی پس از ديگر، دشمنان مهاجم خود را هم يکی پس از ديگری با حل کردن در کوره خود از نظر هويّت کاملآ تار و مار کرد. بطوريکه هر دشمنی که بدين ملک تاخت پس از مدتی چنان تحت تأثير اين مردم شکست خورده قرار گرفت که در صدد چسباندن نژاد و هويّت اجداد خود به ايرانيان بر آمد

اگر هم تغييراتی در شيوه زندگی و باور های اين ملٌت بوجود آمده، اين خود عنصر ايرانی بوده که از پس هر شکستی در ابتدا از ترس و بعد هم از سر عادت آن تغييرات را بوجود آورده است. هر چه بود و هست، گر چه اين ايرانی ديگر همانی نيست که بود، چنانچه اما به اجبار هم ارزشهايی را پذيرفته، و بعضی شيوه های ناپسند را هم در طول زمان بعنوان ارزش قبول کرده، همچنان اما ايرانی مانده. نه مسلمانی اين ملت به ديگر مسلمانان شباهتی دارد، نه مغول گشته است، و نه ترک و نه تازی ... ايرانی اگر منحط و بد هم شده، بدی هايش شباهتی به دشمنان مهاجمش ندارد، حتی اين زشتی های او هم از جنس ديگری است. علت ماندگاری ايرانی هم با همه ملتهای ديگر تفاوت دارد، که تداوم اين هويّت مستقل برخلاف ديگر ملتها صرفآ ناشی از شجاعت سردارانش در ميادين جنگ نيست

راز ماندگاری اين ملت در غنای فرهنگی اوست. فرهنگی ژرف، پر شور و پر رمز وراز و سحرانگيز. ايران و فرهنگ مردم آن به سياره ای سوزان می ماند که هر که در آن افتاده در اندک زمانی سوخته و به بخار مبدل شده است، حتی سخت جان ترين و بی فرهنگ ترين خونريزان تاريخ. با وجود اينکه اساس اين فرهنگ بر استعاره ها و اسطور ها استوار است، که هرکدامی از آنها هم به تنهايی خود جهانی از معنا و دنيايی سرشار از زيبايی و معنويّت است، ليکن چنانچه بخواهيم از ميان تمامی جلوه های اين فرهنگ کهن فقط يکی را انتخاب کرده و آنرا اصلی ترين نماد و نمود ماندگاری اين فرهنگ معرفی کنيم، بی هيچ ترديدی بايد سراغ نوروز رويم. نوروز، نمادی که خود اصلآ نماد همه ی نماد ها است و نماد عالم است و هر چه در او است، نماد هستی، پيدايش همه ی کائنات، زمين و آفرينش انسان و طبيعت. نماد عشق، رويش، سبزی، رشد، باروری، تداوم هستی انسان و کيوان و خورشيد و هوا و آب و باد و خاک است. نماد زندگی است،عشق به انسان، طبيعت، زيبايی ها و جلوه های پر چاذبه هستی. کوته اينکه، اگر کسی خواهان شناخت اين فرهنگ باشد، قبل از هرچيزی بايد نوروز را بشناسد، و چنانچه فقط همين را خوب شناخت، مادر و ريشه ی اين فرهنگ را شناخته است. نوروز به مثابه زمين و دشت اين فرهنگ است، با خورشيدی جانبخش، رود هايی پر آب و خاکی حاصلخيز که تمامی محصولات فرهنگی اين ملت در آن زمين سحر انگيز کاشته، سبز و بارور شده، شکوفه کرده و به بر و ثمر دادن رسيده است

پس، بيجا نيست چنانچه بنويسيم هر که اين سرزمين و فرهنگش را دوست می دارد اولين وظيفه او شناخت همين نوروز است. برای آشنايی با اساس و فلسفه وجودی آن هم، مطالعه و بررسی متون تاريخی و ديگر آثار بجای مانده از ايران عهد باستان کاری شايسته و قابل تقدير است. اين کوشش همچنين به ما کمک خواهد کرد که با مفهوم معنوی و ژرف سمبل های اين سنت اجدادی نيز آشنا گرديم. هدف اين نوشته کوتاه اما صرفآ چگونگی برگزاری يک شادخواری است. نشان دادن اينکه نوروز را امروز چگونه می توان برگزار نمود. برای اين مهم هم هيچ مرجع و مدرکی را مستند تر از خود ما پير ها و نسبتآ پير ها نمی شناسم. باور دارم چنانچه ما فقط به تشريح مشاهدات خود از يک نوروز در فضای آزاد اجتماعی قبل از انقلاب بپردازيم، بزرگترين خدمت را به جوانانی کرده ايم که فقط نوروز های ممنوعه جمهوری اسلامی را ديده اند

گرچه امروز در اثر ضديّت رژيم با هر آنچه رنگ و بوی ملی دارد ديگر حتی چگونگی شيرجه در آب استخر رفتن و ليمو عمانی از بقال سرکوچه خريدن و ليف و صابون در حمام زدن مردم ما هم رنگ و بوی سياسی بخود گرفته، ليکن بالاغيرتآ ما ديگر در نقل هر چيزی در نظام گذشته تعصب و ايدئولژی را داخل نکنيم. دستکم اين حقيقت را انکار نکنيم که نظام گذشته هر ايرادی که داشته اما در ملی بودنش و اينکه بلحاظ گوهری يک نظام ايرانی بود ديگر جای بحث چندانی وجود ندارد. نسل ما در ايران آن نظام نوروزهايی را ديده که هزار مرتبه از آنچه در تاريخ نوشته شده با شکوهتر وزيبا تر بود. تازه، اين در حالی بوده که امکانات ما در بيست و هفت سال پيش از امروز هم کمتر بود. همان امکاناتی که نياکان ما يک از هزار آنرا نيز نداشتند، امکاناتی مانند وسايل مدرن و بی خطر آتش بازی رنگی با هزار نقش، لامپهای رنگی الکتريکی، بلندگوهای چند هزار وات و اکو و راديو تلويزيون و سالن های سرپوشيد و هزاران امکانات ديگر

پس ما نه ديگر می توانيم که مراسم باستانی خود را دقيقآ همانند نياکان بی امکانات خود برگزار کنيم و نه اصلآ نيازمند اين کارهستيم. نوروز امروز ما با توجه به امکانات موجود می تواند خيلی هوشربا تر و پر معنويّت تر برگزار شود، چنانکه در پيش از انقلاب چنين برگزار می شد و اميد که با آزادی ايران ما از دست ضحاکان، از آنچه هم که ما ديده ايم شکوهمند تر برگزار گردد. از اينرو است که نگارنده بجای کند و کاو در چگونگی برگزاری اين شادخواری در ايران باستان، قصد دارم در حد توان به تشريح نوروز هايی جادويی بپردازم که خود ديده و از آن ها نهايّت لذت را برده ام، نوروزانی که از هريک از آنها دهها خاطر خوب و پر جاذبه دارم. قبل از شروع اما لازم است اين را بنويسم که آنچه خواهم آورد صرفآ شرح مشاهدات شخصی است. اينکه برگزاری اين نوروز ها تا چه حد با برگزاری نوروز در عهد باستان تطابق داشته يا نه، منظور اين نوشته نيست

بازگو حالی از آن خوش حالها
تا زمین و آسمان خندان شود --------- عقل و روح و دیده صد چندان شود
به نيمه ماه اسفند که می رسيديم همه چيز ديگر در اوج عطوفت و زيبايی بود. نه فقط زمين و هوا و طبيعت، که زمان و فضا و طريقت آدميان نيز تازه و دوست داشتنی می شد. گويی آن بهار نيکو خصال نه فقط به جنبندگان عالم هستی که به سنگ و کلوخ سخت و بی جان هم دل و جان و روح می بخشيد و آنها را نيز مهربان می کرد. باورت نمی شود! در بهاران ما راه که می رفتی زير پای خودت بجای درشتی و سختی، ظرافت و نرمی پرنيان را حس می کردی. شايد هم ما آن اندازه خوب و با عطوفت می شديم که حتی سختی ها را هم نرمی حس می کرديم. بهار که فقط بهار طبيعت نبود، آن بهار، بهار انسانيّت هم بود. انسانهای ايرانی، ملتی که در درازنای تاريخ طولانی خود هماره نسل به نسل از همان شيرخوارگی در گوش هوشش خوانده بودند که ای فرزانه فرزند! بهار فقط بهار طبيعت نيست. بهار يعنی تو! تو هستی که بايد دل و جان از چرک بشويی و نو آدمی شوی، که چرکين دلان را نه بهاری است و نه نوروزی

گفته بودند نوروز يعنی از بند اهريمن رستن. پليدی از درون زدودن و پاکيزه روان شدن. خود را شستن و پاکيزه تن شدن. جامه نو پوشيدن. دل را به فروغ ايزدی روشن کردن و از درون و برون تازه شدن. مهربان گشتن. با همه آشتی کردن. ديگران را دوست داشتن. بی کسان و مستمندان را ياری دادن. به عيادت بيماران رفتن. ديوانه خانه رفتن و چند ساعتی پاک خود را به ديوانگی زدن. گوشت قربانی در ميان فقرا قسمت کردن. برای يتيمان لباس نو و برای بيوه زنان بی در آمد آذوقه خريدن ... خلاصه چه بنويسم ای فرزند! که آنچه تو در تاريخ عهد باستان خوانده ای را من سالها به چشم خود ديده ام

خانه تکانی
آنچه پيش از هر چيزی در راه بودن نوروز را نويد می داد خانه تکانی بود. تقريبآ هيچ خانواده ای را نمی شد يافت که قبل از نوروز دستی بر سر و روی درون و برون خانه خود نکشد. از اواسط دی ماه يا اوائل بهمن خانمها شروع به گردگيری کلی خانه خود، خريد و دوخت پرده های تازه و يا شستن پرده های قديمی می کردند. ديدن چوب پرده های خريداری شده در دست خانمها و يا آقايان در خيابانها هم از نشانه های نزديکی نوروز بود. به خانه هر دوست و فاميل که می رفتی کدبانوی خانه را در حال خانه تکانی و شستن و رفتن و نو کردن می ديدی. يا پشت چرخ خياطی در حال دوختن پرده و احيانآ پيراهنی نو برای خود و حتی رويه برای لحاف ها و بالش ها. بسياری حتی در آن هوای سرد زمستان فرشهای خود را نيز می شستند

گويی حتی هر بانوی مکتب نرفته و کتاب نخوانده ايرانی هم از فرهنگ شفاهی و سينه به سينه آموخته بود که اهريمن در چرک و کهنگی می زيد و پليدی را دوست می دارد. اين بود که خاتون ايرانی، بيرون راندن ديو از خانه و ساختن فضايی پاکيزه از پليدی برای کودکان خود را اولين و مهم ترين وظيفه خود برای استقبال از مير نوروزی می دانست. از اينرو تا آنجا که می شد همه چيز را شسته و نو می کرد، حتی شيشه پنجره ها را. بعضی تمام خود خانه خود و يا دستکم اطاق پذيرايی خانه خود را شخصآ نقاشی می کردند، آنانی هم که از بضاعت مالی بهتری برخوردار بودند رنگين و زيبا سازی خانه خود را به نقاش ساختمان و کاغذ ديواری چسبان می سپردند. بدين علت حتی از چند ماه به نوروز مانده کار و بار نقاشهای ساختمان سکه می شد. بطوريکه شبانه روز کار می کردند. اگر خانواده ای دير می جنبيد محال بود که ديگر تا قبل از نوروز نقاش ساختمان پيدا کند

کمک به ديگر انسانها
بدون شک پر معنا ترين و انسانی ترين سنتی که در زمان دبستان و دبيرستان نسل ما وجود داشت، رسم و يا وظيفه ديگران برای خريد لباس نو برای کودکان خانواده های بی سرپرست و يا نادار بود. اواخر دی ماه که می شد مدير مدرسه به دست هر کدامی از ما يک نامه می داد. روی پاکت نامه هم نوشته شده بود (از طرف انجمن همکاری خانه و مدرسه). ما وظيفه داشتيم آن نامه را به پدر و مادر خود تحويل داده و رسيد آنرا هم بصورت نوشتن جمله ای، نقش مهری، امضايی و يا اثر انگشتی از سوی والدين خود به آقا مدير باز گردانيم. نامه مزبور در واقع دعوتنامه ای بود برای اوليای ما برای شرکت در جلسه ای که هدف و وظيفه ی آن جمع آوری کمک نقدی بود به منظور خريد لباس بهتر برای دانش آموزان بی پدر و يا بی بضاعت، خريد و تقسيم آذوقه ميان اينچنين خانواده ها و همينطور گرفتن عيدی برای فراش مدرسه

ناگفته نماند که خود حکومت ضد ملی و خائن قبلی شاهنشاهی! به هدف خريد لباس برای اينگونه دانش آموزان هر ساله بودجه ويژه ای را در اختيار وزارت فرهنگ می گذارد. اين بودجه ميان نواحی مختلف تقسيم شده و نواحی مختلف فرهنگی هم بسته به مقدار نياز مدارس سهميه ناحيه خود را ميان آنها تقسيم می کردند. اوايل مدارس فقط تعداد لباس مورد نياز خود را به وازرت فرهنگ اعلام می کردند و آن وزارتخانه برای کودکان لباس و بسته ای برای نوروز می فرستاد. بعد که متوجه شدند لباسهای داده شده دولتی که همگی هم طوسی رنگ و متحد الشکل بود، باعث شناخته شدن کودکان نادار و يتيم شده و موجب خجالت و تحقير آنان می شود، شيوه کمک را تغيير دادند. ناحيه فرهنگی بسته به نياز، بودجه ای را به هر مدرسه می دادند تا آنها لباسهای رنگارنگ و گم برای دانش آموزان نيازمند خود خريداری کنند

مدارس اما به جز اين پول سعی در جمع آوری کمک از اوليای ديگر دانش آموزان هم می کردند. هدف اين بود که هم کيفيّت اين لباسها را بهتر کنند و هم اينکه به همراه لباس برای کودکان بی پدر و نادار در شب عيد به خانواده آنان نيز کمک کنند. البته مسئولان مدارس نهايت سعی خود را می کردند که نام و نشانی خانواده ها و کودکان دريافت کننده کمک گم و پنهان ماند که کسی در اين ميان خجالت زده نشود. بسياری از خانواده ها حتی برنج و روغن و ساير کمکهای جنسی هم به انجمن خانه و مدرسه می دادند که آنان شب عيدی ميان خانواده کودکان نادار قسمت کنند. فراموش کردم که بنويسم اعضای اين انجمن را معمولآ چند نفر از پدر و مادر های خير و انساندوست تشکيل می دادند و يکی دو تنی از مسئولان مدارس، و اين انجمن بود که مسئوليّت جمع آوری کمک، خريد لباس و تقسيم آنرا بين بی بضاعت ها بر عهده داشت

بخش دوم
تهران شب عيد
پيش از شروع اين بخش مايلم اين نکته را توضيح دهم که شايد آوردن بعضی مطالب مانند شلوغی تهران و وضع عبور و مرور و ... در اين قسمت ارتباطی مستقيم با مراسم نوروزی نداشته باشد، اما در نظر داشته باشيم که همين بيرون آمدن های دسته جمعی مردم و جنب و جوش و حرکت به نوروز ما معنا می داد. همه ی اينها نشانه اميد بود و عشق هم ميهنانمان به زندگی . نشانه نو شدن زمين و زمان و بازگشت مردم به روحيه ای شاد و پر نشاط . نوروز را نبايد فقط سيزده روز بحساب آورد. همه ی جنب و جوش های زيبا و تدارک ديدن ها در دو ماهه بهمن و اسفند هم از برکت مير نوروزی است. آنچه در اصطلاح بدان شب عيد می گويند خود جزيی جدايی ناپذير از نوروز است که زمان زيبای نوروزی را از سيزده روز خيلی طولانی تر می کند

واژه مرکب (شب عيد) همواره معنی مجازی داشته و دارد. زيرا اين واژه نه به معنای يک شب، بلکه به معنای بيست و نه روز و شب قبل از نوروز است، يعنی به معنای تمام ماه اسفند. نمی دانم امروز چگونه است، اما در گذشته کاسب جماعت حتی به کل دوماه پيش از نوروز هم شب عيد می گفتند. در آن زمان هنوز خيلی به نوروز مانده، يعنی از اواخر بهمن ماه در خيابانهای مرکزی شهر بقول قديمی ها ديگر "جای سوزن انداختن هم نبود". خيابان شاه آباد، خيابان استانبول، نادری، لاله زار، منوچهری، خيابان فردوسی و سعدی و شاه و پهلوی و بلوار و ميدان شهناز و .. مملو از جمعيٌت شاد و در حال خريد بود. طرف بازار و ناصر خسرو و توپخانه هم نمی شد رفت که از شلوغی در هر دقيقه حتی چهار ـ پنج قدم هم نمی شد به جلو برداشت

کوچه های عشق و هوس
البته کوچه مهران و کوچه برلن هم از شلوغی دستکمی از بازار نداشت. موضوع با نمکی در ارتباط با اين دو کوچه معروف تهران وجود دارد که حيفم می آيد در اين روز های نوروزی بدان اشاره ای نداشته باشم. اين دو کوچه که در امتداد هم واقع شده اند در واقع يک کوچه بيشتر نيست، يعنی از خيابان سعدی شروع می شود و پس از گذر از خيابان لاله زار تا خيابان فردوسی ادامه می يابد. نام قسمت اول اين کوچه مهران است و قسمت پس از لاله زار آن برلن ناميده می شود، يا می شد. سفارت آلمان هم درست در گوشه سمت راست يا نبش قسمت خيابان فردوسی آن قرار دارد. از آنجا که از ابتدا تا انتهای اين کوچه فقط فروشگاه پوشاک بود که اکثرآ هم لباس های مدرن و شيک زنانه می فروختند، هميشه پر از دخترها و خانمهای جوان و زيبا بود. وجود آنهمه خانم زيبا در آن کوچه، چنان مغناطيس پر قدرتی را بوجود می آورد که پسر ها و مرد های جوان بسياری هم تاب مفاوت نداشتند وجذب آن کوچه می شدند

کوچه مهران و کوچه برلن البته هميشه شلوغ بود، اما در ايام پيش از نوروز ديگر به قدری مملو از جمعيّت می شد که عابران تقريبآ به هم چسبيده راه می رفتند، اين فرصتی گرانبها بود که هيچ پسر و مرد جوان محروم و عقده ای آنرا برای عقده گشايی از دست نمی داد. ناگفته نماند که اين کشش برای عقده گشايی فقط از سوی مردان نبود، بجز خانمهايی که فقط قصد خريد داشتند، بودند دختر های جوان و محروم و زنهای افسونگری هم که اصلآ منظور اصليشان از آمدن به اين کوچه لوندی و طنازی بود. بنابر اين در آن دو کوچه بازار چشم چرانی، لبخند، در آغوش گرفتن لحظه ای همديگر به بهانه شلوغی، چشمک زدن و شماره تلفن رد کردن از هر کسبی پر رونق تر بود

تماشای اشاره های خفيف پسر ها با لب و چشم و دهان به دختر ها، و جواب مساعد دختر های از خجالت سرخ شده در شکل لبخند های شرم آگين به پسر ها در آن اوضاع محدود اجتماعی، شايد يکی از انسانی ترين و زيبا ترين مناظری بود که می شد در تهران ديد. چه آشنايی ها که از همين نگاههای پر شرم بوجود نمی آمد، چه عشق های سوزانی که بين پسران و دختران از همين دو کوچه شروع نمی شد و چه زنان و مردانی که يافتن شريک زندگی خود را مديون اين دو کوچه نبودند. اما در آن ميان بودند عده ای مرد بی ادب و يا بقول خود خانمها حيز هم که پا از اعتدال بيرون گذارده کار را به نيشگون و تنه زدن و لمس می رساندند. اين قبيل آقايان حيز تر از حد معمول البته چيزی گيرشان نمی آمد، اگر هم می آمد، يا حرفهای توهين آميز بود، يا يک کشيده آبدار که خانمهای لمس شده تقديمشان می کردند، يا اينکه اگر بد شانس بودند و پاسبان سر می رسيد، کارشان به کلانتری و شکايت خانم و دادگستری می کشيد و ای بسا يک کشيده هم از افسر کلانتری و يا چند روزی زندان

بازگشت نور و روشنايی و گرما به زندگی
از مدتها مانده به نوروز شهرداری خيابانها را آب و جارو کشيده چراغانی می کرد، بويژه خيابانها و ميادين پر رفت و آمد را. همه ی مغازه های شهر هم چراغانی می کردند. آن اوايل که لامپهای رنگی وجود نداشت فروشگاهها جلو درب ورودی خود چراغ زنبوری سه فتيله پايه بلند قرار می دادند. اين رسم البته حتی پس از آمدن لامپ های رنگی به بازار هم همچنان ادامه يافت. روشن بودن چراغ زنبوری در مقابل يک مغازه معانی زيادی داشت، هم نشانه پايان ظلمت و آغاز فصل نور و روشنايی بود، و هم گرما که همه سمبل های نوروز هستند، هم نشانگر سرزندگی و پر رونق بودن کسب آن مغازه، هم مايه انبساط خاطر بيننده، هم شوق خريد برانگيختن در وی و هم به درون فرا خواندن او. در کنار نور، داشتن ويترين شيک و جذاب هم برای مغازه داران در شب عيد اهميّت فوق العاده ای پيدا می کرد. فروشگاههای کفش و پوشاک در مرکز شهر ويترين خود را آنچنان زيبا می آراستند که آدمی از ديدن آنها به نشاط آمده، احساس تازگی و طراوت در روح و روان خود می کرد

صاحبان فروشگاههای کفش و لباس نهايت سليقه و ظرافت را در چيدن ويترين مغازه خود بکار می بردند. اين چيدن و آراستن کاری شبانه بود و پس از بسته شدن مغازه ها آغاز می شد. معمولآ هم تا صبح طول می کشيد. فروشگاههای بسيار بزرگ که طبعآ چند ويترين بزرگ هم داشتند، ويترين سازی را از اواسط بهمن شروع می کردند، اينکار گاهی يک هفته و يا بيشتر هم بطول می انجاميد. اين قبيل فروشگاهها در مدت ويترين چيدن، از داخل روزنامه به شيشه ها می چسباندند که هم راحت تر در داخل آن کار کنند، هم حس کنجکاوی مشتريان را بر انگيزانند و هم اينکه اهميّت فروشگاه را نشان دهند. ويترين آرايی در آنزمان سال به سال از چنان اهميتی برخوردار شد که بعد ها خود بصورت يک حرفه پر درآمد و تخصص در آمد. جماعت خوش سليقه موسوم به "ويترين چين" از اواسط بهمن تا يکهفته مانده به نوروز شبانه روز در فعاليّت بودند. کار آنان در همان مدت کوتاه آنچنان سکه می شد که هريک قادر می شدند به انداز در آمد يکساله کارمندی معمولی پول به جيب زنند

ترافيک شب عيدی
هر چه هم به نوروز نزديکتر می شديم، شلوغی تهران هم بيشتر می شد. بسياری از خانواده ها بطور دسته جمغی برای خريد نوروزی میرفتند، يعنی خانم و آقا و چند بچه ريز و درشت. گاهی هم چند خانواده به همراه هم. زنهای تنهايی را هم مشاهده می کردی که چند بچه جغله همراه داشتند. اينها خانم هايی بودند که يا همسرانشان بقول خودشان، "سرکار بودند" و يا آقايان رند با اين جمله ساده که "من يکی حوصله خريد ندارم" خانم مادر مرده را به دست بچه های پر آرزو داده، و خود به ميخانه زده بودند. اين خانمها هم وقتی از دست بجه ها به تنگ می آمدند و تيغشان در برابر زياده خواهی های آن ننر ها نمی بريد، به جای پريدن به خود آنها به پدر عرقخوری رفته و يا مشغول به کارشان حمله می کردند: (اصلآ مرده شور اون باباتونو ببره که منو انداخت چنگ شما جز جيگر زده ها!) از جملات متداول و با نمک شب عيد خانمها بود

تاکسی خالی پيدا کردن که کار حضرت فيل بود! اتوبوس ها هم همان سر خط آنچنان پر می شدند که ديگر اصلآ جای خالی برای مسافران ايستگاههای بعدی نمی ماند. بعضی از خانواده های پر جمعيّت که نه قادر بودند با چند بچه فسقلی سواراتوبوس شوند و نه تاکسی خالی می يافتند، وانت باری را پيدا می کردند و همگی جای سبزی خوردن را گرفته و در قسمت بار تنگ هم می نشستند. بعضی از خانواده ها هم از سر ناچاری با اتومبيل شخصی به خريد می رفتند. ناچاری از اين بابت که با ماشين شخصی به خريد نوروز رفتن حتی گاهی پر دردسر تر از رفتن با اتوبوس يا پشت وانت سوار شدن بود. زيرا جای پارک خالی در شب عيد آنچنان اهميّتی پيدا می کرد که پيدا کردنش از بزرگترين شانسهای آنزمان محسوب می شد. بطوريکه که اگر خانواده ای به آسانی جای پارک می يافت، پس از بازگشت از خريد آن بخت بلند را برای ديگران با آب و تاب تعريف می کرد

می خواری و مستی در نوروز
بيا به ميکده و چهره ارغوانی کن --------- مرو به صومعه کان جا سياه کارانند
چون نوروز يک شاد خواری هم هست و در گذشته طبق قانونی نا نوشته حتی کم ميخواران هم در شب عيد پر ميخواری می کردند، پير بيراه نيست که شرحی هم از ميخانه های تهران دوران رژيم پيشين به ميان آورده شود. با وجود اينکه در مرکز شهر هر ده بيست متری يک ميخانه وجود داشت، در بعضی جا ها هم مانند چهار راه پهلوی و روبروی تئاتر شهر و شاه آباد و خيابان سعدی و نادری و لاله زار و شاهرضا ... می شد حتی چند تايی از آنها را درکنار هم ديد، با اين حال اين پياله فروشی ها تقريبآ هميشه پر از مشتری بودند. ميکده ها فقط مشتريان درون را شاد و از باده سرخوش نمی کردند، عابران هم به نوعی از وجود اين ميخانه ها لذت می بردند، لذتی که بعضآ حتی از سکر شراب هم بالا تر بود، شراب عابران صدای بلند موزيک و آوای خوش ميخواران بود که از درون ميخانه به گوششان ريخته می شد

صدای خوش و سکر آور گلپا (درويشم و دنيا برام يه مشته خاکه / همه دارو ندارم همين يک دله پاکه)، وقتی از درون ميخانه با صدای ميخواران آميخته می شد و به گوش می رسيد، آنچنان حالتی زيبا در آدمی بوجود می آورد که سکر آن کمتر از شراب خلر شيراز و شراب پاکديس رضائيه نبود. يا صدای جادويی مريم روح پرور که می خواند( ساقی خدا عمرت بده بر من بده جام دگر / در گوشه ی ميخونه ها منم يه ناکام دگر). روح پرور، زنی چشم آبی و بسيار خوش صدا که لقب ام کلثوم ايران را داشت. در جمهوری اسلامی چنان بلايی بر سر آن زن مسکين آوردند که مرگش دوستدارانش را از همه خوشحال تر ساخت و به معنای نجاتش تعبير شد. يا صدای زنده يادان سوسن و آغاسی که ترانه های ساده و شاد اما در عين حال غم انگيزشان متداولترين موزيک ميخانه ها بود

باری، شب عيد که می شد اين ميخانه ها بقدری از مشتری پر می شد که حتی يافتن محلی برای سر پا ايستادن و مشروب خوردن در آنها هم به سختی پيدا می شد. گاهی بايد با اتومبيل به ده ميخانه سر می زدی تا بتوانی يک ميز خالی برای صرف مشروب و غذا پيدا کنی. به هر ميخانه که می رفتی پر از مشتری بود، پر از آدمهای های شاد و شنگول و سخاوتمند. بيشتر آنها هم يا از ميان کارگران ساده و کارمندان کم درآمد بودند و يا تازه جوانان مسرور از به جوانی رسيدن . همگی هم سرخوش از باده. باده ای ناب و بسيار سکر آور که قيمت آن آنقدر ارزان بود که هر کارگر و دانشجو و کارمند همه روز هم می توانست با نيم بطر از آن بقول خودش حال کند. ميخواری گويی از ضروريات شب عيد بود. زيرا در اين ايام حتی بسياری از فروشندگان هم به محض اينکه يک فرصت ده ـ پانزده دقيقه ای می يافتند فوری سری به نزديکترين ميخانه می زندند

آنها با زدن چند جامی هم تجديد قوا می کردند، و هم با آن ميخواری پر حوصله تر می شدند و با مشتريان خود مهربانت تر. در ايام شب عيد بيشتر ميخواران کراوات می زدند. آنها هم که از کراوات خوششان نمی آمد، با لباسهای نو و اغلب روشن و رنگين خود را شيک می کردند، همه هم مهربان به يکديگر، گويی آنان پند آن رند و قلندر شيراز را پذيرفته بودند که (شستشويی کن و آنگه به خرابات خرام!). محيط ميکده ها بسيار گرم و دوستانه بود و ساقيان ساده و صميمی، و موسيقی هم دلاويز. اينهمه در کنار می ناب و ارزان ميخواران را به چنان حالتی روحانی می برد که از چشمان خمار و می زده همگيشان شراب محبت به بيرون می تراويد

آنچنان فضايی گرم و صميمی بر اين ميکده های ساده ما حاکم بود که هر نامهربانی هم اگر وارد آن خرابات می شد و چند جرعه می می نوشيد، چشمه محبتش به جوش می آمد. هنوز جام ها کاملآ تهی نشده بود که نوبت به درد دل های دوستانه می رسيد، همه هم مرتبآ يک ديگر را می بوسيدند و از صفا و معرفت و جوانمردی همديگر تعريف می کردند. اختلافی هم اگر در ميان اين خراباتيان پيش می آمد در پايان ميخواری و بر سر پرداخت قيمت ارزان می و غذا بود. يکی خود را به دليل از ديگران مسن تر بودن برای پرداخت صورتحساب محق تر از بقيه می دانست، آن ديگری به خاطر اينکه زود تر از ديگران در ميخانه بوده بقيه را ميهمان خود می دانست، بعضی هم به دليل نزديکی ميکده به خانه يا محل کارشان، به ميخانه چی و يا گارسون امر می کردند که همه ميهمان او هستند و آنها به جز خودش از هيچ کس حق دريافت پول ميز (غذا و مشروب) وی را ندارند

تريا، محل بوسه های پنهانی
خيابانهای بالای شهر هم پر بود از تريا. که اين مکان ها هم در شب عيد بيش از هميشه شلوغتر بود. کافه تريا هايی نسبتآ با نور کم لامپ های رنگی تيفانی. با ميز و صندلی های راحتی و دکوراسيونی کاملآ غربی. در شب عيد البته دکوراسيون اين تريا ها خيلی تماشايی تر می شد. بسياری از آنها هم تا پاسی از شب گذشته همچنان باز بود و موزيک زنده و برنامه رقص هم داشت. لباس گارسون ها هم معمولآ متحد الشکل بود و بسيار خوش دوخت و شيک. قرار داشتن گل و شمع بر روی هر ميز هم از ويژگيهای اين عشاق سرا ها بود

موزيکی هايی که در اين تريا ها پخش می شد بيشتر خارجی بود. البته جديد ترين آهنگ ها. مانند آهنگ های بيتلز، رولينگ استونز، مانکيز، الويس پريسلی، آدامو، شارل آزناور، آببا، خوليو ايگلسياس، کليف ريچارد، بانی ام، باربارا اسپرايسند، دميس روسوس، ميری ماتيو، تام جونز و کانتری موزيک جانی کش و ... که در آن دوران تاپ ترين ها محسوب می شدند. در بعضی از آنها موزيک باکسی هم وجود داشت که می شد با انداختن يک سکه پنج ريالی و بعد ها يک تومانی به صفحه دلخواه گوش کرد. بعضی از اين تريا ها موزيک ايرانی هم پخش می کردند، که صد البته آهنگهای گوگوش در صدر آنها قرار داشت، بعد هم ناله های غريبی داريوش و يکی دو خواننده ديگر مورد علاقه جوانها مانند نوش آفرين و فريدون فروغی و ... موزيک جوان پسند از اين روی در تريا ها پخش می شد چون بيشترين مشتری اين تريا ها دختر ها و پسر ها بودند

مخصوصآ دختران و پسرانی که يا تازه آشنا شده بودند و در اول عشق، يا آنها که می خواستند از کتک برادر متعصب و کشتی گير و گردن کلفت دختر خانم در امان باشند و يا دختر و پسر هايی که قصد لمس همديگر را داشتند وگرفتن بوسه های پنهانی از هم ديگر. که فضای نسبتآ تاريک، صندلی های چند نفره مبل گونه و همينطور فاصله دار چيده شدن ميز مشتريان هم اين امکان را برايشان به وجود آورده بود. قيمت مشروب در اين تريا ها طبيعی است که نسبت به پياله فروشی ها خيلی گرانتر بود. البته دختر خانم ها معمولآ از ترس برادر و پدر به نوشيدن همان کاپوچينو و کافه گلاسه اکتفا می کردند. اگر هم از خانواد ای آزاد تر بودند پا را از خوردن يک آبجو و يا يکی ـ دو جام شراب فرا تر نمی گذاردند. اين آقا پسر ها بود که طبق معمول هر چه می خواستند می نوشيدند و به کسی هم پاسخگو نبودند

بخش سوم
ما، هر روزمان در حال نوروز شدن بود
اگر نسل ما با نگاهی ساده هر چه عقب تر باز گردد، متوجه خواهد شد که به همان نسبت هم هر سال پيش از سال پيش تهيه لباس نو برای مردم ما از اهميّت بيشتری برخوردار بوده. به زبانی روشن تر، در نگاهی سطحی اينطور به نظر می آيد که هر چه که جلو تر رفته ايم، سال به سال خريد نوروزی، مخصوصآ لباس نو اهميّت خود را بيشتر از دست داده، بويژه برای بزرگسالان، و باز هم بويژه برای پدران و مادران. ليکن همانطور که اشاره کردم اين نگاه، نگاهی ژرف و يا بقول بعضی نگاهی ديالکتيکی نيست

در نگاهی علمی و دقيق اما بدين حقيقت خواهيم رسيد که اين نوروز نيست که در گذر ايام رنگ باخته، بلکه خريد لباس است که روز بروز در جامعه ما به امری آسان و تقريبآ روزمره بدل شده. بزرگسالانی که هر هفته يا ماه چند دامن و پيراهن و تی شرت و کراوات نو خريداری می کنند، آن اندازه در کمد و چمدان خود لباسهای نو و نيمه نو شيک و خوش مدل دارند که در نوروز ديگر نيازی به خريد بقول خودشان "لباس بازاری شب عيد" ندارند. کسانی که در آن زمان از سر تعارف اين جمله معروف را بر زبان می آوردند می که "ای بابا، نوروز مال بچه ها است"، خود در ايام نوروز از همه شيک تر بودند، آنها بجای خريد لباس از بازار گران شب عيد، يکی از لباسهای دست نخورده خود را از کمد و چمدان خود بيرون آورده و بر تن می کردند

اين نشانگر آن است که هر چه که جلو تر رفته بوديم وضعيّت اقتصاديمان رو به رشد رفته، بر تعداد طبقه متوسط ايرانی افزوده شده و شهريگری در جامعه ما رشد کرده بود، حال چه عمقی و چه صوری. کارمندی که در دوران رژيم پيشين بدليل کار در وزارت فرهنگ و ديگر وزارتخانه ها و شرکتهای بزرگ موظف به لباس مرتب پوشيدن و کراوت زدن بود، ديگر لباس شيک و نو پوشيدن برايش به امری عادی و روزمره تبديل شده بود. چنين اجباری برای خانمهای فرهنگی و کارمند هم وجود داشت. آنها نيز وظيفه داشتند لباسی تميز و شيک در اداره بر تن داشته باشند، ورنه توبيخ می شدند. اين اجبار به شيک بودن در محل کار، باعث گرديده بود که اصولآ خيلی از خانمها و آقايان اصلآ به نوعی از لباس مرتب و رسمی پوشيدن دلزده شوند

بگونه ای که بسياری عصر هنگام به محض اتمام کار حتی به خانه نرسيده در همان اتومبيل شخصی خود لباسهای شيک و رسمی را از تن بدر کرده، پوشاک سبک و راحتی را که در اتومبيل داشتند بر تن می کردند. در واپسين سالهای پيش از انقلاب وضع بگونه ای شده بود که خيلی از آقايان شاغل در ادارات صبح ها از خانه بدون کراوات خارج می شدند و عصر ها هم بدون کراوات باز می گشتند، در حاليکه اين افراد در طول روز و در محل کار کراواتی بودند! موضوع اين بود که آنها نه تنها چند کراوات در در داشبورد ماشين داشتند که در راه رفتن به محل کار به گردن می آويختند، چند دست کت و شلوار تيره و کفش رسمی، تعدادی کفش و لباس اسپورت و راحت هم در اتومبيل خود گذارده بودند، که بسته به اجبار و يا نيازمند راحت بودن از آنها استفاده کنند

توجه کنيد که اين همان مردی است که تا دوران کودکی ما گفته می شد اگر شلوارش دو تا شود زير سرش بلند شده به هوس ازدواج با خانم دومی خواهد افتاد. شايد بعضی تصور کنند که اينها حرفهای کوچه بازاری و فاقد ارزش تحقيقی است، ليکن اينگونه نيست، اصلآ اساس حقيقت هر جامعه ای در همان فرهنگ فولکلور و شفاهی مردم آن جامعه است. در حاليکه در جامعه عقبمانده ما به هر مقوله و سخنی از پنجره ادب نگريسته می شود و گنده گويی نشان خردمندی و آگاهی است، که نتيجه آنهم بيگانگی با مردم و جستجوی حقيقت در پندار خودی است، در پژوهشهای جامعه شناسی کلاسيک، سخن بر سر فرم ادبی بيان و کيفيّت خوب و بد پديده ها نيست، در تحقيقات علمی که رسيدن به حقيقت و کيفيّت زندگی مردم را هدف دارد، بايد به کوچه و بازار و ميان مردم عادی رفت. چرا که حقيقت جامعه در همان رفتار و باور ها و کيفيت زندگی آنان است نه در ديوان شعرا. حال آنها اين ملموسات و حقايق را با هر فرم و شکل و حرکت و واژگانی که می خواهند بيان کنند. جامعه شناس مدرن و پژوهشگر قاضی و اديب نيست

نتيچه اينکه پيشرفت مدنيّت، رفاه نسبی و نياز به نو نوار بودن، ارزش خريد را در جامعه ما تنزل داده بود نه اينکه از اعتبار نوروز کاسته باشد. نوروز اتفاقآ هر سال هم از سال پيش برای مردم مهمتر می شد، اما نه در شکل همان پنجاه ـ شصت سال قبل. در آن واپسين نوروز ها ديگر خريد لباس و پسته و تخمه برای قسمت بزرگی از مردم امری پيش پا افتاده و ارزان بود. آنها توقعشان خيلی بالا تر از اين حرفها بود و تفريحات و خريد های گرانی را جايگزين خريد های ساده ساخته بودند، مانند خريد مبل گران قيمت، قالی کاشان، لوستر کريستال، پارکت کردن خانه، موکت و کاغذ ديواری ... و پاره ای هم که کمتر از مسافرت به شمال و مشهد و حتی اروپا و آمريکا را اصلآ تفريح نوروزی به حساب نمی آوردند

خانواده های زيادی از طبقه متوسط خريد نوروزی را با تفريح در هم آميخته از همان اوايل اسفند به اروپا و آمريکا سفر کرده و ضمن خوشگذرانی پوشاک و بسياری از وسايل لوکس خانه خود را هم از ديار فرنگ خريده و می آوردند. شخصآ به نيکی بياد دارم که که از اواسط اسفند ماه بيشترين فروشگاههای اروپا بر روی شيشه ويترين خود تبريک نوروزی می نوشتند، حتی با خط فارسی. به ويژه در پاريس و لندن و نيويورک. در آکسفورد استريت و اجور رواد... شانزه ليزه کمتر فروشگاهی يافت می شد که پرچم ايران را بر سر در خود آويخته نباشد. در همه ی آن فروشگاهها هم با ريال می شد خريد کرد. افرادی که در نوروز های آن دوران در نيويورک بودند بايد به خوبی بياد بياورند که در بيشترين فروشگاههای فيفت آوينيون، از خيابان چهل دو تا مديسن اسکوير، همه جا پرچم ايران و هپی نوروز به چشم می خورد

ممکن است ادعا شود اينها فقط عده معدودی از ما بهتران بودند، بايد گفت اگر در کشوری سی و چهار ـ پنج ميليونی آن اندازه از ما بهتران وجود داشته باشد که پرواز های چهل پنجاه شرکت هوايی بزرگ جهان از چهار ماه به نوروز مانده همگی رزرو شده باشد، خوشا به حال حتی فقرای آن کشور که در ميان اينهمه از ما بهتران می زيند! اين نکته را هم ياد آور می شوم که جمع ايرانيان مقيم خارج از کشور در آن زمان فقط سی و پنج هزار دانشجو و تاجر و ديپلمات بود، نه شش ميليون گريخته و پناهند که امروز نود و پنج در صد مسافران داخلی و خارجی ايران هفتاد ميليونی اسلام زده و آخوند گزيده را تشکيل می دهند

فرد محترمی که لقب روشنفکری نيز دارند، از آن روشنفکران انقلابی و سپس هم طرفدار آقای خاتمی، در يکی از تلويزيون های ماهواره ای می فرمودند "نوروز در اواخر دوران شاه ديگر کاملآ از رونق افتاده بود، به نحوی که بيشترين مردم ايران از تعطيلات نوروزی نه برای برگزاری آيين نوروزی، که برای رفتن به سفر استفاده می کردند". ايشان به ظاهر حق دارند، اما اين دقيقآ همان بينش ناقص و نقد سطحی پديده ها است که قبلآ به آن اشاره کردم. تآسف در اين است که ايشان تنها به اصطلاح روشنفکری نيستند که اينگونه ساده انديش و ظاهر بين هستند. درد و مشکل روشنفکر های محترم وطنی اين بود و هست که فقط پوسته پديده ها و تحولات پيچيده اجتماعی را ديده و بر اساس اين ظاهر بينی هم هست که موضع گيری می کند

قصد خروج از بحث را ندارم، ليکن صرفآ بخاطر اينکه سخنم را بيشتر مدلل کنم بسيار کوتاه به معضلی اشاره می کنم که روشنفکر وطنی در اين سالها بر سر آن جار و جنجال راه انداخته و هر ساله هم هزار نشست و کمپين برگزار کرده، مقاله و تحليل ارايه می دهد، در حالی که هيچ يک از اين جنجال ها پشيزی ارزش ندارد، زيرا تمام توجه معطوف به پوسته و بحث بر سر معلول است. وقتی عقبماندگی فرهنگی وجود داشته باشد، تعصب و جهالت تحت نام غيرت ارزش شمرده شود، سيستم آموزشی ما به تعليمات کليسايی قرون وسطی طعنه زند و قوانين اقتصادی و مدنی ما هم اينطور ارتجاعی و ناعادلانه باشد، طبيعی است که در چنين جامعه ای حقوق زن با مرد برابر نخواهد بود. نام (مردسالاری) به نتيجه طبيعی اين پسماندگيهای فرهنگی و اقتصادی دادن از چيز ناشی نمی شود جز متاسفانه از عدم آگاهی از عمق پديده های اجتماعی. گيريم که به زنان ما آزادی کامل هم اعطاء شد و قوانينی هم در راستای برابری کامل حقوق آنان تصويب شد، با عقبماندگی فرهنگی تاريخی خود زنان، تعصب و دشنه برادر، عقبماندگی فرهنگی و کتک پدر و همينطور بی فرهنگی مادر چه بايد کرد!؟

يا بايد مانند رضا شاه با زور لچک از سر زنان برگرفت و آنها را با فشار به صحنه اجتماع کشيد و به ادارات آورد، با زندان و جريمه هم پدر و برادر بی فرهنگ و مذهب زده ايشان را بر جای خود نشاند، که آن مرد بيچاره به همين جرايم از اين روشنفکران محترم لقب قلدر دريافت کرد، و يا اينکه مانند افغانستان و عراق امروزی فقط به قانون خشک و خالی دل خوش کرد. قوانينی مدرن که زن را با مرد برابر می داند، اما در عرصه عمل نمی تواند هيچ بهبودی در شرايط اسفبار زنان بوجود آورد. زيرا مشکل زن افغان و عراق اصلآ طالبان و صدام نبود (بگذريم که حکومت ديکتاتوری اما نيمه سکولار صدام به لحاظ اجتماعی حقآ با طالبان خيلی تفاوت داشت). مشکل آن زنان فرهنگ پسمانده دينی و طالبانی است. حکومت سياسی طالبان از ميان رفت اما طالبانيسم فرهنگی همچنان در افغانستان بر جای خود باقی است. هر زن افغان ضمن اينکه خود يک نيمه طالب است، چند طالب خانگی قوی تر از خود هم هم دارد. برای نجات زن از شر طالبان فقط يک راه وجود دارد که آنهم بالا بردن سطح فرهنگ عمومی جامعه است، امری که هزاران برابر از بزير کشيدن حکومت طالبان مشکل تر است و چند صد برابر هم برنامه ريزی و زمان می برد

زنی که بيکار است، هيچ منبع در آمد ديگری هم ندارد، حتی برای نان شب و يک پيراهن چيت هم محتاج مردی است که از در بيايد و از وی خواستگاری کند، بر اساس آن سنت چندش آور مهريه، در واقع همچنان هم نرخی دارد و به فروش می رسد، از جانب هيچ نهاد و وزارتخانه ای هم تحت حمايّت نيست، چگونه خواهد توانست شخصيّت انسانی، آزادی، حق انتخاب همسر و استقلال داشته باشد! گيريم که اصلآ حق حضانت فزندان را هم در هنگام متارکه به چنين زنی دادند، وقتی او هيچ پشت و پناهی ندارد، از کجا خواهد توانست حتی ابتدايی ترين نيازمندی های خود و کودکانش را که همانا نان و مسکن و بهداشت و تحصيل است را فراهم آورد. بر اينها بيفزائيد هزار پندار زشت و کردار باطل فردی و اجتماعی را که بيوه زن را اساسآ به چشم معيوب، دست دوم، درمانده و در نتيجه آسان بدست آوردنی می داند، که اينهمه هم تمامآ ناشی از جهل و عقبماندگی فرهنگی است. مرد فلکزده ايرانی که هنوز هم نيروی اصلی کار و تنها نان آور به حساب می آيد، همچنان هم بايد با روزانه تا هژده ساعت کار و تحمل هزار مشقت و خفت شکم تمام خانواده را سير کند آخر چه چيزش شباهتی به سالار دارد!؟ مرد ايرانی اگر گاهآ زورگويی نيز کند، ناشی از فشار بار زندگی و عقبماندگی است، از همان فرهنگ عقبمانده عمومی که زن ايرانی نيز از آن رنج می برد

پاره ای بگونه ای از بی فرهنگی مردان ايرانی در برخورد با زنان ايرانی سخن می گويند که گويی اين مردان از سياره حيوانات وحشی و درنده به ايران فرستاده شده اند اما زنان ايرانی همه پرورش يافته سوئد و فرانسه و هلند هستند! مرد ايرانی فرزند زن ايرانی است. اگر او مشکل فرهنگی دارد، مادرش هم به همان نسبت مشکل فرهنگی دارد. رويکرد به خشونت از سوی مردان کاری ضد انسانی است، اما اين بد فرهنگی ويژه مرد ايرانی نيست. زن آزاری هنوز حتی در پيشرفته ترين جوامع بشری هم به شدت وجود دارد. اتفاقآ در يک داوری منصفانه مرد ايرانی با تمامی مشکلات فرهنگی و بدی هايش، چنانچه بطور نسبی بهترين مرد دنيا نباشد، از مرد هيچ کشوری هم بد تر نيست. افرادی که نا آگاهانه اينگونه مرد ايرانی را به لجن می کشند، لطفآ چند بار پای دردل زنان ترکيه نيمه اروپايی و حتی روسيه و اطريش و سويس اروپايی بنشينند تا بدانند که مردسالاری و زن آزاری يعنی چه

سخن از افريقا، منطقه خودمان خاورميانه و کشور های عربی و ساير کشور های بلوک شرق سابق به ميان نمی آورم که انسان حتی از نوشتن و خواندش هم شرم می کند. هياهو بر سر مردسالاری که امروزه به سلاح دلبری و نشانه مدرن انديشی بعضی از آقايان عقده ای بدل شده، اتفاقآ بارز ترين نشانه عدم آگاهی آن بعضی از وضعيّت زنان در ديگر کشور های جهان است. طبق گزارش سال دوهزار و سه سازمان ملل متحد، سه کشوری که در آنها زنان بيشترين حق برابری را دارند هلند و سوئد و آلمان است. حال توجه داشته باشيد که طبق آمار خود دولت آلمان در شهری مانند فرانکفورت که ميزان مشارکت زنان در عرصه های اقتصادی و اجتماعی نسبت به مردان با اندکی تفاوت برابر است، و زن به همان اندازه شوهر در اقتصاد خانواده مسئول است، يعنی در شهری اروپايی و پيشرفته که زن کوچکترين نياز مادی هم به مرد ندارد، تعداد زنانی که از شريک زندگی خود کتک می خورند چهل درصد است

باری، به موضوع اصلی باز می گرديم. اگر بخواهيم درمورد باطل بودن آن ادعا که گويا در اواخر دوران شاه فقيد نوروز رنگ باخته بوده توضيحی ساده بياوريم اين خواهد بود امری ظريف که از ديد آن روشنفکر گرانمايه وطنی پنهان مانده، علت کم رنگ جلوه کردن نوروز، ناشی از تغييراتی بود که در فرهنگ اجتماعی و وضع اقتصادی مردم ايران در آن واپسين سالها بوجود آمده بود. نه اينکه از ميزان علاقه مردم به اين سنت ملی کاسته شده باشد. نوروز بی اهميّت نشده بود، بلکه سرگرمی ها، تفريحات و خورد و خوراک روزانه ما بلحاظ کيفی به حدی رسيده بود که شبيه به نوروز شده بود. به همان دليل وقتی نوروز از راه می رسيد، ديگر پخت غذای گران قيمت، خريد لباس و آجيل و شيرينی برای بيشترين مردم ما تازگی نداشت

برای خانواده هايی که تقريبآ هميشه بر روی ميز اطاق پذيرايشان پسته خندان و تخمه ژاپونی فرد اعلا برای تنقل با آبجو شمس دوازده ريالی قرار داشت و چند نوع ميوه و شيرينی برای پذيرايی، خريد آجيل و شيرينی و ميوه ديگر اموری روزمره به نظر می آمد نه فوق العاده. از اينروی بود که بسياری از تعطيلات نوروزی و برای لذت از آن به مسافرت می رفتند. اين امری بود که هر روزه ممکن نبود و برايشان تفريحی فوق العاده به حساب می آمد، نه نوروزی که کم کمک روزهای عادی زندگيشان هم شبيه به آن شده بود

برای اينکه نشان دهم نوروز در گذشته چرا خيلی مهم تر رخ می نمود، به کوتاهی به نوروز دوران کودکی خود اشاره می کنم. به آن زمانی که هفتاد ـ هشتاد در صد از خانواده ها در سال توان فقط يک بار پلو ماهی خوردن داشتند، و چون نوروز نزديک می شد مشام کودکان نادار ايرانی بی صبرانه در انتظار استشمام بوی خوش ماهی و سرخ کردن سبزی بود، به دورانی که هنوز چکمه لاستيکی و گيوه و چارق بر پای بعضی ها بود و چون نوروز نزديک می شد خيلی ها شبها از رويای خوش خريد کفش دست دوز خوابشان نمی برد، از دورانی که مردم آن اندازه فقير بودند که حتی يک کيلو برنج خود را هم در شب عيد با رشته خود بريده و پخته مخلوط می کردند که بچه ها از آن(رشته پلو) سير شوند، به عهدی که نه از بوتيک خبری بود نه از ساختمان پلاسکو و نه بازار صفوی، به زمانی که نه از پيراهن يقه کراواتی دوازده تومانی خبری بود نه از کت و شلوار های هشتاد و پنج تومانی خيابان باب همايون و ناصر خسرو، نه از صدها فروشگاه کفش و کيف ايتاليايی و نه هر شبه از فيلمها و سريالهای رنگی جديد هاليودی در راديو تلويزيون ملی ايران

گر چه تصور می کنم هنوز به متن نرسيده هم گفتنی ها را در همان حاشيه گفته ام، با اين وجود به کوتاهی اشاره می کنم که در دوران کودکی ما، يعنی حدود چهل ـ چهل و پنج سال پيش از اين تهيه کفش و لباس نو در نوروز برای مردم فقير ما از آن جهت از اهميتی فوق العاده برخوردار بود که اساسآ به جز معدودی ثروتمند کسی توان مالی برای بيش از يک بار لباس خريدن را نداشت. همان يک بار لباس خريدن هم از صد ها بار خريد امروز مشکل تر بود، بويژه برای بزرگسالان. اينگونه نبود که شما در يک بعد از ظهر اتومبيل خود را برداشته و با سر زدن به چند فروشگاه پر از مدلها و رنگهای مختلف کفش و کيف و لباس روز و شب، به آسانی پوشاک دلخواه خود را در مدل و رنگی که دوست می داريد انتخاب و امتحان و خريداری کنيد

تهيه لباس نوروزی در گذشته نه تنها به علت بی چيز بودن مردم امر مهمی بود، بلکه بدليل عقبماندگی شهريگری ايران هم هزار دنگ و فنگ داشت. لباس زنان و پيراهن کودکان که سهل است، حتی سالی يک پيراهن عيد بسياری از آقايان هم به دست خانم خياط های محله دوخته می شد. دو ماهی به نوروز مانده ابتدا پارچه ای از چيت و ارمک و کودری ... از بازار خريداری می شد و به خانم خياط محله داده می شد تا برای اهل منزل پيراهن يا لباس عيد بدوزد. بسياری از خانواده ها هم که اصلآ پول خياط نداشتند. در چنين خانواده هايی خانم خانه چاره ای نداشت جز آنکه خود پيراهن خود و همسر و کودکانشان را با نخ و سوزن در خانه بدوزد. زيرا خانواده ناداری که پول دوخت لباس را نداشت، صد البته معلوم است که فاقد چرخ خياطی هم بود. داشتن چرخ خياطی در خانه در زمان کودکی ما بيشتر به آرزوهای محال وغير قابل تحقق می ماند. در آن دوران تهران بود و چند خياطخانه در خيابان لاله زار و استانبول. در همان اطراف چند تايی هم فروشگاه پوشاک وجود داشت که لباسهای دوخته شده می فروختند

تا آنجا که بياد دارم مشهور ترين مغازه های لباس آنزمان (مغازه ايده آل) بود و مغازه های (هما) و (کنت)، که اولی در لاله زار پايين واقع شده بود و آن دوتای ديگر در لاله زار بالا. اين مغازه ها البته مشتريان مخصوصی داشتند که بيشترين آنها يا خارجی های مقيم تهران بودند و يا اندک ثروتمندان ايران آن زمان. حتی در رويای مردم عادی هم نمی گنجيد که بتوانند روزی از چنين فروشگاههايی خريد کنند. بعد ها بود که با بهتر شدن وضع اقتصاد ايران و آمدن فاستونی های ارزان قيمت مارک مقدم به بازار به تعداد خياطخانه ها اضافه گرديد و خريد پارچه کت و شلواری و سقارش دوخت آن به خياط عموميّت پيدا کرد. تنها پس از رفرم سال چهل و دو (انقلاب سفيد) بود که به يکباره تهران پر از فروشگاههای شيک و مدرن شد و زمين و زمان هم انباشته از لباس های ارزان و شيک . کفش ملی و بلا ... هم که ايران را با انواع و اقسام کفش های ارزان قيمت و محکم کفش باران کردند

فرجام سخن اين بخش همين تواند بود که ما يک بار به مفهوم اين جمله زيبای نوروزی (هر روزتان نوروز باد!) به صورتی ژرف توجه کنيم، جمله ای آرزويی که ما شايد هزار بار آنرا در برخورد با يکديگر برزبان آورده يا بر بالای کارتهای شادباش نوروزی نوشته ايم، بی اينکه به مفهوم فلسفی و انسانی آن توجه کرده و به چگونگی تحقق آرزوی های مستتر در آن فکر کرده باشيم، که چگونه می شود هر روز کسی نوروز باشد!؟ نوروزی که همه ی فضيلت های نيک و شادکامی های انسانی، و همه عناصر زيبای طبيعت را در درون خود دارد

از معنويّت گرفته تا ثروت، از بهروزی و نيکبختی و شادکامی گرفته تا رويش و سبزی و طراوت و شادابی و عشق به جلوه های دلاويز طبيعت، از بخشش و دوست داشتن گرفته تا مودت و ياری به ديگران، و از ... آری، نوروز نماد و نمود تمامی اين نيکی ها است. نيکی هايی که ما همه ی آنرا فقط در همين جمله آرزويی بيان می کنيم. هر روز زندگی چون روز های سرشار از زيبايی و طراوت و حرکت و برکت! راستی اما می شود که ما به تمامی اين خوبی ها و زيبايی ها دستيافته و هر روزمان چون نوروز گردد، يا اينکه اين صرفآ آرزويی محال است و يک رويا بيش نيست

اما اين جهان همانطور که جهان غير ممکنات نيست، جهان مطلق ها هم نيست. در اين دنيا هر چيزی ممکن است اما بطور نسبی. ممکن است که ما نتوانيم به جايی رسيم که هر روز زندگيمان دقيقآ چون روز های نوروزی گردد، بی شک اما می توانيم بطور نسبی به اين آرزو دست پيدا کنيم. ما با هر قدمی که به طرف امنيّت و رفاه و معنويّت برداريم، به تحقق اين آرزو نزديکتر شده ايم. وقتی زمان کودکی خود را در نظر می آورم که شپش از سر و روی مردم بالا می رفت، حتی خريد يک گيوه و شلوار در نوروز هم برای بعضی از مردم ما امکان پذير نبود، مردم ما اصلآ اطلاعی از وجود ميوه ای بنام موز و وسيله ای به نام يخچال ... نداشتند، برای رفت و آمد و خريد و فروش مايحتاجمان در پايتخت کشورمان هم همچنان نيازمند اسب و خر و قاطر بوديم، و آنگاه می انديشم که در واپسين نوروز های نظام پيشين يخچال و فرش و پيکان که سهل است حتی کاديلاک را هم با هزار التماس و تبليغ بدون پيش قسط به ايرانی عرضه می کردند، نتيجه می گيرم که گر چه ما همچنان مشکلات فراوانی داشتيم و هزار عيب در سياست کشورمان، با اين وجود به طور نسبی به هر روزمان نوروز شدن خيلی نزديک شده بوديم، خيلی

بسياری افراد يکسويه نگر البته طوطی وار آن نظام را بورژوا کمپرادو خوانده و از آن جامعه هم بنام جامعه مصرفی ياد می کردند، و مصرفی بودن را هم به غلط به فقير بودن مردم تعبير می کردند. اصلآ خيلی ها گول همين حرفهای طوطی واری را خورده به دنبال ملا ها افتادند. در حاليکه مصرفی بودن يک جامعه نشانه هر چيز ديگری می توانست بود جز فقر مردم. جامعه ای که مردمش از قدرت خريد برخوردار نباشند که هرگز نمی تواند به جامعه مصرفی مبدل گردد. مشکل مصرفی بودن يک جامعه و عدم توازن توليد با مصرف را می توان به توسعه نايافتگی تعبير کرد اما به هيچ وجه نمی شود آنرا نشانه فقر مردم دانست. ما کشوری تک محصولی و غير صنعتی بوديم که هيچ تناسبی بين وارداتمان با صادراتمان وجود نداشت. اما همين مشکل عمده هم نشانه فقر نيست. توسعه نايافتگی، صنعتی نبودن جامعه و همينطور پسماندگی فرهنگی و نابرابری های اجتماعی مباحثی بيرون از اين بحث است که نگارند در حد بضاعت خويش در نوشته های ديگری به علل آنها پرداخته ام ... 1

ادامه دارد

www.hezbemihan.org

|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker