حزب ميهن
امير سپهر
! فردا روشن است
قصدم اين بود که بحث تحليل اپوزيسيون را ادامه دهم، ليکن حساسيت زمان مرا وا داشت که پرداختن به مسائلی را در الويّت قرار دهم که بسيار ضروری تر است.
بدون اينکه قصد توهين به کسی را داشته باشم ، نوشته ام را با جمله ای از يک فيلسوف يونان باستان آغازميکنم که گفت "غريزه فلسفی بعضی ها به خصلت سگی شباهت دارد که در برخورد با هر نا آشنايی از ترس پارس ميکند و در مقابل هر آنکس که ميشناسد کرنش کرده و دم تکان ميدهد". اين در مورد کهنه سياسيون ما صدق پيدا ميکند. در مورد آنهايی که پنجاه سال است که به قهر و کين و تخريب سياسی خو گرفته اند. اين طايفه چيزی بنام مسئوليٌت و وفاق ملی را نميشناسند، و بطرف هر نوع سازش و توافقی پارس ميکنند. حتی بطرف توافق بر سر حفظ کشور و رهايی ملت فنا شده و فرزندان و نوه و نبيره های خودشان. همه ما از چپ و راست گرفته تا آنکس که خود راآتائيست ميخواند،بدون اينکه خود متوجه باشيم همچنان تحت تأثير افکاری مذهبی قرار داريم که مسالمت و مدارا در آن مجال رخ نمايی ندارد.
در فرهنگ قهر آميز شيعی ما که حتی امام حسن صلح طلبش نيز با مرگ طبيعی از دنيا نرفت، هرنوع سازشی به خيانت تعبير ميشود، ولو اينکه نجات ملت و موجوديٌت کشور و حتی کل بشريٌت در گرو آن سازش باشد. واژگانی کپک زده همانند (قهر انقلابی) (خشم توده ها) (هنرنه گفتن) و... که ديگر درنزد هيچ ملتی ارزش و اعتباری ندارد، همانند قارچ هايی سمی آنچنان در مغز و روح سياسيون ما ريشه دوانيده که آنها را به کودن ترين شاگردان کلاس وفاق و آشتی ملی مبدل کرده است. سياسيون ما هنوز هم اين اصل اوليه و بديهی را نميدانند که فرد سياسی حق قهر و لجبازی ندارد، و در ميدان سياست دوستی ها و اختلافات بستگی به حفظ و تأمين منافع ملی دارد.
قهر و لجاجت در اينکار ميتواند به نابودی کشور و ملتی منتهی گردد، چنانکه گرديد. نسل کنونی و چند نسل بعدی بجرم گناه نا کرده بايد تاوان کينه شتری کسانی را پس دهند که از سياست فقط دشمنی و تخريب را آموخته اند. نفرت و تخريب در سياست ايران چيز تازه ای نيست. اگر در ساير کشورها احزاب مختلفی مانند سوسيال دموکرات و ليبرال و کمونيست و... وجود داشتند، در کشورما فقط يک حزب با نامهای گوناگون وجود داشت که تنها جهان بينی و ايدئولژی آن شاه کشی بود. بجای هر برنامه اقتصادی و فرهنگی و دفاعی و غيره ای هم که هرجريان سياسی برای اداره کشورتهيه ميبيند، کليه احزاب وسازمانها و جمعيت های سياسی ما فقط يک برنامه داشتند و آن نيز برنامه تخريب نظام پيشين بود.
هرايده و طرح نوی هم که تمامی آن جريان ها برای بحث و تصميم گيری تهيه کرده و در دستور کار خود قرار ميداند به چگونگی تسريع دستيابی به اين هدف مربوط ميگرديد. قصدم اين نيست که سيستم گذشته را در بوجود آمدن چنان جو مسموم و مخربی بی تقصير جلوه دهم. آن نظام اگر يک چهلم آن حساسيٌت و مهارتی را که در سياست اقتصادی و خارجی خود بخرج ميداد در سياست داخلی کشور نيز ميداشت، ما امروز اينجا نبوديم و اصلآ نيازی به طرح چنين مسائلی نداشتيم. شخصآ با دو وزير و چند معاون وزير آن دوران در ارتباط با سياست داخلی بحث وگفتگو داشته ام. با اين دانش اندک خود هنوزهم در حيرت مانده ام که چگونه آن افراد نالايق و ناشی قادر گشته اند رژيم سابق را در برابر آنهمه قهرمان واستاد چيره دست تخريب تا سال 57 سرپا نگهدارند! دولتمردان آن زمان مسئوليتشان در سقوط کشور کمتر از مخالفين دگم و کر و کور آن نظام نيست.
زمانی که دکتر بختيار برای نجات کشور پست نخست وزيری را پذيرفت همه ی آنکسانی که ما آنانرا عقلای قوم و ملی گرا ميدانستيم آن مرد شجاع وفرزانه و ايراندوست را به سازش با شاه و خيانت متهم کرده و در مقابلش ايستادند. تو گويی تنها رسالتی که يک فرد و يا جريان سياسی در ايران برای خود قائل بود تنها از ميان برداشتن شاه است و بس. بعد از آن چه خواهد شد و چه بايد کرد و برنامه اجتماعی، فرهنگی، دفاعی و روابط خارجی و داد ستد بازرگانی و تنظيم بودجه و .. چگونه بايد تدوين گردد و باشد ؟ به موضوعاتی فرعی و بی اهميٌتی مبدل شده بود که هيچ جريان و دسته ای بدان علاقه نشان نميداد.
وقتی هم که آقای خمينی قول داد که پس از سقوط شاه آب و برق را برای همه مجانی کند و پول نفت هر کسی را به در خانه اش بفرستد، هيچ گروه و يا فرد سياسی از شرکای وی به آن گفته اعتراض نکرده و يا حتی هيچ توضيحی بر آن نيفزود، که چنين کاری لااقل نياز به برنامه ريزی دارد. تنها کسی که يک تبصره بر آن خزعبلات افزود از قضا يک ملا بود نه يک فرد حزبی و تشکيلاتی، محمد بهشتی در مصاحبه 17 بهمن با کيهان تهران اظهارداشت که "تقسيم عايدات نفتی بايد غير مستقيم باشد که به کاهلی نسل فعال جامعه نيانجامد" !. حتی نهضت آزادی هم که قرار بود اولين دولت پس از انقلاب را تشکيل دهد اين کار را شدنی ميدانست. زيرا آن نهضت و مادرش يعنی جبهه ملی نيز ابدآ چيزی از اقتصاد و اداره کشور نميدانستند و هنوز هم نميدانند. آنها تنها چيزی که دهه ها تمرين کرده و به نيکی آموخته بودند، شاه ستيزی بود.
تصور ميکردند اگر نظام پيشين از بين برود درهای سعادت و آزادی برويشان گشوده خواهد شد. امروز نيز همانها تنها رسالتی که برای خود ميشناسند، همانا مخالفت و تخريب شاهزاده رضا پهلوی است، آنهم تنها به دليل دشمنی بيمار گونه و کهنه ای که با پدر وی داشتند. باز هم به خطا تصور ميکنند اگر وی را هم از ميدان بدر برند، خودشان به قدرت خواهند رسيد و راه حصول به آزادی گشوده خواهد شد. اگر مشکل دستيابی ما به آزادی فقط شخص شاه فقيد و رژيمش بود که امروز پس از گذشت 25 سال از برکناری وی بايد به آزادی کامل دست می يافتيم . اينچين که نشد هيچ، همه چيز خود را هم از دست داديم، حتی غرورمان را. زيرا کهن سياسيون ما مصالح يک ملت را فدای کينه خود کردند.
همانطور که ديروز آزادی ما در گرو تخريب شاه فقيد نبود، امروز هم در گرو خراب کردن فرزندش نيست. ما بعنوان افراد سياسی حق دخالت دادن احساسات شخصی خود در اموری که به خير و صلاح مردم کشورمان مرتبط ميشود را نداريم. روحيه قبيله گرايی و انتقام جويی ديگر در جهان سياست از بين رفته است. امروز روز تعقل و مدارا و از همه مهمتر، زمان درک مسئوليٌت است. بايد مانند ماندلا ها و واسلاو هاول ها فرزند زمان خود باشيم که برای نجات مردمشان حتی با استعمار کنندگان و زندانبانان و شکنجه گران خود نيز از سر سازش در آمدند. بايد از گذشته درس بگيريم. گذشته پر اشتباه و اندوهباری که همه در بوجود آمدن آن مقصربوديم و همگی هم بايد دهه ها تاوان آنرا پس دهيم . استثنايی هم در کار نيست، هم نسل های بيگناه اما سوخته اکنونی و آينده، هم چپ، هم راست، هم مجاهد، هم اکثريت خاموش و حتی آن دسته از روحانيونی که بقول خودشان دينشان را به دنيايشان نفروختند.
با تمامی رنج و محنتی که از آن خطا و فاجعه ملی نصيبمان شد، آنچه اينک مهم است آينده است و ما بايد به آن بپردازيم. گذشته را نميتوان تغييرداد. اما با تجربه آموزی از آن ميتوان ازاشتباهات آتی پرهيز کرد. ماههايی که در پيش رو داريم برايمان بسيار سرنوشت ساز است. اگر يکبار ديگر اشتباه کنيم مردم و کشورمان بطور کلی از بين خواهند رفت. خداوند يگانه و کسانی که مرا ميشناسند به نيکی ميداند که من هيچ مطلبی را برای خوش آيند هيچ کس حتی شاهزاده رضا پهلوی نيزنمينويسم. مردم کشورمان در حال نابودی هستند. بعنوان يک ايرانی از شنيدن خبر فروش دختران معصوم کشورم و رنج و محنت مردمی که خود از ميان آنها هستم کمرم ميشکند و از ديدن اينهمه تحقير و توهين نسبت به آنها جگرم پاره پاره ميشود. سياست ميدان امکانات و ممکنات است نه صحنه شعر و خيال پروری. اگر شرف ملی و مردم دوستی داريم بايد برای نجات اين ملت فنا شده دست از دشمنی با يکديگر و لجبازی برداريم و از امکنات موجود بهترين ممکنات را بوجود آوريم.
ما بايد همان کاری را برای نجات خود و کشورمان انجام دهيم که نسل پيشين شهامت و شعور انجام آنرا نداشت. اگر عقلای قوم در سال 57 درد وطن داشتند و در مقابل تاريخ و مردم خود کمی احساس مسئوليت ميکردند، و به نفع خلخالی ها و الله کرم های لات و چاقوکش پشت دکتر بختيار سوسيال دموکرات را خالی نميکردند و نظام پادشاهی را به سقوط نمی کشاندند ،نه يک ميليون هم ميهن ما کشته و مجروح ميشدند، نه کشورمان ويران شده بود، نه اينهمه آواره و معتاد و تن فروش داشتيم، و نه تا اين اندازه در جهان بی آبرو شده بوديم. بدون شک امروز يک ملت مرفه و سرفرازی بوديم که دموکراسی متناسب خود را نيز داشتيم. دخترهامان نيز بجای به حراج گذارده شدن در بازار مسقط و عمان در ميهن آزاد و پرنشاط خودمان تحصيل و کار ميکردند و پسرهامان هم مجبور نبودند که برای اخذ پناهندگی از نروژ و اطريش لبها و پلک چشمان خود را با نخ و سوزن بهم بدوزند.
کشتی آمال هر ملتی پس از عبور از رود خانه ای آشنا اما پر مانع به سلامت به ساحل آزادی رسيده است ، نه از طريق مردابی نا آشنا که اصلآ ابتدا و انتهايش مشخص نيست. کسانی که نظام پيشين را با دروغ و تهمت و تخريب فرهنگی بيچاره کرده بودند، اينک در برابررژيم ملايان از يک بره نيز کم خطر تر هستند. زيرا با حريفی طرف هستند که ابدآ شناختی از وی ندارند. آن تجربيات و آموزه های مبارزاتی بکار مبارزه با اين رژيم نمی آيد. اسلحه هايی که نظام پيشين بوسيله آنها از پای افکنده شد، نه تنها بربدن اين نظام کارگر نيست، بلکه آنرا فربه تر نيز ميسازد. ما با وزير و وکيل نالايق و يا غير منتخب اما متمدن و عرف گرای نظام پادشاهی بهتر ميتوانستيم بر سر رسيدن به آزادی مذاکره و يا مبارزه کنيم تا الله کرم ها و مسعود ده نمکی ها و علی فلاحيان ها.
مادران و پدران ما هفتاد سال برای رسيدن به مقطع 57 تلاش کرده و قربانی داده و رنج حبس و شکنجه و تبعيد را بر خود هموار کرده بودند. ما چند گامی بيشتر با آزادی فاصله نداشيم که با افزون طلبی و لجاجت عده ای روشنفکر کيلويی و نا آگاه کار را نيمه تمام رها کرده و قدم در راهی جديد و نا آشنا گذارديم که اصلآ خود نيز نميدانستيم و هنوز هم نميدانيم که اين ره به کجا ختم ميشود. هيچ شناختی هم از چگونگی دفع خطرات گوناگونی از قبيل بوجود آمدن خلاء قدرت و به تبع آن احتمال جدی خطر جنگ داخلی و يا تجزيه ايران ... که در طول اين مسير نا آشنا کمين کرده است نداريم.
اينرا نيز نميدانيم که چند ده سال ديگر بايد چپاول و سنگسار و آوارگی و بی آبرويی را تحمل کنيم تا اينکه مثلآ با خلع اختيارات ولی فقيه و شورای نگهبان و انحلال مجلس خبرگان و به زوايا راندن ملايان و تغيير زير ساخت اين قانون اساسی خرد ستيز و ارتجاعی بتوانيم به يک جمهوری عرفی و آزاد دست پيدا کنيم ! گرچه بی ربط است، ليکن در همينجا اين سئوال را مطرح ميکنم که آيا حتی خود تحقق يافتن تمامی اين خواستها معنايی جزسرنگون ساختن کامل اين نظام را دارد ؟ پس اين اصلاح طلبی ديگر چه صيغه ای است ؟! آيا اين چيزی بجز يک حقه بازی برای حفظ اين نظام است ؟ ملتی که با يکصد سال تلاش مستمر و با آشنايی کامل به زير و بم مبارزاتش و نکات قوت و ضعف حريفش نتواند به مشروطه کامل دست يابد، کجا و چگونه خواهد توانست به يک جمهوری بيسابقه و بدون ريشه که هيچ يک ازاسباب آنرا هم در اختيار ندارند دست پيدا کند! با اين وجود امروز زمان نزاع بر سر شکل نظام نيست.
فعلآ نجات مردم بر هر چيز ديگری مقدم است. خوشبينی و گمانه زنی بکارسياست نمی آيد. طبق قرائن و داده های موجود نسل جوان درون کشور با وجود اينکه بيگناه قربانی شده، ليکن بسيار بی طرفانه تر و خردمند تر موضع گيری و عمل ميکنند. روی کمک نسلی پوسيده و بيمار که ملتی را بخاک سياه نشاند اما هنوز دست از لجاجت برنداشته نميتوان حساب کرد . بيشترين روی خطابم به فرزندان درونمرزی است. همانگونه که اشاره کردم، ميهن ما آبستن حوادث بسيار بزرگی است. نبايد بيش از اين به رژيم اجازه دهيم که با ايجاد نفاق و هزار دستگی در بين ما به حيات ننگين خود ادامه دهد. ما در اين روزهای سرنوشت ساز بيش از هر زمان ديگری به خرد و هوشياری سياسی نياز داريم. برای برونرفت از اين منجلاب فقر و بی آبرويی ملی هيچ فرصتی را نبايد به آسانی ازدست داد.
ما بايد با گذشت و شکيبايی آغوش خود را بروی کسانی که از اين سيستم جهنمی خارج ميشوند بگشائيم. هستد بسياری که دردرون اين نظام گير کرده اند. پاسدار و بسيجی و هر ايرانی ديگری بايد اطمينان حاصل کند که اگر دست بخون نيالوده باشد مانند هر شهروند ديگری فرزند ايران است. بويژه عمل افراد ميهن پرست و مردم دوستی را که با پشت کردن به نظام، خطر ذبح شدن بدست اوباش رژيم را بجان ميخرند بسيار ارج نهيم. اينها از پاک باخته ترين فرزندان اين آب و خاک هستند. افرادی که ميتوانستند در رفاه و آسايش باشند اما شرف ملی و مردم خود را به ملايان جانی و ضد ايرانی نفروختند. من اينجا از کسی نام نميبرم که حمل بر تبليغ نگردد. همينقدر مينويسم کسانی که از درون اين نظام به صف مبارزان راه آزادی مردم و کشورشان می پيوندند از هر مبارزی شجاع تر و با شرف تر هستند.
ايکاش ميدانستيد که اينها در چه وضعيٌتی بسر ميبرند و با چه مشقتی زندگی ميکنند ! درايران فردا مجالی برای هرج و مرج طلبی وجود نخواهد داشت. مبارزه ما برای انتفام کشی و خونريزی نيست. حتی آندسته از روحانيونی که پشت به مردم خود نکردند نيز نبايد هيچ هراسی داشته باشند. دينداری و يا بی دينی هر عنصری از اجتماع از حقوق اوليّه و بلاشرط اوست. ما خواهان اجتماعی هستيم که همگان در زير چتر حمايت قانون قرار گيرند و جان و مال و حيثيٌت افراد از هرگونه تعّرضی مصمون ماند. از تمامی مبارزينی که پی به اهداف شوم اين نظام برده و خواهان خدمت به ميهن ومردم خود هستند صميمانه خواهش ميکنم که با آقای ذاکری در تماس باشند. هرگونه دزدی و حيف و ميل و غارت اموال ملی را با محل وقوع و جزئيات ديگر بما اطلاع دهيد.
باز هم در اين مورد خواهم نوشت
ادامه دارد
استفاده از تمامی و يا بخشی از اين نوشتار بشرط ذکر نام نويسنده و حزب ميهن آزاد است