امير سپهر
خانـه تکانی فرهنگی
از آنجا كه ما از ديد جامعه شناختي در مرحله ی رمانتيسم يا خرد ستيزی قرار داريم واز يك تربيت كاملاً مذهبي و متافيزيكي رنج ميبريم گرايش از يك تفكر سورئاليستي به سورئاليسم ديگر در نزد مردم و حتا كتابخوان های ما امری بسيار منطقی به نظر ميرسد
ما به اين زوديها از دست مذهب خلاصي نخواهيم يافت. چون كار ما بجايي رسيده كه بدون آن زندگي ما خالي از محتوا و نهيليستي رخ مينمايد. از اين جهت بدون اينكه خود متوجه باشيم وقتي از يك دين فاصله و زدگي پيدا ميكنيم در صدد آويختن خود بدامان دين جديدي برمي آييم كه با تقويت آن دين نو به جنگ دين كهنه برويم
اين احتجاج و احتياج ملت ما به اوهام و دين و مذهب ، خود را به صورمختلف نشان ميدهد. چه در قالب گرايش به آيين هاي زرتشتي و مزدكي و مسيحي ، و چه حتا درنوع گرايش ما به فلسفه هاي مادي و عقلي. مردم ما نه تنها برداشتي متافيزيكي از فيزيك دارند بلكه بي ديني را هم به صورت و كيفيت يك دين برداشت ميكنند. در جوامع مذهب زده اي مانند كشور ما دوري و يا حتا انزجار ازدين نشانه رهايي از فرهنگ ديني نيست
بعضي از مردم ما اصولاً صورت مسئله را به درستي طرح نميكنند ، سئوال اصلي اين بايد باشد كه آيا مشكل اساسي ما صرفاً فرهنگ اسلامي است يا اينكه ما بطور كلي در پي خلاصي از فرهنگ ديني هستيم ؟ آيين زرتشتي گرچه بر مبناي تعقل و خرد بوجود آمده، ليكن اگر همين آيين متكي بر خرد و انديشه را نيز به سياست بيالاييم چيزي بجز كشتار و نفرت ببار نخواهد آورد
هر گونه دين و آييني بصورت يك مسلك سياسي يعني رويكرد به يك ارتجاع ديگر. دين و آزادي ، دشمنان آشتي ناپذير يكديگر هستند. چرا كه نظام هاي ديني كاري به نياز جامعه ندارند و اساساً مشروعيت خود را از مردم كسب نميكنند و قوانيني ساخته و پرداخته انسان نيستند كه بوسيله همان انسان هم قابل فسخ يا تغيير و تعديل باشند
هدف ما رسيدن به سكولاريسم است. در يك جامعه سكولار كسي را با دين و يا بيديني كسي كاري نيست ليكن دين امري كاملاً شخصي و بركنار از مقوله سياست است. فرهنگ ديني فقط در فرهنگ اسلامي خلاصه نميشود. دسته اي از مردم ما به غلط دست كشيدن از اسلام و گرويدن به دين ديگري را به منزله مترقي بودن و يا استخلاص از چنگ فرهنگ ديني تلقي ميكنند. مغ و خاخام و كشيش و برهمن و كاردينال هم اگر بقدرت دست يابند درست به اندازه همين دستاربندان خون مردم را در شيشه خواهند كرد. بسياري از اين ملاهاي جنايتكار با خواندن اورادي كه نه خود ميفهمند و نه هيچ كس ديگري از آن سر درمياورد زن و مردي را به اصطلاح خود بعقد همديگر در مي آورند و مردم ما هم دلشان خوش است كه با وردي كه يك جاني ميخواند بهمديگر حلال شده اند و فرزندان مشروع بدنيا مي آورند ! يا كشيش تجاوزگري كه خود هزاران آلودگي اخلاقي دارد، با شنيدن اعترافات ديگران بدانها وعده بخشش و تقرب به خداوند ميدهد، و مردم ساده دل هم اينچنين شيادی را نماينده خدای بر روی زمين تصور ميكنند
فرهنگ ديني حتا صرفًا در پايبندي به دين خلاصه نميشود. فرهنگ ديني ، همانطوري كه از نامش پيداست ، نوعي ساختار فكري است كه همه افكار و افعال يك انسان مذهب زده را شامل ميشود. دراينگونه جوامع خود فكر كردن هم فكر كردن ديني است ، حتا اگر اين فكر ضد ديني باشد. از اينروست كه اگر به عمق رفتار و ژرفاي گفتار افراد از دين زده شده دقت كافي بعمل آوريد ، درخواهيد يافت كه آنها حتا نفرت خود را هم از اسلام به طريق اسلامي بروز ميدهند. بسيار مشاهده ميشود كه مردم ما براي ابراز انزجار از دين ، از خود دين استمداد ميطلبند. ملت ما نذر اسلامي ميكنند كه ايران از دست اسلام رهايي يابد ! يا اينكه در رم و نيوجرسي و سانفرانسيسكو و پاريس و لندن مراسم تاسوعا و غديرخم برگذار كرده و در پايان از امام زمان ميخواهند كه نايب خود را در ايران سر عقل آورد ! و يا سخنراني ضد اسلامي خود را با كلماتي از دين ديگري آغاز ميكنند. اين يعني فرهنگ ديني
مجموعه افكار، باورها ، هنجار ها و نابهنجاريها، طريقه نشاندادن احساسات و عواطف ، خشم و نفرت ، رفتار فردي و اجتماعي، روابط شخصي وخانوادگي ، سليقه ، عرف و عادت و خلاصه تمامي منش و كنش و واكنش وفعل و انفعالات انساني يك ملت هستند كه عناصر تشكيل دهنده يك فرهنگ ملي يا مذهبي آن ملت بشمار ميروند. درست است كه فرهنگ ديني و آخونديسم كشور ما را به ويرانه اي مبدل نموده و همه چيز ما را نابود ساخته است. ليكن اين يك روي سكه است ، اپوزيسيون ما هم چون از فرهنگ ديني رنج ميبرد نادانسته در تداوم اين آسيبها بدون تقصير نبوده و ناخودآگاه در خدمت ملايان بوده است
فردي كه خود به نيكي ميداند كه حزب و آلترناتيو مورد نظرش هرگز بختي براي بزير كشيدن ملايان ندارد، جدا شدن از گروه خود و پيوستن به گروهي دموكرات تر و نيرومند تر را خيانت دانسته و بدون اينكه خود متوجه شود عمل خود را از گناهان كبيره ميپندارد. صرف نظر از اين اگر هم شخصي شهامت چنين عملي را داشته باشد، ديگران وي را به چشم مجرم و خائن و كافر خواهند نگريست، اين نام ديگري ندارد جز فرهنگ مخرب ديني. بيجا نيست كه ميگوييم حتا بيد يني ما هم بي ديني اسلامي است ، چون ساختار تفكرات ما يك ساختار مذهبي است. اين فرهنگ ميهمان يك شبه نبوده تا بتوان پسين روزبا تطهير و شستشوي فرش و رختخواب اثرات آنرا بكلي از بين برد
اين كار ، كاريست بسيار دقيق و پروسه اي است بسيار طولاني مدت ، كه برنامه و خون جگر خوردن طلب ميكند. اين ، وظيفه ي فرهنگوران و فرهيختگان جامعه ما است كه از گذشته پند بياموزند و بجاي پريدن به پشت قاطر چموش سياست و قدرت و پوشيدن جامه صدارت و وزارت و توجيه دولتها ، بار اين مسئوليت بزرگ و ملي را بر دوش بگيرند. كار روشنگري و روشنفكري يعني همين ، نه بند كردن به امريكا يا پريدن به شاه و وزير و يا چريك بازي در آوردن. ما بايد به محض بزير كشيدن اين نظام ضد ايراني كه همه چيز ما را به باد داده و هيچ مجالي به رشد انديشه نميدهد و نخبه كشي را پيشه خود ساخته ، هر چه زودتر و با جديت تمام به اين امر مهم بپردازيم
اين فرهنگ مذهبي وعربي در ژرفاي وجود ما ريشه دوانده و در ته ذهن ملت ما جا خوش كرده است. كار ما صرفاً با تعويض رخت و لباس و مصرف ريمل و كرم پودر ساخت پاريس و تيغ ژيلت ساخت بروكسل به سامان نخواهد رسيد. چنانكه در گذشته نيز نرسيد. ما نيازمند خانه تكاني فرهنگي هستيم. البته اين از بديهيات است كه ما در ايران آتي ، بايد خوب و شيك بپوشيم ، بايد بخنديم و شاد باشيم ، از تمام مواهب زندگي لذت ببريم ، بايد در سر كار و مدرسه و خيابان و شهر و ده ، شادي را ترويج كنيم ، بويژه كودكان و نوباوگانمان را با روحيه و بشاش بار آوريم.قرنها گريه و ندبه ما را آنچنان در خمودي و نكبت غرقه كرده كه بدون اشك و فغان و آه و زاري روزگارمان بسر نميشود
يا بايد به فلان شيخ شپشو پول بدهيم كه ما را به صحراي كربلا برده و بگرياند و يا از نان شب خود زده ، و به فلان باجي و يا بچه مرشدي كه نام خواننده و هنرمند بر روي خود گذارده بدهيم ، تا اينكه لطف كند و تصنيف روضه خواني خود را با سوز و گداز، بهمراه دايره و تنبك و تار و گيتار بخواند و از ما اشك بستاند. نام آنرا هم گذاشته ايم موسيقي سنتي يا حتا اصيل !. ملتي كه گريه را سنت خود كرده و اصالت فرهنگي خود را در خلسه فرو رفتن و گريستن ميداند حال و روزش بهتر از اين نميشود. بايد انگيزه و حيات و تحرك در جامعه بوجود آوريم. ليكن اين كارها بايد عمقي و برنامه ريزي شده باشد. كار ساختار فرهنگي را بايد از همان اوان كودكي و از مرحله كودكستان شروع كرد. بايد ذائقه ها را بهبود بخشيد نه مزه ها را
اگر تصور كنيم كه با رفتن ملايان و باز شدن چند شعبه مك دونالد در شهر ها به سعادت خواهيم رسيد سخت در اشتباه هستيم. ما خواهان نابودي اين نظام هستيم چون ملت ما را به گروگان گرفته و اجازه كار و كوشش و خلاقيت به ما نميدهد. يعني ما بايد اين نظام را در كليت آن از ايران برداريم تا بتوانيم كار كنيم. با بودن اين نظام حتا در حالت استحاله ي كامل ، باز هم قادر نخواهيم بود كاري از پيش ببريم. روي خطاب ما بويژه با كساني است كه چيزي براي عرضه در چنته دارند و خواهان بهبود شرايط فرهنگي در ايران هستند، با كساني كه احساس مسئوليت ميكنند. اين كار اصلي ما از همان فرداي آزاد شدن ميهن شروع خواهد شد. كاري كه زماني بيشتر و انرژي فراوانتر از بزير كشيدن دستار بندان نياز خواهد داشت. بريدن از اسلام و گرويدن به ديني ديگر عدم درك مشكل را ميرساند و دردي را از ما دوا نخواهد كرد. همچنانكه مشكل ما برگرداندن نام خود از رجب و رقيه و رحمان به كاوه و كتايون و كيوان هم نيست. حليم را با هه ي دو چشم نوشتن هم به معناي پالايش زبان فارسي از لغات عربي نيست. زبان وسيله انتقال افكار و اميال است. اگر همه ي ما معناي عقيم را بهتر از سترون درك ميكنيم ، مانعي ندارد كه از همان واژه ي همه فهم عقيم يا نازا در نوشتار و گفتارهامان استفاده كنيم
چه اصراري وجود دارد كه از لغات مهجوري استفاده كنيم كه نيازمند دو سطر توضيح است تا مفهوم همگان گردد. ما خود از طرفداران تعويض الفبا و خط فارسي هستم ، اما اين به دليل نفرت ما از زبان يا نژاد سامي نيست. بلكه به اين علت است كه خط موجود، بيشتر به جادو و جمبل اجنه شباهت دارد تا خط آدميزاد. بقول زنده ياد علامه محمد قزويني ، با اين خط يك لغت را سي و شش جور ميتوان تلفظ كرد. اگر براي اولين بار واژه جديدي را از زبان بيگانه براي كسي به فارسي بنويسيم ، امكان ندارد كه او بتواند آن واژه را درست تلفظ كند. حدود نيم قرن پيش از اين كه تني چند از فرهيختگان ما، مانند استاد سعيد نفيسي ، صادق هدايت ، حسن تقي زاده ، احمد كسروي و چند تن ديگر كه طرفدار تعويض خط فارسي بودند، آموزش خط فارسي را به كودكان با خطوط ديگر بويژه لاتين به مقايسه گذارده و نتيجه گرفتند كه فراگيري خط فارسي براي كودكان چند ده برابر مشكل تر از ساير خط ها است، كه طبعاً زمان فراگيري آنرا هم به همان نسبت طولاني تر ميكند. صرفنظر از اين ، همين مشكل بودن نگارش فارسي است كه شناساندن فرهنگ و ادبيات ما را به ديگران بسيار دشوار ساخته
بيجا نيست كه خوشنويسي در نزد ماعملي حسي و از هنر هاي بسيار ظريفه بشمار ميرود ، بطوريكه ظرافت و زيبايي خط بالا تر از پيام آن مينشيند. يعني رسالت و محتواي كلام قرباني خطاط ميشود، ولو اينكه آن خطاط يك انسان كم سواد و يا حتا مانند اغلب كاشيكاران هنرمند ما بيسواد مطلق باشد. اما عكس اين مسئله نيز خود مشكل ديگري است ، هستند بسياري از فرهيختگان در كشور ما كه خط خوشي ندارند و همين بد خطي ، هم موجب آزار خود آنها ميشود ، و هم كج فهمي ديگران در محك زدن دانش و آگاهيهاي آنها. در هر حال ، اين بحثي است بسيار طولاني كه در جاي ديگري بدان خواهيم پرداخت. همينقدر بايد گفت كه جاي اين خط در موزه ها است نه در مدرسه و مراكز علمي و صنعتي. ما بايد مكانيسم فكر كردن را دگرگون و نوسازي كنيم. اگر در اينكار موفقيت حاصل كنيم ، انديشه ها خود بخود شكوفا و بارور خواهند شد. ما با اعراب و هيچ ملت ديگري دشمني و عناد نداريم. چيزي كه ما خواهان آن هستيم استقلال فرهنگي است. اين طبيعي ترين حق هر ملت است كه مروج و پاسدار ارزشهاي ملي و فرهنگي خود باشد. حرف حساب ما اينست كه ما عرب نيستيم و فرهنگ موجود را يك فرهنگ تحميلي ميدانيم. بزرگترين جفاي اين فرهنگ بدوي و زوري بما، بيگانه ساختن ما با فرهنگ خودي است
خود را نشناختن مادر تمام نا آگاهيهاست. درد اصلي ما عدم وقوف به جهلمان است. ما مشكل فرهنگي داريم ، آنهم مشكلي بسيار جدي. به همين دلايل است كه بسياري از هم ميهنان ما بويژه در برونمرز با وجود آنكه از سپيده صبح تا به شام به حزب الهيان و دستار بندان فحش و نفرين نثار ميكنند ، اما خودشان هم هيچ چيز كم از ملايان و انصار حزب الله و ثار الله ندارند. آنها خود متوجه نيستند كه تا چه حد شبيه همان كساني هستند كه از آنان ابراز انزجار ميكنند. آنها در واقع به برادران فرهنگي خود فحش ميدهند. ما نيازمند نوسازي و نوانديشي هستيم. ملت ما نبايد از هزاروچهارصد سال پيش به دوهزارو پانصد سال قبل مسافرت كند. باز گشت به گذشته نه ميسر است نه چاره ساز. راه برونرفت از يك واپسگرايي پناه بردن به يك واپسگرايي كهنه تر نيست. ما خواهان يك انقلاب و دگرگوني فرهنگي در ايران آتي هستيم، آنهم در تمامي زمينه ها
ما خواهان دگرگون سازي پايه اي در دروس هستيم از مرحله كودكستان تا دانشگاه. ايجاد مدارس مختلط را ميبايستي از همان كودكستان آغاز نموده و آنرا اجباري كرد. برابري زن و مرد فقط با يكسان سازي فضاي آموزشي و اجتماعي نهادينه خواهد شد نه با صدور بخشنامه و دستورالعمل از بالا. دختر و پسر بايد از همان سالهاي كودكي در كنار هم تحصيل و رشد نمايند تا اين تعصب جاهلانه و ناموس پرستي كه در واقع خود بزرگترين بي ناموسي بشمار ميرود از بين برود. جامعه ما امروز بيش از هر زمان ديگري مستعد و پذيراي گسست از سنت است. اين موقعيت به رايگان بدست نيامده. ما بهايي بسيار سنگيني براي رسيدن به اين مرحله پرداختيم و بايد از اين فرصت تاريخي بخوبي در جهت رشد جامعه استفاده كنيم و از پاترناليسم ( پدرسالاري ) عبور نماييم
اين ناموس پرستي يعني پذيرش زن بعنوان مايملك مرد و تبديل وي از انسان به يك برده كه شايستگي بدست گرفتن مهار زندگي اجتماعي خود را ندارد. چنانچه شخصي همخوابگي دختر و خواهر خود را با فرد دلخواهش بي ناموسي تلقي مينمايد ، بودن با خواهر و دختر ديگران را بايد بي ناموسي بزرگتري بحساب آورد. بيشترين مردان ما دوستي با زنان متعدد را افتخاري براي خود ميدانند. اين حضرات بايد بدانند كه اين زنان نيز برادري دارند. بايد بدانها آموزش داده شود كه اگر كار آنها بي ناموسي نيست ، معاشرت خواهرانشان با مردان مورد دلخواهشان نيز عملي زشت و بي ناموسي بحساب نمي آيد. اگر تعداد زنان را با مردان مساوي بدانيم و هر مردي را داراي يك معاشر خانم در نظر بگيريم ، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه خواهران ما نيز طرف معاشرت ديگران هستند. بنابر اين ناموس داري و بي ناموسي معنا ندارد
اگر هم چنين واژه اي معنا داشته باشد ، هيچ بي ناموسي بالا تر از اين وجود ندارد كه بيست و سه سال مشتي اوباش كشور ما را اشغال كرده باشند و ما بجاي بيرون راندن آنها مشغول تخريب يكديگر باشيم و هيچ درك درستي هم از منافع ملي نداشته باشيم. زنان ما بايد بطور كامل وارد عرصه اجتماع شده و دوش بدوش مردان در تمامي فعاليت ها شركت نمايند
اگر مردان از زمان كودكي با خواهران خود و ديگران بر روي نيمكت مدرسه نشانده شوند و شاهد معاشرت و بازي خواهران خود با همسالان پسر خود باشند و خود نيز باجنس مخالف رشد و معاشرت نمايند،اين بي فرهنگيها از جامعه رخت بر خواهد بست. فرهنگ را بايد از پايه دگرگون نمود. اما بايد حافظه تاريخي جامعه نيز تقويت گردد. از اينجهت درس تاريخ ميبايستي به يكي از مواد اصلي مبدل شود ملت ما نبايد گذشته را بزودي بدست فراموشي سپارد ورنه باز هم دچار اشتباهات فاجعه آميز خواهد شد. آموزش هنر بويژه ادوات موسيقي بايد وارد دروس مدارس شود
جامعه بايد يك فضای شاد و سالم برای كار و لذت از زندگی و تفريح باشد. همچنين حکومت آتی بايد ضمن پاسداری از ارزشهای فرهنگ كهن و ملی ، فضای رشد و بالندگی برای نو آوری در تمام زمينه ها بوجودآورده و به بالندگی اين انديشه های نو كمك نمايد. ما محتاج نوآوری هستيم نه بازگشت به سنت و رجعت به عهد بوق