اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا !1
آدمی وقتی به تحولات مثبت جهان فقط در طی همين دوـ سه سال اخير تظرمی افکند و آنگاه وضعيّت شرم آور ايران را می بيند جدآ دلش می گيرد، بويژه تحولات شگرف منطقه خودمان. نا اميد نيستم اما غمزده، دردمند از اينهمه بدبختی و درمانگی و عقب ماندگی کشور و ملتمان آنهم با اين غرور کاذب و تعريف و تمجيدی که ما از خود و تاريخمان می کنيم. يا اصلآ همه چيز دروغ است و ما ايرانيها از پای بته بعمل آمده ايم و يا اينکه در روند تاريخ همه اعتبار و غرور و شرافت ملی خود را باخته ايم. توجه کنيم که در طول همين چند ماه چند ملت از ديکتاتوری وزندگی خفت بار رها شدند، آنهم چه ملتهايی و با کدام پيشينه تاريخی و مبارزاتی، آنوقت ما که خود را دانا ترين و هشيار ترين ملت می پنداريم کجای کاريم؟ درحاليکه متحجرترين و پسماده ترين انسانهای روی زمين چون جنتی و رفسنجانی و مصباح ... بر همه ی هستی ما حاکم هستند و مشتی بدترکيب بوگندوی دزد و قاتل و عفبمانده و بيسواد دکتر کيلويی باريش های نتراشيده در کشورمان خودرا کانديدای رياست جمهوری می کنند، هر کدامی از ما اپوزيسيونی ها خود را گنجينه ای سرشار از معرفت و حکمت و آگاه ترين و خردمند ترين آدم اين دنيا می دانيم.1
کار فرزندانمان به اعتياد و خود کشی و جنون و فرار از کشور و لب و چشم و دهان دوختن کشيده و حتی عده ای از جگرگوشگانمان در کشور های عربی برده وار حراج می شوند و ديگر حتی يک مثقال هم عزت و آبرو برايمان باقی نمانده، عده ای اينطرف نشسته اند و بر سر و کله هم می کوبند که اين خائن نبوده آن ديگری کودتا کرده و يا بلعکس. هيچيک از اين اپوزيسيونچی های محترم توجه ندارد که مشکل ملت ما اصلآ شاه و مصدق و رئيس جمهور بی جمهور و پادشاه بی تخت و تاج نيست. به چه زبانی بايد گفت و نوشت که بابا ... اين ملت بدبخت هم اکنون با رژيمی طرف است که لبخند را برلب جراحی ميکند و ديگر توانی برايش باقی نگذارده. اين مردم آزادی می خواهند، کار می خواهند، می خواهند از اين وضعيت خجلت آور بدرآيند، کليه فروشی تمام شود، حراج دختران خاتمه يابد، دزدی و زور گويی موقوف شود؛ فصل ملا بازی بسرآيد... اين آن چيز هايی است که مردم می خواهند، نه اينکه آيا هشتاد سال پيش رضاه شاه کار خوبی کرد که از قزوين با فوج قزاق به تهران آمد يا خير، و يا اينکه مثلا اگر نود سال قبل لنين به حرف استالين گوش کرده بود آيا ميخائيل گورباچف هفتاد سال بعد مجبور به تقديم کليد دروازه براندنبورگ به هلموت کهل ميشد يا نه! 1
آخر تا به کی می خواهيم به اين موضوعات کهنه و کپک زده ادامه دهيم. در حاليکه بحث قالب در ميان بخواب رفتگان تاريخ (به اصطلاح روشنفکران) اين موضوعات است، ملت ما اصلآ از اين چرنديات کهنه و ايدئولژی ها و افکار ده بار شکست خورده و مطرود سر در نمی آورند. مشکل فعلی و حی و حاظر اين مردم جمهوری اسلامی است و يک مشت دزد سر گردنه، همه چيزشان به يغما رفته، گرفتار بدبختی و فقر و نکبت هستند و خواهان تغييرات. نيروی اصلی خودشان هستند اما بدبختانه سازمانده و هماهنگ کننده ندارند. در داخل که امکان ايجاد ستاد و مرکزی برای هماهنگی مبارزاتشان نيست. چشم اميدشان به بيرون است. اما اين بيرونی ها هم آن اندازه همت و اخلاق ملی ندارند که بخاطر نجات آبروی خودشان هم که شده کمی احساس مسئوليّت کنند و از اين تشتت و نفاق دست بردارند. قديمی ها که بعد از پنجاه سال هنوز مشغول جنگهای پايان ناپذير حيدری نعمتی هستند، چپ ها از مرحله پرت، سلطنت طلب ها مشول توزيع مدال خيانت و شاهزاده رضا پهلوی هم که خدا عمرشان دهد از آنسوی بام افتاده اند و همچنان منتظر امروز فقط اتحاد! (اتحادی که نه امروز بلکه بعد از چهل سال هم بوجود نخواهد آمد).1
داخلی ها هم که هنوز دل از يادگار امام نبريده و به سيد علی خامنه ای نامه سرگشاده مينويسند و يا در راديکال ترين حالت يک تحليل با چند صد امضا و چند مصاحبه با راديو فردا و حرف و حرف و حرف. آنوقت اين اپوزيسيونی که اصلآ خود نيز نمی داند که مرکز ستاد وهماهنگيش کجاست از مردم داخل انتظار دارد که به صحنه آيند. خوب، گيريم که به صحنه آمدند، حتمآ بايد بگويند " اين مباد آن باد !" ، اما اين (آن) کيست و کجاست ؟ مردم بايد لااقل شناختی، آدرسی و رد پايی از اين آن داشته باشند. میخواهند که ازخانه خارج شوند، قبل از خروج اما هر چه فکر ميکنند که چه بايد بگويند چيزی به عقلشان نمیرسد جز اينکه باز هم مانند گذشته فقط بيايند و شعارهای نفی رژيم سر دهند و خطر زندان وشکنجه را بخاطر هيچ بجان خرند، زيرا شعار هايی از قبيل "انصار جنايت می کند رهبر حمايت می کند"، آخوند خدايی می کند، ملت گدايی می کند و يا آزادی انديشه با ريش و پشم نميشه و ... که تاکنون دستاوری برايشان نداشته. 1
مردم تابحال چندين بار برای نشان دادن رد اين رژيم خطر کرده و به صحنه آمده و هزينه های گزاف هم پرداخته اند، حال مانند تمامی ملتهای آزادی خواه می خواهند وارد فاز اصلی شوند و شعار جايگزينی سر دهند، اما هيچ تصوير روشنی از آن در صحنه نمی يابند. بسياری از پاسدار ها و يا حتی فرماندهان آنان و ارتشی ها و وزيران و وکيلان هم گيج هستند، می خواهند به مردم بيوندند، ليکن نميدانند که بايد سراغ خانه چه کس و گروهی را بايد بگيرند. هيچ کسی نيست به اين بينوا های بريده از نظام بگويد به کجا بايد خود را تسليم کنند ؟! هم امروز به فرض اگر حتی ده ميليون آدم هم به ميدان آيند بيفايده خواهد بود. اين است همان مشکل اصلی. مضحک اين است که در تمامی اين سالها تنها فردی که توانست به مردم بجان آمده يک تصوير و نشانی دهد مرد سفيه يا حقه بازی بنام هخا بود. گرچه آن تصوير و آدرس هر دو قلابی بود و به هيچ نمی ارزيد، اما داستان کمدی هخا می توانست برای اپوزيسيونی خردمند يک درس گرانبها باشد. 1
هر چه بود آن مرد نشان داد که چنانچه مردم آدرسی از بديل بدست آورند برای رسيدن به آن آهنگ سفرمی کنند و از پرداخت هزينه آن نيز ترسی بخود راه نميدهند. هخا و يا کسانی که در پشت آن طرح بودند يا بيش از حد ساده بودند و يا بی اندازه شياد، آنها يا نخواستند و يا درک نکردند که چنانچه کمی شعور بخرج دهند و وی را حتی به ترکيه نيز بفرستند قادر خواهند بود جمهوری اسلامی را از جای بر کندند. (اين البته از خوش شانسی ملت ما بود) اين اپوزيسيون اما از هيچ خردمند و رخداد مثبتی ناموخته، چه رسد از جريان سفيهانه هخ
May 2004 June 2004 July 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 July 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 January 2009 February 2009 March 2009 April 2009 May 2009 June 2009 July 2009 August 2009 September 2009 October 2009 November 2009 January 2010 February 2010 March 2010 April 2010 May 2010 June 2010 July 2010 September 2011 February 2012
بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :
سايه سعيدی سيرجانی :
مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم
پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم
هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی
امان از فريب و صد امان از خود فريبی
روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :