بعضی وقتها تصور می کنم که نه تنها به خود بلکه به علاقمندان بسيار اندک نوشته هايم نيز جفا کرده ام. گر چه پيوسته سعی کرده ام با هيچ رخدادی برخوردی غير ديالکتيک و شخصی نکنم باز هم اما مروری مختصر در آنچه نوشته ام مرا به اين نتيجه می رساند که بجای آنکه به مقولاتی پرداخته باشم که شايد به کار رشد فکری خوانندگانم آيد، بيشتر به موضوعات مقطعی و زود گذر مربوط می گردد. افزون بر اين اينگونه نوشته ها پس از مرگم نيز نخواهد توانست گره از کار کسی بگشايد. يک نسل بعد ديگر نه حسين شريعتمداری در کار خواهد بود و نه دايناسوری چون جنتی با شورای نگهبانش و نه خامنه ای حقير و بنده قدرت. بنا بر اين قلم فرسايی بيش از حد ما در مورد چنين افراد کوچک و بی ارزشی هم بکار هيچکس نخواهد آمد مگر پژوهندگان تاريخ. آنان به اقتضای کاری که دارند مجبورخواهند بود که به کاوش در جزئيات پرداخته و با بررسی اينگونه وقايع نگاری ها اين روزگار تيره و تار ما را برای نسلهای آتی در تاريخ به تصوير کشند. 1
شايد صحبت از مرگ در اينجا به عدم علاقه نويسنده به زندگی تعبير گردد، ليکن اينگونه نيست، نه تنها زندگی و جلوه های زيبای هستی و جاذبه های طبيعت را بسيار دوست می دارم، مدام هم آنرا تبليغ میکنم. با اين وجود هميشه به مرگ نيز می انديشم بی اينکه اما آنرا پايان کار يک انسان بحساب آورم. به اعتقاد شخص من آنکس برای هميشه کتاب هستيش بسته ميشود که نتوانسته باشد منشأ اثر بوده و ميراثی از خود بجای گذارده باشد، هرآنکه آفرينشی مفيد از خود بجای می گذارد در واقع به مصاف مرگ رفته و میخواهد که همچنان باشد حتی پس از مرگ جسمانی. حال هرچه آن ماترک بزرگتر باشد به همان نسبت صاحب آن بيشتر زوال ناپذير تر شده و پس از مرگ جسمانيش حضورش نيز بيشتر قابل لمس خواهد بود. تولد ديگر و زندگی اصلی انسانهای هنرمند و خلاق تازه از لحظه مرگشان آغاز می شود. برای مثال فردوسی مادام که زنده بود آنچنان شهرتی نداشت، اينچنين بودند حافظ و خيام و رودکی و فارابی و کخ و بتهون و پاستور و شکسپير و نيتون و ماری کوری و هزاران انسان متفکر و هنرمند ديگر. خداوند انديشه و احساس محمد جلال الدين که خود با آثار بی همتايش تا ابديّت زنده است همينجا است که می فرمايد
زندگی زيبا است ای زييا پسند زنده انديشان به زيبايی رسند
آنقدر زيباست اين بی بازگشت کز برايش می توان از جان گذشت
مردن عاشق نمی ميراندش در چراغی تازه می گيراندش
خداوندگار مولانا که هر جنبش و تکاپوی انسان در گستره جهان ماده را از قدرت لايزال عشق می داند رسيدن به وصال خود عشق و بجاودانگی پيوستن را نيز به درستی در گرو آفرينش و تأثير گذاری می داند، و شيخ اجل نيز همچنين
سعديا مرد نکو نام نميرد هرگز مرده آنست که نامش به نکويی نبرند
مراد سعدی از واژه (مرد) در اينجا انسان است نه جنسيّت.1
ظاهرآ باز هم قلم اختيار از کف ربود و سر از سماع و ديدار مغيبات در آورديم ! باری، از اين پس وسواس بيشتری بخرج خواهم داد که ضمن پرداخت به مقولات مهم و آموزند نوشته هايم را نيز بی تاريخ مصرف سازم. اولين نوشته با سياق جديد را بزودی بر روی سايت قرار خواهم داد. به دوستداران اندک نوشته هايم بويژه به فرزندان عزيزم نيز توصيه می کنم که به آثار خود جنبه تاريخی و اجتماعی بيشتری دهند که فقط بصورت اخبار مفيد برای امروز نباشد. يادم آمد که بزرگ علوی نيز از اين سبک نگارش خوشش میآمد. خود در جايی از 53 نفر نوشته بود که می خواهد به آن کتاب جنبه تاريخی دهد. اما متاسفانه آقا بزرگ نيز مانند اکثر کمونيست های ما وقايع تاريخی را پيش از وقوع پيش بينی کرده و به ثبت رسانده بود، که صد البته پيش بينی های وی نيزمانند ديگر کمونيستهای ما همگی معکوس از آب درآمد. 1
اين دسته هم ميهنان ما هم جدآ حکايتی دارند، زنده باشند اين عزيزان که هر چه گفتند برعکس شد. اگر حتی ده در صد پيش تاريخ نويسی اين بزرگواران هم درست از آب در آمده بود ما امروز بايد شاهد حکومتهای ميبودم از سوماترا تا ماداگاسکار که همگی با انقلابات مارکسيست لنينستی بر سر کارآمده باشند، و حال آنکه فقط شاهد از بين رفتن يکی پس از ديگر نظامهای کمونيستی بوديم که چيزی هم جز مسکنت برای ملتهای خود به ارث نگذاردند. برای ايران نيز پيش بينی يک نظام مارکسيستی کرده بودند. بيشتر هم به همان نيّت رفيق امام و ديگرشيوخ حوزه علميّه شدند.1