حزب ميهن
امير سپهر
نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس !1 مدتی است که کمتر می نويسم. حقيقت اين است که ديگر کلآ از کار سياسی زده شده ام. بدون عصبانيّت به اين نتيجه رسيده ام که کار من و ما تغيير چندانی در اوضاع بوجود نخواهد آورد. بويژه نوشته های من که عاری از اغراق و تعريف نابجا از خود و چساباندن قابليّت های دروغين به هموطنانم می باشد. اگر درست بيادم مانده باشد در داستان (گربه سياه) ادگار آلن پو (روزنامه نگار، داستان نويس و شاعر نيمه اول قرن نوزدهم آمريکا) بود که جمله ای خواندم که چنين مضمونی داشت : (انسان هرگز حتی در برابر مرگ نيز تسليم نميشود ، مگر آنگاه که اراده اش سست شده باشد) من اين جمله را سخت قبول دارم، همچنين اين جمله مشهور را که (ملتها لايق همان حکومت هايی هستند که از آن برخوردارند) اينها را قبول دارم زيرا کشور و اکثريّت قريب به اتفاق مردم خودم را تبلور عينی و مصداق روشن اين گفته های حکيمانه می بينم. هر چه بيشتر خود را وقف اين مردم می کنی از آنها فحش و تهمت بيشتری دريافت می کنی! خود را نفريبيم! که ما لياقتی بيش از اين وضع شرم آور را نداريم. وراجی های بی سروته و صدمن يک قاز نه ما را به جايی رساند و نه خواهد رساند، ما در عمل در برابر اين رژيم تسليم محض هستيم، هيچ اراده جدی و عقلانی هم برای برونرفت از اين منجلاب حتی در دور ترين افقها نيز ديده نمی شود. چون درخت انديشه در اين سرزمين نفرين شده خشک شده و آنان که بايد پيشگامان اين مردم باشند خود از عوام غافلترند و بجاده ای انحرافی افتاده اند که ره به ترکستان می برد.1
اين بديهی ترين اصل در کار سياست مدرن و الفبای فلسفه زمينی و عقلی است که در اين عرصه بايد به مصاديق عينی توجه کرد نه به مفاهيم ذهنی. دم زدن از اينکه ما پادشاهی موروثی نمی خواهيم و آزادی می خواهيم و عدالت و يک آرمانشهر و چنين و چنان که نشد کار سياسی، اينها را که هر طفل دبستانی هم می فهمد و می خواهد. نشاندادن راه دستيابی نسبی به اين اهداف است که بدان هنر سياست گفته می شود. ورنه همين می شود که در عالم حقيقت عقبمانده ترين ملت روی زمين باشيم و فردی بی سر و پا مانند پاسدار احمدی نژاد رئيس جمهورمان باشد و در عالم انتزاع و هپروت خود را مترقی ترين بدانيم و به چيزی هم کمتر از يک بهشت مطلق رضايت ندهيم. سياسيون ما اساسآ اين نکته را اصلآ درک نکرده اند که سياست علمی سخت دقيق و ظريف است، که با امکانات و ممکنات سر و کار دارد نه با مفروضات و گمانه زنيها و اعتقاد به مدينه فاضله. در ميدان سياست واقعييتها در فاکتهای ملموس و استعدادهای سياسی موجود در جامعه نهفته است. کار احزاب و نيروهای خردمند سياسی در عرصه عمل کشف و تقويت اين امکانات و تبديل آنها به بهترين ممکنات است. مچ ما درست در همين زمينه است که باز می شود، همينجا است که معلوم می شود تمامی اعمال ما شعاری است نه شعوری.1
مگر نه اين است که ارزش هر درختی را بايد با بر و ثمر و يا دستکم با گستردگی سايه آن محک زد؟ کجاست ميوه آن درختی که ما کاشتيم و پرورديم؟ درخت خرد ما ميوه که سهل است، حتی تک برگی سبزی هم ندارد و اثری هم از زدن جوانه در تنه بی قواره و ناموزون آن ديده نميشود. بگذاريد آن نود و نه مميز نه درصد با تعريف و تمجيد از خود و با انتساب ويژگيهای بی نظير اما دروغين به ايرانی اين خواب خوش هزار ساله آنان را عميق تر و اين خيال و رويای در خواب هم ميهنان را دل انگيز تر کنند و بنده يکی يکدانه هم هر از گاهی واقعييّت های تلخ را بنويسم و با آشفته کردن خوابشان نا محبوب تر شوم. که بر اين باورم ايرانی امروز نه آنچنان آش دهان سوزی است که قابل تقدير و تحسين باشد و نه اصلآ سزاوار آن است که بتواند در زمره ملتهای دارای تمدن به حساب آيد. عارف و عامی هم ندارد، که همگی سرا پا يک کرباسيم. اگر تمدن و عقل وشعور و هوشياری همين است که ما داريم همان به که خداوند نسل ما را از زمين برکند که چيزی جز بدبختی و درد سر و آشفتگی نداريم که به جهانيان متمدن امروزی دهيم.1
چه با استعاره و زيبا گفته است سعدی بجان آمده از دست جهالت مردمان عصر خود : ( درويشی مستجاب الدعوه در بغداد پديد آمد، حجاج ابن يوسف را خبر کردند، "حجاج درويش را" بخواندش و گفت دعای خيری بر من کن، "درويش سر بر آسمان کرد و" گفت: خداوندا جانش بستان! "حجاج" گفت : از بهر خدای، اين چه دعاست که مرا کردی!؟ درويش گفت : اين دعای خير است تو را و جمله مسلمانان جهان را!) پس از هفت قرن می بينيم که باز به همانجايی رسيده ايم که از آن جا حرکت کرديم. چه که روزگار ما همان بساط قرن هفتم هجری است. زيرا که حتی از خرد متعارف نيز برخوردار نيستيم. ما اگر پار و پيرار به جهانيان تمدن می داديم حال ارمغانی جز نکبت برای دنيا نداريم. امروزه هر آنچه از تروريسم سبعانه اسلامی سر می زند، اين نا امنی ها در سراسر گيتی و اين وحشيگری ها و سر بريدن های در مقابل دوربين، اين جنگ و چند جنگ پيشين در خارميانه، اين کشت و کشتار ها که تعداد قربانيان آن از دو ميليون نيز فراتر رفته و اين فقر و مسکنت و بی آبرويی ايران وايرانی در انظار جهانيان همه و همه از ثمرات شوم همان بلوای شوم و اهريمنی سال پنجاه و هفت است که به دست ما مثلآ خردمند ترين و هوشمند ترين ملت روی زمين انجام پذيرفت.1
حال ملت خودمان در اين ميان آنچنان زار است که اگر چند صباحی ديگر اين وضع داوام يابد کارشان به خوردن گوشت همديگر و سگ وگربه نيز خواهد کشيد، درست مانند زمان حمله تاتار و مغول که پتروشفسکی پژوهشگر تاريخ از کتاب تاريخنامه هرات نوشته: (در ولايت هرات نه مردم باقی مانده و نه گندم، و نه آذوقه و نه پوشاک. از مولانا شنيدم که او گفت : از حدود بلخ تا دامغان يک سال پيوسته خلق و مردمان گوشت آدمی، و سگ و گربه می خوردند. چه که چنگيز خان جمله انبار ها را سوخته بود!) می توان گفت که بلوای پنجاه و هفت يک خطای عظيم تاريخی بود (گر چه خردمندان ما هنوز هم سالروز آنرا جشن می گيرند!)، ما بيست و شش سال فرصت داشتيم که ثابت کنيم سزاوار حکومتی برتر هستيم و ملتی بی اراده و بی هويّتی نيستيم که اجازه دهيم عده ای هر بلايی که می خواهند بر سرمان بياورند، اما چه کرديم؟ هيچ! بلی، به تحقيق هيچ.1
جز پاره ای گنده گويی و پرداختن به مباحثی بی محتوا و در انداختن طرح هايی انتزاعی هيچ امتياز ديگری در اين کارنامه ما نمی توان يافت. نشانی از عزمی راسخ و اراده ای راستين برای رستن از اين وضع شرم آور و نکبت بار در عملکرد اين بيست و شش سال ما وجود ندارد. از خود هيچ خردی بروز نداديم که دستکم به جهانيان نشان دهيم که ما برتر از کسانی هستيم که در کشورمان حکومت می کنند و چنانچه اين رژيم ساقط شود ما مخالفين اين رژيم نظامی مترقی تر و متعهد تری را آماده داريم که جايگزين آن سازيم. حال حتمآ آن افرادی که دچار اين توهم و دروغ بزرگ ملی و قديمی هستند که گويا ما ملت ايران متمدن ترين و والا ترين مردم جهان باشيم، از اين نوشته رنجيده خاطر خواهند شد. خوب بشوند، حقيقت کجا و چه زمانی در نزد ما ملت خود فريفته و خود به خواب زده شيرين و قابل پذيرش بوده که در اين نوشتار بشود!؟
نگاهی به اوضاع اکنونی عقبمانده ترين کشورهای جهان ديروز بيندازيد و ببينيد در ميان کدامين قبيله آدمخوار پيشين هنوز اين سنت چندش آور وجود دارد که يک نفر لنگ برسر آن بالا بنشيند و با چوب و ترکه ملتی را چون گاو و گوسفند به هر جا که دلش می خواهد بکشد. ديگر در کجای اين گيتی چشم از حدقه بيرون می کشند؟ کجا هنوز هم به اميد استجاب دعا چلوکباب در چاه جمکران می ريزند؟! می گويند اينکار کار معدودی ايرانی عقبمانده و بيسواد است؟ در اينصورت کسی اين نگارنده نادان را از اشتباه در آورد و بگويد کجايند آن اکثريت خردمند و متمدن؟ فرزانگان اين ملت چه کسانی هستند، همين ها که مردم آنانرا را سياسی و عصاره فضل و ادب و دانش اين مملکت می دانند!؟ اتفاقآ اين عده فرزانه و آگاه خود نابخرد ترين و خطا کار ترين قشر مردم ما هستند (بگذريم از معدودی انگشت شمار که از سر حفظ آبرو سر در لاک خود فرو برده اند). ما اگر پنجاه عاقل و فرزانه داشتيم که وضعمان اين نبود.1
اينها هنوز هم نفهميده اند که بابا! اکثريت مطلق مردم ما امنيت، مايحتاج ارزان، آزادی فردی، مراد برقی و گوگوش و بهروز وثوقی، رفتن به کنار دريا بدون مزاحمت ملای شلاق زن، دلم دلم های شجريان و شهرام ناظری، ناله های گنگ سياوش قميشی، آبجو و عرق کشمش ارزان قيمت، زيارت مشهد با تی بی تی ارزان قيمت و تلويزيون بزن و بکوب و ... را می خواهند نه صمد بهرنگی و تقی ارانی و پيشه وری و غلام يحيی را. و يا اين مباحث گنديده و تهوع آور را که اگر شصت سال قبل مصدق در مقابل شاه عطسه نکرده بود حسين مکی و مظفر بقايی از وی در نزد شاه بد گويی نمی کردند و ... اينها حتی اين اندازه شعور ندارند که متوجه شوند که علت دوام بيست و شش ساله اين رژيم پرداختن به همين مسائل بيات و کپک زده تاريخی است. ترديد نداشته باشيم که اگر اين فرزانگان نبودند مردم ما همه ی آن چيز هايی را که اشاره کردم بدست آورده بودند و امرور نماينده ای به مراتب فهيم تر و شيک تر وبا شخصيّت تر از احمدی نژاد را بعنوان نماينده خود به سازمان ملل روانه می ساختند. احمدی نژاد و جنتی و خامنه ای و رفسنجانی و الله کرم و ... را همين فرزانگان بر سر کار آوردند و پس از آنهم تا کنون بيست و شش سال است که با مطلق گرايی و طرح همين مسائل مسخره مانند نی نی چشمان خود از آنها مراقبت کرده اند!همين/1
پنجشنبه 14 مهر 1384 [2005.10.06]1