آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Friday, November 30, 2007

 

سقوط از تاج کيانی

زاد گـــاه
امير سپهر



سقوط از تاج کيانی به عمامه يمانی به مدد انديشمندان



خوب به دو تصوير اين نوشته بنگريد و آنگاه شرف و وجدان خود را به داوی گيريد که آيا ما اصلآ حق گنده گويی داريم. ببينيد ما به چه درجه از سقوط و زوال فرهنگی رسيده ايم. آخر اين چه شعار شرم آوری است که اينان حمل می کنند، آنهم در يک تطاهرات دولت فرموده. آخر (اگه لاتی، پيش ما شکلاتی) هم شد شعار! آنهم شعاری که در دست نوباوگان کشور جمشيد و دارا باشد!؟ من پير مرد که بيست و شش سال از عمرم را در دوران نظام شاهنشاهی زيسته ام، با قاطعيت تمام می گويم که حتی فرهنگ نوشتاری و گفتاری فواحش ما در شهرنو تهران آن زمان هم بسيار بسيار والا تر از اين بود

به تصوير دگر بنگريد که مراسم امام گذاری "جوجه اوباشان" به دست رهبر رژيم روضه خوان ها است. عمامه را خدمت آقا می آورند آنهم بر روی چفيه های فلسطينی! خدايا آيا اينجا همان ايران با شوکت و آبرو و آزاد و آباد است که من بيست و شش سال در آن زيسته ام!؟

اگر ابراز انزجار و شرم کنيد، باز آقا فکلی ها فرياد و فغانشان بر خواهد خاست که آقا، به دين مردم توهين نکنيد! آخر اين چه دينی است، اين چه مسخره بازی است. اين چه ريا کاری است. اصلآ مگر کهنه اوباشان در درازای سده ها چه گلی بر سر ملت ما زده اند که اين جوجه طفيلی ها براه آنان روند و برای مردم ما سعادت آرند. باز تعدادی طفيلی تازه نفس برای بيشتر و بهتر سواری گرفتن از اين ملت غرق در ظلمت و تباهی

اگر می گويی عمامه نشان خدا پرستی است، ای نفرين بر هر چه عمامه و عمامه بر سر بی معرفت است، که اگر هر کسی حتی يک بار هم از سر کوچه ی شرف گذر کرده بود، اگر حتی با حکومت هم که نبود پس از مشاهده ی سی سال قتل و تجاوز و دلالی محبت از هم عمامه ای هايش ديگر اين روشن ترين رخت چپاول و جنايت و شرارت و دلالی محبت را در جوی پر از لجن انداخته بود. وقتی بزرگان ملتی عقل و شعور نداشته باشند معلوم است که از تاج کيانی به عمامه يمانی خواهيم رسيد. تازه اين اول کار است

همين دو تصوير بهترين و گويا ترين نشان حقيقت ما بر روی زمين و جايگاه حيتيتی و فرهنگی ما در نزد جامعه بين الملل است. حال اما پای صحبت منگل های روشنفکر نام ما بنشينيد و بشنويد که اين طفلک های خود شيفته و بيمار ما حتی سارتر و راسل و همينگوی را هم به خانه شاگردی خود قبول ندارند. يارب آخر چرا ما در اين جهان و بر روی اين کره خاکی زندگی نمی کنيم. چرا از اين ادعا های پوچ دست بر نمی داريم. چرا هيچ متوجه نيستيم که ديگر در نزد ديگر مردمان جهان هيچ شرف و آبرو برايمان باقی نمانده

همين ديروز آماری منثشر شد که ايران را در تمامی زمينه ها در انتهای جدول نشان می دهد. در رتبه ای خيلی خيلی پائين تر حتی از کشور های چون آنگولا و بنگلادش و بورکينافاسو و سودان و افغانستان. حکايتی داريم ما با اين منگل های خودمان. آقای دکتری که برای حفظ نزاکت و احترام نامش را درز می گيرم مثلآ با دلسوزی برايم نوشته که شما يک روشنفکر بسيار آگاه هستيد، اما دفاع از شاه در جامعه روشنفکری خوش آيند کسی نيست. اين مواضع به جايگاه شما خيلی لطمه زده!؟

شما را به خدا می بينيد سفاهت را! يعنی بزعم ايشان اگر من نيز سابقآ توده ای اکثريتی بودم و مدتی برای شوروی جاسوسی می کردم، مواضع ضد شاه داشتم و در سال پنجاه و هفت به دنبال ملا ها می افتادم، بعد هشت سال خاتمی چه می شدم، سپس با جبهه ی مشارکت اسلامی سر و سری می داشتم و امروز هم حرفهای صد من يک غاز و ناشدنی می زدم در جايگاهی رفيع تر قرار می گرفتم!؟

فقط از سر درد يک چيز می توانم بنويسم که حال و روز بخش بزرگی مثلآ از روشفکران ما به کسانی می ماند که توان مالی خريد يک لباس با آبرو و متناسب با شخصيت و بودجه خود را دارند، حتی با يک پيراهن و کراوات خوب. اما آنان فقط به خريد لباسهای چهل هزار دلاری ابريشمين از يک مزون معرف پاريس رضايت می دهند. و چون بودجه ی کافی ندارند در نتيجه آن لباس آبرومند را هم نخريده در نتيجه عريان و آلت در دست اينطرف و آن طرف راه افتاده اند و از گی دومو پاسان و ديدرو و فرانس کافکا و آندرو مالرو و آنتوان چخف و داستايوسکی ... داد سخن می دهند، و از خرد شخصيت خويش، غافل از اينکه ملاک محک شخصيت آنان در نظر مردم نه آن گنده گويی ها، بلکه سفاهت و بی آبرويی و پس و پيش عريان ايشان است. همين

www.zadgah.com

|

Thursday, November 29, 2007

 

! من هم رهبرم و هم فاشيست اگر



زاد گـــاه
امير سپهر




!من هم رهبرم و هم فاشيست اگر

انبانم پر از ايميل بود. از ميل های محبت آميز در می گذرم و يکجا به منتقدان پاسخ می گويم. همينطور به برخی پرسش ها که جنبه ی همگانی دارند. فردی پرسيده بود اهل کجا هستم؟ فعلآ که بی سر و سامان و شوريده و پرشيده و اهل نا کجا آباد. اما روزگاری تهرانی، يا ساده تر، بچه تهران بودم از پدر و مادری آذربايجانی اهل اردبيل

کسانی برايم نوشته بودند شما ديکتاتور هستيد. جواب ايشان را نه در خفا که در همينجا آشکارا می نويسم، که اگر به جان آمدن از اين سی سال وراجی های بی حاصل ديکتاتوری محسوب می شود؟ آری، من سخت ديکتاتور هستم

اگر به انتظار ظهور کاوه از کوه البرز و امام زمان از چاه جمکران دلخوش نبودن و از اين مباحث کودکانه و مسخره به جان آمدن ديکتاتوری محسوب می شود؟ در آن صورت آری، از من ديکتاتور تر مادر گيتی هرگز نزاده است

اگر متجاوزين به جان و مال و ناموس و شرف ايرانی را به سختی کيفر دادان، اگر گوش اوباش قبر کن و روضه خوان را گرفتن و اين طفيلی های الدنگ و دزد و جنايتکار را گوشمالی دادن و به فبرستان ها بازگرداندن، اگر سر گردنکشان تجزيه طلب وطن فروش را به سنگ کوبيدن و خوشی و آبرو و رفاه خواستن برای هم ميهنانم را ديکتاتوری به حساب می آوريد؟

بدانيد که من نه يک ديکتاتور ساده، بلکه در راه اجرای اين اهداف يک فاشيست تمام عيار هستم. از حال هم فاش می گويم که اگر هم قدرت گيرم، بی چون و چرا و بحث و بی توجه به فحش و تهمت و بهتان و برچسب، با اقتدار تمام براه تحقق اين آرمان های ملی و مردمی خواهم رفت. حال هر که هر چه می خواهد مرا بنامد. ديکتاتور، فاشيست و يا هر چيز ديگر

نوشته ای هر طور هست شاهزاد رضا پهلوی را به ميدان آريم و رهبر سازيم. می گويم ای هم ميهن، وقتی آن محترم با هزار طومار (پتيشن) و ناز کشيدن و گدايی محبت و گريه و التماس و درخواست و زاری و عريضه و من بميرم و تو بميری و دعا نويسی نمی آيد، تکليف چيست؟ بايد ايشان را به ضرب چوب و چماق و به زور اسلحه و دستبند به ميدان آورد و رهبر ساخت!؟ يا اينکه منتظر نشست تا ايران از دست برود؟

می نويسی ادعای رهبری داری؟ می گوئيم اگر به خاطر اين سيصد و پنجاه هزار زن خيابانی، ششصد هزار کودک يتيم و گدا و بی سرپرست، بيش از نيم ميليون معتاد فقط در سطح شهر تهران، اگر خواستار به پايان آمدن اينهمه توهين به شرف و شخصيّت ايرانی


به پايان رسانيدن فروش بکارت دختران ايرانی و ننگ و بی شرافتی و قصد خاتمه دادن به اين رسوايی و سرافکندگی جهانی و از اين مسخره بازی های سی ساله دست برداشتن و بجای وراجی و روشنفکر بازی در آوردن جانانه وارد گود مبارزه جدی شدن، به معنای ادعای رهبری داشتن است؟ چرا که نه! اگر چنين است، من خود را از هر کسی برای رهبری با صلاحيّت تر می دانم

می خواهی سی سال ديگر هم اين وراجی های بی پايان و تهی از عمل ادامه يابد يا فرد بهتری را سراغ داری؟ اگر فرد بهتری را سراغ داری، لطفآ نشانی آن باشرف را به من ده تا من نيز تا پای جان از او حمايت کنم

اين را نيز بگويم که اگر اين اميد های کاذب، در جهان شايد ها زندگی کردن و رويا های مسخره را که رها کنی، آنگاه مانند يک انسان خردمند و واقع بين خواهی ديد که در جهان حقيقی يک ملای روضه خان پانزده قرانی، يک مردک دلقک مسخره و مشتی لات بی سر و پا رهبران درجه اول کشورت هستند؟ اين است حقيقت محض تو و ميهنت در نزد تمامی مردم جهان و مجامع رسمی بين المللی ای عزيز هم ميهن. خوب، حال لطفآ از خود سئوال کن که من از کدام يک از اين رهبران حقيقی توکمترم!؟

چنانچه در انتظار معجزه هستی، پس مرا با تو کاری نيست هم ميهن. آن اندازه در انتظار بمان تا ديگر ايرانی در کار بناشد، که با همين رويا پردازی ها و خوشخيالی ها و بويژه افزون طلبی ها اتفاقآ دارد همينطور هم می شود. ما حتی همين سعادت و نيکبختی همراه با ميليونها تن فروش و معتاد و گرسنه و بيکار و بيمار و هستی باخته و اين بی و آبرويی و سوايی حهانی فعلی را هم از همان خوی خوشخيالی و طبع رويا پردازانه خود داريم رفيق ناديده ی من

www.zadgah.com

|

Wednesday, November 28, 2007

 

e-mail

هموطن عزیز جناب امیر سپهر

با درود به حضرت عالی من نیز چون شما اقتدار و آسایش مردم کشورم را آرزو دارم ولی هموطن مهربان ما باید برای رهایی از دست این اشغالگران بسیاری رفتارهای گروه ها را در گذشته فراموش کنیم و از بسیاری رفتارها چشم بپوشیم تا قادر به بیرون کردن این بیگانگان از کشورمان باشیم . مسلما" اگر مردم در این سی سال به رشد کافی رسیده باشند ما مشکلی نخواهیم داشت. امروز ما باید کاری کنیم که تمام گروها با هم متحد شوند پس از آن با یک انتخابات درست خیلی چیزها درست خواهد شد. هموطن گرامی من ما بیش از هر جیز به آموزش و مطالعه نیاز داریم. افراد با مدرک در کشور ما زیاد است اما متاسفانه با سواد نداریم. به عبارت بهتر دکتر داریم بی سواد و حمال داریم با سواد. البته من نمی خواهم به کسی توهین کرده باشم این جمله یی که نوشتم مسلما" مطلق نمی تواند باشد بسیاری از تحصیل کرده های ما با سوادند. شاد و زنده باشید
د ع






A Sepehr zadgah@hotmail.com


Hammihane aziz wa bozorgewaram. Omid ke haletaan khoub bashad. Man dar in tanz bishtar roo ie khatabam be shahzadeh Reza Pahlavi ast.

Man be in hame hosne niyat wa mihan parasti shouma az samime ghalb ehteraam migozaram. Dorood bar shouma ba in ghalbe ensani wa sherafetetaan.

Amaa bozorgewaare man, motasefaneh jahane siyaasat khili sard O bi ehsas ast. in gorooh haa tamam e mashroyat wa naame o etebaare nadashtiye khod raa faghat wa faghat AZ TAKHRIBE NEZAME SABEGH WA ZEDIYATE BAA SHAAHE FAGHID migirand.

Mahale momken ast ke in gorouh haa az in raahe 50 saleh baaz gardand. Agar baz gardand, digar chizi joz khedmate be mulla haa dar parwandeh khod nadarand.

Doste bozorgewaaram, lotfan mapendarid ke ghasde manam manam kardan daram, ke be sherafat sougand in nist. Amaa choun bish az 30 sal ast ke kaare siyaasi mikonam, wa kare siyaasi ra manande 1 motekhases midanam, baa tamame oftadegi be shouma migoyam =

In gorouh haa, hargez, hargez, hargez wa hargez baa mihan parastani choun man O shouma etehaad nakhahand kard. Pas, har goneh entezaari az inhaa faghat wa faghat FORSAT SOUZI ast ! Man mordeh wa shouma zendeh, agar emrooz harfam ra nemipazrid fardaa khahid did ke hagh dashtam.

Natijeh inke = Aan etehaadi ke shahzadeh Reza Pahlavi entzar dard, hargez be vojoud nakhahad aamad. Hammihane Nazaninam, Iran darad az miyaan mirawad. Mihan parasti ke niyaaz be eltemaas kardan nadarad.

Hammihan, man digar faghat be hammihanani choun shouma omid daram O bas. agar betawanam yaarani bi edeaa wa mihan parasti ra gerde ham awaram (waloo 50 - 60 nafar raa) shorou be kare amali khaham kard.

Be in shouaar haa ye tokhali ke maa in hastim O maa aan hastim ... tawajoh nakonid, inhaa tamaman harf haa ye tohi ast. Maa dar hale hazer 1 niroo ye moteshakele 100 nafare ham nadarim. Pas agar maa hata 50 nafar ham ke SADEGHANE WA SAMIMANE, WA WAGHEAN AZ ROO YE SHARAFE MELLI gerde ham aaiem bozorgtarin Opposition jaygizin in nezam khahim shod.


Baaz ham az in hame delsouzi wa sherafate shoumaa ghalban sepasgozaram.

Khodaawand yaar O negahdaretaan bashad hammihan / Sepehr

-----------------------------------------------------------------------------------------

Ba Drood ve sepass az neveshtehayetan,

Be nezere men hem ne tenha efrad ve sazeman hii ke nam bordiid chenin hembestegii ve hemkarii ra nekhahend nemood, deghighen ham beraye inkeh chenin rooydadii enjam negerded telash khahend kerd. Omidvarem der mobarezehtan pirooz bashid ve ager kari az men sakhteh bashed beraye hemkarii amadehem ve lotfen bedonbale 49 nefer diger begerdiid.

Elbetteh ... az efradii yekdel ve bedoone cheshm dashtii, ve feghet beraye Iran o Irani telash mikonend . be hemin delil telash der zadene tisheh be risheh in tashkilaat nizz hest, veli be her hal henooz be mobarezeheman edameh midehim.

Dar soorete temayol ager ba ... temas dashteh bashid shayed hemkarii lazem enjam begiired .....

Tendorost o pirooz bashid.


www.zadgah.com


|

Tuesday, November 27, 2007

 

تلگراف استمداد



زاد گـــاه
امير سپهر


تلگراف استمداد

بدينوسيله از کليه ی تشکل های محترم قديم و جديد که عمری برای کشور اتحاد جماهير شوروی و دنباليچه های آن چون آلبانی، چين کمونيست، آلمان شرقی و ليبی و عراق ... جاسوسی فرموده و وفاداری خود را دستکم با پنجاه سال خدمت صادقانه به دشمنان تاريخی ايران به اثبات رسانيده اند، از کليه ی سرورانی که در اردوگاههای فلسطينی دوره های خراب کاری ديده و سپس در ايران مدتی به عمليات تخريبی دست زده، بانک زنی فرموده و افسران آرتش شاهنشاهی ايران را با کمال درايّت و شهامت ترور فرموده اند

از تمامی بزرگوارانی که در اعدام رشيد ترين و ميهن پرست ترين امرای آرتش دلير ايران شرکتی فعالانه داشته و راه را برای يورش مرحوم صدام حسين به ايران هموار فرموده اند، از تمامی گراميانی که سالها در رکاب امام راحل بوده و دهها بار وفاداری خود را به نظام مقدس جمهوری اسلامی به اثبات رسانيده اند

از تمامی سرورانی که شبانه روز به رضا شاه کبير و محمد رضا شاه فقيد زشت ترين فحاشی ها را می فرمايند و خلاصه از کليه عاليجنابانی که هيچگاه در سنگر ملت ايران نبوده و به نحوی از انحاء در راه سقوط ايران و به فحشا کشيده شدن دختران معصوم ايران نقش داشته اند عاجزانه و ملتمسانه درخواست می گردد که از دوست بزرگوار و صميمی خودشان شاهزاده رضا پهلوی بخواهند که در اين روز های خطير که اساس ايران در معرض خطر است، رهبری جنبش نجات ايران را عهده دار گردند

سروران بايد توجه داشته باشند که نجات ايران برای خود آنان از هر قشر و طبقه و گروهی سودمند تر خواهد افتاد. زيرا اگر ديگر ايرانی در کار نباشد، چشمه ی ايران فروشی هم خشک خواهد شد و دکان وطن فروشی و خيانت هم بی مشتری

با احترامات فائقه، امير سپهر و تنی چند از ياران که سعادت نداشته اند که هرگز به ايران خيانت کنند و شوربختانه از سر ناآگاهی هم در به ثمر رسيدن انقلاب شکوهمند اسلامی هيچ سهمی نداشته اند و چند تنی ديگر از ياران که پدران و مادران و همسرانشان ترور و يا اعدام شده اند و شبانه روز گريانند

= مخاطبان و رونوشت

حزب محترم توده
سازمان محترم تر اکثريت
سازمان طوفان
سازمان اقليت
اتحاد جمهوری خواهان
جمهوری خواهان موحد و لائيک و سکولار و نيمه سکولار و فدرال و رسمآ تجزيه طلب ووو
نمايندگان منتخب هفتاد و دو کشور از ملتهای ملت ايران
جناب آقای علی اصغر حاج سيد جوادی
جناب آقای دکتر سيد ابوالحسن بنی صدر
جناب آقای خانبابا تهرانی
جناب آقای فرخ نگهدار
جناب دکتر هوشنگ امير احمدی
جناب آقای دکتر محمد محسن سازگارا
جناب آقای دکثر ثابتيان
جناب دکتر علی راسخ افشار
جناب دکتر علی شاکری
جناب مهندس بهرام مشيری
آقای محمد حسيبی
و تنی چند ديگر از ياران مناسب و مورد اعتماد برای شاهزاده رضاه پهلوی

www.zadgah.com

|

Monday, November 26, 2007

 

گليم وجود خويش بتکانيم، خود باشيم و از خويشتن سخن گوئيم





زاد گـــاه
امير سپهر


انا الحق

گليم وجود خويش بتکانيم، خود باشيم و از خويشتن سخن گوئيم

کاســـه ی سر را تهی کـن وانگهی با سر بگو ........... کای مبارک کاسه ی سر عشق را پيمانه باش


Treat Others as You Would Like to be Treated
There are No Compromises to Integrity
Follow Up & Follow Through
Honor Your Commitments
When In Doubt, Ask Someone Who Knows!

مقدمه

من همان امام زمان و کاوه هستم
من نه آنم که زبونی کشم از چرخِ فلک ........ چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد
آنچه در پی خواهد آمد باور های شخصی يک تلاشگر سياسی است که من باشم. اين نوشته ها تا آنجا ادامه خواهد داشت که همه چيز را شامل شود و هيچ چيز ناگفته نماند. سياست، فرهنگ، اقتصاد، اجتماع، آزادی های فردی و اجتماعی، تکليف مذهب و ملا ها ... و خلاصه همه چيز را در اين سلسله نوشته ها بروشنی خواهم آورد

باور ها و ايده های خود را در تمامی زمينه ها روی دايره خواهم ريخت. اما نه فقط به اين قصد که من بنويسم و تو به به گويی و در گذری. خير! نگارنده پس از سی و اندی سال کار سياسی می خواهم خود و ايده هايم را به تو عرضه کنم. اگر باور هايم را پذيرفتی انتظار دارم که با من همراه شوی. اگر عقايد و راه و روشم را منطقی يافتی منتظر کسی مباش. قدم پيش نه. فعلآ با يک ايميل نا قابل

نترس رفيق ! گمان مبر که کم هستيم. حق و حقيقت گر چه مطلق نيست، اما همان حقانيت نسبی را هميشه در کنار در صد بسيار کوچکی از مردم می توان جست. ميزان شعور گله از نامش پيداست ! کار های درست و بزرگ هميشه از تعدادی انسان خوش فکر و با اراده بر می آيد. در آنسوی احمدی نژاد منتظر امام زمان است و در اين سوی هم عده ای منتطر ظهور کاوه. باور کن کسی در راه نيست. ما خود کاوه و امام زمان هستيم

خوب بخوان! ببين آيا من يکی همان امام زمان و کاوه نيستم!؟ اما امام زمانی که قصد ندارد خون کسی را بريزد. امام زمانی که مردم را گريان نمی خواهد. امام زمانی که قصد دارد برای همنوعان خود مسرت و شادمانی و سعادت آورد و از همه مهم تر امام زمانی که نه مرتجع است و نه اهل تعارف و پرده پوشی


گـــاه دريـــا رفــتــن است
برجــــه طـــرب را ســـاز کــُـن ....... عيش و سماع آغـــاز کـُــن
خــوش نيست آن دف سرنگون ........ نی ، بـی نـــوا آو يـــخـــتــه

در همين سر آغاز مطلبی را بياورم که گرچه بسياری با دروغ عمدی آنرا کتمان می کنند، ليکن حقيقتی است انکار ناکردنی و کتمانش فقط از بی شهامتی است. کسی برايم نوشته بود که آقای سپهر، سکس که مهم نيست. برايش نوشتم دروغ می گويی آقا جان. ريا می کنی آقا جان. نوشتم اصلآ خدا کند که دروغ گفته باشی. چرا که اگر راست گفته باشی سخت ناخوشی و تنت نيازمند به ناز طبيبان. در آخر نوشتمش اگر راست نوشتی لطفآ فورآ به نزد پزشک متخصص ناتوانی های جنسی رو

آن دگری در عمل ديوانه ی هـِره و کـِره با خانمها در تلويزيون است، فيلسوف مأبانه اما می فرمود ای آقا ! مگر مشکل ما فقط دوست دختر و دوست پسر است !؟ از همين دغل بازی ها است که می شود فهميد ما تا چه اندازه ريا کار و چند چهره هستيم. می شود فهميد که ما در جهان آزاد زندگی می کنيم اما خود آزاد نيستيم. می شود فهميد که ما هنوز هم از افکار ارتجاعی و دروغهای مذهبی در رنج هستيم

و بد تر از همه می شود فهميد که ما هنوز هم زهره نداريم که از بديهی ترين حق بشر در پاسخگويی به طبيعی ترين نياز خود باز و بدون ترس دفاع کنيم. يعنی همچنان از تهمت هنجار شکنی و بی دينی و از اينگونه چيز ها می ترسيم. اصلآ مرده شوی اين هنجار های ما را ببرد که خود بد ترين ناهنجاری ها هستند. اگر کسی بشما گفت که هنجار شکنی کرده ايد، بدانيد که کمی آزاد شديد و بر خود و کرده ی خويش بباليد. نگارنده که از اين سخن مسرور و شادمان خواهم شد. اينکه ما از ابتدايی ترين و بديهی ترين نياز خود سخن گوئيم و دفاع کنيم بی عفتی و بی دينی نيست

بی دينی و بی ناموسی و بی شرافتی و بی غيرتی و بی آبرويی و بی عفتی و بی اخلاقی و بی معرفتی و پستی خلاصه بی همه چيز بودن اين صنعت نوين دختر به دبی و پيشاور و زنگبار صادر کردن است که ملا ها پايه گذار آن در ايران هستند. بی شرافتی و بی غيرتی و صورت مذهبی دادن به حيوانی ترين تجاوز، اين سنت چندش آور دختر به زور به کس دادن است

بی حيثيتی اين سنت تهوع آور چند همسری است و بد ترين نوع بی ناموسی و بی شرافتی و بی عفتی هم صيغه است، اين فحشا و تن فروشی بنام خداوند و رسول و مذهب و دين داری. نه اينکه دختری با پسری و خانمی با آقايی بنا به ميل شخصی خود سکس داشته باشد

اگر کسانی آزادی را فقط در مفاله ی آخوندی نوشتن سيد عبدالکريم سروش ها و حجت الاسلام محسن کديور ها و ابراهيم يزدی ها و جوک ملا حسنی نوشتن سيد ابراهيم می دانند، بنده فاش می نويسم که تمام تلاشم اين است که در درجه اول خانمها از دست اين کفن آزاد شوند. در ميخانه ها دوباره گشوده شود. خانمها با بيکينی در دريا شنا کنند، دختر و پسر بچه ها از همان اوان کودکی با هم به کودکستان و دبستان روند. شب ها تا سپيده دم همه جا بزن و بکوب و رقص باشد. از هم جا صدای موسيقی و قهقه ی مستانه بگوش رسد و دختر ها و پسر های جوان نه تنها دست در دست هم داشته باشند، بلکه همديگر را در کوی و برزن عاشقانه ببوسند

اينها نه زياده خواهی که پيش پا افتاده ترين حقوق شهروندان ما است. جامعه ی ما که چون کويت و سعودی و عراق و يمن ... نبوده. ما هر آنچه را که آوردم تا پيش از اين بلوای شوم داشته ايم. پس اگر من قدرت گيرم، اولين دستور کارم باز گرداندن زندگی و نشاط و زيبايی به جامعه خواهد بود. در ارتباط با ساير مسائل هم همينطور بی تعارف و پرده پوشی خواهم نوشت
اين نوشته دنباله دارد

www.zadgah.com

|

Sunday, November 25, 2007

 

شبکه لابی رژیم ایران و جنبش ضد جنگ




جنبش ضد جنگ، يا جنبش فراگير دشمنان آزادی، شرافت، آبرو و هست و نيست ملت ايران

خيانت به ملت ايران، وطن فروشی، جاسوسی، مزدوری برای جمهوری اسلامی، چگوارا شدن احمدی نژاد برای کمونيست های فسيل شده، دفاع نوام چامسکی از سربران تهران، اتحاد چپ ها با جمهوری اسلامی و حمايت بيدريغ آنان از اين نظام مارکسيستی اسلامی، مزدوری مسعود بهنود و سيد ابراهيم نبوی و ساير اعضای تيم راديو زمانه فرح کريمی ... همه و همه در زير علم دروغين مخالفت با جنگ


اين مطلب افشاگرانه ی کاملآ متکی بر اسناد را حتمآ با دقت بخوانيد و ببيند ملت بدبخت و اسير ايران بايد در چند جبهه بجنگند و با چه عناصر پست و بی وجدانی

شبکه لابی رژیم ایران و جنبش جهانی ضد جنگ

www.zadgah.com


|

Saturday, November 24, 2007

 

اگر جمهوری اسلامی را قبول نداريد، بی شک کافر هستيد




زاد گـــاه
امير سپهر


اگر جمهوری اسلامی را قبول نداريد، بی شک کافر هستيد

مؤمن حقيقی در اسلام شريعتمداران کسی است که حتی بکارت و يا بقول خودش "ناموس" دختر بچه ی نه ساله و نابالغ خويش را هم در پيشخوان دکان يک بچه ملای دهاتی و بيسواد بر باد دهد. اگر نداد يک کافر است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در نوشته ای شرح دادم که اسلام حقيقی آنی نيست که مولانا و سعدی و حافظ ... از سر ترس از متشرعين خونخوار زمان خود و مردم جاهل آنرا لطيف و انسانی جلوه دادند، بلکه اسلامی است که هم اينک بر ايران حکومت می کند. دلايل چندی نيز آوردم

اين که نويسنده ادعا دارم متکی بر قرائن و شواهدی بسيار روشن است. اگر می نويسم اين اسلام کاملآ اصيل و حقيقی است، بدين دليل است که اين اسلام بوسيله ی متخصصان و مبلغان اصلی آن، يعنی متشرعان مسئله گوی، رساله نويسان، فقيهان و شريعتمداران درجه اول تبليغ و نمايندگی می شود

گر چه بعضی از اين شارعان و فقيهان مانند خود آقای خامنه ای و بتازگی هم احمد خاتمی نامی که امام مراسم تهمت زدن و فحاشی و عربده کشی جمعه های تهران هم هست و تنی چند، يک شبه ارتقاء مرتبه يافته و آيت الله شدند، اما ديگر سردمداران و معرکه گردانهای اصلی جمهوری اسلامی که در حوزه های علميه نشسته اند، به ناگاه و يکباره آيت الله نشده اند. هر کدام از آن بزرگ عمامه داران، در راه شناخت اين آيين پنجاه ـ شصت سال استخوان خرد کرده، و ضمن فراگيری کامل احکام تشيع، به بالا ترين مرتبه ی اين مذهب رسيده اند

بنابر اين، آن حجج اسلام و علمای اعلام و فقهای اعظام حوزه هستند که در شرح و تفسير احکام و قواعد اسلام صاحب صلاحيت هستند، نه آن آقايان و خانمهای بعضآ فکلی و دکلته پوش که دکان ملی مذهبی گشوده اند، يا فلان استاد ايرانی مقيم ينگه دنيا که علم و وجدان و ميهن خود را به ملا ها فروخته و يا آنکه خود هيچ اعتقادی بدين آيين ندارد و از سر ترس و يا عوام ستايی و برای خوش آمد مردم غافل و اسير اين نظام زشتکردار راغير اسلامی می خواند

گر چه جمع واژه ملی با واژه مذهبی جمع اضداد است و چيزی بی معنا، با اين وجود، کسانی که اين نام بی مسما را بر روی خود گذارده اند، در بهترين حالت، يعنی اگر هم کاملآ صداقت داشته و در خدمت اين رژيم نباشد، شانسی در مقابل شيخ و ملا ندارند

اين قشر هر زمان که در مقابل ملا ها ايستاده، بسختی و خفت از آنها شکست خورده. اين امر نه فقط در ايران، بلکه در تمامی کشور های اسلامی بار ها به اثبات رسيده که با ملا جماعت نمی توان مسابقه ی اسلام شناسی و تقدس داد. گذشته از اينها، اساسآ خود آيين حنيف اسلام چيزی جز فرمان قتل و غارت و برده گيری و ظلم به زنان و عدم سازش با خرد ندارد که اصلآ کسی بخواهد آنرا بد معرفی و نمايندگی کند

وقتی خود قرآن شريف به صراحت می فرمايد که بکشيد اين کافران را، يا زن نيمه انسان است و يا مال و همسر و کودکان غير مسلمانان (کفار) بر مؤمنان حلال است، اينها همه نص (فرمانی روشن و صريح) است، و در نص هم که اجتهاد و تفسير مجاز نيست. کسی که مسلمان است بايد تمام فرامين قرآن را بی چون و چرا بپذيرد، اگر نپذيرفت و در هر کدامی از آن احکام اما و ولی آورد، اصلآ مسلمان نيست. برای مثال اگر کسانی بگويند که مسلمان هستند اما نمی توانند بی دينان (کفار) را بکشند، بی هيچ بحث و تفسيری به اسلام کافرند

از خود که نمی توان اسلام ساخت. و يا دين مقوله ای نيست که بتوان با آن گزينشی برخورد کرد. يعنی بخشی را پذيرفت و بخش دگر را رد کرد. آنهم اسلام را که بگفته ی شريعتمداران حتی شک در فروع آنهم آدمی را کافر می کند. چه رسد به شک در مورد نص صريح (فرامين روشن در قرآن) که طبق گفته خود قرآن حکم آن مرگ است. آدمی که نمی تواند هم خود را مسلمان انگارد و هم فرامين قرآن را نپذيرد

اهريمنی خدای نام
گابريل گارسيا مارکز اگر می گويد (هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود)، کاملآ حق دارد. معنای اين سخن کوتاه مارکز بسيار گسترده است، و نيز بسيار ژرف. بگونه ای که می توان اين گفته را به تمامی جنبه های فکری و زندگی و روابط فردی و اجتماعی انسانها تسری داد. به ويژه به حوزه ی اعتقادی آدميان

اصولآ آنچه به خدا و دين و مذهب و ايدئولژی (مذهب سياسی) مربوط می شود، نويسنده باور دارم که نه تنها هيچ دين و مذهبی چنين ارزشی ندارد که آدمی به خاطر آن اشک ريزد، سهل است که اصلآ حتی اگر خداوندی هم گفته باشد که انسانی بايد به خاطر او غمگين شود و اشک ريزد که هرگز نگفته است، اين چنين موجودی ابدآ شايسته ی پرستش نيست. چه رسد به آن مثلآ خدايی که از کسی بخواهد که به دليل پرستش او از دگران نفرت داشته باشد و دست به خون همنوع خود بيالايد، که اين چنين موجودی نه خدای که يک اهريمن پليد است

متشرعين الله را قادر مطلق و صاحب هستی می دانند. بسيار خوب، بگفته ايشان مگر نه اين است که خداوند خود آفريدگار هستی است، مگر نه اين است که او خود همه ی انسانها را جان داده، مگر جز اين است که خداوند قادر است به همه ی انسانها معرفت و عاطفه مرحمت کند، انديشه ی بندگان خود را به سوی نيکی ها سوق دهد، عدالت برقرار سازد، صلح و آرامش بگستراند و آدميان را موجوداتی دوستدار يکدگر و عاشق خدمت به همديگر بيافريند و ... پس چرا اين خداوند شيخ و ملا با اين بی عدالتی ها و بازيگوشی های خود دنيای ما را به اين جهنم سوزان پر از نفرت و کين و خون و خونريزی مبدل ساخته

اين چه مسخره بازی است که اين خداوند براه انداخته. آخر چه حکمتی در اين بازی اهريمنی است که بايد گروهی را سفيد آفريد و گروهی دگر را سياه تا سفيد ها قرنها و قرنها هر بلايی که خواستند بر سر سياهان بياورند. آنان را ميمون و بوزينه خطاب کنند. بوگندو بنامندشان. نيمه انسان به حساب آرندشان و با اينچنين ذهنيّت پلشت و غير انسانی آن نگونبخت ها را چون چهار پايان به خدمت گيرند

اين چه خدايی است که گروهی را عمدآ کافر و و گمراه نگاه می دارد و گروهی دگر را مؤمن و رستگار. تا اين مؤمنان خونخوار سبعانه سر غير مؤمنان بی آزار را ببرند. اين چه خداوندی است که يکی را زيبا و با هوش می آفريند و آن دگر را زشت و بی استعداد. تا اولی همه عمر لذت برد و دومی بهره ای جز رشک و ناکامی و خفت از زندگی نداشته باشد. اصلآ اين چگونه خدايی است که با شعور سر ستيز دارد و مؤمن ترين بندگانش جاهل ترين و بی عاطفه ترين و خونخوار ترين موجودات هستند و هزاران هزار ديگر از اين بی عدالتی ها و مسخره بازی های ديگر

به ميهن خود بنگريم. بنگريم که حال در زير سايه ی حکومت الله چه گروهی از ايرانيان خود را مؤمن ترين ها به الله و اسلام و قرآن بحساب می آورند؟ کلاهبرداران، دروغزنان، فحاشان، قوادان، قداره بندان، چاقوکشان، بی رحم ها، از هنر منزجران، ماتم زدگان، بد لباسان، زيبايی ستيزان، قمه زنان، شلاق زنان، زنجير زنان، شکنجه گران، تهمت زنان و حتی زشت رويان و خلاصه در يک جمله پست ترين و بی معنويت ترين و بی خانواده ترين ايرانيان

آيا اين هزار و يک دليل کافی نيست که بتوان پذيرفت که اسلام محترم ايرانی اساسآ دين پست ترين و جاهل ترين آدميان است. در سرزمين ما هر کسی به هر اندازه که نادان تر باشد، به همان نسبت مؤمن تر است. همين است که هر بچه ملايی با چهار متر چلوار بر سر در جمع مؤمنان بدين دين، حريف يکصد هزار ملی مذهبی است. ولو اينکه آن يکصد هزار ملی مذهبی، اصلآ صادق ترين و دانشمند ترين آدمها نيز باشند

آن فلکزده ای که حتی فرزند معصوم خود را هم با چند ورد عربی غلط غلوط يک بچه ملای بی سرو پا به حجله ی تجاوز يک گردن کلفت متجاوز می فرستد، کجا طرف ملا را به ملی مذهبی خواهد داد. مؤمن حقيقی اساسآ در اين مسلک کسی است که بی چون و چرا حتی بکارت و يا بقول خودش "ناموس" دختر بچه ی خويش را هم در پيشخوان دکان شريعت بر باد دهد. همچنان که درصد عظيمی از مردم ما کماکان در اين حد از بی شعوری مانده اند

از اينروی اسلام راستين و غالب ما همين اسلام ملا ها است نه چيز ديگر. همين که امروز در سيمای يک حکومت ناب، تحت نام جمهوری اسلامی تجلی يافته و تبلور عينی همه ی پليدی ها و تمامی ارزشهای منسوخ عصر غار نشينی است

نـتــيـجــه
حاصل اينکه پس از سه دهه تجربه ی عملی، حال وقت آن فرا رسيده است که هر ايرانی از خود بپرسد که آيا اين احکامی را که جمهوری اسلامی تا بحال پياده کرده قبول دارد يا خير. اگر پذيرفت که يک مسلمان است. چنانچه نتوانست بپذيرد و اما و ولی در آن آورد، چه خود بپذيرد و چه نه، بدون ترديد يک کافر است. به جز مشتی فکلی بی نماز و شرابخواره آخر کدام شيخ و ملا و آيت الله معتبری اصل جمهوری اسلامی را ضد اسلامی خوانده که بايد به وی اقتدا و تأسی کرد؟

حتی آيت الله منتظری هم که بزرگترين و با صلاحيت ترين منتقد مذهبی اين حکومت است هرگز و هرگز اين رژيم را غير اسلامی نخوانده و اصل حکومت را رد نکرده است. نامبرده فقط انتقاداتی به بعضی از شيوه های اين حکومت دارد، نه بيشتر. پس اگر شما هم جمهوری اسلامی را قبول نداريد و يا به تقليد از بعضی فکلی ها اين حکومت را غير اسلامی می خوانيد، بی اينکه خود بدانيد يک کافر هستيد. همين

www.zadgah.com

|

Thursday, November 22, 2007

 

فرهنگ راستين ـ فرهنگ دروغين

زاد گـــاه
امير سپهر


فرهنگ راستين ـ فرهنگ دروغين


چيـزی بد تر از دوزخ بر سرت خواهد آمد، افسانه خواهی شد ! ( آلفاويل ) ژان لوک گدار )) 1))

! آری برادر، امام خمينی يک حقيقت هميشه زنده است
آری برادر، حق با تو است. امام خمينی يک حقيقت هميشه زنده است. برادر! دست و زبانت درد نکند برای پنجاه سال روشنگری. آفرين بر تو و قلم پر توانت که سرانجام توفيق يافتی تا هر چه دکتر و مهندس و محقق و نويسنده و روشنفکر و شاعر ناآگاه است را با روشنگری های خودت آگاه سازی. آنان را در سال پنجاه و هفت با خود همراه کرده تا با بيرون کردن شاه خائن از ايران بتوانيد امام را يک حقيقت هميشه زنده سازيد

برادرم، هيچ نگران مباش! ديگر شاهی در کار نيست تا خيانت کند و کشور را عمدآ عقب نگهدارد. ديگر اشرف پهلوی نامی در ايران کاره ای نيست تا با وارد کردن ترياک و هروئين و بنگ و چرس و شيشه و افيون جوانان را معتاد کند. ديگر رژيم شاهنشاهی خيانتکاری در کار نيست که دار و ندار مملکت را چپاول کند. ديگر سازمانی جهنمی چون ساواک در کار نيست تا زندانها را از مبارزان انباشته سازد

ايران ديگر آزاد شد برادر! اين آزادی و دموکراسی هم تا توهستی و همرزمانت دکتر فريبرز رئيس دانا و دکتر ناصر زرافشان و دکتر زيبا کلام و دکتر رضا براهنی و دکتر جوادی و دکتر امير احمدی و دکتر حاج سيد جوادی و دکتر ابراهيم يزدی و دکتر بنی صدر و دکتر ... و فرخ نگهدار ها و مسعود بهنود ها ... تضمين شده است

برادر، خيالت راحت باشد که تا ياران دکتر مهندس و آزادی خواهت مصدق مصدق می کنند، تا رفقای متخصص و روشنفکرت سکسکه ی جمهوری جمهوری دارند، تا رفقای مترقی کمونيستت هنوز مرغدانی های ابرقو و الشتر را آزاد نکرده در فکر آزاد کردن همه ی جهان هستند و تا برادران روشنفکرت به هم فحش می دهند، اين آزادی و سرافرازی خواهد ماند. آری برادر؛ شاه خائن رفت و ايران آزاد شد. حال امام خمينی است که بزرگترين چهره ی تاريخ نوين ما است نه رضا شاه قلدر و فرزند خائنش. برادر، نگران مباش که امام خمينی مردنی نيست. آن امام بزرگوار جوهر فرهنگ ما است و يک حقيقت هميشه زنده

کدام فرهنگ ! ای نفرين بر اين خود فريبی ها
در اينکه آيا بنويسم يا ننويسم مردد نمانده ام، مشکل در اين است که چگونه بنويسم --- چگونه ؟ = که نوشتارم توليد سوء تفاهم نکند. به اهانت تعبير نشود. چون قصدم ابدآ توهين به کسی نيست. مرادم نشان دادن کثافات فرهنگی ما ايرانيان است


خودم را نيز مسـتـثنی نميکنم. من نيز يک ايرانيم، از آن دو آتشه ها! پس بی شک دامان خودم نيز به اين کثافات فرهنگی آلوده است. در اين نوشتار نه تنها هدفم دشمنی با کسی نيست، که حتی قصد کنايه زدن نيز ندارم. کنايه و دو پهلوگويی کار من نيست. بی باک تر از آن هستم که نتوانم حرفم را بزنم. اگر مرادم شخص و گروه خاصی بود بی پرده نام ميبردم. آخر ما ايرانيها بيان هر واقعييت وهر انتقادی را به نيش زدن و دشمنی تعبير ميکنيم و با ضد فرهنگی ترين و مستهجن ترين شيوه ها ميخواهيم دمار از روزگار انتقاد کننده در آوريم

بسيار طبيعی است که با چنين فرهنگ فحش و تهمت و انتقام، هيچکس را ازترس آبرو، زهره ايراد و انتقاد نميماند. وقتی هم که شجاعت انتقاد نباشد، طبعآ کار به غيبت و بدگويی ميکشد. نبايد اما از ترس تهمت و بهتان به غيبت روی آورد. از برشمردن آلودگيها فرهنگی نبايد هراسی بخود راه داد

باج دادن به کسانی که با ترساندن از قدرت پرونده سازی و فحشای کلام خود باج ميخواهند، خيانت به حقيقت است. اگر بيان واقعييتهای تلخ موجود، نفرت و فحش و ترور شخصيت برايمان بهمراه داشت، خشمگين که سهل است، حتی چهره هم ترش نکنيم. ما با يک عده مريض سروکار داريم، بيماران فرهنگی. از فحش و بد و بيراه گفتن بيمارکه نبايد آزرده شد

ميخواهم خطر کنم. برای يکبار هم که شده تعارف را بکناری نهم. چرت بعضی را پاره کرده پرده از رخسار چرکين اين فرهنگ دروغين برکنم، اين چهره ی زشت و هراسناک را يکباربدون صورتک نشان دهم. در بين ما ايرانيان البته انسانهايی با فرهنگ وجود دارند که از فروزه های اخلاقی فراوان بهره برده اند. در همين آغاز ميگويم که قصد جسارت بدانانرا ندارم

ميدانم که آنها از اين نوشتار من، نه دلگير، که خرسند نيز خواهند شد. ليک تعداد آنها خيلی کم است ، خيلی! بد بختی ما هم درست در همين است. به همين دليل بسياری از اين نوشتارخوششان نخواهد آمد. من فقط چوب را برداشته ام، در اين ميان هرآنکس که بی فرهنگتراست حتمآ فريادش بلند تر خواهد بود

اما چه باک! مرا با مصلحت انديشی چه کار. برای خوش آمد هيچکس چشم بر واقعيّيت ها نبايد بست. من آنچه را که حس ميکنم و می بينم می نويسم. زيرا سخت معتقدم که اين دليل نميشود که چيزی که همه آنراخوب بحساب می آورند، چيز خوبی باشد، و يا چيزی که همه آنرا بد بدانند واقعآ بد

باری، تعريف و تمجيد دروغين از خود و فرهنگ خودی ديگر بس است! ما درحالی خود رابسيار آگاه و مترقی ميپنداريم که همه ما را عقب مانده ترين مردم دنيا بشمار می آورند. حق هم دارند که ما را وحشی و بی تمدن بدانند. آخر در کدامين نقطه اين عالم انسانها را در زمين چال کرده با سنگ و کلوخ سر و صورت وی را خرد ميکنند؟ کجای اين دنيا چشم انسان سالم را از حدقه بيرون ميکشند، و در کدام کشور دست چپ و پای راست آدميان را می برند و يا انگشتان دستش را قطع ميکنند؟ رخسارچرکين فرهنگ ما که در پس حجاب های خوشرنگی از تمدن و تجدد دروغين پنهان شده همين است

گول کراوات و لباسهای رنگين و مدارک نان آور دانشگاهی وگنده گويی عده ای ايرانی هم وطن را نخوريد. همه ی آنها اين آبرو ريزی را می بينند، آنان اما نه تنها شرم نميکنند، که بعضی با ملايان همکاری تنگا تنگ هم دارند و به ايران نيز رفت و آمد ميکنند. آنها بلحاظ شخصيتی تفاوتی با اين آخوند های اوباش و سربر ندارند. برويد از آنها درخواست کنيد که در يک تظاهرات آرام و بی خطر بر عليه رژيم شرکت کنند، ببينيد آن با فرهنگ ها به ريشتان ميخندند يا نه!؟

پس ما خرد و کلان، باسواد و بی سواد و شهری و روستايی همگی از نظر فرهنگی لايق همين رژيم هستيم. ورنه اگر حتی ده درصد ما هم فرهنگی بالنده تراز کميته چی ها و پاسدارها داشتيم، عمر اين رژيم حتی به پنجسال هم نميرسيد. بنا بر اين، شهريگری ما مغز و محتوا ندارد. تمامی اين تجدد و گنده گويی ها بی محتوا و تصنعی است

ما قبول نمی کنيم که ديگران ممکن است اين چهره ی نازيبای مارا ببينند. چون مانند تمامی شئونات ديگر زندگی دوست داريم که خود را بفريبيم. ما ساليان درازی است که به اين خود فريبی و پنهان کردن خود در پشت تصورات باطل خو گرفته ايم. چرا پرده پوشی کنيم که امروزه در خيلی از کشورها به ايرانيان خانه اجاره نميدهند. بسياری از کارفرمايان ازاستخدام مردم ما سر باز می زنند، و حتی پاره ای از رستوران ها جوانان ما را بدرون راه نميدهند. در اين ميان چه کسی مسئول و مقصر است؟

عده ای خواهند گفت ملايان. عده ای آمريکا ؟ بعضی ها هم کارتر و بوش و تونی بلر و شيراک و اتحاديه اروپا ... را مقصر خواهند دانست. يعنی از نظر ما بجز خودمان همه ی جهانيان با ما سر عناد و دشمنی دارند؟ حتی با اين خودفريبی هم حاظر نيستيم دستکم از خود بپرسيم آخر چرا همه با ما دشمن هستند، مگر ما چه کرده ايم ؟

ما متمدن و پيشرفته و مدرن وبا معنويّت هستيم، ليک جهانيان همه کورند و اينهمه سجايای اخلاقی ما را نمی بينند! نمی خواهيم بپذيريم اگر به ما خانه اجاره نمی دهند، اگر به ما کار نمی دهند و اگر به ما توهين می کنند گناه فقط از شيخ و ملا نيست که تازه همان شيخ و ملا را هم خود بر تاج و تخت رسانديم، اينها ناشی از رفتار ناهنجار و شرم آور هم ميهنان مترقی و جلای وطن کرده ما در خارج است. همان عده ای که به اصطلاح خود را با فرهنگ ميدانند و از دست ملا های بی فرهنگ به خارج گريخته اند. گناه از من و شما و رفتارمان است

جمهوری قرون وسطايی و کثيف ملايان در ايران بسيار متمدن ما بيست و نه سال بی شرافتی ميکند، ميکشد و چپاول و تجاوز ميکنند اما باز هم بر سر کار ميماند، چرا ؟ زيرا که ما روح جمعی نداريم. ميهن پرستی نداريم. مردم دوستی نداريم. غرورملی نداريم. اخلاق اجتماعی نداريم. انصاف نداريم. شجاعت نداريم. صداقت نداريم. هويّت ملی نداريم. شرف ملی نداريم و خود را هم خيلی ارزان می فروشيم. متکبر و عقده ای هستيم. دروغگو و پشت هم انداز هستيم و برای دستيابی به شهرت و مقام هم براحتی وجدان و شرافت و غرور و صداقت را بزير پا می افکنيم و بر روی هر فروزه اخلاقی آب دهان می اندازيم

اين بارک الله و ماشاالله های دروغين چشم ما را بر حقيقت وجودمان بسته است. تعريف و تمجيد از خود ما را بجايی نرساند و نخواهد رساند. ما تا متوجه بيماری خود نشويم بدنبال درمان نخواهيم رفت. ما تا ندانيم که نميدانيم، هميشه نادان خواهيم ماند. يک نفر بايد که خطر کند و ما را آنگونه که هستيم به خودمان بشناساند. تا بدانيم که بيشتر ما ايرانيها انسانهای بی معنويتی بيش نيستيم. تا بدانيم که برای ديدن يکی از آن ايرانيان بد که دائم از دستشان ميناليم فقط بايد در آينه بنگريم و بس

تا بدانيم که نيازی به تغيير تمامی مردم جهان نيست، ايراد از خود ما است، آنهم از تک تک ما. ازمن، از تو، از او، از ما و شما و ايشان! آگاه باشيم که ما ملت درمانده ايران بجز خودستايی و خود فريبی، هيچ قابليّت ديگری نداريم و از نظر فرهنگی عقبمانده ترين ملت جهان بشمار ميرويم. اگر اينچنين نبود که اينهمه سال ننگ تحمل نميکرديم. اين توهين و خفت و بد نامی را هيچ مردمی نمی پذيرد، الا يک ملت نادان و بی هويت و لاابالی

ما با آن هيکل های نا موزون خود را زيبا ترين مردمان جهان بحساب می آوريم. اين نيز فريب و پندار باطلی بيش نيست. از نظر شعور خود را فرهيخته ترين ملت جهان ميدانيم. هرايرانی خود را يک دانشمند بحساب مياورد، در حاليکه هيچ چيز نميداند، هيچ چيز! اينها تمامآ دروغ محض است. تلقين بخود تمامی ذهن و انديشه ما را در تارعنکبوتی از تلقين و ريا محبوس کرده است. ما آنقدر اين دروغ ها را گفته و شنيده ايم که در ذهن بيمارمان به حقيقت تبديل گشته است. در اين فرهنگ کهنه و منحط ، واقعيّت جای دروغ، و دروغ جای واقعيّت راگرفته است. تا آنجا که اينک بزرگترين دروغ و نيرنگ همانا حقيقت ما است

هرزمان که کفگيرمان به ته ديگ اصابت کرده فورآ بسراغ کوروش و داريوش رفته ، تاريخمان را به رخ ديگران کشيده ايم. اين بحث های ميتولژيکی و در بدر در بيابانهای بی آب و علف بدنبال کتيبه و خط ميخی گشتن ديگر حال آدمی را بهم ميزند. اينروزها با وجود اينترنت و صدها فرستنده ماهواره ای تلويزيونی، چه کسی اصلآ فرصت وحوصله تاريخ خواندن دارد

اصلآ در جهان مدرن امروزی همانگونه که شخص در جامعه احترام و موقعيت ممتاز خود را از ايل و عشيره و تبار و نژاد خود کسب نميکند، احترام به هيچ ملتی هم ناشی ازگذشته تاريخی آن ملت نيست ؟ گذشته از اين، بسياری از افرادی که بظاهر تاريخ و تمدن کهن ايران را می ستايند، خود آدمهای لات و چاقوکشی بيش نيستند که شخصآ حتی بوئی هم ازآن مدنيّت به مشامشان نخورده

دليل عقبماندگی خود را از فرهنگ عرب ميدانيم، اين هم يک دروغ ديگر است. اگر شيخ و ملا را نماينده فرهنگ عرب بدانيم، بايد توجه کنيم که آنها در ايران رشد کرده اند نه در سرزمينهای عربی. شيخ و ملای بی حيثيت ايرانی، فرهنگ هزارو چهارصد سال پيش عرب را ترويج ميکنند، نه فرهنگ اکنونی آنانرا. در طول اين چهارده قرن فرهنگ عرب بطور کلی دگرگون شده. ما هستيم که عقب گرد کرده ايم ، چون مدرن هستيم و خيلی روشنفکر داريم! چون حسين باقرزاده و سيمين بهبهانی داريم. چون استاد شجريان و سياوش قميشی و ابی داريم ! عرب امروزی شباهتی به آن بدوی پا پتی چهارده قرن پيش ندارد

کسانی از ايرانيان از اينکه آنها را عرب بدانند دچار خشم و سرشکستگی ميشوند. ای بيخبران کجای کاريد ! خوب است بدانيد که اصولآ هيچ عربی تمايل ندارد که وی را ايرانی بحساب آرند. عرب، ايرانی شمرده شدن را بد ترين توهين به خود به حساب می آورد و آنرا مايه ننگ و شرم ميداند! البته حق هم دارد. چه که کشور ما است که تمامی زباله های عرب را در خود جای داده نه بعکس. ايران عزيز و آهورايی ما، مأمن تمامی تروريستهایی است که قادر به زندگی درسرزمين های عربی نيستند. زيرا در حال حاظر تمامی کشورهای عربی از ما متمدن تر هستند

نشخوار تاريخ دردی را از ما دوا نخواهد کرد. بسياری از تمدنها راه انحطاط پيموده و منقرض و نابود شده اند، و بسياری نيز از وحشيگری به تمدن و تجدد رسيده اند. خود را گول نزنيم که ما ديگر بهيچ روی نه تنها شباهتی به آن ملت دوهزاروپانصد سال پيش نداريم، بلکه از زمين تا آسمان از مردمان بيست و نه سال قبل هم فاصله گرفته ايم. هفتاد درصد از مردم ما که زير سی سال سن دارند اصلآ هيچ ذهنيّتی از دوران نظام پيشين ندارند. آنها تا بياد مياورند هميشه شلاق بوده است و بند و زندان ، سنگسار بوده است و کوپن و سفره هايی خالی از نان. کجا رفت آن غرور و نام نيک ما ؟ چه بر سرشوکت و اعتبار بيست و نه سال قبل ما آمد؟ چه شد آن احترامی که ايرانی در دوران محمد رضا شاه فقيد درجهان از آن برخوردار بود؟

حقيقت تلخ اين است که پهلوی ها ما را با زور متجدد و متمدن نگاه داشته بودند، تعريف درست ديکتاتوری خاندان پهلوی همين است. ورنه ما همينيم که هستيم. ديديم که از فردای انقلاب روشنفکری! برای سقوط رژيم شاه فقيد، هر روز بيش از روز قبل در جهان بی آبروتر و رسواتر شديم

اگر از خواندن اين حقايق خوشت نيامد ملالی نيست. تو برو همچنان با شهرام شب پره و شجريان و نقاشی مينياتوری که از مغولهای وحشی ياد گرفتی دلخوش باش و خودت را با فرهنگ بدان. نگارنده اما شخصآ تا زمانيکه اين اوباش در ايران در قدرت باشند، شرم دارم از اينکه خودم را انسان بنامم، چه رسد به اينکه ادعا کنم که متمدن و با فرهنگم

امروزه در سراسر جهان هيچ زندان را نميتوان يافت که در آن چند ايرانی محبوس نباشند. هيچ کشوری در دنيا وجود ندارد که در آن به زنان گريخته از زندان ملايان تجاوز جنسی نشده باشد، و کمتر خيابانی را در جهان ميتوان پيدا کرد که در پياده رو آن هيچ ايرانی گرسنه به خواب نرفته باشد، و يا اينکه شب را در کارتن به صبح نرسانده باشد. جهانيان امروز ما را با اين افتخارات ميشناسند. اين است حقيقت زمانه و حال و روز ما ای هموطن بدبخت و بخواب رفته من

حال تو بنشين و دردنيای دروغين خودت، خود را مدرن و متمدن بدان، و با خواندن اشعار صدمن يک غاز شاملو و، هذيانهای معلق درهپروت سهراب سپهری و، گوش فرا دادن به صدای ترياکی داريوش و، عربده های خماری ابی و، مزخرفات آخوند مسعود فرد منش و، ترانه های هيچکس نفهم سياوش قميشی خودت را مترقی ترين آدم دنيا بحساب آور و با آهنگ خليج هميشگی فارس عرب نشان کشورت را آزاد شده بين

اين کار ديروز وامروزما نيست که، سالهاست که اينکار را کرده ايم. کسی که دخترانش به شام و بصره و کوفه صادر شوند و شرف دفاع از هويت ملی خود را نداشته باشد، بايد که با آت و اشغال های بند تنبانی خود را بفريبد و بگويد که خيلی با فرهنگ است. اين دلخوشکنک ها سالها است که پاره ای از وجودش شده

ديگران رفتند و به آبرو رسيدند و ما در کنار آب رکناباد ترياک ماهان دود کرديم وغزل حافظ خوانديم. ملايان ملت و کشورت را به نابودی کشيده اند و شرف و آبرو برايت باقی نگذاشته اند، تو اما از بزدلی و نادانی به درويشی و لااباليگری روی آوردی و خودت را اهل معنويٌت !؟ و عرفان ميدانی

ناسيوناليستهای ديگر کشورها مخلصانه مبارزه کرده و کشور خود را آزاد کردند، و تو هنوز هيچ خبری نشده دعوای ميز و مقام داری و يا کار سياسی را در اين ميدانی که در شهرتوس با زير شلواری مامان دوز زير درختی کهنسال لم دهی و به تحسين گرز رستم و گيسوی تهمينه و سبيل کلفت گرشاسب و بازوی ستبر گرسيوس بپردازی

آنکس که شبانگاه دزدکی زباله خود را پشت ديوارهمسايه ی بغل دستی بريزد و جيم شود، البته که انقلاب اسلامی ميکند و می گريزد و خود را غير سياسی ميخواند. من عقده ای که سواد خواندن و نوشتن ندارم و آب بينيم را نميتوانم پاک کنم، بجای کمک و ياری بکسانی که کارسياسی ميدانند، خودم را دلقک کرده ام وسودای رهبری در سرمی پرورانم، کجا ميتوانم اخلاص و افتادگی و روح جمعی و گذشت و ميهن پرستی داشته باشم

شهوت مقام و عقده شهرت طلبی چه ارتباطی به ميهن پرستی دارد آخر. تويی که اين حداقل شرف انسانی و وجدان را نداری که برای يک بار هم که شده بگويی ای مردم من درسال پنجاه و هفت اشتباه کردم، چه روشنفکری هستی و چه چيزی جز مسکنت و ماتم و دربدری ميتوانی به ملتت عرضه کنی. هرآنکه مترقی بودن را فقط در اخذ پناهندگی سياسی بداند و سپس با يورو و دلار و فرانک و کرون برای پز دادن و يا خوشگذرانی با دخترکان فقير تن فروش هم ميهنش هرساله به کشورش مسافرت کند که شرف نميتواند داشته باشد. اينچنين کثافتی لياقتی بيش از جمهوری اسلامی ندارد. اين هاست ويژگيهای آن فرهنگی که تو بدان ميبالی و من از آن به شدت احساس شرمندگی ميکنم

اينجا در غربت، با هر هم ميهنی که برخورد کنيد، از وی خواهيد شنيد که (من با ايرانيها معاشرت نميکنم!)، وقتی می پرسی چرا؟ می گويد اينطور راحت ترم! زيرا هر ايرانی معتقد است که ديگر ايرانيان فرهنگ ندارند. اين ايرانيان بی فرهنگ چه کسانی هستند آخر؟ ای عزيزان! آن بی فرهنگها من و شما هستيم. چنين است در مورد انقلاب ملايان، شخصآ آرزو بدل مانده ام که هم ميهنی شجاعت و وجدان را هادی خود قرارداده و با شجاعت بگويد که بله، من نيز در آن انقلاب شرکت کردم ليکن امروز از کرده خويش نادم و پشيمانم

تو پنداری که عده ای از کرات ديگر به زمين آمدند و خمينی را به قدرت رساندند و فورآ هم باز گشتند! هيچ ايرانی نه خمينی را ستايش کرده ، نه در انقلاب شرکت داشته و نه به استقرار جمهوری ملايان رای آری داده است. هيچ ايرانی هم خوشبختانه در شناسنامه خود حتی يک مهر انتخاباتی هم ندارد. در حيرت مانده ايم که آن چند ميليون نفری که جان فدای روح الله خمينی ميکردند و همگی هم دقيقآ شبيه ايرانی ها بودند چه کسانی بودند؟ آخر ما چرا تا اين حد به خود دروغ ميگوئيم. ما تا شهامت نقد از خود را نداشته باشيم تا ابد در اين کثافات فرهنگی خواهيم لوليد

ادعا داريم که خيلی با معنويت هستيم. به راستی سوگند که هيچ ملتی در جهان مانند ما بی معنويت و بی پرنسيپ نيست. اگر ميخواهيد حجاب ازاين فرهنگ اجتماعی کاذب برگيريد، کافيست که فقط از کسی انتقاد کنيد، فقط يک انتقاد، و آنگاه به تماشای چهره عريان اين فرهنگ بنشينيد. ملاحظه کنيد که ايرانی که خود را با فرهنگ ترين ميداند، چگونه برای انتقام گيری شرافت انسانی خود را به هر دروغ و کثافتی می آلايد و از هيچ چيز هم شرم و حيا ندارد

در فرهنگ اجتماعی ما وجدان و انسانيت مجالی برای حضور ندارند. يا دوست هستيم و برای بزرگ جلوه دادن دوستمان هر دروغی را بر زبان جاری ميسازيم، و يا دشمن که برای کوبيدنش به هر بی شرافتی و دروغ و دغا دست و زبان می آلائيم. در اين فرهنگ هيچ جای محترمانه ای برای دوستان و همسران سابق وجود ندارد

شخصآ کمتر زن و مردی را ديده ام که از پس جدايی نيز بهمديگر احترام و ارج نهند. هر طرف به ديگری دشنام داده و وی را به هزار عيب و ايراد متهم ميکند. چه زيبا گفت آنکه گفت در درون هر کدامی از ما دهها ضحاک و روح الله خمينی وجود دارد. خود اما از وجود اين اهريمن های درون آگاهی نداريم. ما بی فرهنگ و عقبمانده و عاری از فضيلت های اخلاقی هستيم، اما کبر و نخوت جاهلانه چشم خردمان را کور کرده و قادر به ديدن اينهمه جهل و نادانی خود نيستيم

چون تمام اجزای وجودمان از دروغ و دغل و نامردمی تشکيل شده. تازه با اينهمه نادانی خود را دانا ترين دانايان نيز ميدانيم. که اگر اينچنين نبود، بقول سعدی اگر ميدانستيم که نادانيم، ديگر نادان نبوديم! بسياری از ما اگر ميتوانستيم چهره واقعی خود را در آيينه تماشا کنيم کارمان به جنون و خودکشی ميکشيد

چه بسيارند از مردم ما كه از شنيدن صدای آغاسی و آفت و سوسن بيش از آثار مندليف و اشتراووس و بتهون و شوپن لذت ميبرند. آنها اصولاً ازشنيدن آثار کلاسيک دچار دوران و تهوع ميشوند و چيزی از اين نوع موسيقي دستگيرشان نميشود. اما در حضورسايرين برای نشاندادن مثلاً مدرن بودن خود درد جانكاه گوش فرا دادن به اين آثار را تحمل ميكنند، تا مبادا ديگران آنها را امل و غير روشنفكر بحساب آرند

چنانچه اينگونه افراد را به تماشای آثار يك نقاش درجه پنجم كوچه نشين هم ببريد و مثلاً بر روی آن آثار فقط اتيكت وان گوخ يا سالوادوردالی و يا هر نقاش نامدار ديگری را بچسبانيد، باز هم از آنها هزاران تحسين و تمجيد خواهيد شنيد. حتی اگر تابلو ها را پيش از نشاندادن بدانها سر و ته هم كه كنيد، و بر روی آثار امپرسيونيسم، اتيكت كوبيسم و ناتوراليسم هم كه بچسبانيد، باز هم از اينگونه افراد تحسين خواهيد شنيد. زيرا حتی معنای نقاشی مدرن را هم نميدانند، چه رسد به سبك های مدرن اين هنر

شما از هر ايرانی سئوال کنيد که آيا فلان کتاب را خوانده است ؟ حتمآ جواب خواهد داد بلی. وقتی موضوع کتاب را سئوال کنيد، خواهد گفت که چون آنرا سالها قبل مطالعه کرده موضوع را بدرستی بياد نمياورد. موضوع کتاب را حتی دگرگونه نيز بيان کنيد، حرف خودتان را خواهد دزديد و فورآ خواهد گفت، آه بله! حال چيزهايی را بياد مياورم. زيرا که ايرانی بايد همه کتابها را خوانده باشد، تمامی فيلم ها را ديده باشد، چند زبان خارجی بداند و به تمام نقاط جهان نيز سفر کرده باشد. منزل وی نيز حتمآ بايد در شميران و جردن و قلهک واقع شده باشد

مادام که در فرهنگ ما بر زبان آوردن جملاتی که درهای شعور و معرفت را برويمان می گشايد شرمندگی بحساب آيد، هرگز ازاين جهل و ننگ و بی هويّتی خلاصی نخواهيم يافت. جملات زيبايی چون متاسفانه نميدانم ـ خير، نخوانده ام ـ نه، نديده ام و از همه مهتمر، لطفآ بمن نيز بياموزيد

سالها پيش از اين، آنزمان که کار ترجمه انجام ميدادم، روزی در يک دادگاه مترجم يک هم ميهن بودم ، جرم وی دزدی از يک فروشگاه و چاقو کشيدن بر روی مأمورينی بود که وی را بهنگام ارتکاب به سرقت دستگير کرده بودند. دادستان در کيفر خواست خواند که وی برای پنجمين بار است که به جرم سرقت از فروشگاهها محاکمه ميشود. او همچنين اشاره کرد که آن هموطن نازنين ما، دو بار هم به همين جرم مدتی کوتاه را در زندان سپری کرده است

وقتی رئيس دادگاه علت چاقوکشيدن وی را پرسيد، آن هم ميهن محترم جواب داد که اين فرهنگ ما ايرانيان است! و ادامه داد که گويا وی نميدانسته که چاقوکشی بهنگام نزاع در ديگر کشورها جرم محسوب ميشود. کار من در آن دادگاه همانگونه که نوشتم، فقط ترجمه کردن بود. حق نداشتم در روند رسيدگی به پرونده دخالت و اظهار نظر کنم

ليکن زمانيکه من با حالت غير طبيعی آخرين جمله متهم را که به توجيه چافو کشيدن وی مربوط ميگرديد ترجمه کردم، رئيس دادگاه متوجه اين تغيّيرحالتم گرديد و از من سئوال کرد که آيا در کشور شما چاقوکشی امری عادی و متداول محسوب ميشود؟ من که گويی مترصد بدست آوردن چنان فرصت طلايی بودم ، فورآ با عصبانيت و قاطعيّت تمام جواب دادم که خير جناب قاضی، ايشان دروغ ميگويند

آن هم ميهن گرامی هرآنچه را که ميتوانست با مستهجن ترين واژگان در همان دادگاه نثارم کرد. من البته آن فحش های چهارپاداری را ابدآ بدل نگرفتم و از ياد بردم، اما نکته ای که هرگز فراموشم نميشود و به همان دليل هم اين خاطره را برای بستن اين مقال می آورم، اين است که آن عاليجناب دزد و چاقوکش، وقتی بهنگام خروج از صحن دادگاه بار ديگر مرا در راهرو دادگستری مشاهده کرد، ضمن فحاشی و تهديد دوباره فرياد زد که از ما ايرانيها بی فرهنگتر در دنيا وجود ندارد! و براستی که چه درست گفت. حقيقتی بزرگتر که آن طفلک اما از آن غافل بود اين بود که او خود شخصآ تبلور عينی همين بی فرهنگی ما است.
حال همگی ما ايرانيان کم و بيش همين است

فرهنگ اکنونی ما عجوزه ای است زشت روی و پست خوی که فقط بينی خود را جراحی پلاستيک کرده و رخسار کريه خود را هم با چند کيلو پودر و کرم و سرخاب و سفيداب آراسته است. همين

توضيح : من اين مقاله را چند سال پيش نوشته و همان زمان هم با نام (فرهنگ پشت حجاب) منتشر کرده ام. تنها تغييرات، عوض کردن تاريخ ها است و افزودن مطلب آری برادر... بدين نوشته

www.zadgah.com

|

Tuesday, November 20, 2007

 

تفاوت نسلها

تفاوت نسلها

بدنبال انتشار متن (من يکی صدای انقلاب شما را شنيدم و با شما هستم) ايميل های چندی دريافت کرده ام. بعضی حاوی انتقاد هايی مؤدبانه است و بعضی هم شبيه تشويق نامه. البته پاره ای هم طبق معمول پر از فحش های رکيک و تازه و با طراوت

از نوشتن در مورد ايميل های پر فحش و شيرين در می گذرم و فقط آرزوی شفای عاجل دارم. اما برای نشان دادن تفاوت ديدگاههای اين دو نسل که موضوع آن متن بود، خلاصه ای از دو ايميل را در زير می آورم. اولی از جوانی برومند است متولد سال پنجاه و هفت و دومی از يک هم ميهن دانشگاهی بالای شصت سال، که از هر دو اين عزيزان و همه ی ديگر کسانی که ميل فرستادند سپاسگزارم، حتی از آنان که مخاطبشان بيشتر مادر بيچاره و دقمرگ شده ام بود تا خودم



jenabe sepehr salam- arezomandam salamat bashid. shoma roshanfekri hastid ke man afkare boland-fashgoie-danesh va raveshe negareshtan ra be masaiel siassi ejtemaie besiar ghabol daram-hamintor sedaghatetan ra.

ama aia shoma mikhahid tamame norm haie akhlaghi ra beham zanid?man motaghedam ke nabaiesti jameh ra-bekhosos javanan ra be bi bandobari tashvigh kard.ta haminja ham in hameh bi akhlaghi ke j eslami daman zadeh bas ast.

entezare man az shoma in ast ke javanan ra be akhlagh va norm haie akhlaghi tashvigh befarmaied-na be bi bandobari.

az janebe digar takhtane be mosighieh asile ma dar shaene shoma nist.in moshghi manavieat darad na gham.ma baiad javanan ra etefaghan be gosh kardane be in mosighi tashvigh konim-na be musice bi aslo risheh. ......

eradatmand dr. ....


-------------------------------------------------------------------------------

dorood bar shoma aghaye Amir Sepehr,

man javni hastam ke asheghe keshvaram hastam va az zamini az iran biroon amadam (12 sale pish) donbale in boodam ke chera to iran englab shod va chetor shod intor shod va behtarin rahehal baraye biroon omadan az in makhmase chist? man motevalede sale 57 hastam ke baram beghoole Englisiha "mixed feeling" dashte. ke ham sale tavalodam va ham sali aghaze viraniye iran be daste mazhabiyoon.

Aghaye Sepehr chand sali ast ke shoma lotf mifarmayeed va baraye man maghalatetoono e-mail mikonid. man ham az oonha lezat mibaram chon shoma motefavet minevisid va tarof nadarid albate bayad begam ke bazi oghat ba neveshtatoon momkene ekhtelaf nazar ham dashtebasham.

Vali in maghel akhar "Man Sedaye Englabe Shoma ro Shenidam va ba Shoma hastam" behtarin maghaley hast ke toye in 12 sal didam vaghean dastetoon dard nakone ke man yeki dashtam naoomid mishodam az nasle pedaraye ma.

man be hamnaslaye khodam eftekhar mikonam; va motmaenam ke ma dast be daste ham iran ro aabad khahim kard.

man faghat negaran hamle be Iran hastam vaela man ayande keshvaremoono besiyar roshan mibinam. darmorede on pedar pesar ham man beshoam ghol midam ke nasle man ghadreshoone behtar midoone, omidvaram roozi betoonim az tamamiye kesani ke vaghean asheghe Iran va Irani boodan va baraye sarbolandi gorbeye neshaste be divar Asia talash mikardan va dar oon enghlabe kazayee beheshoon be nadorst tohmat khiyanat kar zade shod.

lotfan be neveshtehatoon edame bedin ke hoontor ke goftid inha roozi baraye naslhaye ayande dars khahad bood. man bayad hata zamini ke in regime az bein raft jenayatasho faramosh nakonim va motmaen shim ke dar ayande hich gah chenin hokoomati dar Iran ghodrato dar dast nagire.

Payande bad Iran va Irani

M ... H ...


از آنجا که گمان می برم اين بحث، بحثی بسيار مهم باشد و هنوز هم جای تأمل دارد، متنی ديگر در اين ارتباط خواهم نوشت

www.zadgah.com

|

Saturday, November 17, 2007

 

صدای انقلاب

زاد گـــاه
امير سپهر

من يکی صدای انقلاب شما را شنيدم و با شما هستم!1

ای گران جان خوار ديدستی مرا ---------- زانکه تو ارزان خريدستی مرا

ما تا بحال نيم ميليون کشته داده و از همه ی آبرو و شرف و هستی ساقط شده ايم فقط با اين هدف که بتوانيم حتی ده درصد از آنچه را که محمد رضا شاه فقيد و پدر بزرگوارش به ما ارزانی کرده بودند را دوباره بدست آريم که هنوز هم موفق بدينکار عظيم نشده ايم

سالها است که عده ای از هم ميهنان بزرگوار ما شب و روز از آزادی و عدالت اجتماعی و دموکراسی و سکولاريسم و حقوق بشر ... دم می زنند. نگارنده اما شک ندارم که درصد بزرگی از اين گراميان نه می توانند توضيح دهند که چه می خواهند و دقيقآ به دنبال چه هستند و نه اصلآ معنای درست اين واژگان را می دانند. يعنی آنان بيش از اينکه مفهوم اين واژگان را درک کرده و اين مفاهيم را آگاهانه و برای نيل به يک سری آرمان بکار برند، فقط از سر تقليد و عادت طوطی وار بر زبان می آورند

مراد اينکه اين واژگان در بهترين حالت يک سری خواست هايی را می رساند که نه تعريف مشخصی از آنها وجود دارد و نه همگان از آنها برداشتی يکسان و شبيه به هم دارند. بويژه در جامعه ی بد ترکيب و به شدت چند فرهنگی ما. مقصودم البته از واژه ی چند فرهنگی در اينجا معنای متعارف آن نيست. مراد آن تفاوتهای فاحشی است که در شيوه ی زندگی و فرهنگ اجتماعی اهالی حتی يک شهر ايران وجود دارد

تفاوت هايی از آن سان که بين شمال شهری ها با جنوب شهری ها وجود دارد. تفاوتهای ريشه ای که ميان طبقه ی خشکه مقدسان با طبقه ی نوظهور ضد دين وجود دارد. تفاوتهايی که ميان دارا ها و فقرا وجود دارد ... همگی هم فقط و فقط در يک شهر. شهر هايی چون تهران و تبريز و شيراز و اصفهان و حتی حال مشهد و قم و کاشان

وقتی ساکنان فقط يک شهر از نظر فرهنگی بدين صورت پارچه پارچه باشند، حال بايد در نظر گرفت که يک ايرانی مثلآ اهل خاش و يا برازجان تا چه اندازه ممکن است با يک ايرانی اهل خلخال و يا عجب شير تفاوت داشته باشد. آنهم در همه ی زمينه ها

جامعه ما همانند سويس و آلمان و سوئد و بلژيک ... نيست که مردم شرق و غرب و شمال و جنوب و ميانه ی آن همگی شيوه ی زندگی واحد و فرهنگ و مدنيتی تقريبآ يکسان داشته باشند. افزون بر وجود بی عدالتی محض در تقسيم ثروت و امکانات شهری ميان نقاط مختلف کشور، ميهن ما يک سرزمين فاقد شبکه ارتباطی پيشرفته است. کشوری کوهستانی که به علت فقدان راه و راه آهن و ديگر وسائط همگانی ارتباط نقاط مختلف کشور با هم بسيار کم است و در نتيجه رشد فرهنگی مردم در آن کاملآ نابرابر و ناعادلانه است

بگونه ای که مثلآ مردم بلوچستان از نظر مدنيت و فرهنگ هيچ شباهتی به مردم گيلان و مازندران ندارند. و يا همچنانکه مردم بخشی از مرکز ايران مثلآ بختياری ها و لر ها در زمينه ی شهريگری از مردم حتی ديگر قسمت همان ميانه ايران، يعنی مردم شيراز و اصفهان چند ده بار عقبمانده تر هستند. بنا بر گفته خود متوليان همين رژيم در کشور ما همچنان روستا هايی وجود دارند که اهالی آنها هنوز هم نمی دانند که اصلآ کامپيوتر و موبايل و برق و اينترنت و مجله و روزنامه و تاکسی و هتل و راه آهن و اتوبوس و تلفن عمومی و پست ... به چه معنا است

اين در حالی است که در شهر های بزرگ پاره ای از جوانان هم ميهن ما در تجدد گرايی صوری هم که شده دو ـ سه سور هم به گروه های رپ و هيپ هوپ آمريکايی و اروپايی زده اند. البته مشکل اين چند گانگی صرفآ در آنگونه روستا های دور افتاده نيست که تعداد آنها نبايد زياد باشد، مشکل اصلی اين جهش ناگهانی رشد جميعتی است. رشدی بی رويه و بی برنامه که جامعه چند فرهنگی ما را از پيش نيز پاره پاره تر کرده. بگونه ای که حال نه هيچ تناسب فرهنگی ميان نسل های پيش از انقلاب با اين چند نسل نو وجود دارد، و نه حتی زبانی مشترکی. به تبع آن بطور طبيعی درک آنان هم مثلآ از مفهوم آزادی کاملآ با هم متفاوت است

نسلهای پيشين گر چه در زمان خود در جامعه ای هزاران بار باز تر و مرفه تر و مدنی تر رشد يافته اند، ليکن آنان به دلايلی چند که خود می تواند موضوع چند کتاب باشد، نسبت به نسلهای تازه رشد يافته بسيار پسمانده تر هستند. بسيار هم کينه ای و تخت بند نرمهای بيات ارتجاعی. اين چند نسل نو اما گر چه در زير سايه ی شوم استبداد قرون وسطايی مذهبی رشد کرده اند، با اينحال به دو دليل عمده ی روشن از هم نسل های خود در کشور های پيشرفته عقب که نيفتاده اند هيچ، بلکه در مواردی پيشی هم گرفته اند

اول به دليل گسترش سرسام آور صنعت ارتباطات و به تبع آن برخورداری از امکان ارتباط از راه تلويزيونهای ماهواره ای و اينترنت و موبايل ... با جهان بيرون و دوم به علت تبری جستن و حتی نشان دادن انزجار خود از اين رژيم و نرم های مادون ارتجاعی آن. پس اگر اتفاقی و اتحادی صورت نمی گيرد يکی از دلايل عمده ی آن همين تفاوتهای ژرف و ريشه ای است که ميان نياز ها و اهداف اين چند نسل با هم وجود دارد. اين اتفاق از اين روی شکل نمی گيرد که دعوت کنندگان که نسل های فرتوت گذشته باشند هيچ شناختی از روحيه ی اين نسل های نو و خواست های متفاوت آنان ندارند

نسل های نو ديگر پايبند به آرمانهای ايدئولژيکی نيستتند. اينان به سياست از دريچه ی ديگری نگاه می کنند. در ايران بعد از ملا ها هيچ علی شريعتی مانندی ديگر نمی تواند اين نسلها را با در آميختن دوغ و ودوشاب با هم مسحور يک ايدئولژی اتوپيستی سازد. اين نسل ها سياست را نه برای خود سياست و ايدئولژی سازی و رويا پروری، بلکه برای رفاه و رفاه را هم برای زندگی کردن می خواهند. و سياست نو در جهان مترقی هم اصلآ همين گونه است که اين بچه ها آنرا درک می کنند. چه که موسم فلسفه بافی و ايدئولژی سازی ديگر در همه جای جهان بسر آمده

برای باز تر شدن موضوع مثالی می آورم. آقای اکبر گنجی با تمام آن مقاومت های افسانه ای خود هم هرگز قادر نشد که حتی سيصد تن از اين بچه ها را دور خود جمع کند. اينان البته به ايستادگی جانانه وی ارج نهادند، ليکن بيشتر از همان ارج نهادن به او نزديک نشدند. آقای گنجی وقتی در همين خارج هم که بصورت سمبليک اعتصاب غذا کرد، نتوانست بيش از ده پانزده آقای مسن و چند خانم محجبه مانند فاطمه ی حقيفت جو و نيره ی توحيدی را به گرد خود جمع کند

چه که ديدگاههای نسل گنجی ها و اهداف آنان هيچ همسانی با ديدگاههای اين نسلهای تازه ندارد. جوانان امروزی هيچ سنخيتی بين خود و خانم حقيقت جوی حتی در آمريکا مقنعه بر سر نمی بينند

مواضع و سخنان کپک زده ی خاتمی ها و ابراهيم يزدی ها و تاج زاد ها و کديور ها و سروش ها ... ديگر هيچ جاذبه ای برای اين بچه ها ندارد. همانگونه که اشاره کردم اينها رفاه می خواهند، آزادی فردی می خواهند، سينمای مدرن و موسيقی پر تحرک می خواهند، مک دونالد و ويمپی و مرغ کنتاکی می خواهند، رقص می خواهند، ديسکوتک و بار و کنسرت و خوشگذرانی می خواهند، سوشی و پيتزا و مشروب می خواهند و حق تام و تمام معاشرت با جنس مخالف خود را و حتی حق طبيعی و بديهی سکس با جنس مخالف خود را

حاصل اينکه انقلابی ديگر در ايران در حال شکل گرفتن است. انقلابی اما نه از جنس انقلاب بی فرهنگ، دروغ پرداز، واپسگرا، تجدد ستيز، مخرب و ايران برباد ده و خشن سال پنجاه و هفت. اين انقلاب پيش از اينکه به خيابانها آيد در ذهن و درون نسلهای نوی ايرانی است که دارد صورت می گيرد. اينان بجای شکستن شيشه بانکها و آتش زدن شهر و محله ی خود در حال شکستن شيشه های بانگ خرافات در درون خود هستند و آتش زدن مدينه های فاضله (آرمانشهر های خيالی) در مخيله ی خويشتن

حال يا بايد با قافله ی اين بچه های نو انديش و نو خواه هماهنگ شد و به خواست های ايشان احترام گذارد و يا همچنان در گذشته ها ماند و شعر سعدی و رودکی خواند و آواز گريه دار شجريان گوش کرد و از دست تنهايی و از غم کم محلی اين بچه ها به حال خود گريست. من يکی با صدای بلند اعلان می کنم که صدای انقلاب آنانرا شنيده ام. من اصلآ سی سال بود که منتظر اين انقلاب بودم. پس درود بر اين انقلاب زندگی ساز و خوشی را عشق است

در پايان اينرا بياورم که نويسنده تيتر اين نوشته را از زنده ياد محمدرضا شاه پهلوی بعاريت گرفته ام. شايد بعضی از اين بچه ها ندانند که وقتی پادشاه فقيد ايران در سال پنجاه و هفت مشاهده کرد که مردم خواهان تحول هستند، طی بياناتی به روشنی اعلان کرد که کمبود ها و بی عدالتی هايی در گذشته وجود داشته و او صدای انقلاب مردم را شنيده است. وعده هم داد که زان پس همه ی کاستی ها را برطرف سازد و ديگر فقط پادشاهی کند

ليکن وا اسفا که مردم بيش از اندازه فريب شيادی چون خمينی را خورده بودند، و بظاهر عاقلترين ايرانيان بيش از مردم عادی. سرانجام هم شدن آن چه نمی بايد می شد. نگارنده برخلاف بعضی از دوستداران صد درصدی و بد تر از دشمن آن پادشاه، نه تنها آن آخرين نطق آريامهر بزرگ را مايه ی سرافکندگی وی نمی دانم، بلکه بعکس آن گفته ها را دليل مسئوليت پذيری، واقع بينی و از همه مهم تر روشن ترين نشان سلامت نفس و شراقت ملی آن پادشاه مظلوم می دانم

روانش شاد باد که هنوز خيلی خيلی زود است تا ايرانيان بدرستی متوجه شوند که او کهِ بود و به ايرانی چه ها ارزانی کرد. همين اندازه بنويسم که ما تا بحال نيم ميليون کشته داده و از همه ی آبرو و شرف و هستی ساقط شده ايم فقط با اين هدف که بتوانيم حتی ده درصد از آنچه را که او و پدر بزرگوارش به ما ارزانی کرده بودند را دوباره بدست آريم که هنوز هم موفق بدينکار عظيم نشده ايم. نه فقط اين، که پس از سی سال مبارزه و کشته دادن و زهر آوارگی چشيدن و تحمل غم کمرشکن خفت و خواری و فقر و بی آبرويی ... به جايی رسيده ايم که شب و روز نداريم از ترس اينکه ای بسا اصلآ ديگر ميهنی بجای نماند. محمد رضا شاه پهلوی قربانی عظمت خواهی برای ايران و بلند پروازی خود شد. همين

دشمن طاووس آمد پرّ او ---------- ای بسا شه را بکشته فرّ او

www.zadgah.com

|

Monday, November 12, 2007

 

شهر شلوغ

زاد گـــاه
امير سپهر


! دردا که شهر خيلی شلوغ است


سوگنامه ای در واپسين ماههای پيش از نابودی ميهن قشنگم

! جهان پير است و بی بنياد، از اين فرهاد کش فرياد
چند تن از هم ميهنان و همينطور دوستی فرزانه پرسيده اند که چرا آثار خود را به صورت کتاب چاپ نمی کنم. چه گويم که اين کتاب چاپ کردن در خارج هم برای خود حکايتی دارد پس از آنکه انقلاب شکوهمند روشنفکری در ايران بزاز ها و تره بار فروشان و سوهان پز ها را به وکالت و وزارت و امارت رسانيد و فرهنگوران و امرا و وزرای پيشين را به بقال و نانوا و کباب پز مبدل کرد، فوت و فيت ما ايرانيان پاک قاطی شد

حال ديرسالی است که در ميان ما هيچ معلوم نيست که چه کسی چه کاره است. در درون که با هرکسی صحبت می کنند دو مدرک دکترا و سه مدرک مهندسی دارد. ما در داخل دکتر ها و اساتيد ادبياتی داريم که صرفنظر از رخت و ريخت ترسناکشان که کاملآ شبيه به بچه دزد های عصر آريامهری است، خود واژه ی ادبيات را هم با عين می نويسند تا بيشتر معرب باشد و مقبول افتد

در برون هم که کنترلی وجود ندارد و سگ سر صاحبش را نمی شناسد، خدا برکت دهد که توی سر هر يابويی که بزنی از فلان جايش شش ـ هفت نويسنده بيرون می ريزد. در اين فرنگ رنگ و وارنگ حال همه نويسنده و محقق و کارشناس شده اند

در گذشته اگر کسی حتی خواهان شغل خبر خوانی در راديو هم که بود به جز مدرک دستکم ليسانسی که قبلآ گرفته بود، بايد چند سالی از عمر خود را هم صرف فراگيری اين فن می نمود. تازه، اين در حالی بود که آن شخص از نظر صدا و چگونگی ادای واژگان و ريتم خوانش مورد تآئيد هيئت کارشناسان قرار می گرفت، آنهم در دو مرحله، پيش و پس از گذراندن دوره ی گويندگی و موفقيت در امتحانات مربوطه

ليکن حال در همين استکهلم خودمان هزار ماشا الله بيست ـ سی راديوچی داريم که بسياريشان اصلآ گوشت کوبيده را از آن دگر چيز زردفام تميز نمی دهند. همه ی کله پز های سابق هم که شده اند تلويزيونچی. اوضاع کتاب چاپ کردن هم به همين گونه است. هر کسی يکی دو ماهی مقداری از پول کمکی سوسيال خود را پس انداز کرده و با چاپ يک و يا چند شعر و نثر جفنگ در بيست ـ سی جلد شده است نويسنده و اديب و شاعر

آنزمان که ايران ايران بود و پر از ظلم و خيانت و جنايات خاندان پهلوی، کار بدين منوال نبود که هر کسی هر مزخرفی را که دلش خواست بنويسد و آنرا به دست چاپخانه دار دهد. او هم همان متن بی ارزش را بدون کار مصحح و ويراستار به زير چاپ برد. البته اگر بی استعداد اما بچه حاجی بودی می توانستی عقده گشايی کنی. يعنی چيز هايی را سر هم بندی کرده و آنرا با هزينه ی آقا جان خرپولت در پنجاه ـ شصت جلد چاپ کنی و سر طاقچه گذارده و پز دهی

ليکن برای نويسنده ی درست و حسابی شدن بايد مراحل سختی را طی می کردی تا ناشری حاطر می شد که بر روی اثرت سرمايه گذاری کرده و آنرا چاپ و پخش کند. بايد سواد می داشتی، زبان فارسی را خوب می دانستی و با قواعد نثر و دستور زبان آشنا بودی، بايد استعداد می داشتی، حرف نوی برای گفتن می داشتی و يا تخصصی در رشته ای. تا سرانجام مقبول طبع ناشر با سواد مشکل پسند شوی و اثرت چاپ شود

حاصل اينکه بدم نمی آيد که کتاب چاپ کنم، انبوهی از مطالب منتشر نشده دارم که خود چند کتاب می شوند. اما نمی خواهم فقط برای عقده گشايی آنها را به صورت کتاب در آورم و چاپ کنم. من خوشبختانه يا بزعم پاره ای بدبختانه مانند بعضی ها برای رژيم لات بی خطر نيستم که آثارم را در داخل خود وزارت ارگشاد اسلامی! چاپ کند. هر واژه ی من در ايران واژه ای ممنوعه است

رژيم همين سايتم را آنچنان چفت و بستی زده که با کمتر فيلتر شکنی می توان بدان وارد شد. پس در داخل که هچ! می ماند فقط خارج، هر زمان که احساس کنم دستکم هزار نسخه از کتابهايم در خارج به فروش خواهد رسيد حتمآ آثارم را به صورت کتاب منتشر خواهم کرد. تنها چيزی هم که در وصيت نامه دارم موضوع همين نوشته ها است

من که چيزی ندارم تا به کسی ببخشم. تنها ماترکم همين نوشته ها است که در روز های آوارگی از ميهنم با درد غريبی و تنهايی نوشته ام. اگر زنده ماندم و آزادی ايرانم را ديدم که خود آنها را منتشر خواهم کرد. اگر هم که مردم و آرزوی آزادی ميهنم را با خود بگور بردم، در وصيت نامه از فرزندان و يا دوستداران اندکم خواسته ام که آنها را پس از مرگم منثشر کنند

اصلآ با اين فرهنگی که ما داريم، من که معتقدم همان بهتر که آثار آدمی بعد از مرگش منتشر شود. حقيقتآ قصد مقايسه ی خود با بزرگان را ندارم که اين مقايسه به مثابه همان مقايسه ی پشه و فيل خواهد بود و بسيار هم مضحک، ليکن اين را ياد آور می شوم که تمام متفکران و مشاهير ما پس از مرگ مکان مناسب خود را يافتند

من حکيم ابوالقاسم فردوسی و عارف قزوينی و فرخی يزدی و حافظ ... را نديدم که تاريخ گواهی می دهد که همگی در پايان عمر به گدايی افتادند. اما هزار بار خود ديدم و شنيدم که فروغ فرخ زاد تا زنده بود نود درصد مردم از وی بنام آن زنيکه ی جنده نام بردند (پوزش می خواهم که باز می نويسم، خواستم عين آن واژه ی کثيف مردم را بياورم)، همانطور که برادر هنرمند و ميهن دوستش را تا زنده بود مرتيکه ی ... می ناميدند

دهها بار هم از پدرم که هدايت را شخصآ می شناخت شنيدم که می گفت پسرم، صادق هدايت تا زنده بود همه از او بنام مرتيکه ی بی شعور هپروتی و بی عرضه نام می بردند. پدرم می گفت آقا جون! هدايت وقتی مرد هدايت شد

نگارنده هرگز خود را آدم متفکری نمی دانم، ليکن خود را هم هرگز دستکم نمی گيرم. اگر گفتار و نوشتار من امروز بيهوده به نظر آيد عجبی نيست که اين کار های من حکايت همان ياسين خواندن است! آنچه اما در آن ترديد ندارم اين است که اين نوشته های امروز بظاهر بی ارزش من فردا پس از مرگم برای مورخان و پژوهشگرلن تاريخ جزو معتبر ترين و با ارزش ترين ادبيات سياسی اين روزگار سياه بحساب خواهد آمد

برای همين هم خودم را قانع کرده ام که هر چه می نويسم بيشتربرای آيندگان است نه برای اين مردم اکثرآ مرده و کر و کور امروز. باز هم قصدم مقايسه نيست، ليکن اشاره کنم که ميرزا فتحعلی آخوند زاده و کرمانی و ملکم و طالبوف و مراغه ای ... هرگز نمی توانستند تصور کنند که فقط شصت ـ هفتاد سال پس از مرگشان حتی نامه های خصوصی آنان نيز ارزشمند ترين برگهای تاريخ ايران خواهد شد. هر آنچه امروز ما می نويسيم و انجام می دهيم هم بی گمان هيچ يک از چشم تاريخ دور نخواهد ماند

باری، آنچه بدان فتنه مربوط می شود، دستکم تک تک همه ی افراد فاميلم، همسر سابقم و هر که مرا می شناخت می داند که من اين تيره روزی های امروز را دقيقآ و جزء به جزء سی سال پيش پيش بينی می کردم. حتی کليه فروشی و حراج دختران را

ليکن مردم آنروز کر کور چيز های مجهول زمان خود بودند و مردم اين روزگار هم کر و کور هجويات زمان خود. من قبل از ورود خمينی به ايران هم به هر آنکه مرا می شناخت نهيب زدم که ای وای! به دنبال اين ملای ... نيفتيد که کارتان به خوردن گوشت سگ و گربه خواهد کشيد. اما کجا بود گوش شنوا. امروز نيز می نويسم و می گويم اما باز هم کجاست چشم بينا و کو گوش شنوا

به هر روی، صحبت با اهل امروز که تا کنون بی فايده بوده. پس خطاب به همان آيندگان از سر درد می نويسم که ای فرزندان من! در روزگار گذشته همه هم شهرت طلب و بی وجدان و از مرحله پرت نبودند. کسانی هم می دانستند که ايران با اين جنگ های حيدری و نعمتی مشتی نابخرد اپوزيسيون نام، بطور حتم نابود خواهد شد. حاظر به همه گونه از خود گذشتگی هم بودند. بسيار هم از ته دل فرياد زدند، اما دردا که اين تکصدا های ميهن دوستانه و از سر خلوص در هياهوی بر سر قدرت گم شد و بگوش هيچکس نرسيد. نه در آنروز های شوم انقلاب و نه در اين روز های شوم تر پيش از نابودی کامل ايران

درحيــــرتــم از مــرام این مـردم پسـت ....... این طايـفه ی زنــده کش مرده پـرست
تـا هـست به ذلـت بکشندش بـه جفــــــا ....... چون مـرد به عزت ببرندش سـردست

و حال در اين واپسين ماههای نابودی ميهنم من در يونان هستم و فقط به گذشته ای مغرور. مغرور که روزگاری ميهن قشنگ و باستانی من نيز چون اين سرزمين کهن پر از شور و نشاط و شادمانی بود و من سعادت داشتم که خود آن روز ها را ببينم. همين

www.zadgah.com

|

Sunday, November 11, 2007

 

امام زمان در سازمان ملل

امام زمان در سازمان ملل


دکتر اسماعيل نوری علا


پس از انتشار متن (احمدی نژاد نه، آيينه) ايميل های چندی داشتم از دوستان خوبم که از محبت همگی سپاسگزارم. ميل کوتاه اما بسيار محبت آميزی هم داشتم از دوست فرزانه و خردمندم جناب دکتر اسماعيل نوری علا. از قرهيخته انسان ژرف نگر و تيزبينی که همه گاه مرا مورد مهر و محبت خود قرار می دهند. ايشان هم در نوشته ای بسيار پر مغز همين موضوع، يعنی پديده ی احمدی نژاد و رابطه آن با نرمهای فرهنگ اکنونی ما را خيلی پيش از من به زير ذره بين برده اند که من لينک آن نوشته ی جناب دکتر نوری علا را در بالای همين نوشته قرار داده ام و خواندن آنرا به دوستانم توصيه می کنم

ديدگاههای سياسی من البته با جناب دکتر تفاوتهايی دارد. ليکن اين تفاوتها باعث نمی شود که من اين انسان بزرگ ميهنم را از ژرفای قلبم دوست نداشته باشم. دکتر نوری علا گلی خوش رنگ و بو در گلستان ادب و فرهنگ ايران هستند و اکنون هم تلاشگری خستگی ناپذير در راه دفاع و حراست از ميراث های فرهنگی و تاريخی نياکانمان. عمر پر بارشان دراز باد که من يکی به وجودشان افتخار می کنم

با افتادگی کامل بنويسم که اساسآ داشتن دوستان و خوانندگانی چون ايشان مايه ی افتخار من است. همانطور که به داشتن خوانندگانی دائمی چون سرکار خانم ميرزادگی و دکتر مير فطروس و دکتر ضيا و استاد جمالی و دکتر مرتضی مير آفتابی ... و استاد گرانمايه ام دکتر طلعت بصاری بر خود می بالم

www.zadgah.com

|

Saturday, November 10, 2007

 

! احمدی نژاد نه، آيينه

زاد گـــاه
امير سپهر


! احمدی نژاد نه، آيينه

اگر نادان بدانستی که نادانی، ديگر نادان نبودی ! ـ سعدی

بسياری از هم ميهنان گرانقدر ما احمدی نژاد را فرد مبتذل و مسخره ای به حساب آورده و به وی می خندند. در اين که انديشه ها و باور ها و سخنان اين آدم بسيار نازل و سخيف است جای ترديد نيست. ليکن آنانی که احمدی نژاد را مسخره می کنند، آيا شده است برای يک بار هم که شده از رويا دست برداشته، از برج عاج پائين آمده به اين بيانديشند که اين احمدی نژاد کيست، چه مقام رسمی در محافل و سازمان های رسمی بين المللی دارد؟

کسانی که احمدی نژاد را مسخره می کنند آيا هيچ فکر کرده اند که اين آدم مسخره در جهان حقيقی و بر روی زمين رئيس جمهور کشورشان است، و در نتيجه وقتی به احمدی نژاد می خندند در واقع به مسخرگی خود می خندند. به خود می خندند. به شخصيت نازل خود می خندند. به شرف ملی خود، به رويا پردازی خود، به بی رگ بودن خود، به نابخردی خود و به بی اراده گی خود می خندند

آنان که احمدی نژاد را نماينده خود نمی دانند، آيا ممکن است بفرمايند که پس نماينده و برگزيده آنان کيست و چه کسانی هستد، ولو در يک اپوزيسيون و به دور از قدرت؟ می فرمايند احمدی نژاد نماينده ما و فرهنگ و سياست ما نيست. بسيار خوب، پس اين آقايی که نيست پس چرا هست!؟ نکند که بعضی به اين گفته ی مقامات آمريکا دلخوش هستند که ما ملت بزرگی هستيم!؟

مبادا گول اين حرفها را بخوريد! چند روز پيش بانوی اول آمريکا خانم لارا بوش، عين همين تعارفات را در نامه ای به آن سان سوچی، رهبر دموکراسی خواهان برمه برای مردم ميانمار هم نوشت که شما ملت خيلی بزرگی هستيد و اين رژيم لياقت شما را ندارد و بلاه بلاه ... عين همين قاقا لی لی ها را همين سربر های فعلی عراق هم در دوران صدام حسين بسيار دريافت کردند، اوگاندايی ها در دوران عيدی امين، مردم ليبی قبل از تسليم معمر القذافی و گوسفندان رابرت موگابه ووو

نرنجيد که اين حقيقتی محض است که در ميان ما فقط احمدی نژاد نيست که انديشه هايی سفيهانه و سخنانی به دور از عقل و مسخره ای دارد. بلکه متاسفانه بيشتر آن کسانی هم که آن مرد را مسخره می کنند هم خود بهتر از وی نمی انديشند و عمل نمی کنند

حقيقت خود را بشناسيم که ملتی بزرگ هرگز در آستانه هزاره ی سوم به دنبال ماتحت ملا ها نمی افتد و انقلابی اسلامی نمی کند. ملتی بزرگ پس از ديدن نوزده سال بی شرافتی، ظلم، جنايت و دزدی و تجاوز از مشتی دستاربند کثيف و بی هويت دوباره گول يکی ديگری از ايشان بنام خاتمی را نمی خورند. آنهم به اصطلاح فرهيخته ترين و عاقلترين و روشنفکر ترين هاشان. ملتی بزرگ و با غرور و شرف هرگز نمی تواند شاهد حراج دخترانش باشد و از قصه دق مرگ نشود

ملتی بزرگ هرگز و هرگز تحصيل کردگانش اينهمه پست، خودفروش، وطن فروش، و يا خود خواه نمی شوند که عملآ بگويند يا آنچه ما می گويم، يا گور پدر ملتمان که دخترانشان حراج می شوند. گور پدر مردممان که تمام جوانانشان نابود می شوند. گور پدر هم ميهنانمان که سفره هاشان خالی است و اصلآ به ما چه که مردم کشورمان از شرف و حيثيت و آبرو و غرور و هستی ساقط شده اند و رسوا و دربدر عالم. ملتی بزرگ از جنسی دگرند و بزرگانشان هزار بار متفاوت تر! همين

www.zadgah.com

|

Sunday, November 04, 2007

 

Marxislamism

زاد گـــاه
امير سپهر

Marxislamism


خون مارکسيسم در رگ های جمهوری اسلامی


چپ وطنی در حالی از انقلاب کمونيستی سخن می گويد که ما هنوز در ميان شعله های هستی سوز همان انقلاب اول کمونيستی گير افتاده ايم. چون در ايران سی سال پيش انقلاب کمونيستی صورت گرفت. تمام اين بدبختی های کنونی ما هم از دستاورد های همان انقلاب کمونيستی است. دکتر ناصر زرافشان و دکتر فريبرز رئيس دانا و دکتر علی جوادی همه برادران خونی دکتر محمود احمدی نژاد هستند
-------------------------------------------------------------------

نگارنده دير سالی است که کاملآ منزوی شده ام. در هيچ نشست و سخنرانی و مصاحبه ای شرکت نمی کنم. در زندگی خصوصی نيز با هيچ هم ميهنی رفت و آمد ندارم. اگر تظاهراتی باشد در آن شرکت می کنم و به محض پايان آن هم از محل دور می شوم. به همين علت نمی توانم تحول فکری و روحی و شخصيتی هم ميهنانم را آنچنان که بايد به درستی دنبال کنم. از اين روی در هفته يک عصر تا سپيده دم پسين روز از وقت خودم را به وبگردی اختصاص داده ام. مرادم اين است که از اين تحولات فکری و فرهنگی هم ميهنانم جدا نيافتم. اين وبگردی برايم نه که تفريح بلکه حالت سر زدن به خانه های هم ميهنانم و نشستن پای درد دل های آنان را دارد

چند شب پيش که مشغول وبگردی بودم به دو مطلب از دو نگرش سياسی (يا بهتر است که گفته شود از دو دين سياسی) ظاهرآ دشمن هم بر خوردم. اين دو مطلب که علی القاعده بايستی کاملآ مثضاد هم می بودند، ليکن از نظر درونمايه، نحوه ی استدلال آوردن، سبک اغنايی و حتی سياق انشايی آن اندازه شبيه به هم بودند، که پنداری اصلآ نويسنده ی هر دو متن يک نفر باشد

مطلب اول در وب سايت کيهان ولی فقيه و حسين شريعتمداری بود و مطلب ديگر در وب سايت راه کارگر مارکسيست. اين موضوع البته برای من هيچ تعجب آور نبود. چه که هميشه اعتقاد داشتم و دارم که کمونيسم ايرانی همان حزب الله است در پوسته ای ديگر. سالها پيش هم راجع به همين موضوع و همسانی های پيدا و روشن جوهری اين دو تفکر مطلبی را با همين عنوان نوشتم که لينک آنرا در پائين همين متن قرار می دهم

برای من شگفتی فقط پسماندگی فکری بعضی از چپ ها است. افرادی که ماشين عقلشان چپ کرده و به ته دره ی دور از دسترس فرشته خرد افتاده است. تعجب از کسانی که هنوز هم شب ها خواب استالين را می بينند. و از آن حيرت آور تر، شگفتی همراه با تأسف از اينهمه عقبماندگی فکری و فرهنگی کسانی از ايرانيان که پس از زير و رو شدن جهان هم حتی خود را نيازمند به يک بازنگری ولو خيلی کوچک در افکار خود نمی بينند. کسانی که حتی پس از ادرار کردن مارکسيسم لنيسم در گهواره خود يعنی اتحاد شوروی هم، هنوز به وقوع انقلابی کمونيستی در ايران اميد بسته اند

البته شکی نيست که بسياری از اين چپکی های ما انسانهايی عدالت خواه و شريفی هستند. از روی راستی گمان می برند که کمونيسم می تواند آورنده ی عدالت و مساوات به جامعه ی له شده از نابرابری ايران باشد. نگارنده نه تنها با اين پاره از چپ ها هيچ دشمنی ندارم بلکه در مقابلشان کلاه از سر برگرفته و به اين افکار اومانيستی شان هم بسيار ارج می نهم. ليکن اين احترام علتی نيست برای اينکه گفته نشود که اين نيک آدميان کلآ از زايش های مدرن فکری و تحولات شگرف اين دو دهه ی آخر دور افتاده و همچنان در برهوت ذهن خود زندگی می کنند

اينان آن اندازه از مرحله پرت افتاده اند که متوجه نيستند که اوضاع ايران و جهان حال بگونه ای دگرگون گشته که حتی صحبت از وقوع يک انقلاب ايدئولژيک ديگر در ايران پس از حتی دو ـ سه قرن هم شرط عقل نيست. آنهم از نوع مارکسيستی آن. اين ارج نهادن نبايد باعث شود که ما ننويسيم و نگوئيم که هر انقلاب ايدئولژيکی سرانجام به همين پوخ آبادی می رسد که انقلاب پنجاه و هفت رسيده

و بالاخره اينکه نبايد نگفت که ای ملائک گلها! شما در حالی از انقلاب کمونيستی سخن می گوئيد که ما هنوز در ميان شعله های هستی سوز يکی از همان انقلاب های کمونيستی گير افتاده ايم. چون در ايران سی سال پيش انقلاب کمونيستی صورت گرفت. تمام اين بدبختی های کنونی ما هم از دستاورد های همان انقلاب کمونيستی است. درست است که آن انقلاب دم بريده يک دمک اسلامی هم داشت، ليکن آن انقلاب شکوهمند انقلاب چپ ها بود نه اسلامی ها و آخوند ها و راست ها. روح و روان آن انقلاب کاملآ چپکی بود

اگر چپ ها در طی دهها سال زمينه را فراهم نکرده و در سال پنجاه و هفت و سالهای پس از آن در کنار ملا ها نبودند، ملای پوفيوز که نمی توانست در ايران انقلاب ضد استکباری (ضد امپرياليستی) راه بيندازد و بر کشور مسلط شود و لانه جاسوسی اشغال کند و از صدور انقلاب مستضعفان (پرولتاريا) به همه ی جهان دم زند

ملای بی همه چيز آخر کجا عقلش به اين چيز ها می رسيد. چپ بود که از هزار و نهصد و هفده به بعد به مدت بيش از شصت سال در صدد بود که ايران را هم به حلقه ی کشور های انترناسيونال سوسياليسم پرولتاريايی (مستضعفان جهان) بيافزايد. نيم قرن هم بود که قدمی و قلمی اسباب آنرا در ايران فراهم می آورد. شيخ و مفتی و ملا و بازاری ربا خوار که اساسآ تا سال پنجاه و هفت غير از لندن و نجف و سامرا و کربلا و مکه و مدينه از وجود هيچ شهر و کشور ديگری در جهان اطلاع نداشتند

پس اسلام عزيز چه در تفکر و چه در فعل انقلاب، چه بعد و چه حالا فقط و فقط کالبد و مقنعه ی سياهی است بر سر اين رژيم روحآ و فکرآ چپکی. تمام رگ و پی و خون و قلب آن انقلاب و اين رژيم کمونيستی است. حتی تمام عوارض اجتماعی ناشی از اين انقلاب هم بطور طبيعی دقيقآ همان عوارضی است که در کشور های کمونيستی پديدار شد

فقر همان است، تن فروشی همان است، اقتصاد دولتی همان است، صدور سکس به جهان آزاد همان است، افتادن در کوروس ساخت تسليحات با کشور های کاپيتاليستی به بهای گرسنه کش کردن مستضعفان (پرولتاريا) همان است و چرس و بنگ و افيون و شيشه هم معادل اعتياد به ودکا در کشور های چپکی است

گروهی که از آنان بايد بنام پدران و مادران انقلاب اسم برد دو دسته بودند. گروهی که با خواندن کتابهای ترجمه غلط کمونيست شده بودند و گروه ديگری که به شدت تحت تأثير همان ادبيات ترجمه ای و غلط غلوط کمونيستی بودند، حتی راست ترين راست های انقلابی. ادبيات سياسی کمونيسم در سالهای پيش از انقلاب آنچنان فضای ايران را پر کرده بود که آن اواخر ديگر حتی ملا ها نيز عطسه ی مرغ اين همسايه و گلو درد گربه ی آن همسايه و خروسک گلوی بلدرچين آن دگر همسايه را هم از بلايای جامعه ی طبقاتی می دانستند

دکتر علی شريعتی که بايد وی را ابر معلم اين نظام دانست، هر چه نوشت کپی برداری از مارکسيسم لنينيسم و ماتريال اگزيستانسياليسم کيرگه گور و سارتر بود. بنابر اين هم فکر آن انقلاب به لحاظ گوهری چپکی بود، هم انجام آن و هم حکومت برآمده از آن. سيستم اقتصادی کارگرکش اين نظام همان اقتصاد متکی به سيب زمينی کشور های مارکسيستی است، حتی با اينهمه ذخاير زير زمينی و درآمد نفتی. ادبيات اين رژيم هم کاملآ ادبيات مارکسيستی است. البته اگر بتوان نام اين بی ادبيات محض را ادبيات گذارد!؟

شما اگر در انگار ها و پندار ها و کردار های خامنه ای و جنتی و حسين شريعتمداری و به ويژه همين احمدی نژاد خوب دقيق شويد، بيگمان در خواهيد يافت که جوهر انديشه و کردار پايوران اين رژيم، بويژه حرفها و ادا و اطواری های احمدی نژاد اين مرد دلقک و عوام فريب محصول همان تربيت سياسی کمونيستی است. باز هم البته اگر بتوان که اين بی تربيتی و مستهجن گويی ها را اصلآ انديشه و تربيت بحساب آورد!؟ بی قصد جسارت اما فاش بنويسم که من وقتی به حرفهای آقای علی جوادی هم که گوش می کنم احساس می کنم چاوز يا کيم ايل سونگ و يا احمدی نژاد در حال صحبت است

چه که احمدی نژاد هم در نهايت يک مارکسيست پوپوليست با واسطه است. او از شاگردان مکتب سياسی اين نظام است، و اين نظام هم در زمينه ی سياسی هر چه دارد از کمونيست ها است. مفهوم سياسی واژگانی چون مستضعفان و مستکبران و جهانخواران و استکبار جهانی و اقتصاد توحيدی و هنر اسلامی و ضد انقلاب و ستون پنجم و سازشکار و ... که ورد زبان علمداران اين نظام است همه و همه از واژگان کمونيستی اخذ شده اند

زيرا در فقه جعفری که استکبار جهانی و سازشکار و اقتصاد توحيدی و ستون پنجم و ليبرال و اقتصاد توحيدی و جامعه ی بی طبقه و اين قبيل واژه ها وجود ندارد. فقه آنچه که دارد بيشتر مربوط به پيش و پس زنان و مردان است و آنچه از اين سه ارگان بر می آيد و بيرون می ريزد. باقی هم رابطه ی يکی از اين ارگان ها با هر دو کاف حيوانات است و نزول و صدقه و دعا و ندبه

پس اين واژگان غير فقهی معادل سازی شده اند. يعنی قالب گيری از واژگان بورژوا و پرولتر و امپرياليسم و امپرياليست و اپورتونيست و اقتصاد سوسياليستی و هنر متعهد سوسياليستی و .... اين ابدآ اتفاقی نيست که جان جانی ترين رفقای اين نظام فقط تندرو ترين رژيم های کمونيستی هستند. اين کشش يک امر دوجانبه و خونی است. زيرا نظام جمهوری اسلامی برادر خونی نظامهای کمونيستی است

بی هيچ خودسانسوری و مصلحت نگری آشکارا می نويسم بنده که هرگز و هرگز نپذيرفتم و نمی پذيرم که کمونيست های ايرانی براستی خواهان سرنگونی اين نظام باشند. مگر اينکه اطمينان صدر در صد داشته باشند که نظامی کمونيستی جايگزين آن خواهد شد. اينکه يک نظام آزاد و دموکراتيک جای اين رژيم را بگيرد، هرگز جزو آرزو های کمونيست های وطنی نيست. افرادی چون خامنه ای و احمدی نژاد و جنتی ... موضع هميشه طلبکار بودن در مقابل امپرياليسم = استکبار و حتی بد دهانی و فحاشی به مخالفان خود و پرونده سازی را نيز از کمونيست ها آموخته اند

برای اين که نوشته را کمی مدلل کرده باشم، فاکتی نو و زنده می آورم. مطلبی خواهم آورد از دکتر ناصر زرافشان و مربوط ( در واقع نامربوط) به دکتر عباس ميلانی. قبل از آن اما اين را بنويسم که من هيچ آشنايی و قرابت فکری با آقای دکتر عباس ميلانی ندارم. قرابت فکری ندارم از اين جهت که مواضع سياسی مشاراليه را هيچ نمی پسندم. رفقای سياسی هم که ايشان دارند به گروه خونی من نمی خورند. همانطور که با دکتر زرافشان هم هيچ آشنايی نزديک ندارم

باری، اخيرآ آقای دکتر ناصر زرافشان مطلبی داشتند در باره ی آقای عباس ميلانی. شما فقط کافی است که به تيتر اين نوشته توجه کنيد و بنگريد که اين ايدئولژی لعنتی تا چه اندازه شخصيت و شعور و ادبيات و وجدان و اخلاق يک انسان تحصيلکرده را به تباهی می کشد. اينها البته همه از تبعات طبيعی مطلق انديشی است. چون ايدئولژی بی پير در نفس خود به يقين مطلق رسيدن و خوب مطلق را در جيب ساعتی خود داشتن (حزب الهی شدن) است. مرحله ای که ديگر آدمی خود را نيازمند به آموختن هيچ انديشه ی نوی نمی بيند. کارکرد طبيعی فکر مختل می شود و در اثر آن هم امکان هر تحولی و رشد فکری از آدمی سلب می گردد

تيتر نوشته ی آقای زرافشان (وقتی آب سر بالا می رود...) است. اين تيتر به شما چه می گويد؟ انگليسی ها معتقدند که شخصيت افراد را حتی از رنگ جورابشان هم می تواند شناخت. راست هم می گويند. وقتی کسی جورابی عنابی رنگ و يا زرد قناری به پا داشت، آدمی حتی بدون شنيدن کلامی از دهان وی هم می تواند به جايگاه شخصيتی او پی برد. حکايت جناب زرافشان مارکسيست هم همين است. نگارنده البته ايشان را از سالهای پيش دورا دور می شناسم

اين را هم می دانم که مشاهده ی حتی اينهمه تغييرات جهانی و سی سال نکبت و مرگ و رنج ميليون ها انسان ايرانی هم در ايشان کوچکترين تغييری بوجود نياورده و آقای زرافشان همان مارکسيست لنينست خشک مغز و جزم انديش دهه های شصت و هفتاد ميلادی هستند که هستند

اما اگر هيچ شناختی هم از ايشان نداشتم صادقانه می توانستم حدس بزنم کسی که اينگونه تيتر می زند دارای چه جايگاه شخصيتی است. من وقتی اين متن طولانی و خسته کننده و پر تهمت و انباشته از اتهامات بدون مدرک را می خواندم، اخلاقآ بگويم که ثانيه هایی اصلآ يادم می رفت که اين مطلب از يک وکيل پايه ی يک دادگستری است. وکيلی که ادعای آزادی خواهی و عدالت هم دارد

وقتی به آن جملات عصبی و پرخاشگرانه با آن واژگان کاملآ مستهجن برای يک حقوقدان می رسيدم، به انسانيت سوگند که لحظاتی فکر می کردم که در حال خواندن فحش نامه و اتهام نامه ای از حسين شريعتمداری يا حجت الاسلام سيد احمد خاتمی، امام مراسم فحاشی و اتهام و غيبت جمعه ها هستم. بسيار هم غمگين و متأسف می شدم

متأسف از اينکه آخر چرا بايد انسانی درس خوانده چون زرفشان تا اين اندازه در دام يک ايدئولژی اتوپيستی مرده گرفتار آيند. تا حدی که فراموش کنند که ايشان ناسلامتی يک حقوقدان هستند و اين واژگان مستهجن و انگ زدن ها و بد تر از همه اين پرونده سازی های بی مدرک و مستندات در حد شأن يک وکيل نيست

پاره ای البته آقای زرافشان را بدليل پايمردی در دفاع از خانواده ی زنده يادان فروهر ها يک انسان وارسته و آزادی خواه می شناسند. بويژه اينکه ايشان چهار سالی را هم در زندان سپری کردند. بنده در اين باره فقط برای ايستادگی و تهور ايشان در دفاع از حقوق موکلان مظلومشان بسيار بسيار احترام قائل هستم. چه که آن ايستادگی و زندان برای من يکی ابدآ از موجودی چون آقای زرافشان يک آزادی خواه نمی سازد. تعبير ايستادگی حرفه ای ايشان به ايستادگی و مبارزه برای آزادی و دموکراسی به مثابه در هم آميختن دوغ و دوشاب است

از ديد من جناب زرافشان از نظر سياسی هيچ تفاوتی با محمود احمدی نژاد و شيخ جنتی و ناصر پور پيرار و سعيد مرتضوی ندارند. ولو اينکه حتی پنجاه سال ديگر را هم در پشت ميله های زندان اين رژيم سپری کنند. اگر مطلب آقای زرافشان را نخوانديد حتمآ بخوانيد و سپس پيش خود مجسم کنيد که اگر يک چنين فرد بد دهان و فحاش و دروغزن و پرونده سازی در جای سعيد مرتضوی در يک نظام مارکسيستی نشسته بود آيا نسبت به مخالفان آن نظام رفتار بهتری می داشت. بنده که چنين باوری ندارم

افرادی چون آقايان زرافشان و رئيس دانا و علی جوادی ... جزو همان کسانی هستند که ماشين عقلشان به ته دره ی جزم افتاده و از حـيـّـز انتفاع خارج شده است. مناسب ترين نام برای ايشان "چپ کرده ها" است نه چپ ها

اينرا نيز بياورم که رژيم حال سالها است که ديگر کاری به چپ کرده ها ندارد. چون ضمن اينکه اين برادران خونی ضد آمريکايی و گريزان از دموکراسی خود را در ته قلب دوست می دارد، اينرا نيز می داند که اين برادران در جامعه حتی يک درصد هم طرفدار ندارند. و اين حقيقت را نيز که پس از سقوط کمونيسم، جامعه جهانی هم اصلآ اين قبيل برادران چپ کرده را ديگر جزو سياسيون زنده به حساب نمی آورد. دکتر زرافشان هميشه بروشنی گفته اند که مارکسيست لنينيست هستند. رژيم هم ايشان را هرگز به دليل مارکسيست بودن و آزادی خواه بودن زندانی نکرده است

کما اينکه برادر ايدئولژيکی و توده ای مشهور ايشان، يعنی آقای فريبرز رئيس دانا هم نه تنها هيچ گاه زندانی نشدند، بلکه هميشه هم از محبان انجمن ولايتيون بودند و هستند. اين يکی آن اندازه مورد التفات است که تنها فرد دادگاه نديده و ممنوع الخروج نشده و زندان نرفته از جمع شرکت کنندگان در کنفرانس برلين بود. پس اين چپ کرد ها نه آزادی خواه هستند، نه ايران دوست و نه حتی مخالف اين نظام فاميلی. اينان چون می دانند که به محض استقرار يک نظام دموکراتيک تمام آمال و آرزو ها، کارير سياسی و حتی نامشان هم برای هميشه بگور سپرده خواهد شد، در دفاع از اين رژيم حتی از پاسدار های مزد بگير هم با انگيزه تر و مصمم تر هستند

چپ ايرانی شديدآ دلبسته ی اين نظام همجنس خويش است. ولو خود متوجه اين دلبستگی عميق نباشد و يا آنرا انکار کند. هشتاد ـ نود درصد از آنچه چپ های ما به دنبال آن هستند را اين نظام در عمل به خوبی پياده کرده. پس مشکل کمونيست ها با اين نظام مارکسيستی اسلامی فقط يک کدورت کمرنگ و برادرانه است نه يک تضاد و دشمنی جوهری و ريشه ای. خواهيد ديد که هر نيرويی که بتواند بطور جدی برای اين نظام خطر ساز شود، از سوی اکثريت کمونيست ها به آمريکايی و مزدور بودن متهم شده و به شدت مورد حمله قرار خواهد گرفت.

به شعار ها توجه نکنيد که گردان کمونيست های وطنی آخرين گردانی خواهد بود که حتی پس از تسليم گردان های کربلا و بدر و عاشور تا آخرين نفس برای دفاع از اين رژيم خواهد جنگيد. نتيجه اينکه چنانچه به راستی دشمن اين نظام هستيد اما تمايلات مارکسيستی نداريد، مبادا که خود را با چپ ها هم مرام و همسنگر بدانيد. بی احتياطی کردن و اعتماد به چپ ها ابدآ شرط عقل نيست


کمونيسم ايرانی همان حزب الله



www.zadgah.com

|

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker