آزاد شو


*** اين وبلاگ منعکس کننده مطالب و مقالات حزب ميهن است ***


Sunday, November 04, 2007

 

Marxislamism

زاد گـــاه
امير سپهر

Marxislamism


خون مارکسيسم در رگ های جمهوری اسلامی


چپ وطنی در حالی از انقلاب کمونيستی سخن می گويد که ما هنوز در ميان شعله های هستی سوز همان انقلاب اول کمونيستی گير افتاده ايم. چون در ايران سی سال پيش انقلاب کمونيستی صورت گرفت. تمام اين بدبختی های کنونی ما هم از دستاورد های همان انقلاب کمونيستی است. دکتر ناصر زرافشان و دکتر فريبرز رئيس دانا و دکتر علی جوادی همه برادران خونی دکتر محمود احمدی نژاد هستند
-------------------------------------------------------------------

نگارنده دير سالی است که کاملآ منزوی شده ام. در هيچ نشست و سخنرانی و مصاحبه ای شرکت نمی کنم. در زندگی خصوصی نيز با هيچ هم ميهنی رفت و آمد ندارم. اگر تظاهراتی باشد در آن شرکت می کنم و به محض پايان آن هم از محل دور می شوم. به همين علت نمی توانم تحول فکری و روحی و شخصيتی هم ميهنانم را آنچنان که بايد به درستی دنبال کنم. از اين روی در هفته يک عصر تا سپيده دم پسين روز از وقت خودم را به وبگردی اختصاص داده ام. مرادم اين است که از اين تحولات فکری و فرهنگی هم ميهنانم جدا نيافتم. اين وبگردی برايم نه که تفريح بلکه حالت سر زدن به خانه های هم ميهنانم و نشستن پای درد دل های آنان را دارد

چند شب پيش که مشغول وبگردی بودم به دو مطلب از دو نگرش سياسی (يا بهتر است که گفته شود از دو دين سياسی) ظاهرآ دشمن هم بر خوردم. اين دو مطلب که علی القاعده بايستی کاملآ مثضاد هم می بودند، ليکن از نظر درونمايه، نحوه ی استدلال آوردن، سبک اغنايی و حتی سياق انشايی آن اندازه شبيه به هم بودند، که پنداری اصلآ نويسنده ی هر دو متن يک نفر باشد

مطلب اول در وب سايت کيهان ولی فقيه و حسين شريعتمداری بود و مطلب ديگر در وب سايت راه کارگر مارکسيست. اين موضوع البته برای من هيچ تعجب آور نبود. چه که هميشه اعتقاد داشتم و دارم که کمونيسم ايرانی همان حزب الله است در پوسته ای ديگر. سالها پيش هم راجع به همين موضوع و همسانی های پيدا و روشن جوهری اين دو تفکر مطلبی را با همين عنوان نوشتم که لينک آنرا در پائين همين متن قرار می دهم

برای من شگفتی فقط پسماندگی فکری بعضی از چپ ها است. افرادی که ماشين عقلشان چپ کرده و به ته دره ی دور از دسترس فرشته خرد افتاده است. تعجب از کسانی که هنوز هم شب ها خواب استالين را می بينند. و از آن حيرت آور تر، شگفتی همراه با تأسف از اينهمه عقبماندگی فکری و فرهنگی کسانی از ايرانيان که پس از زير و رو شدن جهان هم حتی خود را نيازمند به يک بازنگری ولو خيلی کوچک در افکار خود نمی بينند. کسانی که حتی پس از ادرار کردن مارکسيسم لنيسم در گهواره خود يعنی اتحاد شوروی هم، هنوز به وقوع انقلابی کمونيستی در ايران اميد بسته اند

البته شکی نيست که بسياری از اين چپکی های ما انسانهايی عدالت خواه و شريفی هستند. از روی راستی گمان می برند که کمونيسم می تواند آورنده ی عدالت و مساوات به جامعه ی له شده از نابرابری ايران باشد. نگارنده نه تنها با اين پاره از چپ ها هيچ دشمنی ندارم بلکه در مقابلشان کلاه از سر برگرفته و به اين افکار اومانيستی شان هم بسيار ارج می نهم. ليکن اين احترام علتی نيست برای اينکه گفته نشود که اين نيک آدميان کلآ از زايش های مدرن فکری و تحولات شگرف اين دو دهه ی آخر دور افتاده و همچنان در برهوت ذهن خود زندگی می کنند

اينان آن اندازه از مرحله پرت افتاده اند که متوجه نيستند که اوضاع ايران و جهان حال بگونه ای دگرگون گشته که حتی صحبت از وقوع يک انقلاب ايدئولژيک ديگر در ايران پس از حتی دو ـ سه قرن هم شرط عقل نيست. آنهم از نوع مارکسيستی آن. اين ارج نهادن نبايد باعث شود که ما ننويسيم و نگوئيم که هر انقلاب ايدئولژيکی سرانجام به همين پوخ آبادی می رسد که انقلاب پنجاه و هفت رسيده

و بالاخره اينکه نبايد نگفت که ای ملائک گلها! شما در حالی از انقلاب کمونيستی سخن می گوئيد که ما هنوز در ميان شعله های هستی سوز يکی از همان انقلاب های کمونيستی گير افتاده ايم. چون در ايران سی سال پيش انقلاب کمونيستی صورت گرفت. تمام اين بدبختی های کنونی ما هم از دستاورد های همان انقلاب کمونيستی است. درست است که آن انقلاب دم بريده يک دمک اسلامی هم داشت، ليکن آن انقلاب شکوهمند انقلاب چپ ها بود نه اسلامی ها و آخوند ها و راست ها. روح و روان آن انقلاب کاملآ چپکی بود

اگر چپ ها در طی دهها سال زمينه را فراهم نکرده و در سال پنجاه و هفت و سالهای پس از آن در کنار ملا ها نبودند، ملای پوفيوز که نمی توانست در ايران انقلاب ضد استکباری (ضد امپرياليستی) راه بيندازد و بر کشور مسلط شود و لانه جاسوسی اشغال کند و از صدور انقلاب مستضعفان (پرولتاريا) به همه ی جهان دم زند

ملای بی همه چيز آخر کجا عقلش به اين چيز ها می رسيد. چپ بود که از هزار و نهصد و هفده به بعد به مدت بيش از شصت سال در صدد بود که ايران را هم به حلقه ی کشور های انترناسيونال سوسياليسم پرولتاريايی (مستضعفان جهان) بيافزايد. نيم قرن هم بود که قدمی و قلمی اسباب آنرا در ايران فراهم می آورد. شيخ و مفتی و ملا و بازاری ربا خوار که اساسآ تا سال پنجاه و هفت غير از لندن و نجف و سامرا و کربلا و مکه و مدينه از وجود هيچ شهر و کشور ديگری در جهان اطلاع نداشتند

پس اسلام عزيز چه در تفکر و چه در فعل انقلاب، چه بعد و چه حالا فقط و فقط کالبد و مقنعه ی سياهی است بر سر اين رژيم روحآ و فکرآ چپکی. تمام رگ و پی و خون و قلب آن انقلاب و اين رژيم کمونيستی است. حتی تمام عوارض اجتماعی ناشی از اين انقلاب هم بطور طبيعی دقيقآ همان عوارضی است که در کشور های کمونيستی پديدار شد

فقر همان است، تن فروشی همان است، اقتصاد دولتی همان است، صدور سکس به جهان آزاد همان است، افتادن در کوروس ساخت تسليحات با کشور های کاپيتاليستی به بهای گرسنه کش کردن مستضعفان (پرولتاريا) همان است و چرس و بنگ و افيون و شيشه هم معادل اعتياد به ودکا در کشور های چپکی است

گروهی که از آنان بايد بنام پدران و مادران انقلاب اسم برد دو دسته بودند. گروهی که با خواندن کتابهای ترجمه غلط کمونيست شده بودند و گروه ديگری که به شدت تحت تأثير همان ادبيات ترجمه ای و غلط غلوط کمونيستی بودند، حتی راست ترين راست های انقلابی. ادبيات سياسی کمونيسم در سالهای پيش از انقلاب آنچنان فضای ايران را پر کرده بود که آن اواخر ديگر حتی ملا ها نيز عطسه ی مرغ اين همسايه و گلو درد گربه ی آن همسايه و خروسک گلوی بلدرچين آن دگر همسايه را هم از بلايای جامعه ی طبقاتی می دانستند

دکتر علی شريعتی که بايد وی را ابر معلم اين نظام دانست، هر چه نوشت کپی برداری از مارکسيسم لنينيسم و ماتريال اگزيستانسياليسم کيرگه گور و سارتر بود. بنابر اين هم فکر آن انقلاب به لحاظ گوهری چپکی بود، هم انجام آن و هم حکومت برآمده از آن. سيستم اقتصادی کارگرکش اين نظام همان اقتصاد متکی به سيب زمينی کشور های مارکسيستی است، حتی با اينهمه ذخاير زير زمينی و درآمد نفتی. ادبيات اين رژيم هم کاملآ ادبيات مارکسيستی است. البته اگر بتوان نام اين بی ادبيات محض را ادبيات گذارد!؟

شما اگر در انگار ها و پندار ها و کردار های خامنه ای و جنتی و حسين شريعتمداری و به ويژه همين احمدی نژاد خوب دقيق شويد، بيگمان در خواهيد يافت که جوهر انديشه و کردار پايوران اين رژيم، بويژه حرفها و ادا و اطواری های احمدی نژاد اين مرد دلقک و عوام فريب محصول همان تربيت سياسی کمونيستی است. باز هم البته اگر بتوان که اين بی تربيتی و مستهجن گويی ها را اصلآ انديشه و تربيت بحساب آورد!؟ بی قصد جسارت اما فاش بنويسم که من وقتی به حرفهای آقای علی جوادی هم که گوش می کنم احساس می کنم چاوز يا کيم ايل سونگ و يا احمدی نژاد در حال صحبت است

چه که احمدی نژاد هم در نهايت يک مارکسيست پوپوليست با واسطه است. او از شاگردان مکتب سياسی اين نظام است، و اين نظام هم در زمينه ی سياسی هر چه دارد از کمونيست ها است. مفهوم سياسی واژگانی چون مستضعفان و مستکبران و جهانخواران و استکبار جهانی و اقتصاد توحيدی و هنر اسلامی و ضد انقلاب و ستون پنجم و سازشکار و ... که ورد زبان علمداران اين نظام است همه و همه از واژگان کمونيستی اخذ شده اند

زيرا در فقه جعفری که استکبار جهانی و سازشکار و اقتصاد توحيدی و ستون پنجم و ليبرال و اقتصاد توحيدی و جامعه ی بی طبقه و اين قبيل واژه ها وجود ندارد. فقه آنچه که دارد بيشتر مربوط به پيش و پس زنان و مردان است و آنچه از اين سه ارگان بر می آيد و بيرون می ريزد. باقی هم رابطه ی يکی از اين ارگان ها با هر دو کاف حيوانات است و نزول و صدقه و دعا و ندبه

پس اين واژگان غير فقهی معادل سازی شده اند. يعنی قالب گيری از واژگان بورژوا و پرولتر و امپرياليسم و امپرياليست و اپورتونيست و اقتصاد سوسياليستی و هنر متعهد سوسياليستی و .... اين ابدآ اتفاقی نيست که جان جانی ترين رفقای اين نظام فقط تندرو ترين رژيم های کمونيستی هستند. اين کشش يک امر دوجانبه و خونی است. زيرا نظام جمهوری اسلامی برادر خونی نظامهای کمونيستی است

بی هيچ خودسانسوری و مصلحت نگری آشکارا می نويسم بنده که هرگز و هرگز نپذيرفتم و نمی پذيرم که کمونيست های ايرانی براستی خواهان سرنگونی اين نظام باشند. مگر اينکه اطمينان صدر در صد داشته باشند که نظامی کمونيستی جايگزين آن خواهد شد. اينکه يک نظام آزاد و دموکراتيک جای اين رژيم را بگيرد، هرگز جزو آرزو های کمونيست های وطنی نيست. افرادی چون خامنه ای و احمدی نژاد و جنتی ... موضع هميشه طلبکار بودن در مقابل امپرياليسم = استکبار و حتی بد دهانی و فحاشی به مخالفان خود و پرونده سازی را نيز از کمونيست ها آموخته اند

برای اين که نوشته را کمی مدلل کرده باشم، فاکتی نو و زنده می آورم. مطلبی خواهم آورد از دکتر ناصر زرافشان و مربوط ( در واقع نامربوط) به دکتر عباس ميلانی. قبل از آن اما اين را بنويسم که من هيچ آشنايی و قرابت فکری با آقای دکتر عباس ميلانی ندارم. قرابت فکری ندارم از اين جهت که مواضع سياسی مشاراليه را هيچ نمی پسندم. رفقای سياسی هم که ايشان دارند به گروه خونی من نمی خورند. همانطور که با دکتر زرافشان هم هيچ آشنايی نزديک ندارم

باری، اخيرآ آقای دکتر ناصر زرافشان مطلبی داشتند در باره ی آقای عباس ميلانی. شما فقط کافی است که به تيتر اين نوشته توجه کنيد و بنگريد که اين ايدئولژی لعنتی تا چه اندازه شخصيت و شعور و ادبيات و وجدان و اخلاق يک انسان تحصيلکرده را به تباهی می کشد. اينها البته همه از تبعات طبيعی مطلق انديشی است. چون ايدئولژی بی پير در نفس خود به يقين مطلق رسيدن و خوب مطلق را در جيب ساعتی خود داشتن (حزب الهی شدن) است. مرحله ای که ديگر آدمی خود را نيازمند به آموختن هيچ انديشه ی نوی نمی بيند. کارکرد طبيعی فکر مختل می شود و در اثر آن هم امکان هر تحولی و رشد فکری از آدمی سلب می گردد

تيتر نوشته ی آقای زرافشان (وقتی آب سر بالا می رود...) است. اين تيتر به شما چه می گويد؟ انگليسی ها معتقدند که شخصيت افراد را حتی از رنگ جورابشان هم می تواند شناخت. راست هم می گويند. وقتی کسی جورابی عنابی رنگ و يا زرد قناری به پا داشت، آدمی حتی بدون شنيدن کلامی از دهان وی هم می تواند به جايگاه شخصيتی او پی برد. حکايت جناب زرافشان مارکسيست هم همين است. نگارنده البته ايشان را از سالهای پيش دورا دور می شناسم

اين را هم می دانم که مشاهده ی حتی اينهمه تغييرات جهانی و سی سال نکبت و مرگ و رنج ميليون ها انسان ايرانی هم در ايشان کوچکترين تغييری بوجود نياورده و آقای زرافشان همان مارکسيست لنينست خشک مغز و جزم انديش دهه های شصت و هفتاد ميلادی هستند که هستند

اما اگر هيچ شناختی هم از ايشان نداشتم صادقانه می توانستم حدس بزنم کسی که اينگونه تيتر می زند دارای چه جايگاه شخصيتی است. من وقتی اين متن طولانی و خسته کننده و پر تهمت و انباشته از اتهامات بدون مدرک را می خواندم، اخلاقآ بگويم که ثانيه هایی اصلآ يادم می رفت که اين مطلب از يک وکيل پايه ی يک دادگستری است. وکيلی که ادعای آزادی خواهی و عدالت هم دارد

وقتی به آن جملات عصبی و پرخاشگرانه با آن واژگان کاملآ مستهجن برای يک حقوقدان می رسيدم، به انسانيت سوگند که لحظاتی فکر می کردم که در حال خواندن فحش نامه و اتهام نامه ای از حسين شريعتمداری يا حجت الاسلام سيد احمد خاتمی، امام مراسم فحاشی و اتهام و غيبت جمعه ها هستم. بسيار هم غمگين و متأسف می شدم

متأسف از اينکه آخر چرا بايد انسانی درس خوانده چون زرفشان تا اين اندازه در دام يک ايدئولژی اتوپيستی مرده گرفتار آيند. تا حدی که فراموش کنند که ايشان ناسلامتی يک حقوقدان هستند و اين واژگان مستهجن و انگ زدن ها و بد تر از همه اين پرونده سازی های بی مدرک و مستندات در حد شأن يک وکيل نيست

پاره ای البته آقای زرافشان را بدليل پايمردی در دفاع از خانواده ی زنده يادان فروهر ها يک انسان وارسته و آزادی خواه می شناسند. بويژه اينکه ايشان چهار سالی را هم در زندان سپری کردند. بنده در اين باره فقط برای ايستادگی و تهور ايشان در دفاع از حقوق موکلان مظلومشان بسيار بسيار احترام قائل هستم. چه که آن ايستادگی و زندان برای من يکی ابدآ از موجودی چون آقای زرافشان يک آزادی خواه نمی سازد. تعبير ايستادگی حرفه ای ايشان به ايستادگی و مبارزه برای آزادی و دموکراسی به مثابه در هم آميختن دوغ و دوشاب است

از ديد من جناب زرافشان از نظر سياسی هيچ تفاوتی با محمود احمدی نژاد و شيخ جنتی و ناصر پور پيرار و سعيد مرتضوی ندارند. ولو اينکه حتی پنجاه سال ديگر را هم در پشت ميله های زندان اين رژيم سپری کنند. اگر مطلب آقای زرافشان را نخوانديد حتمآ بخوانيد و سپس پيش خود مجسم کنيد که اگر يک چنين فرد بد دهان و فحاش و دروغزن و پرونده سازی در جای سعيد مرتضوی در يک نظام مارکسيستی نشسته بود آيا نسبت به مخالفان آن نظام رفتار بهتری می داشت. بنده که چنين باوری ندارم

افرادی چون آقايان زرافشان و رئيس دانا و علی جوادی ... جزو همان کسانی هستند که ماشين عقلشان به ته دره ی جزم افتاده و از حـيـّـز انتفاع خارج شده است. مناسب ترين نام برای ايشان "چپ کرده ها" است نه چپ ها

اينرا نيز بياورم که رژيم حال سالها است که ديگر کاری به چپ کرده ها ندارد. چون ضمن اينکه اين برادران خونی ضد آمريکايی و گريزان از دموکراسی خود را در ته قلب دوست می دارد، اينرا نيز می داند که اين برادران در جامعه حتی يک درصد هم طرفدار ندارند. و اين حقيقت را نيز که پس از سقوط کمونيسم، جامعه جهانی هم اصلآ اين قبيل برادران چپ کرده را ديگر جزو سياسيون زنده به حساب نمی آورد. دکتر زرافشان هميشه بروشنی گفته اند که مارکسيست لنينيست هستند. رژيم هم ايشان را هرگز به دليل مارکسيست بودن و آزادی خواه بودن زندانی نکرده است

کما اينکه برادر ايدئولژيکی و توده ای مشهور ايشان، يعنی آقای فريبرز رئيس دانا هم نه تنها هيچ گاه زندانی نشدند، بلکه هميشه هم از محبان انجمن ولايتيون بودند و هستند. اين يکی آن اندازه مورد التفات است که تنها فرد دادگاه نديده و ممنوع الخروج نشده و زندان نرفته از جمع شرکت کنندگان در کنفرانس برلين بود. پس اين چپ کرد ها نه آزادی خواه هستند، نه ايران دوست و نه حتی مخالف اين نظام فاميلی. اينان چون می دانند که به محض استقرار يک نظام دموکراتيک تمام آمال و آرزو ها، کارير سياسی و حتی نامشان هم برای هميشه بگور سپرده خواهد شد، در دفاع از اين رژيم حتی از پاسدار های مزد بگير هم با انگيزه تر و مصمم تر هستند

چپ ايرانی شديدآ دلبسته ی اين نظام همجنس خويش است. ولو خود متوجه اين دلبستگی عميق نباشد و يا آنرا انکار کند. هشتاد ـ نود درصد از آنچه چپ های ما به دنبال آن هستند را اين نظام در عمل به خوبی پياده کرده. پس مشکل کمونيست ها با اين نظام مارکسيستی اسلامی فقط يک کدورت کمرنگ و برادرانه است نه يک تضاد و دشمنی جوهری و ريشه ای. خواهيد ديد که هر نيرويی که بتواند بطور جدی برای اين نظام خطر ساز شود، از سوی اکثريت کمونيست ها به آمريکايی و مزدور بودن متهم شده و به شدت مورد حمله قرار خواهد گرفت.

به شعار ها توجه نکنيد که گردان کمونيست های وطنی آخرين گردانی خواهد بود که حتی پس از تسليم گردان های کربلا و بدر و عاشور تا آخرين نفس برای دفاع از اين رژيم خواهد جنگيد. نتيجه اينکه چنانچه به راستی دشمن اين نظام هستيد اما تمايلات مارکسيستی نداريد، مبادا که خود را با چپ ها هم مرام و همسنگر بدانيد. بی احتياطی کردن و اعتماد به چپ ها ابدآ شرط عقل نيست


کمونيسم ايرانی همان حزب الله



www.zadgah.com

|


<< Home

Archives

May 2004   June 2004   July 2004   August 2004   September 2004   October 2004   November 2004   December 2004   January 2005   February 2005   March 2005   April 2005   May 2005   June 2005   July 2005   August 2005   September 2005   October 2005   November 2005   December 2005   January 2006   February 2006   March 2006   April 2006   May 2006   June 2006   July 2006   August 2006   September 2006   October 2006   November 2006   December 2006   January 2007   February 2007   March 2007   April 2007   May 2007   June 2007   July 2007   August 2007   September 2007   October 2007   November 2007   December 2007   January 2008   February 2008   March 2008   April 2008   May 2008   June 2008   July 2008   August 2008   September 2008   October 2008   November 2008   December 2008   January 2009   February 2009   March 2009   April 2009   May 2009   June 2009   July 2009   August 2009   September 2009   October 2009   November 2009   January 2010   February 2010   March 2010   April 2010   May 2010   June 2010   July 2010   September 2011   February 2012  


Not be forgotten
! بختيار که نمرده است

بخشی از نوشته های آقای دکتر امير سپهر ( بنيانگذار و دبيرکل حزب ميهن ) :

سخن بی هنر زار و خار است و سست

چرا انقلاب آرام در ايران ناشدنی است؟

! دموکراسی مقام منظم عنتری

نوروز ايرانی در رژيمی ايرانی

بوی خوش خرد گرايی در نوروز

نامه ای به سخنگوی وزارت خارجه

!اصلاح جمهوری اسلامی به سبک آمريکا

!رژيم و دو گزينه، شکست، شکست ننگين

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد

اسلام را کشف کنيم نه مسخره

ماندگاری ايران فقط به ناهشياران است !؟

!نه نه، اين تيم، تيم ملی ما نيست

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/پنجمين بخش

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش چهارم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش سوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش دوم

فرهنگ نکبت، فرهنگ عزت/بخش نخست

فرهنگ سازی را بايد از دکتر شريعتی آموخت

دانشمندان اتمی يا الاغهای پاکستانی

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش دوم

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است/بخش نخست

مبارزان ديروز، بابا بزرگ های بی عزت امروز

پيش درآمدی بر چيستی فرهنگ

ملتی در ميان چند طايفه رويا پرداز دغلباز

مشکل نه دستار که مسلک دستاربندی است

بی فرهنگی ما، عين فرهنگ ما است

! نابخردی نزد ما ايرانيان است و بس

!خود همی گفتی که خر رفت ای پسر

ولله که کابينه احمدی نژاد حقيقت ما است

است( Oedipuskomplex )رنج ما ازعقده اوديپ

غير قمر هيچ مگو

اين نه گنجی، که عقيده در زندان است

جمهوری خواهی پوششی برای دشمنان ملت

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی

کار سترگ گنجی روشنگری است

گنجی اولين مسلمان لائيک

واپسين پرده تراژدی خمينی

انتخابات اخير پروژه حمله به ايران را کليد زد

جنگ آمريکا عليه ايران آغاز شده است

انتصاب احمدی نژاد، کشف حجاب رژيم

حماسه ديگری برای رژيم

برادر احمدی نژاد بهترين گزينه

انقلابی که دزديده شد؟

معين يک ملا است، نه مصدق

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران !/ بخش سوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش دوم

بزنگاه سرنوشت رژيم ايران/ بخش نخست

فولادوند همان جنتی است

اکبر گنجی، ديوانه ای از قفس پريد

دموکراسی محصول انديشه آزاد از مذهب است

تفنگداران آمريکايی پشت مرز هستند

رئيس جمهور اصلی خامنه ای است

!دانشجويان سوخته را دريابيد

دغلبازان ملا مذهبی

!خاتمی خائن نبود، رفسنجانی هم نيست

فندق پوست کنده

خيانتی بنام انقلاب اسلامی

ايران، کارگاه بی کارگر

آزادی کمی همت و هزينه می طلبد

نمايش لوطی عنتری در ملک جم

نخبگان نادانی

بوی باروت آمريکايی و رفسنجانی

آقای خمينی يک پيغمبر بود نه امام

انديشه زوال ناپذير است

اپوزيسيونی ناکارآمد تر از هخا!

زنهار که ايرانی در انتقام کشی خيلی بی رحم است!

سخنی با امضا کنندگان بيانيه تحليلی 565

...بر چنين ملت و گورپدرش

واپسين ماههای رژيم يران

اصول اعتقادی دايناسورها، طنزنوروزی

يادت بخير ميسيو، يادت بخير

امتيازی برای تسخيرايران

اشغال نظامی ايران وسيله ايالات متحده

چهارشنبه سوری، شروع حرکت تاريخی

بد آگاهی و فرهنگ هفت رگه

جرج دابليو بوش، آبراهام لينکلنی ديگر

روحانيّت ضد خدا

استبداد خاندان پهلوی بلای جان ملا ها

آمريکا در خوان هقتم

عقل شرعی و شرع عقلی

واکنش مردم ما به حمله نظامی آمريکا

عشق های آقای نوری زاده

به هيولای اتم نه بگوئيم

موشک ملا حسنی و اتم آخوند نشان بزبان کوچه

رفراندم امير انتظام يا سازگارا، کدام ميتواند مشکوک باشد ؟

آيا مخمل انقلاب به خون آغشته خواهد شد؟

کاندوليزا رايس و بلال حبشی

سکس ضرورتی زيبا است نه يک تابو

نام وطنفروشان را به خاطر بسپاريم

طرح گوسفند سازی ملت ايران

آب از سر چشمه گل آلود است

رژيم ملا ها دقيقآ يک باند مافيا است

نوبت کشف عمامه است

فرهنگی که محشر می آفريند - دی جی مريم

ملا ها عقلمان را نيز دزديده اند

فقدان خرد سياسی را فقدان رهبريّت نناميم

ابطحی و ماری آنتوانت ـ وبلاگ نويسان تواب

نادانی تا به کی !؟

آزادی ايران، نقطه شروع 1

آزادی ايران، نقطه شروع 2

هنر سياست

ايران و ايرانی برای ملا ها غنيمت جنگی هستند

شب تيره، نوشته ای در مورد پناهندگی

انقلاب ايران، آغاز جنگ سوم بود

اين رفراندوم يک فريب است

سپاه پاسداران، شريک يا رقيب آمريکا

خامنه ای پدر خوانده تروريسم

فرهنگ پشت حجاب

کمونيسم همان حزب الله است

داريوش همايون چه ميگويد؟

اينترنت دنيای روانپريشان

خانه تکانی فرهنگی

فردا روشن است

عين الله باقرزاده های سياسی

آن که می خندد هنوز

اپيستمولژی اپوزيسيون

انقلاب سوسول ها

درود بر بسيجی با و جدان

روشنگران خفته ونقش چپ

فتح دروازه های اسلام

حزب توده و نابودی تشيّع

جنگ ديگر ايران و عراق

درد ما از خود ما است

يادی ازاستبداد آريا مهری!؟

ابر قدرت ترور

کدام مشروطه خواهی؟

برای آقای سعيد حجاريان

تراژدی ملا حسنی ها

مارمولک، سری 2

پهلوی پرست ها

هخا و تجمع اطراف دانشگاه

هخا و خاتمی، دو پسر عمو

تريبونال بين المللی

پايان ماه عسل فيضيه و لندن

طرح آزادی ايران 1

اولين و آخرين ميثاق ملی

اطلاعيه جمهوری خواهان

يک قاچاقچی جانشين خاتمی

فهم سر به کون

توطئه مشترک شريعتمداری

انگليس و ملا

نفت، رشوه، جنايت و

عنتر و بوزينه وخط رهبری

اروپايی و ملای هفت خط

ايران حراج است، حراج

درسهايی ازانتخابات آمريکا

عنکبوت و عقرب

بر رژيم اسلامی، نمرده به فتوای من نماز کنيد

پوکر روسی فيضيّه با پنتاگون

به ايران خوش آمديد کاندوليزای عزيز

مسخره بازی اتمی اروپا و ملا ها

انتلکتوليسم يا منگليسم

آبروی روشنقکران مشرق زمين


رسالت من بعد از نوژه

بی تفاوت نباشيم

نگاه خردمندانه به 28 مرداد


سايه سعيدی سيرجانی :

مسئوليت، نوشته ای در ارتباط با رفراندوم

پرسش شيما کلباسی از سايه در ارتباط با طرح رفراندوم

هويت، به همراه يک نوشته از فرزانه استاد جانباخته سعيدی سيرجانی با نام مشتی غلوم لعنتی

بچه های روستای سفيلان

امان از فريب و صد امان از خود فريبی

دريغ از يک "پسته" بودن

رنجنامه کوتاه سايه

بر ما چه ميرود


روشنگری های شهريار شادان از تشکيلات درونمرزی حزب ميهن :

خمينی؛ عارف يا جادوگر ؟

ما جوانان ايران بايد

حکومت خدا (1)

می گوید اعدام کن

راهی نوین برای فردای ایران


رنجنامه معصومه

شير ايران دريغ!


حافظ و اميرمبارزالدين

دلکش و ولی فقيه


کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران-پن‌لاگ


کانون وبلاگ نويسان



This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com eXTReMe Tracker