زاد گـــاه
امير سپهر
!من هم رهبرم و هم فاشيست اگر
انبانم پر از ايميل بود. از ميل های محبت آميز در می گذرم و يکجا به منتقدان پاسخ می گويم. همينطور به برخی پرسش ها که جنبه ی همگانی دارند. فردی پرسيده بود اهل کجا هستم؟ فعلآ که بی سر و سامان و شوريده و پرشيده و اهل نا کجا آباد. اما روزگاری تهرانی، يا ساده تر، بچه تهران بودم از پدر و مادری آذربايجانی اهل اردبيل
کسانی برايم نوشته بودند شما ديکتاتور هستيد. جواب ايشان را نه در خفا که در همينجا آشکارا می نويسم، که اگر به جان آمدن از اين سی سال وراجی های بی حاصل ديکتاتوری محسوب می شود؟ آری، من سخت ديکتاتور هستم
اگر به انتظار ظهور کاوه از کوه البرز و امام زمان از چاه جمکران دلخوش نبودن و از اين مباحث کودکانه و مسخره به جان آمدن ديکتاتوری محسوب می شود؟ در آن صورت آری، از من ديکتاتور تر مادر گيتی هرگز نزاده است
اگر متجاوزين به جان و مال و ناموس و شرف ايرانی را به سختی کيفر دادان، اگر گوش اوباش قبر کن و روضه خوان را گرفتن و اين طفيلی های الدنگ و دزد و جنايتکار را گوشمالی دادن و به فبرستان ها بازگرداندن، اگر سر گردنکشان تجزيه طلب وطن فروش را به سنگ کوبيدن و خوشی و آبرو و رفاه خواستن برای هم ميهنانم را ديکتاتوری به حساب می آوريد؟
بدانيد که من نه يک ديکتاتور ساده، بلکه در راه اجرای اين اهداف يک فاشيست تمام عيار هستم. از حال هم فاش می گويم که اگر هم قدرت گيرم، بی چون و چرا و بحث و بی توجه به فحش و تهمت و بهتان و برچسب، با اقتدار تمام براه تحقق اين آرمان های ملی و مردمی خواهم رفت. حال هر که هر چه می خواهد مرا بنامد. ديکتاتور، فاشيست و يا هر چيز ديگر
نوشته ای هر طور هست شاهزاد رضا پهلوی را به ميدان آريم و رهبر سازيم. می گويم ای هم ميهن، وقتی آن محترم با هزار طومار (پتيشن) و ناز کشيدن و گدايی محبت و گريه و التماس و درخواست و زاری و عريضه و من بميرم و تو بميری و دعا نويسی نمی آيد، تکليف چيست؟ بايد ايشان را به ضرب چوب و چماق و به زور اسلحه و دستبند به ميدان آورد و رهبر ساخت!؟ يا اينکه منتظر نشست تا ايران از دست برود؟
می نويسی ادعای رهبری داری؟ می گوئيم اگر به خاطر اين سيصد و پنجاه هزار زن خيابانی، ششصد هزار کودک يتيم و گدا و بی سرپرست، بيش از نيم ميليون معتاد فقط در سطح شهر تهران، اگر خواستار به پايان آمدن اينهمه توهين به شرف و شخصيّت ايرانی
به پايان رسانيدن فروش بکارت دختران ايرانی و ننگ و بی شرافتی و قصد خاتمه دادن به اين رسوايی و سرافکندگی جهانی و از اين مسخره بازی های سی ساله دست برداشتن و بجای وراجی و روشنفکر بازی در آوردن جانانه وارد گود مبارزه جدی شدن، به معنای ادعای رهبری داشتن است؟ چرا که نه! اگر چنين است، من خود را از هر کسی برای رهبری با صلاحيّت تر می دانم
می خواهی سی سال ديگر هم اين وراجی های بی پايان و تهی از عمل ادامه يابد يا فرد بهتری را سراغ داری؟ اگر فرد بهتری را سراغ داری، لطفآ نشانی آن باشرف را به من ده تا من نيز تا پای جان از او حمايت کنم
اين را نيز بگويم که اگر اين اميد های کاذب، در جهان شايد ها زندگی کردن و رويا های مسخره را که رها کنی، آنگاه مانند يک انسان خردمند و واقع بين خواهی ديد که در جهان حقيقی يک ملای روضه خان پانزده قرانی، يک مردک دلقک مسخره و مشتی لات بی سر و پا رهبران درجه اول کشورت هستند؟ اين است حقيقت محض تو و ميهنت در نزد تمامی مردم جهان و مجامع رسمی بين المللی ای عزيز هم ميهن. خوب، حال لطفآ از خود سئوال کن که من از کدام يک از اين رهبران حقيقی توکمترم!؟
چنانچه در انتظار معجزه هستی، پس مرا با تو کاری نيست هم ميهن. آن اندازه در انتظار بمان تا ديگر ايرانی در کار بناشد، که با همين رويا پردازی ها و خوشخيالی ها و بويژه افزون طلبی ها اتفاقآ دارد همينطور هم می شود. ما حتی همين سعادت و نيکبختی همراه با ميليونها تن فروش و معتاد و گرسنه و بيکار و بيمار و هستی باخته و اين بی و آبرويی و سوايی حهانی فعلی را هم از همان خوی خوشخيالی و طبع رويا پردازانه خود داريم رفيق ناديده ی من