زاد گـــاه
امير سپهر
فرهنگ راستين ـ فرهنگ دروغين
چيـزی بد تر از دوزخ بر سرت خواهد آمد، افسانه خواهی شد ! ( آلفاويل ) ژان لوک گدار )) 1))
! آری برادر، امام خمينی يک حقيقت هميشه زنده است
آری برادر، حق با تو است. امام خمينی يک حقيقت هميشه زنده است. برادر! دست و زبانت درد نکند برای پنجاه سال روشنگری. آفرين بر تو و قلم پر توانت که سرانجام توفيق يافتی تا هر چه دکتر و مهندس و محقق و نويسنده و روشنفکر و شاعر ناآگاه است را با روشنگری های خودت آگاه سازی. آنان را در سال پنجاه و هفت با خود همراه کرده تا با بيرون کردن شاه خائن از ايران بتوانيد امام را يک حقيقت هميشه زنده سازيد
برادرم، هيچ نگران مباش! ديگر شاهی در کار نيست تا خيانت کند و کشور را عمدآ عقب نگهدارد. ديگر اشرف پهلوی نامی در ايران کاره ای نيست تا با وارد کردن ترياک و هروئين و بنگ و چرس و شيشه و افيون جوانان را معتاد کند. ديگر رژيم شاهنشاهی خيانتکاری در کار نيست که دار و ندار مملکت را چپاول کند. ديگر سازمانی جهنمی چون ساواک در کار نيست تا زندانها را از مبارزان انباشته سازد
ايران ديگر آزاد شد برادر! اين آزادی و دموکراسی هم تا توهستی و همرزمانت دکتر فريبرز رئيس دانا و دکتر ناصر زرافشان و دکتر زيبا کلام و دکتر رضا براهنی و دکتر جوادی و دکتر امير احمدی و دکتر حاج سيد جوادی و دکتر ابراهيم يزدی و دکتر بنی صدر و دکتر ... و فرخ نگهدار ها و مسعود بهنود ها ... تضمين شده است
برادر، خيالت راحت باشد که تا ياران دکتر مهندس و آزادی خواهت مصدق مصدق می کنند، تا رفقای متخصص و روشنفکرت سکسکه ی جمهوری جمهوری دارند، تا رفقای مترقی کمونيستت هنوز مرغدانی های ابرقو و الشتر را آزاد نکرده در فکر آزاد کردن همه ی جهان هستند و تا برادران روشنفکرت به هم فحش می دهند، اين آزادی و سرافرازی خواهد ماند. آری برادر؛ شاه خائن رفت و ايران آزاد شد. حال امام خمينی است که بزرگترين چهره ی تاريخ نوين ما است نه رضا شاه قلدر و فرزند خائنش. برادر، نگران مباش که امام خمينی مردنی نيست. آن امام بزرگوار جوهر فرهنگ ما است و يک حقيقت هميشه زنده
کدام فرهنگ ! ای نفرين بر اين خود فريبی ها
در اينکه آيا بنويسم يا ننويسم مردد نمانده ام، مشکل در اين است که چگونه بنويسم --- چگونه ؟ = که نوشتارم توليد سوء تفاهم نکند. به اهانت تعبير نشود. چون قصدم ابدآ توهين به کسی نيست. مرادم نشان دادن کثافات فرهنگی ما ايرانيان است
خودم را نيز مسـتـثنی نميکنم. من نيز يک ايرانيم، از آن دو آتشه ها! پس بی شک دامان خودم نيز به اين کثافات فرهنگی آلوده است. در اين نوشتار نه تنها هدفم دشمنی با کسی نيست، که حتی قصد کنايه زدن نيز ندارم. کنايه و دو پهلوگويی کار من نيست. بی باک تر از آن هستم که نتوانم حرفم را بزنم. اگر مرادم شخص و گروه خاصی بود بی پرده نام ميبردم. آخر ما ايرانيها بيان هر واقعييت وهر انتقادی را به نيش زدن و دشمنی تعبير ميکنيم و با ضد فرهنگی ترين و مستهجن ترين شيوه ها ميخواهيم دمار از روزگار انتقاد کننده در آوريم
بسيار طبيعی است که با چنين فرهنگ فحش و تهمت و انتقام، هيچکس را ازترس آبرو، زهره ايراد و انتقاد نميماند. وقتی هم که شجاعت انتقاد نباشد، طبعآ کار به غيبت و بدگويی ميکشد. نبايد اما از ترس تهمت و بهتان به غيبت روی آورد. از برشمردن آلودگيها فرهنگی نبايد هراسی بخود راه داد
باج دادن به کسانی که با ترساندن از قدرت پرونده سازی و فحشای کلام خود باج ميخواهند، خيانت به حقيقت است. اگر بيان واقعييتهای تلخ موجود، نفرت و فحش و ترور شخصيت برايمان بهمراه داشت، خشمگين که سهل است، حتی چهره هم ترش نکنيم. ما با يک عده مريض سروکار داريم، بيماران فرهنگی. از فحش و بد و بيراه گفتن بيمارکه نبايد آزرده شد
ميخواهم خطر کنم. برای يکبار هم که شده تعارف را بکناری نهم. چرت بعضی را پاره کرده پرده از رخسار چرکين اين فرهنگ دروغين برکنم، اين چهره ی زشت و هراسناک را يکباربدون صورتک نشان دهم. در بين ما ايرانيان البته انسانهايی با فرهنگ وجود دارند که از فروزه های اخلاقی فراوان بهره برده اند. در همين آغاز ميگويم که قصد جسارت بدانانرا ندارم
ميدانم که آنها از اين نوشتار من، نه دلگير، که خرسند نيز خواهند شد. ليک تعداد آنها خيلی کم است ، خيلی! بد بختی ما هم درست در همين است. به همين دليل بسياری از اين نوشتارخوششان نخواهد آمد. من فقط چوب را برداشته ام، در اين ميان هرآنکس که بی فرهنگتراست حتمآ فريادش بلند تر خواهد بود
اما چه باک! مرا با مصلحت انديشی چه کار. برای خوش آمد هيچکس چشم بر واقعيّيت ها نبايد بست. من آنچه را که حس ميکنم و می بينم می نويسم. زيرا سخت معتقدم که اين دليل نميشود که چيزی که همه آنراخوب بحساب می آورند، چيز خوبی باشد، و يا چيزی که همه آنرا بد بدانند واقعآ بد
باری، تعريف و تمجيد دروغين از خود و فرهنگ خودی ديگر بس است! ما درحالی خود رابسيار آگاه و مترقی ميپنداريم که همه ما را عقب مانده ترين مردم دنيا بشمار می آورند. حق هم دارند که ما را وحشی و بی تمدن بدانند. آخر در کدامين نقطه اين عالم انسانها را در زمين چال کرده با سنگ و کلوخ سر و صورت وی را خرد ميکنند؟ کجای اين دنيا چشم انسان سالم را از حدقه بيرون ميکشند، و در کدام کشور دست چپ و پای راست آدميان را می برند و يا انگشتان دستش را قطع ميکنند؟ رخسارچرکين فرهنگ ما که در پس حجاب های خوشرنگی از تمدن و تجدد دروغين پنهان شده همين است
گول کراوات و لباسهای رنگين و مدارک نان آور دانشگاهی وگنده گويی عده ای ايرانی هم وطن را نخوريد. همه ی آنها اين آبرو ريزی را می بينند، آنان اما نه تنها شرم نميکنند، که بعضی با ملايان همکاری تنگا تنگ هم دارند و به ايران نيز رفت و آمد ميکنند. آنها بلحاظ شخصيتی تفاوتی با اين آخوند های اوباش و سربر ندارند. برويد از آنها درخواست کنيد که در يک تظاهرات آرام و بی خطر بر عليه رژيم شرکت کنند، ببينيد آن با فرهنگ ها به ريشتان ميخندند يا نه!؟
پس ما خرد و کلان، باسواد و بی سواد و شهری و روستايی همگی از نظر فرهنگی لايق همين رژيم هستيم. ورنه اگر حتی ده درصد ما هم فرهنگی بالنده تراز کميته چی ها و پاسدارها داشتيم، عمر اين رژيم حتی به پنجسال هم نميرسيد. بنا بر اين، شهريگری ما مغز و محتوا ندارد. تمامی اين تجدد و گنده گويی ها بی محتوا و تصنعی است
ما قبول نمی کنيم که ديگران ممکن است اين چهره ی نازيبای مارا ببينند. چون مانند تمامی شئونات ديگر زندگی دوست داريم که خود را بفريبيم. ما ساليان درازی است که به اين خود فريبی و پنهان کردن خود در پشت تصورات باطل خو گرفته ايم. چرا پرده پوشی کنيم که امروزه در خيلی از کشورها به ايرانيان خانه اجاره نميدهند. بسياری از کارفرمايان ازاستخدام مردم ما سر باز می زنند، و حتی پاره ای از رستوران ها جوانان ما را بدرون راه نميدهند. در اين ميان چه کسی مسئول و مقصر است؟
عده ای خواهند گفت ملايان. عده ای آمريکا ؟ بعضی ها هم کارتر و بوش و تونی بلر و شيراک و اتحاديه اروپا ... را مقصر خواهند دانست. يعنی از نظر ما بجز خودمان همه ی جهانيان با ما سر عناد و دشمنی دارند؟ حتی با اين خودفريبی هم حاظر نيستيم دستکم از خود بپرسيم آخر چرا همه با ما دشمن هستند، مگر ما چه کرده ايم ؟
ما متمدن و پيشرفته و مدرن وبا معنويّت هستيم، ليک جهانيان همه کورند و اينهمه سجايای اخلاقی ما را نمی بينند! نمی خواهيم بپذيريم اگر به ما خانه اجاره نمی دهند، اگر به ما کار نمی دهند و اگر به ما توهين می کنند گناه فقط از شيخ و ملا نيست که تازه همان شيخ و ملا را هم خود بر تاج و تخت رسانديم، اينها ناشی از رفتار ناهنجار و شرم آور هم ميهنان مترقی و جلای وطن کرده ما در خارج است. همان عده ای که به اصطلاح خود را با فرهنگ ميدانند و از دست ملا های بی فرهنگ به خارج گريخته اند. گناه از من و شما و رفتارمان است
جمهوری قرون وسطايی و کثيف ملايان در ايران بسيار متمدن ما بيست و نه سال بی شرافتی ميکند، ميکشد و چپاول و تجاوز ميکنند اما باز هم بر سر کار ميماند، چرا ؟ زيرا که ما روح جمعی نداريم. ميهن پرستی نداريم. مردم دوستی نداريم. غرورملی نداريم. اخلاق اجتماعی نداريم. انصاف نداريم. شجاعت نداريم. صداقت نداريم. هويّت ملی نداريم. شرف ملی نداريم و خود را هم خيلی ارزان می فروشيم. متکبر و عقده ای هستيم. دروغگو و پشت هم انداز هستيم و برای دستيابی به شهرت و مقام هم براحتی وجدان و شرافت و غرور و صداقت را بزير پا می افکنيم و بر روی هر فروزه اخلاقی آب دهان می اندازيم
اين بارک الله و ماشاالله های دروغين چشم ما را بر حقيقت وجودمان بسته است. تعريف و تمجيد از خود ما را بجايی نرساند و نخواهد رساند. ما تا متوجه بيماری خود نشويم بدنبال درمان نخواهيم رفت. ما تا ندانيم که نميدانيم، هميشه نادان خواهيم ماند. يک نفر بايد که خطر کند و ما را آنگونه که هستيم به خودمان بشناساند. تا بدانيم که بيشتر ما ايرانيها انسانهای بی معنويتی بيش نيستيم. تا بدانيم که برای ديدن يکی از آن ايرانيان بد که دائم از دستشان ميناليم فقط بايد در آينه بنگريم و بس
تا بدانيم که نيازی به تغيير تمامی مردم جهان نيست، ايراد از خود ما است، آنهم از تک تک ما. ازمن، از تو، از او، از ما و شما و ايشان! آگاه باشيم که ما ملت درمانده ايران بجز خودستايی و خود فريبی، هيچ قابليّت ديگری نداريم و از نظر فرهنگی عقبمانده ترين ملت جهان بشمار ميرويم. اگر اينچنين نبود که اينهمه سال ننگ تحمل نميکرديم. اين توهين و خفت و بد نامی را هيچ مردمی نمی پذيرد، الا يک ملت نادان و بی هويت و لاابالی
ما با آن هيکل های نا موزون خود را زيبا ترين مردمان جهان بحساب می آوريم. اين نيز فريب و پندار باطلی بيش نيست. از نظر شعور خود را فرهيخته ترين ملت جهان ميدانيم. هرايرانی خود را يک دانشمند بحساب مياورد، در حاليکه هيچ چيز نميداند، هيچ چيز! اينها تمامآ دروغ محض است. تلقين بخود تمامی ذهن و انديشه ما را در تارعنکبوتی از تلقين و ريا محبوس کرده است. ما آنقدر اين دروغ ها را گفته و شنيده ايم که در ذهن بيمارمان به حقيقت تبديل گشته است. در اين فرهنگ کهنه و منحط ، واقعيّت جای دروغ، و دروغ جای واقعيّت راگرفته است. تا آنجا که اينک بزرگترين دروغ و نيرنگ همانا حقيقت ما است
هرزمان که کفگيرمان به ته ديگ اصابت کرده فورآ بسراغ کوروش و داريوش رفته ، تاريخمان را به رخ ديگران کشيده ايم. اين بحث های ميتولژيکی و در بدر در بيابانهای بی آب و علف بدنبال کتيبه و خط ميخی گشتن ديگر حال آدمی را بهم ميزند. اينروزها با وجود اينترنت و صدها فرستنده ماهواره ای تلويزيونی، چه کسی اصلآ فرصت وحوصله تاريخ خواندن دارد
اصلآ در جهان مدرن امروزی همانگونه که شخص در جامعه احترام و موقعيت ممتاز خود را از ايل و عشيره و تبار و نژاد خود کسب نميکند، احترام به هيچ ملتی هم ناشی ازگذشته تاريخی آن ملت نيست ؟ گذشته از اين، بسياری از افرادی که بظاهر تاريخ و تمدن کهن ايران را می ستايند، خود آدمهای لات و چاقوکشی بيش نيستند که شخصآ حتی بوئی هم ازآن مدنيّت به مشامشان نخورده
دليل عقبماندگی خود را از فرهنگ عرب ميدانيم، اين هم يک دروغ ديگر است. اگر شيخ و ملا را نماينده فرهنگ عرب بدانيم، بايد توجه کنيم که آنها در ايران رشد کرده اند نه در سرزمينهای عربی. شيخ و ملای بی حيثيت ايرانی، فرهنگ هزارو چهارصد سال پيش عرب را ترويج ميکنند، نه فرهنگ اکنونی آنانرا. در طول اين چهارده قرن فرهنگ عرب بطور کلی دگرگون شده. ما هستيم که عقب گرد کرده ايم ، چون مدرن هستيم و خيلی روشنفکر داريم! چون حسين باقرزاده و سيمين بهبهانی داريم. چون استاد شجريان و سياوش قميشی و ابی داريم ! عرب امروزی شباهتی به آن بدوی پا پتی چهارده قرن پيش ندارد
کسانی از ايرانيان از اينکه آنها را عرب بدانند دچار خشم و سرشکستگی ميشوند. ای بيخبران کجای کاريد ! خوب است بدانيد که اصولآ هيچ عربی تمايل ندارد که وی را ايرانی بحساب آرند. عرب، ايرانی شمرده شدن را بد ترين توهين به خود به حساب می آورد و آنرا مايه ننگ و شرم ميداند! البته حق هم دارد. چه که کشور ما است که تمامی زباله های عرب را در خود جای داده نه بعکس. ايران عزيز و آهورايی ما، مأمن تمامی تروريستهایی است که قادر به زندگی درسرزمين های عربی نيستند. زيرا در حال حاظر تمامی کشورهای عربی از ما متمدن تر هستند
نشخوار تاريخ دردی را از ما دوا نخواهد کرد. بسياری از تمدنها راه انحطاط پيموده و منقرض و نابود شده اند، و بسياری نيز از وحشيگری به تمدن و تجدد رسيده اند. خود را گول نزنيم که ما ديگر بهيچ روی نه تنها شباهتی به آن ملت دوهزاروپانصد سال پيش نداريم، بلکه از زمين تا آسمان از مردمان بيست و نه سال قبل هم فاصله گرفته ايم. هفتاد درصد از مردم ما که زير سی سال سن دارند اصلآ هيچ ذهنيّتی از دوران نظام پيشين ندارند. آنها تا بياد مياورند هميشه شلاق بوده است و بند و زندان ، سنگسار بوده است و کوپن و سفره هايی خالی از نان. کجا رفت آن غرور و نام نيک ما ؟ چه بر سرشوکت و اعتبار بيست و نه سال قبل ما آمد؟ چه شد آن احترامی که ايرانی در دوران محمد رضا شاه فقيد درجهان از آن برخوردار بود؟
حقيقت تلخ اين است که پهلوی ها ما را با زور متجدد و متمدن نگاه داشته بودند، تعريف درست ديکتاتوری خاندان پهلوی همين است. ورنه ما همينيم که هستيم. ديديم که از فردای انقلاب روشنفکری! برای سقوط رژيم شاه فقيد، هر روز بيش از روز قبل در جهان بی آبروتر و رسواتر شديم
اگر از خواندن اين حقايق خوشت نيامد ملالی نيست. تو برو همچنان با شهرام شب پره و شجريان و نقاشی مينياتوری که از مغولهای وحشی ياد گرفتی دلخوش باش و خودت را با فرهنگ بدان. نگارنده اما شخصآ تا زمانيکه اين اوباش در ايران در قدرت باشند، شرم دارم از اينکه خودم را انسان بنامم، چه رسد به اينکه ادعا کنم که متمدن و با فرهنگم
امروزه در سراسر جهان هيچ زندان را نميتوان يافت که در آن چند ايرانی محبوس نباشند. هيچ کشوری در دنيا وجود ندارد که در آن به زنان گريخته از زندان ملايان تجاوز جنسی نشده باشد، و کمتر خيابانی را در جهان ميتوان پيدا کرد که در پياده رو آن هيچ ايرانی گرسنه به خواب نرفته باشد، و يا اينکه شب را در کارتن به صبح نرسانده باشد. جهانيان امروز ما را با اين افتخارات ميشناسند. اين است حقيقت زمانه و حال و روز ما ای هموطن بدبخت و بخواب رفته من
حال تو بنشين و دردنيای دروغين خودت، خود را مدرن و متمدن بدان، و با خواندن اشعار صدمن يک غاز شاملو و، هذيانهای معلق درهپروت سهراب سپهری و، گوش فرا دادن به صدای ترياکی داريوش و، عربده های خماری ابی و، مزخرفات آخوند مسعود فرد منش و، ترانه های هيچکس نفهم سياوش قميشی خودت را مترقی ترين آدم دنيا بحساب آور و با آهنگ خليج هميشگی فارس عرب نشان کشورت را آزاد شده بين
اين کار ديروز وامروزما نيست که، سالهاست که اينکار را کرده ايم. کسی که دخترانش به شام و بصره و کوفه صادر شوند و شرف دفاع از هويت ملی خود را نداشته باشد، بايد که با آت و اشغال های بند تنبانی خود را بفريبد و بگويد که خيلی با فرهنگ است. اين دلخوشکنک ها سالها است که پاره ای از وجودش شده
ديگران رفتند و به آبرو رسيدند و ما در کنار آب رکناباد ترياک ماهان دود کرديم وغزل حافظ خوانديم. ملايان ملت و کشورت را به نابودی کشيده اند و شرف و آبرو برايت باقی نگذاشته اند، تو اما از بزدلی و نادانی به درويشی و لااباليگری روی آوردی و خودت را اهل معنويٌت !؟ و عرفان ميدانی
ناسيوناليستهای ديگر کشورها مخلصانه مبارزه کرده و کشور خود را آزاد کردند، و تو هنوز هيچ خبری نشده دعوای ميز و مقام داری و يا کار سياسی را در اين ميدانی که در شهرتوس با زير شلواری مامان دوز زير درختی کهنسال لم دهی و به تحسين گرز رستم و گيسوی تهمينه و سبيل کلفت گرشاسب و بازوی ستبر گرسيوس بپردازی
آنکس که شبانگاه دزدکی زباله خود را پشت ديوارهمسايه ی بغل دستی بريزد و جيم شود، البته که انقلاب اسلامی ميکند و می گريزد و خود را غير سياسی ميخواند. من عقده ای که سواد خواندن و نوشتن ندارم و آب بينيم را نميتوانم پاک کنم، بجای کمک و ياری بکسانی که کارسياسی ميدانند، خودم را دلقک کرده ام وسودای رهبری در سرمی پرورانم، کجا ميتوانم اخلاص و افتادگی و روح جمعی و گذشت و ميهن پرستی داشته باشم
شهوت مقام و عقده شهرت طلبی چه ارتباطی به ميهن پرستی دارد آخر. تويی که اين حداقل شرف انسانی و وجدان را نداری که برای يک بار هم که شده بگويی ای مردم من درسال پنجاه و هفت اشتباه کردم، چه روشنفکری هستی و چه چيزی جز مسکنت و ماتم و دربدری ميتوانی به ملتت عرضه کنی. هرآنکه مترقی بودن را فقط در اخذ پناهندگی سياسی بداند و سپس با يورو و دلار و فرانک و کرون برای پز دادن و يا خوشگذرانی با دخترکان فقير تن فروش هم ميهنش هرساله به کشورش مسافرت کند که شرف نميتواند داشته باشد. اينچنين کثافتی لياقتی بيش از جمهوری اسلامی ندارد. اين هاست ويژگيهای آن فرهنگی که تو بدان ميبالی و من از آن به شدت احساس شرمندگی ميکنم
اينجا در غربت، با هر هم ميهنی که برخورد کنيد، از وی خواهيد شنيد که (من با ايرانيها معاشرت نميکنم!)، وقتی می پرسی چرا؟ می گويد اينطور راحت ترم! زيرا هر ايرانی معتقد است که ديگر ايرانيان فرهنگ ندارند. اين ايرانيان بی فرهنگ چه کسانی هستند آخر؟ ای عزيزان! آن بی فرهنگها من و شما هستيم. چنين است در مورد انقلاب ملايان، شخصآ آرزو بدل مانده ام که هم ميهنی شجاعت و وجدان را هادی خود قرارداده و با شجاعت بگويد که بله، من نيز در آن انقلاب شرکت کردم ليکن امروز از کرده خويش نادم و پشيمانم
تو پنداری که عده ای از کرات ديگر به زمين آمدند و خمينی را به قدرت رساندند و فورآ هم باز گشتند! هيچ ايرانی نه خمينی را ستايش کرده ، نه در انقلاب شرکت داشته و نه به استقرار جمهوری ملايان رای آری داده است. هيچ ايرانی هم خوشبختانه در شناسنامه خود حتی يک مهر انتخاباتی هم ندارد. در حيرت مانده ايم که آن چند ميليون نفری که جان فدای روح الله خمينی ميکردند و همگی هم دقيقآ شبيه ايرانی ها بودند چه کسانی بودند؟ آخر ما چرا تا اين حد به خود دروغ ميگوئيم. ما تا شهامت نقد از خود را نداشته باشيم تا ابد در اين کثافات فرهنگی خواهيم لوليد
ادعا داريم که خيلی با معنويت هستيم. به راستی سوگند که هيچ ملتی در جهان مانند ما بی معنويت و بی پرنسيپ نيست. اگر ميخواهيد حجاب ازاين فرهنگ اجتماعی کاذب برگيريد، کافيست که فقط از کسی انتقاد کنيد، فقط يک انتقاد، و آنگاه به تماشای چهره عريان اين فرهنگ بنشينيد. ملاحظه کنيد که ايرانی که خود را با فرهنگ ترين ميداند، چگونه برای انتقام گيری شرافت انسانی خود را به هر دروغ و کثافتی می آلايد و از هيچ چيز هم شرم و حيا ندارد
در فرهنگ اجتماعی ما وجدان و انسانيت مجالی برای حضور ندارند. يا دوست هستيم و برای بزرگ جلوه دادن دوستمان هر دروغی را بر زبان جاری ميسازيم، و يا دشمن که برای کوبيدنش به هر بی شرافتی و دروغ و دغا دست و زبان می آلائيم. در اين فرهنگ هيچ جای محترمانه ای برای دوستان و همسران سابق وجود ندارد
شخصآ کمتر زن و مردی را ديده ام که از پس جدايی نيز بهمديگر احترام و ارج نهند. هر طرف به ديگری دشنام داده و وی را به هزار عيب و ايراد متهم ميکند. چه زيبا گفت آنکه گفت در درون هر کدامی از ما دهها ضحاک و روح الله خمينی وجود دارد. خود اما از وجود اين اهريمن های درون آگاهی نداريم. ما بی فرهنگ و عقبمانده و عاری از فضيلت های اخلاقی هستيم، اما کبر و نخوت جاهلانه چشم خردمان را کور کرده و قادر به ديدن اينهمه جهل و نادانی خود نيستيم
چون تمام اجزای وجودمان از دروغ و دغل و نامردمی تشکيل شده. تازه با اينهمه نادانی خود را دانا ترين دانايان نيز ميدانيم. که اگر اينچنين نبود، بقول سعدی اگر ميدانستيم که نادانيم، ديگر نادان نبوديم! بسياری از ما اگر ميتوانستيم چهره واقعی خود را در آيينه تماشا کنيم کارمان به جنون و خودکشی ميکشيد
چه بسيارند از مردم ما كه از شنيدن صدای آغاسی و آفت و سوسن بيش از آثار مندليف و اشتراووس و بتهون و شوپن لذت ميبرند. آنها اصولاً ازشنيدن آثار کلاسيک دچار دوران و تهوع ميشوند و چيزی از اين نوع موسيقي دستگيرشان نميشود. اما در حضورسايرين برای نشاندادن مثلاً مدرن بودن خود درد جانكاه گوش فرا دادن به اين آثار را تحمل ميكنند، تا مبادا ديگران آنها را امل و غير روشنفكر بحساب آرند
چنانچه اينگونه افراد را به تماشای آثار يك نقاش درجه پنجم كوچه نشين هم ببريد و مثلاً بر روی آن آثار فقط اتيكت وان گوخ يا سالوادوردالی و يا هر نقاش نامدار ديگری را بچسبانيد، باز هم از آنها هزاران تحسين و تمجيد خواهيد شنيد. حتی اگر تابلو ها را پيش از نشاندادن بدانها سر و ته هم كه كنيد، و بر روی آثار امپرسيونيسم، اتيكت كوبيسم و ناتوراليسم هم كه بچسبانيد، باز هم از اينگونه افراد تحسين خواهيد شنيد. زيرا حتی معنای نقاشی مدرن را هم نميدانند، چه رسد به سبك های مدرن اين هنر
شما از هر ايرانی سئوال کنيد که آيا فلان کتاب را خوانده است ؟ حتمآ جواب خواهد داد بلی. وقتی موضوع کتاب را سئوال کنيد، خواهد گفت که چون آنرا سالها قبل مطالعه کرده موضوع را بدرستی بياد نمياورد. موضوع کتاب را حتی دگرگونه نيز بيان کنيد، حرف خودتان را خواهد دزديد و فورآ خواهد گفت، آه بله! حال چيزهايی را بياد مياورم. زيرا که ايرانی بايد همه کتابها را خوانده باشد، تمامی فيلم ها را ديده باشد، چند زبان خارجی بداند و به تمام نقاط جهان نيز سفر کرده باشد. منزل وی نيز حتمآ بايد در شميران و جردن و قلهک واقع شده باشد
مادام که در فرهنگ ما بر زبان آوردن جملاتی که درهای شعور و معرفت را برويمان می گشايد شرمندگی بحساب آيد، هرگز ازاين جهل و ننگ و بی هويّتی خلاصی نخواهيم يافت. جملات زيبايی چون متاسفانه نميدانم ـ خير، نخوانده ام ـ نه، نديده ام و از همه مهتمر، لطفآ بمن نيز بياموزيد
سالها پيش از اين، آنزمان که کار ترجمه انجام ميدادم، روزی در يک دادگاه مترجم يک هم ميهن بودم ، جرم وی دزدی از يک فروشگاه و چاقو کشيدن بر روی مأمورينی بود که وی را بهنگام ارتکاب به سرقت دستگير کرده بودند. دادستان در کيفر خواست خواند که وی برای پنجمين بار است که به جرم سرقت از فروشگاهها محاکمه ميشود. او همچنين اشاره کرد که آن هموطن نازنين ما، دو بار هم به همين جرم مدتی کوتاه را در زندان سپری کرده است
وقتی رئيس دادگاه علت چاقوکشيدن وی را پرسيد، آن هم ميهن محترم جواب داد که اين فرهنگ ما ايرانيان است! و ادامه داد که گويا وی نميدانسته که چاقوکشی بهنگام نزاع در ديگر کشورها جرم محسوب ميشود. کار من در آن دادگاه همانگونه که نوشتم، فقط ترجمه کردن بود. حق نداشتم در روند رسيدگی به پرونده دخالت و اظهار نظر کنم
ليکن زمانيکه من با حالت غير طبيعی آخرين جمله متهم را که به توجيه چافو کشيدن وی مربوط ميگرديد ترجمه کردم، رئيس دادگاه متوجه اين تغيّيرحالتم گرديد و از من سئوال کرد که آيا در کشور شما چاقوکشی امری عادی و متداول محسوب ميشود؟ من که گويی مترصد بدست آوردن چنان فرصت طلايی بودم ، فورآ با عصبانيت و قاطعيّت تمام جواب دادم که خير جناب قاضی، ايشان دروغ ميگويند
آن هم ميهن گرامی هرآنچه را که ميتوانست با مستهجن ترين واژگان در همان دادگاه نثارم کرد. من البته آن فحش های چهارپاداری را ابدآ بدل نگرفتم و از ياد بردم، اما نکته ای که هرگز فراموشم نميشود و به همان دليل هم اين خاطره را برای بستن اين مقال می آورم، اين است که آن عاليجناب دزد و چاقوکش، وقتی بهنگام خروج از صحن دادگاه بار ديگر مرا در راهرو دادگستری مشاهده کرد، ضمن فحاشی و تهديد دوباره فرياد زد که از ما ايرانيها بی فرهنگتر در دنيا وجود ندارد! و براستی که چه درست گفت. حقيقتی بزرگتر که آن طفلک اما از آن غافل بود اين بود که او خود شخصآ تبلور عينی همين بی فرهنگی ما است. حال همگی ما ايرانيان کم و بيش همين است
فرهنگ اکنونی ما عجوزه ای است زشت روی و پست خوی که فقط بينی خود را جراحی پلاستيک کرده و رخسار کريه خود را هم با چند کيلو پودر و کرم و سرخاب و سفيداب آراسته است. همين
توضيح : من اين مقاله را چند سال پيش نوشته و همان زمان هم با نام (فرهنگ پشت حجاب) منتشر کرده ام. تنها تغييرات، عوض کردن تاريخ ها است و افزودن مطلب آری برادر... بدين نوشته