بر اساس گزارشهايی موثق، دکتر سيد حسين موسويان، بنيانگذار تمامی شبکه های ترور های خارج از کشوری، چند هفته ای است که از ايران خارج گرديده. 1
نامبرده که موفق شد يکی ـ دو هفته ای در زندان هم باندی های تبهکار و سی ساله خود آثار پوپر و ولتر و سارتر و نوام چامسکی را مطالعه کند، اينک به يکی از بزرگترين روشنفکران و آزادی خواهان ايران مبدل شده. انتظار هم می رود که پس از رسيدن به غرب و چند ملاقات مهم و کمک دوستانش، به يکی از مهم ترين رهبران اپوزيسيون خارج از کشور هم مبدل بشود! 1
دکتر موسويان که مانند ديگر دکتر های رژيم تهران، حتی گزارش چگونه بر سر توالت نشستن وی هم مرتب به دست آقای دکتر نوری زاده می رسيد، بسيار مورد توجه و علاقه ی ايشان هستند. بگونه ای که دکتر نوری زاده از هم اکنون سخت در تلاش است که به محض رسيدن پای آقای دکتر موسويان به خاک انگليس يا آمريکا، با تراشيدن ريش او و آويختن يکی از کراوات های کهنه ی خود بر گردن پسر عموی سيدشان دکتر سيد حسين موسويان، نامبرده را هم به عنوان يکی از انديشمندان ميهن پرست به
VOA
بياورند. تا با هر چه پاک تر و قوی تر نمودن اپوزيسيون خارج از کشور، ايران را از لوث وجود دوستان خود آقای نوری زاده و اقوام خونی و دوستان قديمی و شفيق آقای دکتر موسويان پاک سازند. 1
ضمنآ شايعاتی هم مبنی بر پيوستن عنقريب دکتر ابطحی، دکتر سحرخيز، دکتر خاتمی، الدکتر السيد المحمود الهاشمی العراقی، دکتر سعيد مرتضوی، دکتر حسين الله کرم، دکتر انبارلويی، دکتر شمقدری، دکتر محسن رضايی، دکتر احمد توکلی، دکتر علی يونسی، دکتر حسين صفار هرندی و دکتر سردار زارعی و چند دکتر ديگر به رهبريت اپوزيسيون خارج از کشور بر سر زبانها است. 1
البته ناگفته پيدا است که واسطه ی همه ی اين دکتر های بزرگ و"عاشق ايران" هم جناب دکتر نوری زاده هستند. زيرا هماگونه که بار ها به اثبات رسيده، جناب نوری زاده چيرگی باور نکردنی در امر «آب توبه ريزی» بر سر فريب خوردگان و معروفه های سياسی دارند، همچنين مهارتی وصف ناپذير در ساختن ولتر از قمه زن ها و ژان ژاک روسو از چاقوکشان و افرادی "عاشق ايران" از ميان شکنجه گران وزارت اطلاعات رژيم اسلامی.1
بهر روی بايد منتظر بود که در هفته ها و ماههای آتی، جناب دکتر نوری زاده چند دکتر ديگر را از صف رهبری جمهوری اسلامی به رهبری اپوزيسيون خارج از کشور منتقل خواهند کرد. هيچ بعيد نيست که بزودی دکتر احمدی نژاد و هاشمی رفسنجانی و حتی خود علی خامنه ای هم بوسيله آقای نوری زاده بعنوان رهبران اپوزيسيون به
VOA
آورده شوند. 1
البته اين امر بستگی به چگونگی دگرگونی درونی آن دزدان آدمخوار در عالم خواب و رويا دارد که گزارش آن مرتبآ به دست آقای دکتر نوری زاده خواهد رسيد. زيرا که جاسوس های ايشان که همگی آنان هم دکتر هستند، از زير بالش همه ی پايوران رژيم، حتی حرف زدن های در خواب آن دکتر های خفته را هم به آقای دکتر نوری زاده گزارش می دهند! 1
(ای داد بيداد که اين مرد با «عاشق ايران» خواندن پست ترين و ضد ايرانی ترين مهره های سوخته ی جمهوری اسلامی و آب توبه ريختن بر سر هر خائن بدنام و ناکسی، اين اپوزيسيون منگ و مسخره و بی هوش و حافظه را به چه ننگ و لجنی کشيده، همينطور اين زيبا ترين و جذاب ترين واژگان برای هر ايرانی را، يعنی واژگان «عاشق» و و«ايران» را.) 1
اين نيز نانوشته نماند که قرار شده تمامی ديگر سيد ها«ملا فکلی ها» هم که اجداد آنها با تجاوز به دختران و سر بريدن پسران کوروش و داريوش و خشايار ايران را اشغال و نابود کردند، بزودی بسان دکتر سيد علی رضا نوری زاده حتی از خود ايرانيان هستی باخته و قربانی شده هم کوروش دوست تر شوند. چون سيد های اولاد تازی که تا به حال به سبب ايرانسوزی و اسلام پناهی در ايران حق ويژه ای داشتند، به هر شکلی که شده، بايد اين ويژگی را برای خود همچنان محفوظ نگهدارند. 1
بايد توجه داشت اين که کسانی می توانند با سيد ناميدن خويش، هم دشمنی با ايران را به رخ ما بکشند و هم اينکه هم زمان خود را از ما ايرانيان ميهن پرست تر معرفی کنند، خود يکی از روشن ترين معجزات امام زمانی است. چنين معجزاتی هم فقط در مورد ساداتی بوقوع می پيوندد که اجداد آنان تمدن درخشان کوروش و داريوش و خشايار را ويران ساخته، دختران ايران را در بازار های برده فروشی بصره و شام و مدينه و منا به حراج گذارده، فرش نگارستان را تکه تکه و کاخ کسرا را ويران کردند. 1
سخنی هم با سيدين و يا خود سيد انگاران و اما سخنی از سر مهر و دوستی: آرزو کنيم که هر ايرانی با شرافتی که داغ ننگ سيدی بر پيشانی دارد، هر چه زود تر با تهور و بگونه ای بسيار آشکار با اقرار به اين حقيقت تاريخی که ايرانی هرگز نمی تواند سيد باشد، داغ اين ننگ تاريخی را از پيشانی خود پاک کند. پيش از همه هم، آنان که ناسلامتی خود را روشنفکر و ملی می خوانند و کمترين انتظار از ايشان اين است که ديگر اين حقيقت روشن را برای يک بار هم که شده در تاريخ ايران مطالعه کرده باشند. 1
اين که : ای بابا، فعلآ موقع اين حرفها نيست، اينک تنها وظيفه ی ما تلاش برای آزادی ايران است و اين حرفها موجب نفاق می شود... همه و همه باز هم مانند هميشه در حکم پنهان کردن آشغال های تاريخی در زير فرش است. آيا هزار و چهار صد سال خودسانسوری و لباس دروغين عرفان پوشاندن بر تن اين آيين سربری و غارت و تجاوز بس نيست؟! آيا همين پنهانکاری ها و خود سانسوری ها و خود فريبی ها و بزدلی ها نبود که موجب انتقام اسلامی سال پنجاه و هفت شد و ما را اينگونه نيست و نابود کرد. 1
بهايی يک ايرانی پاکنهاد است، همانگونه که ارامنه و آسوری ها و کلدانی ها و کسانی که از مادر سنی و شيعه و بيدين زاده شده اند همگی ايرانيان شريف و تن پاره های ما هستند. کليميان ايران هم که بر اساس شواهد انکارناپذير تاريخی، از کهن ترين و پاکنهاد ترين ايرانيان وزرتشتيان هم که صاحبان راستين ايران. 1
هيچ کدامی از اين اقوام ايرانی هم با قتل و غارت و تجاوز به ايران نيامده اند. ليکن آنان که خود را سيد می خوانند، از ديد من همگی انيران دشمن ايران هستند که خود نيز به اين امر اعتراف کرده و همچنان به پستی و جنايتکار و متجاوز بودن نياکان خود می بالند. 1
حاصل اينکه، آيين اسلام برای صحرا نشينان آمد، با قتل و کشتار و غارت و تجاوز آمد، با بکار گيری همين شيوه ها در جهان گسترش يافت، ايران را هم با زور و تجاوز و قتل و غارت گرفت، باهزار و چهارصد سال رنگ و روغن و سانسور و دايره و تنبک زدن و عرفان انسانی نشد، رام نشد، لطيف تر نشد، انسانمدار نشد، متمدن نشد، ايرانی نشد و هرگز و هرگز هم نخواهد شد. 1
همانگونه که سيد ها، يعنی فرزندان آن ايرانسوزان پس از چهارده سده همچنان در ما حل نشده و مبدل به ايرانی نشدند، ورنه حتی با ذره ای احترام به تاريخ ايران هم، ديگر سيد ناميده شدن را برای خود از مستهجن ترين ناسزا ها به حساب می آوردند. 1
زيرا اين آيين از ما نبوده، پيامبر آن از ميان ما برنخاسته، فرهنگ ما را نمی شناخته، با فرهنگ ما سازگاری نداشته، زبان ما را نمی فهميده و خلاصه از ما نبوده و برای ما نيامده. مسلمانی اسمی مردم ما هم از سر ترس و کشتار و تجاوز بود که به تدريج در ايران نهادينه شد. آخر ايرانی شاداب عاشق خوشباشی که به هنگام مرگ مادر و پدرش هم بايد می نوشی و دست افشانی کند کجا و اسلام عبوس و وحشی و سراسر ندبه کجا که حتی در عيد آن نيز کف زدن از گناهان بزرگ است! 1
بنا بر اين هر آنکس که پس از تحمل هزار و چهار صد سال ننگ و پسماندگی و بويژه آن قادسيه دوم هم، همچنان زباله ها را در زير فرش پنهان می کند و کماکان اين راستی های مستند تاريخی را فاش و روشن بيان نمی کند، يا يک دروغگو و خائن پست است و يا يک نادان و نابخرد محض. بويژه آنانی که خود را همچنان هم سيد می خوانند. 1
به پاسداشت خاطره ی غرور انگيز سوم خرداد ماه، سالروز رهايی خرمشهر از اشغال آرتش متجاوز عراق روزگار صدام حسين
زمينه ها و مسئولان جنگ ديروز و جنگ احتمالی فردا آنچه به احساسات و روحيه ی مردم مربوط می شود، برخلاف آن روز های پرتب و تاب جنگ ايران و عراق، بويژه در دو سال اول که هر ايرانی با زور و خواهش خواهان رفتن به جبهه بود، ملت ايران امروز پس از مشاهده ی بيست و هشت سال خيانت و غارت و جنايت و تجاوز و دروغ و دغل، ديگر هيچ انگيزه ای برای قرار گرفتن در پشت مشتی دزد و قاتل و متجاوز ضد ايرانی ندارند. 1
سرانجام صدام حسين بطرز شرم آوری بدست برادران وحشی تر از خودش کشته شد. گذشته از اينکه اساسآ نفس اعدام، کاری وحشيانه است، حال اگر اينرا هم بپذيريم که صدام بايد اعدام می شد، باز هم بايد گفت که قتل او را به هر جنايتی می توان شباهت داد، جز به يک اعدام. حقيقت اين است که صدام را کشتند، نه اينکه وی را اعدام کرده باشند. بهر روی، اين نگارنده که از تمامی اشکال مجازات مرگ نفرت دارم. 1
معتقدم که اگر قتل نفس بوسيله ی فردی جانی و ديکتاتور، کاری رذيلانه است، کشتن يک انسان بدست يک نظام که خود را انسان تر و نماينده ی مردم هم می داند، عملی هزاران بار ننگين تر و شرم آور تر است، ولو آن انسان، جنايتکاری ضد ايرانی چون صدام حسين باشد. هرچه بود، صدام ديگر کشته شده و از دست ما هم برای تعيين مجازاتی ديگر برای وی کاری بر نمی آيد. ما فعلآ بايد در فکر بزير کشيدن و مجازات صدام حسين های خود باشيم. 1
زيرا اگرعراق فقط يک صدام داشت، ما دستکم يک دوجين صدام داريم که هر کدامی هم هزار بار از صدام جانی ترند. صدام هرچه هم که جانی بود، اما حداقل تا آخرين ثانيه عمر يک ناسيوناليست ماند. هزار دام های ما اما، ضمن اينکه از وی جانی ترند، از ايرانيت نيز نفرت دارند. آنچه در اين قتل به ما بر می گردد، شايد بسياری از هم ميهنان جوان از دست داده و هستی باخته در جنگ هشت ساله، از بدار آويخته شدن وی شادمان باشند و دلشان خنک شده باشد. اما ما ايرانيان، بويژه خانواده شهدا و جانبازان، هرگز نبايد بپذيريم که به بهانه ی اين اعدام سبعانه، پرونده ی هشت سال جنگ خانمانسوز را ببندند. 1
کشتن شدن يک نفر هرگز نمی تواند همه ی زخمهای عميق هشت سال جوان کشی و ايرانسوزی را التيام بخشد. صدام فقط يکی از مجرمان آن جنگ بود، آنهم يک مجرم خارجی و رديف چندم. اين پرونده دهها مجرم بد تر از او در داخل ايران دارد. صدام حسين بی ترديد فردی جنايتکار و ضد ايرانی بود. اينهم درست است که وی شروع کننده ی جنگ و مسئول خون بسياری از بهترين فرزندان ما بود. اما ما نمی توانيم مسئوليت تمامی خونهای ريخته شده در جنگ و همه ی خرابيهای ايران را يکسره به پای او بنويسيم. ما اگر صدام را حتی شروع کننده جنگ و مسئول تام و تمام دوساله اول جنگ هم که بدانيم، اما نمی توانيم گناه شش سال ادامه جنگ، مسئوليت خون بيش از سيصد و پنجاه هزار جانباخته و نابودی زير ساختهای اقتصادی کشورمان پس از فتح خرمشهر را هم در کارنامه ی خون آلود او ثبت کنيم. 1
و حال آنکه شرافتآ صدام را حتی در شروع جنگ هم نبايد تنها مقصر دانست. اين داوری اگر از سر بی خبری نباشد، حتما به منظور رد گم کردن و آدرس عوضی دادن است . فراموش نکنيم که اين خمينی بود که به محض استيلا يافتن بر ايران، شروع به تحريک ملتهای منطقه برای سرنگون ساختن حکومتهای خود کرد. با ترهات مداخله جويانه ای از اين دست که، "انقلاب ما جهانی است" يا "ما انقلاب خود را صادر خواهيم کرد" و يا اينکه حتی آشکارا عربده کشيدن که "صدام حسين بايد برود"، اين بايد برود و آن بايد برود، و يا "ما حرمين شريفين را از چنگ خاندان فاسد آل سعود در خواهيم آورد". خمينی وقتی آنهمه ی در مورد ديگر حکومتها هرزه درايی می کرد و خواهان سرنگونی آنها می شد، طبيعی است که ما بايد منتظر تبعات آن هم باشيم. 1
همين فضولی ها و مسخره بازی های احمدی نژاد شهرت طلب را به شوخی نگيريم. اين ادا و اطوار ها هم بی شک دير يا زود تبعاتی برای ما خواهد داشت. ما خسارت مسخره بازی های اين فرد بی مقدار را هم خواهيم پرداخت. کما اينکه هم اکنون نيز می پردازيم. اينکه نان در شهر ها يکی پس از ديگری جيره بندی می شود از تبعات همين مسخره بازی های خانمان برباد ده است. اگر جنگی دوباره در ميهن ما درگيرد، مجددآ ايران در مقابل جهان خواهد بود نه فقط يک يا دو کشور. هيچ دولت و خکومتی هم جز دولت و حکومت اسلامی ملا ها مسئول نخواهد بود. جو در پيش از جنگ با عراق هم درست همين گونه بود. بيخود نبود که از فردای آغاز جنگ عراق بر عليه ما، تمامی کشور های مسلمان آفريقا و آسيا برای ارتش صدام حسين نيرو انسانی، تجهيزات نظامی، دارو و خوراک و پول فرستادند. 1
نگارنده که خود در منطقه بودم، شاهد بودم که ما از بيش از بيست کشور مسلمان اسير داشتيم. همه ی حکومت ها از مداخلات آن مرد روانپريش و بد دهان به تنگ آمده بودند. به همين علت هم، به محض حمله ی صدام به ايران، در پشت سر او بر ضد ما صف آرايی کردند. در مورد خود صدام، ما حتی اگر عامل تحريکات لفظی خمينی را هم ناديده انگاريم، تحريکات عملی وی را که ديگر نمی توانيم ناديده بگيريم. خمينی بود که با نابود کردن ارتش ايران دهان صدام حسين را چون سگی هار آب انداخت و وی را به وسوسه ی حمله به ايران انداخت. ورنه، صدام حسينی که پنج سال پيش از جنگ در مقابل قدرت نظامی ايران زانو زده، با خفت همه ی شرايط شاه فقيد را در قرارداد هفتاد و پنج الجزاير پذيرفته بود، کجا زهره ی لشکر کشی به کشور ما را داشت. 1
نبايد هرگز از ياد برد که خمينی ديوانه از کينه چه بلايی بر سر ارتش قدرتمند ايران آورد، و با اين عمل، سردار قادسيه دوم را به هوس فتح ايران انداخت. او از همان روز دستيابی به قدرت، رشيد ترين و برجسته ترين امرای ارتش ايران را يک به يک به جوخه اعدام سپرده، باقيمانده افسران با تجربه را هم اخراج کرد. آن ملای دهاتی و کينه توز با اين استدلال سفيهانه که "شاه پولهای ما را به استکبار داه و آهن قراضه خريده" تمامی قراردادهای خريد سلاح که حتی بهای آنها پرداخته شده بود را هم لغو کرد. جنگ افزار هايی پيشرفته که يک قلم از آن هواپيما های فوق مدرن آماده ی تحويل به ايران بود. هواپيما های اف شانزده که بهای آن پرداخت شده بود و متعلق به ما بود، که در اثر نابخردی سردمداران انقلاب بعد ها تحويل رقيب ما در منطقه، يعنی عربستان سعودی شد. 1
خمينی و اطرافيانش، به ويژه دکتر ابراهيم يزدی و قطب زاده ی بعدآ مغضوب و تيرباران شده، با تشويق چپها، بويژه با کمک توده ای ها و مجاهدين، با آن ضزبات کشنده ای که بر پيکر ارتش ايران زدند، کمر آن تشکيلات دفاعی مدرن و قدرتمند را شکسته و آرتش ايران را عمدآ و عملآ از هم پاشيدند. نگارنده، بعنوان فردی که تمام دقايق آن خودکشی ملی سال پنجاه و هفت را شاهد بوده ام، آوردن دو حقيقت ديگر در ارتباط با تضعيف پايه ها و بعد فروپاشی آرتش را نيز وظيفه ی اخلاقی خود می دانم. اول اينکه که گر چه سران انقلاب از نيرو های مسلح ايران نفرت داشتند، ليکن نفرت چپها و مجاهدين از ارتش ايران به مراتب عميق تر از آنان بود. بطوريکه پس از سقوط ايران، انحلال ارتش و تيرباران ژنرالها، اصلی ترين شعار آنان محسوب می شد. اين دو فرقه حتی تيرباران افسران جزء و خلبانان نيروی هوايی را نيز خواستار بودند. بويژه سران حزب توده. 1
دوم حقيقت اين است که ارباب قلم هم يا با بی عقلی و بعضی هم عمدی و از سر کينه از آرتش ايران برای مردم ديوی ساخته و جوی مناسب برای خمينی بوجود آوردند که آن نيروی ملی را قلع و قمع کند. در ميان نويسندگان و روزنامه نگاران و سياسی های پيرو خمينی هم بدون ترديد هيچ نويسنده ای چون علی اصغر حاج سيد جوادی از روی کينه، آتش نفرت از آرتش را مشتعل نساخت. 1
او بود که پيش از همه آرتش ايران را با مستهجن ترين واژگان مورد حمله قرار داد. او بود که برای نخستين بار آرتش ايران را بی اراده و بی غيرت خواند و او بود که شعار "ارتش به اين بی غيرتی ... هرگز نديده ملتی" را در دهان چپ های ضد ايرانی و ملا ها انداخت. در اثر همان جوسازی ارباب قلم و دامن زدن توده ای ها به آتش نفرت و جنون هم بود که بيش از هفتاد خلبان ما را در همان هفته های نخست سقوط ايران، بی اينکه کوچکترين گناهی مرتکب شده باشند به جوخه ی اعدام سپردند. فقط با اين اتهام واهی که چون افسر ارتش شاهنشاهی هستند پس، سرسپرده شاه هستند. 1
افسر هايی که در پايگاههای شکاری مسنقر بودند، و اصلآ کاری به کار انقلاب و حوادث کوی و برزن نداشتند. جوانانی رشيد، ورزيده، خوبروی، تحصيلکرده و متخصص که بسياريشان عضو آکروجت طلايی بوده و از ممتاز ترين خلبانهای جهان محسوب می شدند. سرمايه های حياتی برای حراست از ايران که برای تربيت هر کدام از آنها سالها خون دل و ميليونها دلار سرمايه صرف شده بود. اين تهی ساختن آرتش از جوانهای برومند و کاردان، اين خسارت انسانی عظيم و جبران ناپذير به ايران و اين جنايت شرم آور را هيچ چيزی نمی توان نام داد، جز توطئه ای خونبار برای از ميان بردن بهترين فرزندان اين ملت، بی دفاع ساختن مملکت و شکستن کمر ايران. 1
حاصل اينکه، صدام وقتی به فکر يورش به کشور ما افتاد که می دانست پسر عمويش روح الله خمينی و گروههای خائن و يا نادان سياسی ايران جاده را برای وی هموار کرده اند. روزی که عراق به ايران حمله کرد، از آرتش ايران فقط نامی باقی بود و بس. 1
در آنزمان حتی پادگانها هم خالی از سلاح بود. زيرا پس از اعلام بی طرفی آرتش، چپ ها و مجاهدين درب انبار های اسلحه را شکسته و همه چيز را به تاراج برده بودند. ايران انقلاب زده بود و عده ای جوان تفنگ و هفت تير بدست در خيابانها که نقش مأموران شهربانی را به عهده گرفته بودند، دسته ای ملا و حاج آقا بازاری هم بودند که در کلانتری ها و کميته ها، يکجا نقش کلانتران و دادستانها و قضات را بازی می کردند. البته عده ای جوان و ميانسال ديگری هم بودند که تحت نام سپاه پاسداران اينجا و آنجا ديده می شدند، آنهم بی هيچ سازماندهی و نظمی. جوانان و حاج بازاری ها و ملا هايی که بدانها اشاره کرديم، چه در کميته ها و چه در سپاه، بسياريشان نه تنها خدمت زير پرچم انجام نداده، که تا پيش از آن، حتی يک سلاح حقيقی را از پشت ويترين يک مغازه هم هرگز به چشم نديده بودند. 1
آيت الله خمينی و اطرافيانش چون به کالبد بی جان ارتش هم هيچ اعتمادی نداشتند و به شدت از آن می ترسيدند، در نظر داشتند سپاه پاسداران تازه تأسيس را جايگزين ارتش منحله ايران سازند. طرح اين بود که با رشد تدريجی سپاه، بافی مانده از ارتش شاهنشاهی هم رفته رفته در درون آن حل گردد و در نهايت سپاه نقش ارتش ايران را به عهده گيرد. ارتش نوپا اما، يعنی سپاه، چيزی نبود جز گروهی جوان بی تجربه و احساسات زده و مذهبی. حتی بسياری از فرماندهان سپاه هم اصولآ فاقد هرگونه تجربه ی نظامی گری بودند، چه رسد به نفرات آن. بنيانگذاران سپاه نه از سازماندهی مدرن و کلاسيک چيزی می دانستند ، نه از انضباط نظامی سر در می آوردند و نه اصولآ از تشکيل يک ستاد. 1
در آن هياهو و جو جنون آميز کسی اصلآ در دغدغه ی دفاع از مرز های کشور نبود. گرچه در ابتدا سپاه چند اغتشاش در گرگان و کردستان و منطقه ی ترکمن نشين را هم سرکوب کرد، ليکن آن عمليات هم به داخل مربوط می شد. چه که سپاه پاسداران سازان، اصلی ترين رسالت آنرا، همانگونه که نامگزاری کرده بودند، حفظ رژيم به هر بهايی می دانستند، آنهم بزعم خودشان از گزند ضد انقلاب داخلی. بنابر اين مأموريت سپاه خلاصه شده بود در اداره ی کميته ها و بگير و ببند در داخل، يعنی صرفآ تعقيب و دستگيری افراد وابسته به نظام پيشين، بويژه آرتشيان سابق و ساير مخالفان رژيم. در چنين حال و هوايی بود که آرتش مدرن، تا دندان مسلح و پر اشتهای صدام حسين به ايران حمله کرده و تا زعمای قوم بخود آيند قسمت اعظمی از غرب و جنوب کشور ما را به اشغال در آورد. 1
هر چه بود، غيرت و شرافت تاريخی ايرانی به يکباره بجوش آمد، ايران يکپارچه بپا خاست و هنوز دوسالی بيشتر از شروع جنگ نگذشته بود، که ارتش مهاجم با دادن تلفاتی سنگين با خفت و سر افکندگی مجبور به عقب نشينی شد. خوب بياد داريم آنروز بی همتا را که رزمندگان ايران چگونه با نثار خون خرمشهر را آزاد کردند. 1
سوم خرداد ماه يکی از غرور انگيز ترين روز های تاريخ ايران است که خاطره ی آن هرگز نبايد از حافظه ی تاريخی ما ايرانيان زدوده شود. گرچه رژيم انقلابی با تحجر و جنايت و گروگانگيری ايران را بدنام ساخته بود، گرچه شخص خمينی با آن سخنان لغو و بيهوده و با کشيدن مردم به نمايش های مهوع مرگ بر اين و مرگ بر آن، بدترين صدمات را به مدنيت، نام نيک و فرهنگ ما زده بود، با اين وجود، پيروزی فرزندان ايران در آزاد سازی اين تکه ی مهم اشغال شد از ميهن آنچنان درخشان بود، که در آن مقطع حتی تمامی اعمال زشت خمينی و حکومت نو پا و جانی ايران را نيز در سايه آن کار سترگ قرار داد. 1
آزاد سازی خرمشهر، جهانيان را در مقابل عزم و اراده، غيرت، شهامت و ميهن پرستی رزمندگان ايران به اعجاب و تحسين واداشته بود. اين پيروزی، آنهم بوسيله ی آرتشی بال شکسته، جوانانی بی تجربه، در کمبود مهمات و کمک نگرفتن از حتی يک کشور خارجی بدست نيامد، مگر با رشادت، ميهن پرستی و نثار خون شريف ترين فرزندان ايران. پس از آزاد سازی خرمشهر دنيا با چه تحسين و احترامی به ايران می نگريست. روحيه ی نيرو های مسلح ايران در اوج بود و ملت ما از فرط غرور سر از پای نمی شناخت. صدام آن جنگ را قادسيه دوم نام داده بود. او پر بيراه هم نمی گفت، زيرا وی در آن جنگ به جز سوريه ی بی پرنسيپ و باجخور ايران، حمايت تمامی کشور های عرب را با خود داشت. در حقيقت ما با کل اعراب می جنگيديم نه با عراق. با اين وجود با دست تقريبآ خالی توانسته بوديم او و حاميانش را به نيکی گوشمالی دهيم. 1
اعراب و خود صدام آن اندازه از قدرت ايران ترسيده بودند، که نه تنها مرتبآ تقاضای آتش بس می دادند، که حتی حاظر به پرداخت تمامی خسارات وارده بما هم بودند. گويی تاريخ يکبار ديگرتکرار شده بود، با اين تفاوت حياتی که اينبار ما برنده قادسيه بوديم نه اعراب. آن پيروزی سرفرازانه فرصت تاريخی يگانه ای را برای ما بوجود آورده بود که بتوانيم داغ شکت قادسيه اول را هم از تاريخ خود پاک کنيم و آن زخم تاريخی را التيام بخشيم. اما کردند آن طلم و جنايت تاريخی را بما اين حکومتگران بی وطن و ضد ايرانی، که هيچ دشمن بيگانه با ما نکرد. شش سال پس از آن تاريخ، ضمن اينکه نيم ميليون جوان از دست داده بوديم، نيم مليون جوان ديگرمان معلول شده بودند، دها و صد ها شهر و ده با خاک يکسان شده و ميليونها آواره جنگی داشتيم، با خفت تمام دستها را بعلامت تسليم بالا برديم و در مقابل هزار برابر خسارت بيشتر ديناری هم غرامت نگرفتيم. 1
باری، به همين بسنده می کنم و به نتيجه گيری می پردازم، که تکرار همه ی آنچه اين قوم الظالمين در اين بيست و هشت ساله بر سر ما و تاريخ و کشورمان آوردند، جگر هر ايرانی با شرفی را بيشتر می خراشد. صدام حسين به هر کيفيتی که بود کشته شد. گر چه بار ديگر نفرت خود را از کشتن وی و هر انسانی ديگر ابراز می دارم، اما معتقدم او هر گناهی را هم که مرتکب شده بود، بهای آنرا با جان خويش پرداخت. مبادا اما تصور کنيم که مسبب اصلی جنگ به سزای اعمال خود رسيد. چون صدام برای ما ايرانيان متهم رديف اول تمامی آن خسارتهای جبران ناپذير جنگ نبود و نبايد هم محسوب شود. 1
متهمان رديف اول اين پرونده، يعنی مسئولين شکستن کمر ايران، مسببان کشته و معلول شدن يک ميليون جوان ما، نابودی اقتصاد ايران و مسئولان بيست و هشت سال انواع ديگر جنايتها بر عليه بشريت در ايران، فقط و فقط مقامات درجه ی اول اين نظام هستند. همين ها که هنوز هم در ايران بر مناصب لشکری و کشوری تکيه زده اند. پرونده ی اين جنگ را روزی می توان مختومه اعلام کرد که در وحله ی نخست مسئولان اصلی جنگ در ايران کيفر داده شده باشند، و در مرحله ی بعد، تکليف پرداخت غرامت از سوی دولت عراق به ما که سر به صد ها ميليارد می زند، در دادگاهی صالحه روشن گرديده باشد. تنها در اين صورت است که می توان اين بزرگترين پرونده ی جنگی بعد از جنگ عالمگير دوم را بست. 1
باری، اينک تمامی شواهد حاکی از اين حقيقت تلخ است که جمهوری ملا ها، باز هم با ماجراجويی و مسئوليت نشناسی ما را درگير جنگ ديگری خواهد کرد. جنگی اما از نوع ديگر. شخصآ که معتقدم چنانچه آمريکا به کشور ما حمله کند، در کنار خسارات عظيمی که به ما وارد خواهد ساخت، اين رژيم هم از آن جان بدر نخواهد برد. حال اما برخلاف تحليل نگارنده، چنانچه آمريکا آمد و ايران را ويران ساخت و چند صد هزار يا حتی چند ميليون هم ميهن بی گناه ما را کشت و رفت، و رژيم هم ماند، از هم اکنون بدانيم که مسئول خون تمام قربانيان و ويرانی ايران همان مسئولان جنگ قبلی هستند. 1
ايران اگر ويران و ايرانيان اگر کشته و ويلان تر شوند، نه بوش و آمريکا و بلر مسئول آن خواهند بود، نه اسرائيل و اروپا و نه هيچ فرد و يا دولتی ديگر. پيشنهادی که اتحاديه اروپا حاظر بود در مقابل تعليق غنی سازی به ايران دهد، به مراتب ارزشمند تر ازآن پيشنهاد اعراب در فردای آزاد سازی خرمشهر بود. چون بر خلاف آن مقطع، فعلآ که نه حمله ای صورت گرفته، نه کسی کشته شده و نه جايی از ايران به ويرانه مبدل گشته. رژيم اگر آن بسته را می پذيرفت، نه ملت ايران با اين فقر و مسکنت کشنده ناشی از تحريم ها روبرو می شد، نه لازم بود کسی قربانی شود و نه اصولآ ميهنمان در معرض خطر يک حمله ی و يرانگر ديگر، و ای بسا يک حمله ی اتمی قرار می گرفت. 1
در نوشته ای جداگانه اشاره کرده ام که اين رژيم نه قدرتی دارد و نه سلاحی ارزنده و کارآمد در مقابل آمريکا. اينرا نيز نوشته ام که جمهوری اسلامی به قماربازی می ماند که سالها است که با دست خالی و سوخته با بلوف توانسته برنده ی بحران ها شود. آنچه بايد بيفزايم اين است که، سياست جديد آمريکا حالا آنچنان چکشی و سخت شده که رژيم مجبور است منبعد دست خود را باز کند. 1
حتی تا همينجای کار هم چند بار دست رژيم رو شده و مشخص گرديده که کارتهايش سوخته است. چون در مقابل همين چند نيمچه تهاجم آمريکا هم بجای عکس العمل شديد و عمل متقابل، به گريه و زاری و شکوه و شکايت متوصل شده. بسر رسيدن موسم اين بلوف ها، دست رژيم را در داخل، بويژه در مقابل اندک طرفداران خود نيز باز کرده و بيشتر باز خواهد کرد. کمترين ضرر آن هم تضعيف روحيه و بی انگيزگی حتی همان معدود طرفداران نيز خواهد بود. حال حتی همان شستشوی مغزی شدگان هم کم کم دارند متوجه می شوند که تمام رجز خوانی های رژيم از سر ترس است. 1
صرفنظر از اينکه قدرت نظامی نداشته رژيم در مقابل امريکا فاقد هرگونه ارزشی است، شخصآ که سخت بر اين باورم در صورت حمله آمريکا حتی همين نيرو های مسلح پرشکسته و بی سلاح، اگر هم قادر به اندک دفاعی باشند، باز هم آنرا از رژيم دريغ خواهند کرد. نه سپاه از اين رژيم دفاع خواهد کرد، نه ارتش و نه بسيج. گذشته از معدودی شستشوی مغزی شده و نادان مطلق، بنده که ترديد ندارم هيچ فرد عاقل ايرانی جان خود را فدای بقای اين رژيم نخواهد کرد. 1
اين جنگ هيچ شباهت صوری و معنايی با جنگ ايران و عراق ندارد. چون اين جنگ احتمالی برخلاف آن قبلی، حتی قبل از شروع هم مهر ضد ميهنی بر پيشانی خود دارد. تکليف نيرو های مسلح که با اين روحيه ی پائين کاملآ مشخص است. آنچه هم که به احساسات و روحيه ی مردم مربوط می شود، برخلاف آن روز های پرتب و تاب، بويژه در دو سال اول که هر ايرانی با زور و خواهش خواهان رفتن به جبهه بود، ملت ايران امروز پس از مشاهده ی بيست و هشت سال خيانت و غارت و جنايت و تجاوز و دروغ و دغل، ديگر هيچ انگيزه ای برای قرار گرفتن در پشت مشتی دزد و قاتل و متجاوز ضد ايرانی ندارند. حتی در چهار ساله پايانی آن جنگ هم ديگر کسی داوطلبانه به جبهه نمی رفت، چه رسد به امروز. اين حقيقت حتی در نامه محسن رضايی ای که رفسنجانی اخيرآ آنرا منتشر کرد هم به روشنی آمده است/ امير سپهر
آدينه روز، بيستم بهمن ماه هشتاد و پنج خورشيدی، برابر با نهمين روز از ماه آوريل دوهزار و هفت ميلادی *************************************************** همانگونه که مشاهد می فرمائيد، من اين متن را يک سال و اندی پيش از اين نوشتم که به مناسبت سالروز رهايی خرمشهر از اشغال آرتش متجاوز عراق دوران صدام حسين، يک بار ديگر آنرا منتشر می کنم
پرزيدنت بوش در بخش از سخنرانی خود در پارلمان اسرائيل با انتقاد از کسانی که خواهان گفت وگو با احمدی نژاد هستند، اين رويکرد را با در پيش گرفتن موضعی نا استوار در برابر هيتلر مقايسه می کند. رييس جمهوری آمريکا با اشاره به اين که برخی خواهان مذاکره با «تروريست ها و تندروها» هستند، گفت:«آنها فکر می کنند گويا يک گفت و گوی مبتکرانه می تواند آنها [تروريست ها و تندروها] را به تشخيص اشتباهات خود واقف کنند».1
آقای بوش ادامه می دهد: « درباره چنين توهمی قبلا هم شينده ايم، زمانی که تانک های رژيم آلمان نازی در سال هزار و نهصد و سی و نه وارد لهستان شدند، يک سناتور آمريکايی گفته بود اگر می توانستم با هيتلر صحبت کنم، شايد اين اتفاقات رخ نمی داد». رييس جمهوری آمريکا اين شيوه را تسکين کاذب و باج دادن ارزيابی کرد.1
من بعنوان يک ايرانی وقتی اين سخنان آقای بوش را شنيدم، شرافتآ از ژرفای دل آرزو کردم که ای کاش يک موی گنديده ی اين مرد با اخلاق آمريکايی در تن اينهمه روشنفکر و جامعه شناس و دکتر مهندس های متخصص ما بود. مردی که حتی تا پای استيضاح شدن در کشورش هم رفت، اما هرگز حاظر نشد که با به زير پا نهادن پرنسيپ های اخلاقی، پرونده سياسی خود را به ننگ مماشات با اوباش چاقوکش حاکم بر تهران آلوده سازد. يعنی به همان ننگی که نود و نه در صد از ابر روشنفکران ما دامان خود را بار ها بدان آلوده ساختند. مدتی با خمينی بازی، زمانی با لاس زدن با سردار رفسنجانی پسته و زمان درازی هم با معاشقه با سيد محمد خاتمی حقه باز و کثيف. 1
جالب اما تآسفبار اين است که، عين همين نود و نه در صد روشنفکر ما آقای بوش را فردی ناهشيار و جنگ طلب می خوانند. يعنی همين بوش را که آن اندازه هشياری داشت که پيش و بيش از هر سياستمداری در جهان گوهر ناپاک اين رژيم را شناخت و به تبع آنهم به نيکی درک کرد که هر گونه مذاکره و مماشاتی با آن کاملآ بی فايده است و هرگز هم از اين شيادان بازی نخورد. 1
اين هم درست در دورانی بوده که مثلآ هشياران ما همگی با رويای اصلاحات به بستر می رفتند، چهره ی خندان آخوند خاتمی را در خواب می ديدند و برای اصلاحات مدح و ثنا می نوشتند. در مورد جنگ طلب بودن پرزيدنت بوش هم، پنداری که وی به سوئيس و دانمارک و سوئد و هلند لشگرکشی کرده و دموکراسی و آزادی و نيکبختی اين ملت های خوشبخت را از ميان برده است. 1
از روی راستی می نويسم که به باور من اگر ما در ميان اينهمه مدعی روشنفکری و اپوزيسيونی خود حتی پنج انسان غيرتمند و با درايت چون بوش هم که می داشتيم، يعنی کسانی که اين مختصر را درک می کردند که هرگز نمی توان از مار کبرا بوسه عاشقانه گرفت و از زهر نيش او در امان ماند و تماس با نجاست فقط خود آدمی را هم نجس می کند، به راستی سوگند که کشورمان حال سالها بود که آزاد گشته بود. 1
آن ابر روشنفکران ما که پرزيدنت بوش را فردی نادان و جنگ طلب می خوانند، منتظر باشند که چند سالی از دوران خدمت او بگذرد و آنگاه مشخص شود که اين مرد چه انسان با پرنسيپ و چه شخصيت بزرگ مدافع ملتهای گرفتار بوده. اتفاقآ نکته هم در همينجا است. در اين حقيقت که ملتی که روشنفکران آن هميشه پس از هدر رفتن موقعيّت ها و از دست شدن چهره ها آنها را بشناسد، طبيعی است که اوضاعش بهتر از اين نمی شود. 1
ميزان هشياری روشنفکران وطنی را بنگريد که سخنرانی های سی سال پيش خمينی را که منجر به انقلابی ايران بر باد شده، تازه اينروز ها مورد بررسی و نقد قرار می دهند. يعنی آن انديشمندان بزرگی که سی سال پيش به فرمان خمينی کورکورانه آتش به خرمن هستی کشور خود زده و دست جمعی خودکشی کردند، تازه نشسته اند که بيانديشند آن مرد پليد و بی سواد از چه سخن می گويد و چه می خواهد ! / امير سپهر
Muhammad was a peaceful man who taught his followers to be the same. Muslims lived peacefully for centuries, only fighting in self-defense when it was necessary. True Muslims would never act aggressively.
The Truth:
Muhammad organized 65 military campaigns in the last ten years of his life and personally led 27 of them. The more power that he attained, the smaller the excuse needed to go to battle, until finally he began attacking tribes merely because they were not part of his growing empire.
After Muhammad’s death, his most faithful followers and even his own family turned on each other almost immediately. There were four Caliphs (leaders) in the first twenty-five years. Three of the four were murdered. The third Caliph was murdered by the son of the first. The fourth Caliph was murdered by the fifth, who left a 100-year dynasty that was ended in a gruesome, widespread bloodbath by descendents of Muhammad’s uncle.
Muhammad’s own daughter, Fatima, and his son-in-law, Ali, who both survived the pagan hardship during the Meccan years safe and sound, did not survive Islam after the death of Muhammad. Fatima died of stress from persecution within three months, and Ali was later assassinated. Their son (Muhammad’s grandson) was killed in battle with the faction that became today’s Sunnis. His people became Shias. The relatives and personal friends of Muhammad were mixed into both warring groups, which then fractured further into hostile sub-divisions as Islam grew.
Muhammad left his men with instructions to take the battle against the Christians, Persians, Jews and polytheists (which came to include millions of unfortunate Hindus). For the next four centuries, Muslim armies steamrolled over unsuspecting neighbors, plundering them of loot and slaves, and forcing the survivors to either convert or pay tribute at the point of a sword.
Companions of Muhammad lived to see Islam declare war on every major religion in the world in just the first few decades following his death - pressing the Jihad against Hindus, Christians, Jews, Zoroastrians, and Buddhists.
By the time of the Crusades (when the Europeans began fighting back), Muslims had conquered two-thirds of the Christian world by the sword, from Spain to Syria, and across North Africa. The Arab slave-trading routes would stay open for 1300 years, until pressure from Christian-based countries forced Islamic nations to declare the practice illegal (in theory).
Today, there is not another religion in the world that consistently produces terrorism in the name of religion as does Islam. The most dangerous Muslims are nearly always those who interpret the Qur’an most transparently. They are the fundamentalists or purists of the faith, and believe in Muhammad’s mandate to spread Islamic rule by the sword, putting to death those who will not submit.
The holy texts of Islam are saturated with verses of violence and hatred toward those outside the faith. In sharp contrast to the Bible, which generally moves from relatively violent passages to far more peaceful ones, the Qur’an travels the exact opposite path. The handful of earlier verses that speak of tolerance are overwhelmed by an avalanche of later ones that carry a much different message. While Old Testament verses of blood and guts are generally bound by historical context within the text itself, Qur'anic imperatives to violence usually appear open-ended.
By any objective measure, the "Religion of Peace" has been the harshest, bloodiest religion the world has ever known.
حتی بهترين روحانيان ايران نيز مصاديق عينی مفسدين فی الارض هستند
زاد گـــاه امير سپهر
حتی بهترين روحانيان ايران نيز مصاديق عينی مفسدين فی الارض هستند
امروز در نشريه ای می خواندم که در اين ميهن دوم و اجباری من سوئد، بزودی قانونی در پارلمان به تصويب خواهد رسيد که بر اساس آن شهروندانی که نتوانند از بهداشت و سلامتی جسمی و حتی روحی حيوانات اهلی و خانگی خود بگونه ای شايسته مراقبت کنند، جريمه و يا حتی زندانی خواهند شد. چند سال پيش هم در يکی از روزنامه های آلمانی خواندم که سازمان حمايت از حيوانات يکی از ايالت های آلمان(Baden-Württemberg)، مدير سيرکی را در شهر (Karlsruhe) به جرم غذای خوب و کافی ندادن به حيوانات سيرک، به ويژه به گور خر ها و بوزينه ها، به پرداخت سی و هفت هزار يورو جريمه نقدی و سه ماه و يازده روز زندان محکوم کرده است.1
جدای از اين تراژدی که در ميهن اصلی و اسير من و شمای اينک در زير سايه حکومت امام زمانی، ميليونها انسان شب ها گرسنه سر بر بالين می نهند و بسياری از کودکان اصلآ از گرسنگی جان می بازند، آنچه در اين ميان بيشتر شايسته ژرف انديشی است، جايگاه دين در اين دو کشور است. بر اساس آماری که پيشين سال منتشر يافت در ميان يکصد و پنجاه و يک کشور جهان، مردم سوئد در ظاهر بی دين ترين ملت جهان شناخته شده بودند و آن ديگر کشور و ميهن اصلی من و شما که در دست نمايندگان اصلی الله است، دين پناه ترين امت جهان. 1
يعنی در اينجا که هيچ سخنی از الله و امام زمان و جمکران و شيخ و ملا و مثلآ معنويّت نيست، آدمهای بی دين و لامذهب آن اندازه انسانيّت و معنويّت دارند که حتی جانوران بی خرد و بی زبانی همچون خر و گاو و بوزينه را هم محترم شمرده و برايشان حقوفی را به رسميّت می شناسند، اما در آن ديگری که امام زمانی است، بيضه داران اسلام و شريعت محمدی، همچنان هم نخواسته و يا نتوانسته اند که حقی حتی به اندازه ی يک هزارم حق ماچه الاغ و عنتر و سگ و خرگوش مقيم اروپا را هم برای يک انسان ايرانی به رسميّت شناسند. 1
نخواسته اند، زيرا اين اسلام پناهان که خود معمولآ از ميان پست ترين خانواده ها هستند، بيشترينشان اصلآ وجدان و معنويّت و رحم و شفقت ندارند که حقوقی را برای انسان به رسميّت شناسند، و نتوانسته اند، بدين سبب که اگر هم می خواستند اصلآ دين خرد سوز و بی معنويت شان اجازه ی چنين کار های نيک و اخلاقی را به ايشان نمی داد. ملا در اين مورد البته زياد تقصيری ندارد چون به رسالت خود عمل می کنند. 1
گناه اصلی و نابخشودنی ملا اين است که اصلآ با ملا شدن، ننگ نگاهبانی از اين بربريّت و ترويج اين بی معنويتی های ضد انسانی را بر عهده گرفته. زيرا که اساسآ بنای اسلام بر ستون همين سلب حقوق از انسان، از راه تعطيل انديشه استوار است. بويژه اين تشيع با اين مسخرگی های نايب امام زمان و مرجع تقليد و ولی فقيه بازی که انسان را حتی شايسته ی انتخاب نوع پوشش و چگونه ادرار کردن خود نيز نمی داند. 1
رسالت ملا پدافند از اسلام و مسلمان سازی است. مسلمان سازی هم يعنی گرفتن قدرت انديشه ی پويا و نوآوری از انسان و به تبع آنهم، تبديل کردن وی به موجودی بی شعور و فاقد کرامت و اختيار است. انسان در اسلام بايد به حيوانی بدون قوه ی فکر و اراده مبدل گردد عاجز از گزينش حتی چگونگی انجام پيش پا افتاده ترين امور شخصی خويش. يعنی آنچنان پسمانده باشد که حتی نداند که با کدامين پای بايد به مستراح وارد شود و چگونه ادار کند و چه زمانی آروغ زند. 1
آيين محمدی تسليم شده می خواهد. اين تسليم هم بايد کاملآ کورکورانه، محض و حتی مانند سفيهان باشد، نه از راه استدلال و مجاب شدن. طبيعی هم هست که وقتی انسانی اينگونه تسليم محض شد، به موجوی حتی پست تر از يابو مبدل می شود که اصولآ نمی تواند که هيچ حقوقی را طلب کند. بنگريم که اسلام چگونه تسليمی را شرط ايمان آوردن می داند: 1
«و اذا قيل لهم ءامنوا كما ءامن الناس قالوا انومن كما ءامن السفهاء الا انهم هم السفهاء ولكن لا يعلمون» (آيه ی سيزدهم از سوره بقره) 1
يعنی «و هنگامی كه بدانان گفته شود ايمان بياوريد همان گونه كه سفيهان (بی عقل ها) ايمان آورده اند. می گويند آيا ما نيز بايد همانند نابخردان ايمان بياوريم؟! اينان(که چنين استدلالی می آورند) خودشان نابخردند، ليکن خود نمی دانند» 1
به زبانی روشن تر، آورنده ی اسلام می گويد، آنان که چون نابخردان چشم بسته به هر آنچه من می گويم ايمان نمی آورند، سفيه هستند نه فرزانه! اين سفاهت را هم فقط من تشخيص داده ام! يعنی من بی هيچ بحث استدلالی و روش اغنايی به تو امر می کنم که بی چون و چرا آنچه را که می گويم بپذيری. اگر پذيرفتی که همه چيزت متعلق به من است و خودت نيز بايد فرمانبردار من باشی، اگر هم نپذيرفتی که کافری و در اين صورت هم باز همه چيزت بر من حلال است. از زن و دختر و پسر خردسالت گرفته (که کنيز و غلام من خواهند شد)، تا دار و ندارت (که غنيمت از کفار خواهد شد) و حتی جان شيرين و خونت (که ريختن خون تو ی کفار بر من مسلمان واجب خواهد شد). 1
درست همانگونه که خليفه دوم، عمر ابن الخطاب هم برای پادشاه ايران، يزدگرد سوم نوشته بود که: « من آينده خوبی برای تو و ملتت نمی بينم ، مگر اينکه پيشنهاد من را قبول کرده و بيعت نمايی ... با اجرای اين حکم، تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسيان را پيدا خواهی نمود... بيعت تنها راه می باشد. الله اکبر. خليفه مسلمين عمربن الخطاب.» 1
بايد دانست که معنای حقيقی بيعتی که عمر ابن الخطاب در نامه خود آورده، در فرهنگ اسلامی «يعنی در بی فرهنگی» به معنای گردن نهادن بر سروری و فرماندهی کسی (پذيرفتن ولايت کسی بر خود). بيعت اسلامی هم به جز چند استثناء، در سراسر تاريخ اين آيين، با زور گرفته شده نه داوطلبانه. زيرا هيچ انسان آزاده و فرزانه ای که ننگ صغير و مهجور شدن را داوطلبانه نمی پذيرد که. برگشت از اين بيعت هم که به معنای خروج از دين است و حکم آن هم مرگ. 1
پر پيدا است که در بيعت هم چون تمامی موارد ديگر در اين دين، مخاطبان فقط مردان هستند. زيرا در اسلام، زن موجودی است بی شعور تر از هر حيوان پست و حيله گر تر از هر جادوگر جلبی که بر اساس دستور قرآن در سوره نساء، فرمانده و ارباب و صاحب اين موجود انگلی و افسونگر هم مرد است (الرِّجالُ قَوّامُون عَلى النّساءِ). تنها وظيفه ای هم که الله برای اين موجود پست معيّن کرده، فرمانبرداری کامل از مرد است، به ويژه در زمينه سکس دادن به وی. 1
بگونه ای که مرد مسلمان ريشو و بوگندو و متجاوز چون مزرعه ی شخصی خويش، بتواند ازهر طرف که خواست بر او وارد شود. بزرگترين فضيلت زن مسلمان، تنها بسان تن فروشان نيازمند و نگونبخت و له شده، پيوسته آماده سکس دادن بودن است. آنهم به هر شکل و کيفيّتی که مرد مايل باشد و هرجا که او اراده کند، حتی بر پشت شتر. 1
حال اين موجود بی ارزش (از روز ازل مانند تن فروش محتاج به دنيا آمده) که زن نام دارد، چه آن مرد را برای همسری انتخاب کرده باشد چه نه، چه آن مرد نابخرد و متجاوز را دوست داشته باشد و چه نه و چه اصلآ آمادگی روحی و جسمی و ميل جنسی برای همخوابگی داشته باشد و چه نه. زيرا مرد است که مالک جسم و روح او است نه خود وی که از ديدگاه اسلام موجودی است ناقص الخلقه و مهجور. 1
باری، مرادم از آوردن اين کوتاه از ويژگيهای آيين حنيف، طرح اين پرسش بود که آيا براستی هيچ جرم و خطايی بزرگتر از اين در جهان وجود دارد که گروهی به خدمت چنين آيين ضد اخلاقی توهين کننده به مقام بلند و شريف زن، يعنی مادران همه ی ما در آيند. آيا هيچ جنايت گسترانی زشت کردار تر و خطرناک تر از ملا ها می توان يافت که کمر همت به گسترش چنين انديشه های پست و خردسوزی بسته اند و پاسدار و مروج چنين وحشيگری هايی در جامعه ی انسانی ما هستند؟! 1
به راستی سوگند که آنچه يک ملای بسيار خوب و حتی غير سياسی هم در ايران تبليغ می کنند، مصداق عينی ترويج بی رحمانه ترين جنايت ها بر عليه بشريّت است. هر کسی هم که با ذهنی پاک و بيطرفانه اسلام را خوب مطالعه کند، به اين نتيجه خواهد رسيد. تاريخ بر اين سخن گواه است که حتی ابر جنايتکارانی بسان هيتلر و هيملر و گوبلز و پولپوت و استالين و مائو ...هم هرگز اينچنين بی شرمانه و آشکارا از جرم و جنايت و توهين به انسانيٌت و اخلاق و آب دهان انداختن به شخصيّت زن و تجاوز به او پدافند نکردند که ملا ها می کنند. 1
اينان زشت ترين دروغ ها را تقيه می نامند، سبعانه ترين تجاوز ها را بجای آوردن اصول شريعت (مانند برداشتن بکارت چند هزار دختر ايرانی پيش از اعدام)، وحشيانه ترين شکنجه ها را اجرای حدود می نامند و بی رحمانه ترين قتل ها به جرائم مسخره ای چون ياغی و باقی و طاقی و محارب... را اجرای حکم خداوندی (يعنی انتقام گرفتن برای خداوندی مسخره که حتی خود فاقد قدرت انتقام گيری است!). چپاول و غارت اموال مردم را هم که مصادره ی شرعی می نامند، صدور حکم تجاوز به دختر بچه های معصوم را عقدنامه و ترويج فاحشگی را هم صيغه. 1
يعنی در شريعت اينان، خداوند آنچنان کثيف و بی رحم و جنايتکار و کينه توز و شيفته ی انتقام است که برای تقرب به درگاهش، مرتب بايد مرتکب شکنجه و تجاوز و دزدی و قتل و غارت شد. از اينروی هم هست که اينان، يعنی ملا ها به کثيف ترين و زشت ترين و ضد انسانی ترين اعمالی که يک انسان می تواند انجام دهد مهر شريعت و اجرای احکام الهی زده اند. 1
برآيند سخن اينکه وقتی در جهان متمدن و انسانمدار، نواختن حتی يک سيلی به گوش يک يابوی بی زبان و باربر هم کيفر زندان در پی دارد، آيا نبايد کسانی را کيفر داد که از بربريّتی پدافند می کنند که کوچکترين آن تازيانه زدن به مردم در کوی و برزن و تجاوز به کودکان نابالغ (Pedofile) است! ايرانی براستی ايرانی و متمدن، پس از اين ديگر بايد فردی را حتی به صرف پوشيدن رخت ملايی هم يک مجرم خطرناک به حساب آرد. 1
نگارنده يک بار ديگر هم اين را نوشته ام که زين پس، يعنی از پس اين تجربه ی سی ساله ی سراسر دزدی و تجاوز و قتل و غارت، رخت ملايی برای من ايرانی ديگر به مثابه يونيفرم لشگر دشمنانی بد تر از تاتار و مغول است. رختی ويژه ی انيرانيانی دزد و جانی و تجاوز کننده به زنان و دختران هم ميهنم. با پوزش بسيار فراوان، فاش و فاش هم می نويسم که از ديد من ايرانی هستی باحته، ملا ديگر در ايران يعنی يک بی معرفت پست تر از يک دلال محبت شهر نو تهران، ولو اگر حتی پدر شمای خواننده ی من هم که باشد. 1
هر ملايی که اينک ادعای ذره ای شرف و انسانيت و رگ ايرانی داشتن دارد، اولين و کوچکترين وظيفه ی انسانی و وجدانی و ملی او، احترام به اينهمه خونهای بناحق ريخته شده در ايران و به اين بی شمار مادران و پدران و خواهر و برادران داغدار است. کمترين نشان اين احترام هم به دور افکندن اين رخت آلوده به خون دهها هزار ايرانی است. رختی هولناک که ديگر در هر ايرانی جگرگوشه و تن پاره باخته ای، حالت استفراغ بر می انگيزد. 1
برای خدا پرستی و حتی ترويج دين هيچ نيازی به رخت و لباسی متفاوت از ديگران نيست، مگر اينکه کسی نيّت شيادی و عوام فريبی داشته باشد، هم چنانکه بيش از نود در صد اين طايفه ی دستار بر سر با همين نيّت خويشتن را به اين شکل و شمايل در آورده اند. ملا اگر حتی براستی می خواهد چون پيغمبرش بزيد، بايد بسان آن عمامه دار عبا پوش، سوار بر شتر گردد، نه اينکه با رخت وی در مرسدس بنز های ضد گلوله لم دهد. 1
واپسين دو جمله اينکه، نگارنده که اسلام را اصلآ ديانت نمی دانم که بدان باورمند بوده يا نباشم، ليکن آن دسته از هم ميهنان گرامی من که همچنان خود را مسلمان باورمند می دانند، بايد آگاه باشند که آن ويژگيها که روحانيان ايشان برای تعريف چگونه باشی مفسدين فی الارض می آورند، فقط و فقط در خودشان جمع است. در کسانی که جز گسترش مفاسد معنويّت سوزی چون دروغ و دغا و تهمت و زشتگويی و نفرت و دزدی و بی اعتمادی و فقر و نکبت و فحشا و اعتياد و جنايت هيچ پيشه ی ديگری بر روی اين زمين خداوندی ندارند. همين.1
The Qur’an places men and women on equal foundation before Allah. Each person is judged according to his or her own deeds. Women have equal rights under Islamic law.
The Truth:
Merely stating that individuals will be judged as such by Allah does not mean that they have equal rights and roles, or that they are judged by the same standards. In fact, Sura 37:22-23 implies that women will be punished on Judgment Day for sins committed by their husbands.
There is no ambiguity in the Qur’an, the life of Muhammad, or Islamic law as to the inferiority of women to men, despite the efforts of modern-day apologists to salvage Western-style feminism from scraps and fragments of verses that have historically held no such progressive interpretation.
After military conquests, Muhammad would dole out captured women as war prizes (1) to his men. In at least one case, he advocated that they be raped in front of their husbands. Captured women were made into sex slaves by the very men who killed their husbands and brothers. There are at least three Qur’anic verses in which Allah makes it clear that a Muslim master has full sexual access to his female slaves, yet there is not one that prohibits rape.
The Qur’an gives Muslim men permission to beat their wives for disobedience. It plainly says that husbands are “a degree above” wives. The Hadith says that women are intellectually inferior, and that they comprise the majority of Hell’s occupants.
Under Islamic law, a man may divorce his wife at the drop of a hat. If he does this twice, then wishes to remarry her, then she must first have sex with another man. Men are exempt from such degradations.
Muslim women are not free to marry whomever they please, as are Muslim men. Their husband may bring other wives into the marriage bed. She must be sexually available to him at all times (as a field ready to be “tilled,” according to the holy book of Islam).
Muslim women do not inherit property in equal portions to males. Their testimony in court is considered to be worth only half that of a man’s. Unlike a man, she must cover her head and often her face.
If a woman wants to prove that she was raped, then there must be four male witnesses to corroborate her account. Otherwise she will be jailed or stoned to death for confessing to “adultery.”
Given all of this, it is quite a stretch to say that men and women have “equality under Islam” based on obscure theological analogies or comparisons. This is an entirely new stratagem that is designed to appeal to modern tastes, but is in sharp disagreement with the reality of Islamic law and history.
(1) The Myth : Muhammad Would Never Approve of Rape
The Truth: It is against Islam to rape Muslim women, but Muhammad actually encouraged the rape of women captured in battle. This hadith provides the context for the Qur’anic verse (4:24):
The Apostle of Allah (may peace be upon him) sent a military expedition to Awtas on the occasion of the battle of Hunain. They met their enemy and fought with them. They defeated them and took them captives.
Some of the Companions of the Apostle of Allah (may peace be upon him) were reluctant to have intercourse with the female captives in the presence of their husbands who were unbelievers. So Allah, the Exalted, sent down the Qur’anic verse: (Sura 4:24) "And all married women (are forbidden) unto you save those (captives) whom your right hands possess." (Abu Dawud 2150)
ما تنها با ايمانی نيرومند تر و انسانی تراست که می توانيم اين آيين ضد بشری و خونريز و سراسر پستی و دروغ را از ميهن خود ريشه کن کنيم نه با بی ايمانی و شمر و يزد و ابن ملجم مسلمان شدن.1
دو هفته ای بود که سايتم را آپديت نکرده بودم. راستش، ديگر آنچنان دل و دماغی هم برای مقاله نويسی مانند سابق نداشتم و ندارم. در کار جمع و جور کردن و ويراستاری نوشته هايم هستم تا آنها را به چند کتاب تبديل کنم که ماندگار باشد. ليکن در اين دوهفته چند نامه از دوستانم دريافت کردم که سخت تکانم داد. البته شمار اين نامه ها حتا به بيست هم نمی رسيد، ليکن در ميان همين تعداد محدود، نامه هايی آنچنان مهر آميز وجود داشت که مرا به گريستن واداشت. احساس کردم به کسانی جفا می کنم که به هر حال در اين چند ساله به نوشته های من خو گرفته اند، از آن مهم تر، به يارانی در درون که آن اندازه به قلم من مهر دارند که نوشته های مرا با خطر کردن پراکنده هم می سازند.1
پاره ای از گراميان نيز پنداشته بودند که من بقول افاغنه " بيخی" خود را بازنشسته کرده ام. آنچه به سياست مربوط میشود، من برای هميشه از اين کار کناره گرفته ام. ليکن به نوشتن ادامه خواهم داد. اصولآ کار سياسی را هم برای اين بوسيده و کنار گذاردم که آزاد باشم و مطالب ارزشمند تری بنويسم. اين دردل راستين و صميمانه هم ته دلم نماسد که من جدآ از ابتدا هم اصلآ اشتباه کردم که کار سياسی را شروع کردم. البته شرافتآ تنها و تنها بدليل احساس وظيفه بود که وارد اين عرصه کثيف و پر از ناانسان شدم نه برای پست و مقام. 1
اين توضيح را از اين جهت آوردم که مبادا گراميانی که مرا با مهر خود نواخته اند اين کناره گيری مرا به تسليم تعبير کنند که من برای باورم «ايمانم» مبارزه می کنم. در مبارزه ی ايمانی هم نه تسليم وجود دارد و نه شکست. گر چه اين واژگان «ايمان» و «جهاد» و «شهادت» واژگانی اسلامی و نفرت برانگيز هستند، اينروز ها هم که بيش از هميشه زشت و لجنمال شده اند، استفاده ی از آنها هم هيچ مورد علاقه ی من نيست، با اينهمه در اين نخستين نوشته از اين دست، می خواهم برای هر چه روشن تر رساندن آنچه در دل دارم از همين سه واژه ناخوشايند استفاده کنم که فهم آن حتا برای ايرانيان ننگ مواليگری پذيرفته و سربر اسلامی شده هم حسابی آسان باشد. 1
می خواهم بنويسم که من نيز يک مؤمن ضد و سخت و يک جهادی دست از جان شسته هستم. اما مؤمن به خداوند ايران. باورمند به آن اهورای پاک مهر پرور و دادگستر و دلباخته ی انسان. به آن ايران دوست انسانمدار، و يک جهادی برای آن سرزمينی پاک که خاکسترش از استخوانهای نياکان من است. آرمانم گر چه شهادت نيست، ليکن حال که نيابومم در اشغال انيرانيان است، حال که بکارت جگرگوشگانم را به حراج گذارده اند، مرگ در راه رهايی دلبندانم از اين ننگ و خفت را در سن بالای پنجاه و پنج سالگی، زيبا ترين صفحه ی پايانی برای زندگی مادی خود می دانم. با چنين نگرشی هم هست که بی شعار، هيچ باکی از مردن در راه ايمانم ندارم. 1
اين نيز نوشته باشم که، من اين شيوه ی پاره ای از هم ميهنانم را هيچ خوش نمی دارم که برای رد آيين اهريمنی ملايان و نشاندادن نفرت خود از اين طايفه ی ضد ايرانی، خويشتن را کافر و ملحد و شمر و خولی و ابن ملجم و حرمله ... می خوانند. جدای از اينکه ابن ملجم و شمر و خولی و آن ديگر حراميّان تازی هم خود از کثيف ترين و خونخوار ترين مسلمانان بودند، آنان که کافر و کثيف و ضد خداوند و بی مرامند، ملايان و مسلمانان سر بر و خونخوار هستند، نه ما که از ميهن و شرف و مردم و غرور و فرهنگ و کيستی و آيين و هست و نيست خود پدافند می کنيم. 1
گراميانی که خود را به نام آن حراميّان تازی آلوده ساخته يا خويشتن را کافر و ملحد ... می خوانند، بايد دريابند که هيچ مردمی نمی توانند با بی ايمانی به جنگ ايمانداران روند و پيروز گردند. شانس پيروزی در چنين نبردی برای گروه بی ايمان بی هيچ ترديدی صفر است. گذشته از اينها، بی ايمانی صرف اساسآ وجود ندارد. 1
آنان که ادای روشنفکری در آورده و طوطی وار اين سخن بی محتوا را تکرار می کنند که "من به هيچ چيز باور ندارم" در واقع نادانسته فقط جهل خود را در زمينه ی شناخت از انسان آشکار می سازند نه روشن انديشی خويش را. مگر می شود گفت که من به هيچ چيزی باور ندارم! آنکس که هيچ باوری ندارد، مرده ای تا ابد خفته در گورستان سرد است. 1
هيچ انسان زنده و دارنده روح و احساس اصلآ نمی تواند بدون باور و اميد به زندگی خود ادامه دهد. حتا آتائيسم هم گونه ای ديگر از ايمان است که در چهره های گونگون رخ می نمايد، در سيمای باور به اصالت ماده، انسان خدايی، طبيعت خدايی، اخلاق شيفتگی، وجدان باوری و خلاصه در زمينه ی پيدايش حيات هم، باور به منشأ و مبدأ پیدايشی جز خداوند ناپيدا و متافيزيکی. بسان نور و حرارت وهوا و گاز... 1
درد بزرگ ما اين است که ما ايرانيان براستی باورمند بسيار بسيار کم داريم. تغيير نام البته کاری بسيار پسنديده است، ليکن تنها تغيير نام نشان ايرانی و پاک شدن از اين کثافات نيست. ايرانی راستين آن است که خود را از درون تغيير دهد. انتظار اين نيست که يکشبه به عابد و زاهد راستين تبديل شويم که انتظاری بيجا است. هر آنکس هم که چنين ادعايی داشته باشد يک شياد است. اما نخستين گام در راه پاک سازی درون خويش، راستگويی است، آنهم در وحله ی نخست راستگويی به خود. 1
اين دروغ است که در حال سوزاندن ايران است نه شيخ و ملا. من خود نيز در گذشته بسيار دروغ می گفتم. اما دير سالی است که تمام کوشش خود را بکار بسته ام که ديگر دروغ نگويم. تا اندازه ی زيادی هم در اينکار موفقيّت داشته ام. هم اينکه ما به خود و ديگران دروغ نگوئيم، ناگزير خواهيم شد که به پليدی های درون خود اعتراف کنيم. انسانی هم که پليدی های خود را بشناسد و بپذيرد، بی هيچ ترديدی در پی پالايش درون خود خواهد بود. 1
ما تنها با ايمانی نيرومند تر و انسانی تراست که می توانيم اين آيين ضد بشری و خونريزو سراسر پستی و دروغ را از ميهن خود ريشه کن کنيم نه با بی ايمانی و شمر و يزد و ابن ملجم مسلمان شدن. ايمان آنی است که نياکان ما داشتند، که نخستين اصل آن راستگويی بود. همانگونه که داريوش بزرگ در وصيّت خود آنرا نگاهدارنده ی ايران از بلايا دانسته. در برتری آموزه های انسانمدار و پاک اهورايی ايران همين بس که دروغ را مادر تمام پليدی های بشری دانسته، درست هماگونه که هست. 1
خلاصه اينکه من، نه تنها به کفر و بی ايمانی نرسيده ام، بلکه باورمند تر از پيش هم شده ام. به کار گـِل خود هم همچنان ادامه خواهم داد، اما از راههايی دگر و با مددگيری از شيوه هايی دگر. خيال هم نمی کنم که تا پايان عمر به مرحله ی «کاغذ بنه بشکن قلم» برسم. همين / امير سپهر
ای مزدا اهورا: با دستهای برافراشته و خواهان خشنودی بتو روی می آورم تا بهترین سرود ستایش خود را بدرگاهت بر افرازم.1
می خواهم از زن بنويسم، از زن هم ميهن، آنهم با احترامی از ژرفای وجود. بدين خاطر که حتا نام زن هم امروز برای ما نامی باطل کننده ی تمام اين سحر و جادوی های چهارده سده و نکبت ها و تباهی های آن است.1
يا آنگونه که اين سربران خود می گويند واژه ی زن امروز برای ما ايرانيان به «اسم اعظم» مبدل شده. اسمی اهورايی و ايزدی که می تواند دودمان اين اوباش زن کش و مرد اخته کن و انديشه سوز را بر باد دهد. 1
گسترش همه ی اين بربريّت ها در سرزمين ايران صرفآ از آنجايی ناشی شد که فاتحان قادسيه ی اول، درخشان ترين زنان جهان آن دوران، يعنی زنهای ايران عصر ساسانی را ذليل و خانه نشين کردند. چه که اصلی ترين دليل اوج فرهنگمداری و شهريگری و آرتشداری ما در عهد ساسانيان، حضور زنان ايران در تمامی عرصه های حيات اجتماعی ايران بود، حتی در مقام پادشاهی و سمت فرماندهی و جنگاوری، و اين ويژگی فرهنگی و تاريخی ما تا پيش از يورش تازی ها بوده است و رمز تمامی آن پيشرفت های شگرف ما. 1
بيجا نيست که حتا هم امروز هم باز ترين و مدير ترين زنان ايرانی در دور افتاده ترين نواحی ايران يافت می شوند. زنهايی که حتا هرگز مکتب و مدرسه هم نديده اند اما از راه فرهنگ سينه به سينه و دهان مادران و پدران خود، تا اندازه زيادی جايگاه والای خود را در اجتماع روستا و نهاد خانواه حفظ کرده اند. در آن مناطق بسيار جدا افتاده از شهر های بزرگ که پای تازيان و نومسلمانان موالی گشته کمتر بدانجا ها باز شده است و به همين سبب هم مردمان آن بيشتر ايرانی مانده اند. (1) 1
زنان ايرانی از زمان شکست ما از تازی ها تا بر آمدن رضا شاه کبير، هيچ نقشی در شئونات اجتماع ما نداشتند. تا آن زمان ما بوديم و طاهره قرة العين که به وحشيانه ترين شکلی ذبح اسلامی شد، مهستی گنجوی که بيشتر به موجودی افسانه ای می ماند و کيستی اش بدرستی آشکار نيست و پروين اعتصامی که نشانی از زنانگی در اشعارش نيست. به تبع آنهم، ما هيچ پيشرفتی در زمينه شهريگری را در اين دوران سيزده سده ای نمی بينيم. چون هيچ جامعه ای با حذف نيمی از شهروندان خود قادر به پيشرفت نيست. همانگونه که هيچ پرنده ای با يک بال توان پريدن ندارد. 1
انتقام اسلامی سال پنجاه هفت درست زمانی ما را دوباره زمين گير کرد که زنان ما به کمک همت و دليری دو پادشاه پهلوی اوليّن گامها را در راه بازگشت به کيستی و ويژگی های فرهنگی و مجد و عظمت خود برداشته بودند و زن ايرانی می رفت که بار ديگر آن جايگاه تاريخی و فرهنگی خود را در سرزمين ما باز يابد. 1
تنها به خاطر همان چند گام هم هست که ملا ها حتی با سی سال اسيد پاشی و تيغ بر لب ها کشيدن و بند و زندان و تازيانه و تجاوز و کشتن و هزاران جنايت و توهين و تحقير شرم آور ديگر نتوانستند زن ايرانی را به دوباره به دوران قاجار باز گردانند. 1
و ای شگفتا که «ايران دشمنی» حزب خائن توده و کم آگاهی اندک چپ های غير وابسته و اسلام پناهی« ملا فکلی» های ما به اندازه ای فرهنگ و بويژه تاريخ ما را با «کين نگاری» بجای تاريخنگاری مخدوش و آلوده کرده اند که امروزه پادشاهان پهلوی فقط سايه ای کمرنگ در ادبيات زنانه ما دارند. اين در حالی است که کمونيست ها که در ادبيات خود زنها را حتا با الفاظی چون لکاته و آلت عيش ... می ناميدند (بخوانيد آثار برشت را)، امروز پيشتاز مبارزه برای برابری زنان در ايران شده اند. کمونيست هايی که حتا در هفتاد و سه سال و حتا در بيست و چند کشور هم نتوانستند يک زن نامور پرورش دهند، در هيچ زمينه ای. 1
در حاليکه انصافآ حتا همين اسلام سربر هم توانست که سه نخست وزير را چون تنسوچيلر (نخست وزير ترکيه) و بی نظير بوتو (نخست وزير پاکستان) و خالده ضياء (نخست وزير بنگلادش، فقير ترين کشور جهان) را تربيت کند. زن در «کمونيسم عملی» آنگونه موجود بی ارزشی است که حتا در نيمی از جهان زير سلطه ی کمونيسم هم نتوانست حتا به شهرداری شهری کوچک هم در بيست و چند کشور دست يابد. آنهم در نود سال. 1
همين اندازه بنويسم که اگر وقايع نگاران ما تا اين اندازه بی وجدان و تاريخ نگاری معاصر ما تا بدين حد ناپاک نبود، پادشاهان پهلوی امروز برای زنان ما جايگاهی چون موسی برای کليميان و مسيح برای عيسويان داشتند. چنانکه تاريخ نشان داد که آن دو پهلوی با همه ی لغز هايشان، در مقام مقايسه با اين دشمنان ضد ايرانی و مسئوليّت نشناس و نادان خود، براستی چون دو رسول مهر و صلح و معنويّت و آرامش و خواهری و برادری برای ما ايرانيان و جهانيان بودند. بنگريد که بشريّت پس سقوط شاهنشاهی ايران چند ميليون کشته داده است و جهان به چه دوزخی مبدل گشته است! جهان پس از قادسيه اول هم بدنبال سقوط امپراطوری ساسانی درست به همين وضع گرفتار شد. 1
هر چه بوده حال اما مژده که نور هدايت و رستگاری بار ديگر از پنجره ی زنان ما به ايران تيره و تار تابيدن آغازيده. تو گويی که پس از غروب آن خورشيد درخشان فرهنگ و شوکت و عظمت ايران زمين، قادسيه ی دوم روح «مادرشاهی» را از نو در کالبد نيمه جان ايرانزمين دميده است. جای آن است که ما سخت به زنان خود بباليم، البته نه به هر زن هويّت باخته و مفلوک و بی معرفتی که جز لب و باسن و سينه هيچ زيبايی و سرمايه انسانی ديگری برای خود نمی شناسد و باز البته نه به شکل سمبوليک و ابزاری بسان مجاهدين. 1
بباليم که امروز از ميان ما زنهايی بزرگ و والا مقام قد بر افراشته اند که براستی بايد در برابر آنان سر احترام خم کرد، و بپذيريم که با تمامی مصيبت هايی که در اين سی ساله بر سر زنان شريف و نازنين ما آمده، که چند ده برابر مردان هم بوده، اينک آنان از ما مردان خيلی جلو افتاده اند. من به سهم خويش بسيار از اين امر شادمانم. خويشکاری خود هم می دانم که نقش حياتی و کليدی زن ايرانی را در رهايی ريشه ای ايران در چند نوشته بياورم که چنين نيز خواهم کرد. 1
آنگونه که من احساس می کنم ما در آستانه ورود به يک « دوران مادرشاهی» نوين و مدرن در تاريخ خود هستيم و بايد آنرا خوشامد گفته و چون جان شيرين عزيز داريم. سرنوشت و آينده ما و ميهنمان امروز بستگی تام بر آگاهی زنان هم ميهنمان دارد. ايران آنگاه ايران راستين خواهد شد که ديگر هيچ مادر ايرانی آگاه به کيستی خود و ميهن پرستی، موالی های مسخره و سربر و ضد ايرانی چون پايوران رژيم جمهوری اسلامی را از پستان خود شير نداده و در دامان خود پرورش ندهد. ايدون باد! همين) امير سپهر ..........................................................
و(1) ـ اجداد خود من از منطقه ای بسياردور افتاده در آذربايجان هستند که آنروز ها با شهر شش فرسنگ (سی و شش کيلومتر) فاصله داشت. آنهم از تنها راه باريک و بسيار سنگلاخ. با اينهمه، آنچه که من از يکی ـ دو مسافرت تابستانی دوران کودکيم (در سه ماه تعطيلی های مدرسه) به روستای اجداديم به خاطر می آورم اين است که در آن نواحی، مرد بدون مديريّت همسر خود حتا قادر به اداره ی زندگی خود نيز نبود. 1
دختر داشتن هم از بزرگترين موهبت ها محسوب می شد. درست برعکس بسياری از شهر های آباد و پر جمعيّت که دخترزايی زن برای وی بد ترين سرافکندگی بحساب می آمد و برای مرد يک ننگ. در خانواده ی خودم هم تا حد زيادی خواهرسالاری حاکم بود، علی رغم زاده شدن ما در تهران. در خانه ی پدر بزرگم نيز عمه ام هميشه حرف آخر را می زد. همان عمه تنها کسی هم بود که در مقابل پدر بزرگم با جسارت ايستادگی می کرد. 1
اين موضوع مضحک و کمی هم تاسفبار را هم بياورم که آن عمه خانم درگذشته ی من، گاهی شوهر خود را نيز تنبيه بدنی می کرد. شوهر خواهر درگذشته بيچاره خودم نيز به محض خشمگين شدن خواهرم، لرزه بر اندامش می افتاد. اينها که می نويسم حقيقت است نه شوخی.1
راديو فردای پيشين، يکی از روشن ترين نمونه های بی وجدانی و خودفروشی عنصر ايرانی
شايد کسانی با ديدن واژگان «خودفروشی» و «بی وجدانی» خيال کنند که مرادم توهين به کارکنان راديو فردا است. ليکن من نه تنها قصد توهين به اين هم ميهنان شريف خود را ندارم، بلکه می خواهم در اين نوشته به ايشان پشتگرمی هم بدهم. چون اينک يک ماهی می شود که اين راديو از کار های رسوای گذشته خود دست برداشته و سر براه شده است. البته نه داوطلبانه، بلکه در اثر لو رفتن آن شيوه های شرم آور در نزد کنگرسمن ها و مقامات آمريکايی و تحت فشار بودن. با اينهمه من باز خوشحالم. آرزو هم دارم که ديگر آن شيوه ها تکرار نشود. 1
همه می دانيم که تهمت های زيادی به کارکنان اين راديو زده می شد و همچنان زده می شود. مثلآ اينکه اين راديو به دست جاسوسان و عوامل جمهوری اسلامی افتاده است. ای بابا، راديو فردا لانه ی توده ای ها است. کارکنان راديو فردا همگی خائن هستند. مشتی وطن فروش در اين راديو نفوذ کرده اند و دهها گونه از اين تهمت ها. 1
اما از آنجا که من اين واژه خيانت را هيچ دوست نمی دارم که بعضی از هم ميهنان ما شوربختانه مدال آنرا براحتی آب خوردن بر گردن مخالفان فکری خود آويزان می کنند، و اينرا نيز کاری ناجوانمردانه می دانم که حتا کسی را بدون داشتن مدرکی معتبر و محکمه پسند عامل رژيم بخوانم، اصل را بر برائت گرفته و می گويم که اصلآ تمامی کارکنان ايرانی اين رسانه همگی ايرانيان غير وابسته به رژيم ملايان اشغالگر ايران هستند. 1
بسيار خوب، همه می دانيم که راديو فردا رسانه ای است متعلق به آمريکائيان که بودجه آن نيز از محل مالياتهای شهروندان آن کشور تامين می شود، گر چه گفته می شود که رسانه هايی چون صدای آمريکا و راديو فردا رسانه هايی غير وابسته به دولت و آزاد هستند، ليکن من حتا اين فرض را می گيرم که خط کلی راديو فردا نيز بوسيله ی آمريکائيان ديکته می شود، ليکن در اينکه مجريان اين برنامه ها عده ای ايرانی هستند که ديگر جای ترديد نيست، ايرانيان عزيزی که امروز در اثر وجود يک رژيم قرون وسطايی و ايران کش و ننگين در کشورشان، خود به بی آبرو ترين و وحشی ترين و فقير ترين ملت جهان بدل گشته اند. 1
خوب، در چنين وضعيّتی وظيفه ی انسانی و وجدانی و شرافتی ايرانيان شاغل در اين رسانه چيست؟ جز اين که اين بزرگواران حتی در انتقال خبر ديکته شده از سوی آمريکائيان نيز از تمامی توانمندی ها و ابتکار های حرفه ای و شگرد های رسانه ای خود سود برند که بنوعی زهر خود را به اين رژيم اشغالگر کشورشان بريزند؟ به رژيمی که اگر هم خواهر و زن و مادر اين کارکنان محترم را به تن فروشی نيانداخته باشد، بدون شک يکی از دختر خاله ها، دختر عمه ها، برادر و خواهر زاده های جگر گوشه آنان و يا حتا دختر و خواهر و زن يک همسايه و يا حتا همشهری ايشان را به فاحشگی انداخته! 1
اما تا همين يک ماه پيش از اين، اين ايرانيان شرف آلوده گشته و بی آبرو شده در جهان چه می کردند؟ وقتی به وبسايت راديو فردا سر می زدی، ابتدا شک می کردی که يارب، آيا اين وبسايتی است متعلق به آمريکا که به دست ايرانيانی اداره می شود که رژيمی کثيف و انيرانی شرف و ناموس آنها را آلوده و ننگين کرده يا وبسايتی متعلق به وزارت اطلاعات آن رژيم ضد ايرانی و متجاوز و ايرانی کش ؟! 1
در حالی که در آمريکا رخدادی به بزرگی انتخاب رئيس جمهور در جريان بود، تيتر اول راديو فردا اين بود که «حسين شريعتمداری در حسينيه ی الشتری های مقيم مرکز، طی يک سخنرانی گفت که مخالفان نظام مقدس اسلامی ما مشتی جاسوس آمريکا و نوکر صهيونيزم هستند که به دامان اربابان خود پناه برده اند». زمانی که رژيم مشغول شکنجه و کشتن جوانان برومندی چون ولی الله فيض مهدوی و اکبر محمدی بود، راديو فردا دو روز تيتر بزرگ می زد که «محمود احمدی نژاد در سفر خود به ساوجبلاغ طی سخنانی پرشور اعلام داشت که ما بزودی اسرائيل را از صفحه ی روزگار محو خواهيم کرد». 1
راديو فردا ای که هرگز پس از ساعت ده شب اروپا تا پسين صبح وبسايت خود را آپديت نمی کند، به ناگهان در يک نيمه شب با درشت ترين حروف ويندوز تيتری زير نام «خبر فوق العاده» می زد با اين عنوان که «نشست پنج به علاوه يک بر سر تحريم جمهوری اسلامی ايران با شکست روبرو شد» و اين نوشته را هم چهار روز تيتر اول خود می ساخت ووو. خلاصه کار بجايی رسيده بود که اين راديو با يک وقاحت مثال زدنی حتا آن بخش از سخنان رئيس جمهوری آمريکا که ممکن بود کمی به تريج قبای جمهوری اسلامی بر بخورد را هم بی هيچ شرم و حيايی از سخنان بوش حذف می کرد. 1
باری، همانگونه که در آغاز نوشتم، نگارنده چون هيچ مدرکی دال بر خائن بودن کارکنان اين رسانه در دست ندارم، به خود اجازه نمی دهم که هيچ تهمتی را به اين هم ميهنان بزنم. اما با توجه به اينکه می دانم بسياری از کارکنان اين راديو به ايران مسافرت می کنند، در بهترين و منصفانه ترين داوری می توانم همه ی اين اعمال شرم آور و ننگين را به حساب باج دهی به رژيم در برابر همين رفت و آمد به ايران بگذارم. 1
به زبانی روشن تر، آنچه که کارکنان اين راديو تا يک ماه پيش انجام می دادند، فقط از بی وجدان ترين و خودفروش ترين ايرانيان بر می آيد. از مشتی ايرانی بی رگ و غرور باخته که تنها و تنها بخاطر رفت و آمد به ايران و پز دادن به در و همسايه ی فقير و گرفتار و بدبخت و حتا ناموس باخته خود، حاضر بودند نه تنها به ميهن خود پشت کنند، بلکه حتا بر روی شرف و وجدان و انسانيت خود نيز آب دهان اندازند. 1
البته درد بزرگ اين است که کارکنان راديو فردا در اينجا فقط مشتی نمونه از ميليون ها خروار خودفروشی هستند. زيرا بی پرده می نويسم که اينک بيش از نود در صد از ايرانيان اين سوی آب هم همين گونه به ميهن و مردم خود بی وفا شده و از ايرانی پرغرور با آن پيشينه ی درخشان، به موجوداتی بی رگ و وجدان دگرديسی کرده اند. به کسانی مبدل شده اند که فقط در فکر خوشی های سطحی و زودگذر خويش هستند. به انسانهای هويّت باخته ای که به نازلترين بهايی ميهن و مردم و تاريخ و گذشته و فرهنگ و شرافت ملی و افتخارات و تمامی ميراث های نياکان پاک خود را به عده ای چاقوکش پست و ناکس و بی هويّت انيرانی فروخته اند. 1
و اين براستی برای ايرانيانی چون من، شگفت انگيز حکايتی و جگرسوز دردی است. برای منی که پس از آوارگی از ميهنم، جز داغ جگرسوز پدرمردگی و مادرمردگی، داغ بيش از چهل تن از تن پاره های خونيم بر جگرم خورده است و سالها است که بغض ديدن و گريستن بر گور عزيز ترين عزيزانم نفس کشيدن را برايم دشوار کرده، با اينهمه از خود شرم دارم که حتا فکر انصراف از مبارزه با اين اوباش اشغالگر ميهنم را هم به مخيله ی خود راه دهم، و هستند چه بسيار ايرانيانی که اوضاعشان حتا بسی جگرسوز تر از من هم هست. بهر روی، آرزو می کنم که اين نوشته من تکانی به وجدان خفته ی هم ميهنان گراميم در راديو فردا و اين سوی آب باشد، ولو يک تلنگر نسيم آسا، که اصولآ مرادی هم جز اين نداشتم. همين)1
دولتی که با فتوا آيد، با فتوا نيز رفتنی است و يک دولت ضد ملی
بله، من نيز اين مصاحبه را شنيدم، ليکن شخصآ اين گونه مواضع سياسی وی را هيچ قبول ندارم. يعنی چه که «در درون ايران بسياری از روحانيون حاضر هستند که فتوا دهند اين حکومت غير اسلامی است»! می دانيد معنای اين سخن چيست؟ درونمايه اين گفته اين است که پس، حکومت اسلامی اگر اسلامی باشد، بد نيست. و اينکه ما يک حکومت اسلامی راستين می خواهيم نه اين را که زياد اسلامی نيست. اين همان گفته ی «دفع فاسد به افسد» مشهور خود ملا ها است! 1
اول اينکه، از ديد من و بنا به هزار دليل اين حکومت يک حکومت کاملآ اسلامی است. هر آنچه هم که انجام می دهد اجرای احکام اسلامی و شريعت محمدی است. همان احکامی که خود بانی و خلفای راشدين نيز آنرا اجرا می کردند. تازه آنهم خيلی ظريف تر و شيک تر از خود محمد و چهار جای نشين او. «حکومت راستين اسلامی همان حکومت طالبان افغان بود. حکومت هايی اسلامی از قبيل حکومت ملايان ايران و شيوخ عربستان و هندوان پاکستانی شده همگی حکومت های نيم بند و التقاطی هستند» . 1
اين حکومت يک حکومت اسلامی است زيرا به جز يکی ـ دو تن ملا، مانند حائری و بهبهانی هم، صد در صد بزرگ اسلام شناسان و فقيهان و مدرسين حوزه ها آن را قبول دارند، حتی آيت الله منتظری. زيرا وی نيز هيچگاه اصل اسلامی بودن اين حکومت را به زير سئوال نبرده و فقط انتقاد هايی به شيوه های آن دارد. 1
دوم اينکه پس از مشاهده ی اين ظلم و چپاول و جنايت از روحانيت، برای رهايی از چنگ روحانيّت باز هم به سراغ خود آنان رفتن، يک جهالت صرف و از نو رسميت بخشيدن به سروی اين قشر طفيلی و تمدن ستيز و خردکش بر ملت ايران است. اين، بازپذيرش حق و يژه برای اين قشر ضد ايرانی است و زشت ترين توهين به ملت ايران، و سرانجام اينکه، رويکرد به ملا و فتوا، خود روشن ترين نشان عدم شناخت سکولاريسم است. 1
آخر مگر می شود که برای رسيدن به قوانين عرفی از احکام شرعی مدد گرفت! عرفی گری يعنی کوتاه کردن دست شريعت از مقدرات سياسی مردم. از اينها گذشته، ما پس از چند انحراف ديگر می خواهيم اين واقعيّت را درک کنيم که وقتی شيخ و ملا را از قبرستانها و مساجد به ميدان سياست آوردی، ديگر نمی توانی آنها را به جای اصلی خودشان باز گردانی. چه زمانی می خواهيم درک کنيم که هر حکومتی که حتا با کوچکترين کمک گيری از دين و آيه و ملا هم که استقرار يابد، ناگزير است در چهارچوب احکام شرعی عمل کند و کی می خواهيم بفهميم که حکومتی که با فتوا بر سر کار آيد، قائم بر ستون مذهب بوده و بدون شک هم با يک فتوای برعکس فرو خواهد ريخت. 1
کوته اينکه هر حکومتی که بنوعی ملا ها در استقرار آن نقش داشته باشند، بطور ذاتی نمی تواند که يک حکومت ملی و سکولار باشد. بخوانيد آثار شيخ مرتضی مطهری و صحيفه ی های نور آخوند خمينی و کتابهای علی شريعتی را که همگی چند ده بار ملی گرايی را امری مخالف اسلام خوانده اند.1 ...........................................................................................................
نامه ی سوم (تازه)1
سفر از تنهايی به بی کسی! 1 بسا کسند از اين همرهان که يار نيند و دل به وسوسه ی راه ديگری دارند ... (برتهولد برشت) 1
دوست گرانقدر من، طبيعی است که من برای کسب قدرت تلاش می کردم. اصولآ هر فردی که کار سياسی می کند آنهم بگونه ی حرفه ای، بدون شک برای کسب قدرت تلاش می کند. 1
حتی کسانی هم که خود را سزاوار پست و مقام نمی ببينند هم بگونه ای غير مستقيم برای کسب قدرت تلاش می کنند. يعنی اين دسته هم با اين هدف تلاش می کنند که بتوانند قدرت را به دست افرادی بسپارند که آنها را شايسته انگاشته و يا دوست می دارند. 1
و((گر چه در ميان ما همه خود را شايسته ی رياست و سروری بر دگران می انگارند و هرکسی هم برای خود تلاش می کند. چون هيچ ايرانی حتی يک تن از آن هفتاد و اندی ميليون ايرانی ديگر را در هيچ زمينه ای شايسته تر از خود نمی داند. بويژه پس از وقوع آن فتنه ی شوم. عرصه ی سياست ايران پس از سال پنجاه و هفت آنچنان مسخره و لجن آلود گشته که اينک حتی خميرگيران نانوايی ها و بند اندازان و دلاکان حمام هم ديگر خود را شايسته ی رهبری ايران می دانند. هيچکس هم به مقامی پائين تر از شخص اول بودن قانع نيست، که البته جای هيچ شگفتی هم نيست. وقتی در کشوری يک روضه خوان وافوری سلطان گردد و شاگرد حلبی سازی رئيس جمهور، گاوداری چون الله کرم سرتيپ گردد و بزغاله چرانی چون محسن رضايی سرلشگر، طبيعی است که هر حجامت اندازی هم سودای رهبری در سر خواهد پروراند. اين امر هم تنها به درون مربوط نمی شود و اوضاع در اينسوی هم همين است. من در همين تبعيدگاهم کسانی را می شناسم که هنوز هم بينی خود را با سرآستين کتشان پاک می کنند اما سودای رياست جمهوری يا نخست وزيری در سر دارند، آنهم تنها با جمهوری جمهوری بلغور کردن و يا جاويد شاه جاويد شاه گفتن!)).1
اصولآ سياست امروز در تمامی جهان يک معنای مجازی دارد که آنهم کوشش برای کسب قدرت است. زيرا اداره ی کشور بدون برخورداری از قدرت سياسی اصلآ امری ناشدنی است. پرداخت به سياست بدون چشم دوختن به قدرت، نه کاری سياسی، بلکه يا تلاشی است در راه پدافند از حقوق بشر و يا روشنگری و کمک به رشد فرهنگ. حتی در نظامهای دموکراتيک هم کوشش همه احزاب و افراد سياسی برای دستيابی به قدرت است، ليکن قدرتی منبعث از اراده ی ملت و از راه کسب رای شهروندان در انتخاباتی آزاد و دموکراتيک. 1
از اينروی، همه در عرصه سياست برای بدست آوردن قدرت تلاش می کنند. حال اگر کسانی ادعا کنند که تنها از سر عشق به ايران، عدالت اجتماعی، آزادی، سرافرازی و رفاه و نيکبختی مردم و احقاق حقوق پايمال شده ی کارگران و کمک به لايه های فرودست اجتماع و خدمت به اين طبقه و پدافند از آن طبقه و چه و چه تلاش می کنند و قدرت نمی خواهند، اين ديگر مردم را فريب دادن و از آنان پلکانهايی برای رسيدن به قدرت ساختن است، تبعآ هم کاری از سر بی اخلاقی و شيادی. 1
تجربه نشان داده است که تمامی گروهها و افرادی که بيش از همه ادعای بی اعتنايی به قدرت را داشتند و از همه هم بلند تر شعار پدافند از طبقات فرودست و زحمتکشان و کارگران و پابرهنگان و رنجبران ... را می داده اند، زمانی که به قدرت دست پيدا کرده اند، اتفاقآ همان رنجبران و کارگران را بيش و پيش از ديگر لايه های اجتماعی مورد ستم قرار داده، به فقر و نابودی کشيده، زندانی ساخته و يا بی رحمانه کشتار کرده اند. هيچ استثنايی هم در اين مورد وجود نداشته. 1
فراموش نکنيم که همين جمهوری اسلامی هم با شعار پدافند ازپابرهنگان و مستضعفان در ايران به قدرت رسيد و امروز همان طبقات را پيش از تمامی ديگر طبقات اجتماعی له کرده و به دريوزگی و فقر و فحشا و اعتياد کشيده. آيت الله خمينی خود بيش از ديگر ملايان ادعای بی اعتنايی به قدرت را داشت. هدف انقلاب را هم پياده کردن عدالت و دادن پول نفت به مستضعفان تبليغ می کرد. اما ديديد که آن مرد پس از دست يابی به قدرت حتا چنگيز خان را هم روی سفيد کرد
البته همه ی سياسی ها را هم نمی توان فريبکار و ضد مردم دانست. ليکن آن سياسی ها که اين راستی را ندارند که به مردم بگويند قدرت می خواهند، بی هيچ ترديدی نه تنها فريبکار، که بسيار بسيار هم خطرناک هستند. افراد و گروه های سالم سياسی آنهايی هستند که می پذيرند برای رسيدن به قدرت تلاش می کنند، اما قدرتی که می خواهند در راستای منافع مردم از آن استفاده برند، برای پياده کردن برنامه هايی در راستای آرامش کشور و امنيّت مردم و رفاه و نيکبختی آنان و کم کردن از ماليات ها ... 1
ليکن آنان که خود را شيفته ی طبقه ی کارگر و کشته و مرده ی مردم می خوانند و ادعا دارند که به قدرت بی اعتنا هستند، شک نکنيد که درست شبيه همين ملا ها هستند. اگر هم به قدرت دست پيدا کنند، بی ترديد به راه همان استالين و مائو و هيتلر و موسولينی و پولپوت و مائو و فيدل کاسترو و خمينی و خامنه ای و صدام حسين ... خواهند رفت. 1
اين نيز بدانيد که اصولآ اوليّن و اصلی ترين مانع بر سر راه تشکيل يک اپوزيسيون پس از بيست و هشت سال همين مسئله ی قدرت است. چه که تمامی اين پرونده سازی ها و تخريب های متقابل و جنگ و دعوا ها همه بر سر بدست آوردن قدرت در فردای سقوط اين رژيم است. سخنانی فريبا چون تلاش برای آزادی و ايراندوستی و ميهن پرستی و مردم خواهی ...، همه شعار های پوچ و دروغين برای فريب مردم است. 1
حتی اگر يک بيستم اين آزادی خواهان ادعايی هم که براستی فقط برای آزادی ايران تلاش می کردند، بدون شک ايران خيلی پيشتر از اينها آزاد شده بود و حال ما در اين لجنزار دست و پا نمی زديم. «آزادی خواهی» ماسکی است فريبا که امروز تمامی شهرت شيفتگان و مقام پرستان رخسار زشت و چرکين خود را پشت آن پنهان ساخته اند. 1
نتيجه اينکه من اگر از کار سياسی کناره گيری کردم، بدين سبب بود که نتوانستم اعتماد هم ميهنانم را بدست آرم و کمی نفوذ کلام داشته باشم که آن نيز نوعی از قدرت است. البته آنهم بيشتر بدين علت بود که اصلآ نتوانستم که انديشه هايم را عرضه کنم. من برای مطرح ساختن خويش، نه هرگز به دنبال کمک گرفتن از دولت و دستگاه بيگانه ای رفتم، نه خود سرمايه ای مادی داشتم و نه هيچ زمانی از هيچ رسانه ای مصاحبه تکدی کردم تا از آن راه خود و انديشه هايم را به مردم بشناسانم. 1
اين موضوع را از اينروی آوردم که شوربختانه آنچنان باندبازی بر بيشتر رسانه های فارسی زبان خارج از کشور حاکم است که، تا کسی پارتی نداشته و يا از جايی سفارش نشود، هرگز صدا و تصويرش پخش نمی شود. بی رفاقت و سفارش حتی اين نيز محال است که نوشته ای از شما در بسياری از نشريات برونمرزی و سايت های پر بيننده انتشار يابد، اگر سرنگونی طلب باشيد، که ديگر هرگز. چون نود و نه درصد از رسانه های ايرانی و يا بدست ايرانی مديريّت شونده، تمامی در های خود را به روی سرنگونی خواهان کاملآ بسته اند. 1
رسانه های خارج از کشوری آنگونه فضای آلوده و مسمومی را بر جامعه ی تبعيدی ما حاکم کرده اند که آسمان بيرون نيز هيچ روشن تر از آسمان تيره و تار داخل کشور نيست. ما در اين بيرون از کشور هم نمی توانيم از سرنگونی سخن گوييم و بنويسيم، چون فورآ مهر «صد درصدی» و «تندرو» و يا حتی «خشونت طلب» بر پيشانی مان می خورد. آلودگی اين بيرون اصلآ به حدی رسيده که حال اگر هم کسی سرنگونی طلب باشد، خود خويشتن را سانسور می کند. چون می ترسد که وحشی خوانده شود. يعنی فضا را اينگونه ساخته اند که کوچکترين سخن از سرنگونی هم با بی تمدن بودن و وحشيگری برابر باشد. 1
شما هرگز نمی شنويد که از صدای آمريکا و راديو فردا و بی بی سی و و دويچه وله و راديو فرانسه ... و حتا سايت گويا سخنی از براندازی و سرنگونی به ميان آيد. زيرا واژگان براندازی و سرنگونی برای نود درصد اين رسانه ها جزو قدغن ها است. ضمن اينکه نود در صد از سوپر استار های دائمی اين رسانه ها هم خود هرگز خواهان براندازی جمهوری اسلامی نيستند. اگر بودند که گل سر سبد اين رسانه ها نمی شدند و مرتب روی آنتن فرستاده نمی شدند. حتا در ميان تلويزيونهای ماهواره ای هم به جز چند استثنا، واژه «براندازی» يک تابو و خط قرمز است. فرد برانداز از ديد تقريبآ تمامی رسانه های خارج از کشوری، يعنی کسی که نبايد به او امکان اظهار نظر و خود نمايی داد. 1
در مورد رفيق بازی و باندی عمل کردن هم، با قاطعيّت می توان نوشت که بيش از نود در صد از اين مصاحبه شوندگان، يا با سفارش دوست و رفيق و يا پاره ای از سازمانها مرتب روی آنتن ها فرستاده می شوند تا مطرح شوند. اگر هم رفيقی نداشته باشند خود به هزار حقارت تن در می دهند تا بتوانند در رسانه ای مصاحبه شوند. يعنی بجای اينکه رسانه ها در پی مصاحبه با آنان باشند، خود مثلآ آن کارشناسان و مفسران و ادبا و شعرا و پژوهشگران و روشنفکران ... هستند که با هزار منت کشی و تملق و پيغام و پسغام و خود را به هر حقارتی آلودن زمان مصاحبه برای خود گدايی می کنند. 1
من نه رفيقی در رسانه ای داشتم، نه هرگز حاضر بودم به جايی زنگ زده و مصاحبه گدايی کنم و نه اصلآ اينگونه مطرح شدن را دوست می داشتم. حاميان سرمايه داری هم نداشتم که مرا ياری دهند تا در جايی برنامه مستقلی داشته باشم. بنا بر اين چون "علی و حوضش"، من بودم و يک وبسايت و چند تنی يار براستی يار، اما چند تنی کمتر از ده تن و تهيدست تر از خودم. 1
کار سياسی من جدآ تمام است. بنا بر اين نيازی هم به "ننه من غريبم" گفتن و گدايی محبت ندارم. حتا قصد گله هم ندارم که کار من يکی ديگر از شکوه و گلايه هم گذشته است. اصلآ گلايه از دست کدام مردم، آن مردم که بی تعارف و با پوزش فراوان، نود در صدشان بی وفا و پشت به ميهن کرده و غرور باخته ... هستند! 1
فقط برای روشن شدن اينکه چرا بدينجا رسيده ام، می خواهم فاش بنويسم که، من شرافتآ در اين اواخر احساس کردم که به کشتی گيری می مانم که با شکمی گرسنه، لبانی تشنه و در حاليکه دست بندی هم بر دستانم زده شده، می خواهم با حريفی ناانسان و وحشی و قداره به دست که به هيچ قاعده ای هم پايبندی ندارد کشتی بگيرم. آنهم در استاديومی که حتا چند تن مشوق هم در آن ندارم! 1
اصلآ بی رودربايستی بنويسم که اکثريّت اين مردم افرادی چون احمدی نژاد را دوست می دارند نه آدمهايی چون مرا. مرادم بويژه مثلآ مخالفان جمهوری اسلامی در بيرون از ايران است. چون هشتاد ـ نود در صد اين مردم، اصلآ لياقت افرادی بهتر از خامنه ای و احمدی نژاد و جنتی و مصباح ... را ندارند. يعنی در عمل که اينگونه است، ور نه حال احمدی نژاد رئيس جمهور ايران نبود. 1
البته با آن محدوديّت ها که آوردن، به طور طبيعی هرگز انتظار نداشتم که يکباره دو ميليون نفر به من بپيوندند، ليکن اين توقع را داشتم که حتی از راه همين سايتم و نوشته هايم که در چند سايت محدود ديگر انتشار می يابد، پس از اينهمه سال چشم کور کردن و کوشش شبانه روزی، دستکم بتوانم هزار سمپات راستين پيدا کنم که ظاهرآ اين سطح از انتظار هم بيهوده بوده. 1
در مقام حرف و تعارف البته، «درود بر شرف شما» و «آفرين» و «مرحبا» و «روی من حساب کنيد» و «مرا در کنار خودتان بدانيد» ... های بسيار زيادی دريافت کردم. ليکن آنگاه که فصل امتحان رسيد، نود و نه در صد آن آفرين گويان پشتم را خالی کردند و رفوزه شدند. يا اينکه آنان مرا رفوزه کردند. پس، هر چه بوده بايد بپذيرم که من در اين زمينه شکست خورده ام. بی هيچ توجيهی هم اين عدم کاميابی خود را می پذيرم.1
من اشتباه محاسبه کرده، گول شعار های بی پشتوانه را خورده، همه را چون خود پنداشته و با دست خالی کار را شروع کرده و به تبع اينها هم خيلی بد شکست خوردم. اما اين شکست من هرگز به معنای تسليم نيست. پای من در راه مبارزه با اين رژيمی که ميهنم را نابود کرده، نه تنها سست نشده، بلکه استوا تر نيز شده است. از اين پس هم در نوشتن حتی کوبنده تر از پيش خواهم بود. 1
حال من يک ايرانی ميهن باخته و کاملآ تنهايی هستم که فقط از روی تعهد و باور و عشق خودم به ميهن و مردمم می نويسم و تلاش فردی می کنم، بی انتظار حتا يک ايميل محبت آميز از يکی از آن مردم، فقط و فقط برای دل خودم. ديگر هم با کسی کاری ندارم. 1
زيرا صدايم که به درون نمی رسد، اينجا در خارج هم، آن بخش که خود را غير سياسی می خوانند، همه به دنبال بيزنس و جمع مال و کنسرت و الواتی و لااباليگری هستند و برای رفت و آمد به ايران هم هر توهين و تحقيری را بجان می خرند، آن بخش دگر هم که خود را سياسی خوانند، همگی در پی ايميل پراکنی و پتيشن و جوک های سيد ابراهيم و مبارزات مجازی اينترنتی و رفيق بازی. هيچکدام هم علاقه ای به کار های جدی و حقيقی ميهنی ندارند. براستی بينوا من که اميد به چنين مردمی بسته بودم، ای داد!)1