دولتی که با فتوا آيد، با فتوا نيز رفتنی است و يک دولت ضد ملی
بله، من نيز اين مصاحبه را شنيدم، ليکن شخصآ اين گونه مواضع سياسی وی را هيچ قبول ندارم. يعنی چه که «در درون ايران بسياری از روحانيون حاضر هستند که فتوا دهند اين حکومت غير اسلامی است»! می دانيد معنای اين سخن چيست؟ درونمايه اين گفته اين است که پس، حکومت اسلامی اگر اسلامی باشد، بد نيست. و اينکه ما يک حکومت اسلامی راستين می خواهيم نه اين را که زياد اسلامی نيست. اين همان گفته ی «دفع فاسد به افسد» مشهور خود ملا ها است! 1
اول اينکه، از ديد من و بنا به هزار دليل اين حکومت يک حکومت کاملآ اسلامی است. هر آنچه هم که انجام می دهد اجرای احکام اسلامی و شريعت محمدی است. همان احکامی که خود بانی و خلفای راشدين نيز آنرا اجرا می کردند. تازه آنهم خيلی ظريف تر و شيک تر از خود محمد و چهار جای نشين او. «حکومت راستين اسلامی همان حکومت طالبان افغان بود. حکومت هايی اسلامی از قبيل حکومت ملايان ايران و شيوخ عربستان و هندوان پاکستانی شده همگی حکومت های نيم بند و التقاطی هستند» . 1
اين حکومت يک حکومت اسلامی است زيرا به جز يکی ـ دو تن ملا، مانند حائری و بهبهانی هم، صد در صد بزرگ اسلام شناسان و فقيهان و مدرسين حوزه ها آن را قبول دارند، حتی آيت الله منتظری. زيرا وی نيز هيچگاه اصل اسلامی بودن اين حکومت را به زير سئوال نبرده و فقط انتقاد هايی به شيوه های آن دارد. 1
دوم اينکه پس از مشاهده ی اين ظلم و چپاول و جنايت از روحانيت، برای رهايی از چنگ روحانيّت باز هم به سراغ خود آنان رفتن، يک جهالت صرف و از نو رسميت بخشيدن به سروی اين قشر طفيلی و تمدن ستيز و خردکش بر ملت ايران است. اين، بازپذيرش حق و يژه برای اين قشر ضد ايرانی است و زشت ترين توهين به ملت ايران، و سرانجام اينکه، رويکرد به ملا و فتوا، خود روشن ترين نشان عدم شناخت سکولاريسم است. 1
آخر مگر می شود که برای رسيدن به قوانين عرفی از احکام شرعی مدد گرفت! عرفی گری يعنی کوتاه کردن دست شريعت از مقدرات سياسی مردم. از اينها گذشته، ما پس از چند انحراف ديگر می خواهيم اين واقعيّت را درک کنيم که وقتی شيخ و ملا را از قبرستانها و مساجد به ميدان سياست آوردی، ديگر نمی توانی آنها را به جای اصلی خودشان باز گردانی. چه زمانی می خواهيم درک کنيم که هر حکومتی که حتا با کوچکترين کمک گيری از دين و آيه و ملا هم که استقرار يابد، ناگزير است در چهارچوب احکام شرعی عمل کند و کی می خواهيم بفهميم که حکومتی که با فتوا بر سر کار آيد، قائم بر ستون مذهب بوده و بدون شک هم با يک فتوای برعکس فرو خواهد ريخت. 1
کوته اينکه هر حکومتی که بنوعی ملا ها در استقرار آن نقش داشته باشند، بطور ذاتی نمی تواند که يک حکومت ملی و سکولار باشد. بخوانيد آثار شيخ مرتضی مطهری و صحيفه ی های نور آخوند خمينی و کتابهای علی شريعتی را که همگی چند ده بار ملی گرايی را امری مخالف اسلام خوانده اند.1 ...........................................................................................................
نامه ی سوم (تازه)1
سفر از تنهايی به بی کسی! 1 بسا کسند از اين همرهان که يار نيند و دل به وسوسه ی راه ديگری دارند ... (برتهولد برشت) 1
دوست گرانقدر من، طبيعی است که من برای کسب قدرت تلاش می کردم. اصولآ هر فردی که کار سياسی می کند آنهم بگونه ی حرفه ای، بدون شک برای کسب قدرت تلاش می کند. 1
حتی کسانی هم که خود را سزاوار پست و مقام نمی ببينند هم بگونه ای غير مستقيم برای کسب قدرت تلاش می کنند. يعنی اين دسته هم با اين هدف تلاش می کنند که بتوانند قدرت را به دست افرادی بسپارند که آنها را شايسته انگاشته و يا دوست می دارند. 1
و((گر چه در ميان ما همه خود را شايسته ی رياست و سروری بر دگران می انگارند و هرکسی هم برای خود تلاش می کند. چون هيچ ايرانی حتی يک تن از آن هفتاد و اندی ميليون ايرانی ديگر را در هيچ زمينه ای شايسته تر از خود نمی داند. بويژه پس از وقوع آن فتنه ی شوم. عرصه ی سياست ايران پس از سال پنجاه و هفت آنچنان مسخره و لجن آلود گشته که اينک حتی خميرگيران نانوايی ها و بند اندازان و دلاکان حمام هم ديگر خود را شايسته ی رهبری ايران می دانند. هيچکس هم به مقامی پائين تر از شخص اول بودن قانع نيست، که البته جای هيچ شگفتی هم نيست. وقتی در کشوری يک روضه خوان وافوری سلطان گردد و شاگرد حلبی سازی رئيس جمهور، گاوداری چون الله کرم سرتيپ گردد و بزغاله چرانی چون محسن رضايی سرلشگر، طبيعی است که هر حجامت اندازی هم سودای رهبری در سر خواهد پروراند. اين امر هم تنها به درون مربوط نمی شود و اوضاع در اينسوی هم همين است. من در همين تبعيدگاهم کسانی را می شناسم که هنوز هم بينی خود را با سرآستين کتشان پاک می کنند اما سودای رياست جمهوری يا نخست وزيری در سر دارند، آنهم تنها با جمهوری جمهوری بلغور کردن و يا جاويد شاه جاويد شاه گفتن!)).1
اصولآ سياست امروز در تمامی جهان يک معنای مجازی دارد که آنهم کوشش برای کسب قدرت است. زيرا اداره ی کشور بدون برخورداری از قدرت سياسی اصلآ امری ناشدنی است. پرداخت به سياست بدون چشم دوختن به قدرت، نه کاری سياسی، بلکه يا تلاشی است در راه پدافند از حقوق بشر و يا روشنگری و کمک به رشد فرهنگ. حتی در نظامهای دموکراتيک هم کوشش همه احزاب و افراد سياسی برای دستيابی به قدرت است، ليکن قدرتی منبعث از اراده ی ملت و از راه کسب رای شهروندان در انتخاباتی آزاد و دموکراتيک. 1
از اينروی، همه در عرصه سياست برای بدست آوردن قدرت تلاش می کنند. حال اگر کسانی ادعا کنند که تنها از سر عشق به ايران، عدالت اجتماعی، آزادی، سرافرازی و رفاه و نيکبختی مردم و احقاق حقوق پايمال شده ی کارگران و کمک به لايه های فرودست اجتماع و خدمت به اين طبقه و پدافند از آن طبقه و چه و چه تلاش می کنند و قدرت نمی خواهند، اين ديگر مردم را فريب دادن و از آنان پلکانهايی برای رسيدن به قدرت ساختن است، تبعآ هم کاری از سر بی اخلاقی و شيادی. 1
تجربه نشان داده است که تمامی گروهها و افرادی که بيش از همه ادعای بی اعتنايی به قدرت را داشتند و از همه هم بلند تر شعار پدافند از طبقات فرودست و زحمتکشان و کارگران و پابرهنگان و رنجبران ... را می داده اند، زمانی که به قدرت دست پيدا کرده اند، اتفاقآ همان رنجبران و کارگران را بيش و پيش از ديگر لايه های اجتماعی مورد ستم قرار داده، به فقر و نابودی کشيده، زندانی ساخته و يا بی رحمانه کشتار کرده اند. هيچ استثنايی هم در اين مورد وجود نداشته. 1
فراموش نکنيم که همين جمهوری اسلامی هم با شعار پدافند ازپابرهنگان و مستضعفان در ايران به قدرت رسيد و امروز همان طبقات را پيش از تمامی ديگر طبقات اجتماعی له کرده و به دريوزگی و فقر و فحشا و اعتياد کشيده. آيت الله خمينی خود بيش از ديگر ملايان ادعای بی اعتنايی به قدرت را داشت. هدف انقلاب را هم پياده کردن عدالت و دادن پول نفت به مستضعفان تبليغ می کرد. اما ديديد که آن مرد پس از دست يابی به قدرت حتا چنگيز خان را هم روی سفيد کرد
البته همه ی سياسی ها را هم نمی توان فريبکار و ضد مردم دانست. ليکن آن سياسی ها که اين راستی را ندارند که به مردم بگويند قدرت می خواهند، بی هيچ ترديدی نه تنها فريبکار، که بسيار بسيار هم خطرناک هستند. افراد و گروه های سالم سياسی آنهايی هستند که می پذيرند برای رسيدن به قدرت تلاش می کنند، اما قدرتی که می خواهند در راستای منافع مردم از آن استفاده برند، برای پياده کردن برنامه هايی در راستای آرامش کشور و امنيّت مردم و رفاه و نيکبختی آنان و کم کردن از ماليات ها ... 1
ليکن آنان که خود را شيفته ی طبقه ی کارگر و کشته و مرده ی مردم می خوانند و ادعا دارند که به قدرت بی اعتنا هستند، شک نکنيد که درست شبيه همين ملا ها هستند. اگر هم به قدرت دست پيدا کنند، بی ترديد به راه همان استالين و مائو و هيتلر و موسولينی و پولپوت و مائو و فيدل کاسترو و خمينی و خامنه ای و صدام حسين ... خواهند رفت. 1
اين نيز بدانيد که اصولآ اوليّن و اصلی ترين مانع بر سر راه تشکيل يک اپوزيسيون پس از بيست و هشت سال همين مسئله ی قدرت است. چه که تمامی اين پرونده سازی ها و تخريب های متقابل و جنگ و دعوا ها همه بر سر بدست آوردن قدرت در فردای سقوط اين رژيم است. سخنانی فريبا چون تلاش برای آزادی و ايراندوستی و ميهن پرستی و مردم خواهی ...، همه شعار های پوچ و دروغين برای فريب مردم است. 1
حتی اگر يک بيستم اين آزادی خواهان ادعايی هم که براستی فقط برای آزادی ايران تلاش می کردند، بدون شک ايران خيلی پيشتر از اينها آزاد شده بود و حال ما در اين لجنزار دست و پا نمی زديم. «آزادی خواهی» ماسکی است فريبا که امروز تمامی شهرت شيفتگان و مقام پرستان رخسار زشت و چرکين خود را پشت آن پنهان ساخته اند. 1
نتيجه اينکه من اگر از کار سياسی کناره گيری کردم، بدين سبب بود که نتوانستم اعتماد هم ميهنانم را بدست آرم و کمی نفوذ کلام داشته باشم که آن نيز نوعی از قدرت است. البته آنهم بيشتر بدين علت بود که اصلآ نتوانستم که انديشه هايم را عرضه کنم. من برای مطرح ساختن خويش، نه هرگز به دنبال کمک گرفتن از دولت و دستگاه بيگانه ای رفتم، نه خود سرمايه ای مادی داشتم و نه هيچ زمانی از هيچ رسانه ای مصاحبه تکدی کردم تا از آن راه خود و انديشه هايم را به مردم بشناسانم. 1
اين موضوع را از اينروی آوردم که شوربختانه آنچنان باندبازی بر بيشتر رسانه های فارسی زبان خارج از کشور حاکم است که، تا کسی پارتی نداشته و يا از جايی سفارش نشود، هرگز صدا و تصويرش پخش نمی شود. بی رفاقت و سفارش حتی اين نيز محال است که نوشته ای از شما در بسياری از نشريات برونمرزی و سايت های پر بيننده انتشار يابد، اگر سرنگونی طلب باشيد، که ديگر هرگز. چون نود و نه درصد از رسانه های ايرانی و يا بدست ايرانی مديريّت شونده، تمامی در های خود را به روی سرنگونی خواهان کاملآ بسته اند. 1
رسانه های خارج از کشوری آنگونه فضای آلوده و مسمومی را بر جامعه ی تبعيدی ما حاکم کرده اند که آسمان بيرون نيز هيچ روشن تر از آسمان تيره و تار داخل کشور نيست. ما در اين بيرون از کشور هم نمی توانيم از سرنگونی سخن گوييم و بنويسيم، چون فورآ مهر «صد درصدی» و «تندرو» و يا حتی «خشونت طلب» بر پيشانی مان می خورد. آلودگی اين بيرون اصلآ به حدی رسيده که حال اگر هم کسی سرنگونی طلب باشد، خود خويشتن را سانسور می کند. چون می ترسد که وحشی خوانده شود. يعنی فضا را اينگونه ساخته اند که کوچکترين سخن از سرنگونی هم با بی تمدن بودن و وحشيگری برابر باشد. 1
شما هرگز نمی شنويد که از صدای آمريکا و راديو فردا و بی بی سی و و دويچه وله و راديو فرانسه ... و حتا سايت گويا سخنی از براندازی و سرنگونی به ميان آيد. زيرا واژگان براندازی و سرنگونی برای نود درصد اين رسانه ها جزو قدغن ها است. ضمن اينکه نود در صد از سوپر استار های دائمی اين رسانه ها هم خود هرگز خواهان براندازی جمهوری اسلامی نيستند. اگر بودند که گل سر سبد اين رسانه ها نمی شدند و مرتب روی آنتن فرستاده نمی شدند. حتا در ميان تلويزيونهای ماهواره ای هم به جز چند استثنا، واژه «براندازی» يک تابو و خط قرمز است. فرد برانداز از ديد تقريبآ تمامی رسانه های خارج از کشوری، يعنی کسی که نبايد به او امکان اظهار نظر و خود نمايی داد. 1
در مورد رفيق بازی و باندی عمل کردن هم، با قاطعيّت می توان نوشت که بيش از نود در صد از اين مصاحبه شوندگان، يا با سفارش دوست و رفيق و يا پاره ای از سازمانها مرتب روی آنتن ها فرستاده می شوند تا مطرح شوند. اگر هم رفيقی نداشته باشند خود به هزار حقارت تن در می دهند تا بتوانند در رسانه ای مصاحبه شوند. يعنی بجای اينکه رسانه ها در پی مصاحبه با آنان باشند، خود مثلآ آن کارشناسان و مفسران و ادبا و شعرا و پژوهشگران و روشنفکران ... هستند که با هزار منت کشی و تملق و پيغام و پسغام و خود را به هر حقارتی آلودن زمان مصاحبه برای خود گدايی می کنند. 1
من نه رفيقی در رسانه ای داشتم، نه هرگز حاضر بودم به جايی زنگ زده و مصاحبه گدايی کنم و نه اصلآ اينگونه مطرح شدن را دوست می داشتم. حاميان سرمايه داری هم نداشتم که مرا ياری دهند تا در جايی برنامه مستقلی داشته باشم. بنا بر اين چون "علی و حوضش"، من بودم و يک وبسايت و چند تنی يار براستی يار، اما چند تنی کمتر از ده تن و تهيدست تر از خودم. 1
کار سياسی من جدآ تمام است. بنا بر اين نيازی هم به "ننه من غريبم" گفتن و گدايی محبت ندارم. حتا قصد گله هم ندارم که کار من يکی ديگر از شکوه و گلايه هم گذشته است. اصلآ گلايه از دست کدام مردم، آن مردم که بی تعارف و با پوزش فراوان، نود در صدشان بی وفا و پشت به ميهن کرده و غرور باخته ... هستند! 1
فقط برای روشن شدن اينکه چرا بدينجا رسيده ام، می خواهم فاش بنويسم که، من شرافتآ در اين اواخر احساس کردم که به کشتی گيری می مانم که با شکمی گرسنه، لبانی تشنه و در حاليکه دست بندی هم بر دستانم زده شده، می خواهم با حريفی ناانسان و وحشی و قداره به دست که به هيچ قاعده ای هم پايبندی ندارد کشتی بگيرم. آنهم در استاديومی که حتا چند تن مشوق هم در آن ندارم! 1
اصلآ بی رودربايستی بنويسم که اکثريّت اين مردم افرادی چون احمدی نژاد را دوست می دارند نه آدمهايی چون مرا. مرادم بويژه مثلآ مخالفان جمهوری اسلامی در بيرون از ايران است. چون هشتاد ـ نود در صد اين مردم، اصلآ لياقت افرادی بهتر از خامنه ای و احمدی نژاد و جنتی و مصباح ... را ندارند. يعنی در عمل که اينگونه است، ور نه حال احمدی نژاد رئيس جمهور ايران نبود. 1
البته با آن محدوديّت ها که آوردن، به طور طبيعی هرگز انتظار نداشتم که يکباره دو ميليون نفر به من بپيوندند، ليکن اين توقع را داشتم که حتی از راه همين سايتم و نوشته هايم که در چند سايت محدود ديگر انتشار می يابد، پس از اينهمه سال چشم کور کردن و کوشش شبانه روزی، دستکم بتوانم هزار سمپات راستين پيدا کنم که ظاهرآ اين سطح از انتظار هم بيهوده بوده. 1
در مقام حرف و تعارف البته، «درود بر شرف شما» و «آفرين» و «مرحبا» و «روی من حساب کنيد» و «مرا در کنار خودتان بدانيد» ... های بسيار زيادی دريافت کردم. ليکن آنگاه که فصل امتحان رسيد، نود و نه در صد آن آفرين گويان پشتم را خالی کردند و رفوزه شدند. يا اينکه آنان مرا رفوزه کردند. پس، هر چه بوده بايد بپذيرم که من در اين زمينه شکست خورده ام. بی هيچ توجيهی هم اين عدم کاميابی خود را می پذيرم.1
من اشتباه محاسبه کرده، گول شعار های بی پشتوانه را خورده، همه را چون خود پنداشته و با دست خالی کار را شروع کرده و به تبع اينها هم خيلی بد شکست خوردم. اما اين شکست من هرگز به معنای تسليم نيست. پای من در راه مبارزه با اين رژيمی که ميهنم را نابود کرده، نه تنها سست نشده، بلکه استوا تر نيز شده است. از اين پس هم در نوشتن حتی کوبنده تر از پيش خواهم بود. 1
حال من يک ايرانی ميهن باخته و کاملآ تنهايی هستم که فقط از روی تعهد و باور و عشق خودم به ميهن و مردمم می نويسم و تلاش فردی می کنم، بی انتظار حتا يک ايميل محبت آميز از يکی از آن مردم، فقط و فقط برای دل خودم. ديگر هم با کسی کاری ندارم. 1
زيرا صدايم که به درون نمی رسد، اينجا در خارج هم، آن بخش که خود را غير سياسی می خوانند، همه به دنبال بيزنس و جمع مال و کنسرت و الواتی و لااباليگری هستند و برای رفت و آمد به ايران هم هر توهين و تحقيری را بجان می خرند، آن بخش دگر هم که خود را سياسی خوانند، همگی در پی ايميل پراکنی و پتيشن و جوک های سيد ابراهيم و مبارزات مجازی اينترنتی و رفيق بازی. هيچکدام هم علاقه ای به کار های جدی و حقيقی ميهنی ندارند. براستی بينوا من که اميد به چنين مردمی بسته بودم، ای داد!)1